طاووس

طاووس

  • « شگفت انگيزتر آن پرندگان [پرندگان ناتوان از پرواز در آسمان] در آفرينش ، طاووس است … چون به سوى ماده پيش رود ، آن دُمِ در هم پيچيده را وا سازد و بر سر خود برافرازد ، كه گويى بادبانى است برافراشته و كشتيبان زمام آن را بداشته . به رنگهاى خود می ‏نازد ، و خرامان خرامان دم خود را بدين سو و آن سو می برد و سوى ماده می ‏تازد … و اگر آن را همانند كنى بدانچه زمين رويانيده ، گويى : گل هاى بهاره است ، از اين سوى و آن سوى چيده ، و اگر به پوشيدنی اش همانند سازى ، همچون حلّه ‏هاست نگارين ؛ و فريبا ، يا چون برد يمانى زيبا ، و اگر به زيورش همانند كنى ؛ نگين ها است رنگارنگ ، در سيم ها نشانده ،خوشنما چون نقش ارژنگ … »

« چون خود بينى نازنده به راه می ‏رود ، و به دم و پرهاى خويش می‏نگرد ، و از زيبايى پوششى كه بر تن دارد و طوق ها كه بر سر و گردن ، قهقهه سر مى‏دهد ، و چون نگاهش به پاهاى خود می ‏افتد ، بانگى برآرد كه گويى گريان است و آوازى كند چنانكه پندارى فرياد خواهان است . فريادش گواهى است راست ، بر اندوهى كه او راست . چه پاهاى او لاغر است و سيه‏فام ، همانند خروسى كه از هندى و فارسى زاده است زشت و نا به اندام ، و از تيزى استخوان ساق او خاركى خرد سر زده است ، و بر جايگاه يال او دسته‏اى موى سبز نگار بر زده ، و برآمدنگاه گردنش چون ابريقى است راست كشيده ، و فرو رفتنگاه آن ، تا به شكم رسد ، سياه است ، چون وسمه يمانى سبز و به سياهى رسيده ، يا پرنيانى است بر آينه صيقل زده افكنده ، يا با چادرى سياه سر و گردن خويش را پوشيده …»  و كمتر رنگى است كه طاووس را نصيبى از آن نه در پيكر است ، و رنگ او در رخشندگى و درخشندگى و آبدارى از آن رنگها برتر است . پس او با آن نقشهاى آگنده چون گلزارى است با گلهاى پراكنده ، نه باران بهارى‏اش پروريده ، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود ديده ، و گاه پر خويش را بريزاند ، و خود را برهنه گرداند . پرهايش پياپى بيفتد و پشت هم برويد . پرها چنان ريزد از ناى استخوان كه برگها از شاخه‏هاى درختان . پس پرها به هم پيوندد رويان ، و بازگردد به هيئتى كه بود پيش از آن . نه رنگى با رنگ پيشين مخالف بود ، و نه در غير جاى خود جايگزين شود . و اگر پرى از پرهاى ناى استخوان او را نيك بنگرى ، تو را رنگى سرخ گلگون نمايد ، و گاه به رنگ سبز زبرجدى ، و گاه به رنگ زرناب درآيد .»

********************************************************************

دم طاووس

طاووسی زیبا در جنگلی سرسبز زندگی می کرد. او بال و پر و دم بسیار زیبایی داشت. روی پرهایش نقطه های بزرگیمثل چشم های درشت به نظر می رسید. رنگ سبز و آبی پرها، چشم همه حیوانات را خیره می کرد. برای همین وقتی طاووس می دید که حیوانات جنگل با تعجب و تحسین نگاهش می کنند، دمش را باز می کرد و با آن چتر زیبایی درست می کرد و با ناز و غرور جلوی چشم آن ها راه می رفت و فخر می فروخت. حیوانات جنگل هم که دم زیبای او را دوست داشتند، به او نمی گفتند که پاهای زشتی دارد و صدایش هم اصلاً خوب نیست. طاووس چون خودش را از همه بهتر می دانست با هیچ کس دوست نمی شد و همیشه تک و تنها بود.

در کنار جنگل سبز، رودخانه ای بود که تمام حیوانات برای نوشیدن آب به آنجا می رفتند. یک روز طاووس به سوی رودخانه رفت تا هم آب بنوشد و هم دم زیبایش را به حیوانات نشان بدهد. او سرش را بالا گرفته بود و به هیچ کس نگاه نمی کرد. دو تا خرگوش که یکی از آن ها رنگش سیاه بود و مشکی نام داشت و دیگری سفید بود و به او برفی می گفتند، داشتند با هم بازی می کردند که طاووس را دیدند و به او گفتند: «سلام به طاووس قشنگ، پرنده خوش آب و رنگ، چتر دمت چه نازه وقتی که باز بازه گاهی نگاه کن به زمین، دوستای خوبت را ببین، اما طاووس به آن ها که سعی می کردند، توجه او را جلب کنند، اصلاً اعتنا نکرد و همان طور که سرش را بالا گرفته بود، با غرور به راهش ادامه داد.

او بوته بزرگ خارداری را که سر راهش بود ندید و دم بلندش به آن گیر کرد. طاووس خواست دمش را آزاد کند، اما کار آسانی نبود و تعدادی از پرهایش کنده شدند. طاووس به قدری از این پیشامد ناراحت شد که فریاد کشید و با صدای بلند گریه کرد. برفی و مشکی که کمی از او دور شده بودند، صدایش را شنیدند و پشت سرشان را نگاه کردند و او را دیدند.

************************************************************

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top