شعر صابر خراسانی درباره امام زمان

امام زمان(عج)

  اللهم عجل لوليك الفرج

تا ظهورت چقدر فاصله داريم آقا

آه از جمعه ي بي تو گله داريم آقا

 

زلـف شـب را به سراپـای سحـر می
ریــزم                

تا خود صبح به راه تو قمر مـی ریـــزم

 

ساحل چشــم من از شوق به دریا زده
است                

چشم بسته به سرش موج تماشا زده اسـت

 

جمـعــه را سرمــه کشیدم كه مــگر
برگـــردی                 

با همان سیصد و دلتنگ نفر برگــــــــــــــردی

 

زندگـــی نیست ممــات است ، تورا کم
دارد                

دیدنت ارزش آواره شدن هـــــــــــــــم دارد

 

خير
از جمعه نديديم به والعصر قسم

بي
تو ما طعنه شنيديم به والعصر قسم

 

از دل تنــگ مـــــن آیا خبــری هــم داری ؟   
              

 آشنا ، پشت سرت مختصری هــــــــم داری؟

 

لذت درد تــو شـــد مـــزد دعـــای پــــدرم                   

من به این چشم کشم درد ، به جای پــــــدرم

 

هیچ کس تاب و تب چشم تو را درک
نکـرد                    

هیچکــــــس اشک شب چشم تو را درک نکرد

 

مــــا کجـــا درد کشیدیم بـــه اندازه ي
تــو                     

روز و شب گریـــــه ندیدیم به انــدازه ي تـــــو

 

منّتـــی بر سر ما هم بگذاری بـــد
نیسـت                     

آه کم چشــــــم به راهم بگذاری ، بد نیست

 

نگرانم
كه پس از مردن من برگردي

پاي
تابوت ، سر بردن من برگردي

 

نکنــــد منتظــــــــر مردن مائـــی آقا
؟                      

منتظرهات  بمیرند
میایــــــــی آقــــا ؟

 

من به جز تو به کسی جان بدهم ممکن
نیست              

به اجل مهلت جولان بدهم ممکن نیســــــت

 

به نظر می رسد این فاصله ها کم شدنی
سـت              

غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست

 

دارد از جـــاده صدای جرســی می
آیــد                

مژده ای دل که مسیحــا نفسی می آید

 

چون قرار همـــه با حضرت آقا جمعه است                 

همه ي دلخوشی هفته ي ما با جمعـه است

 

منجــــی ما به خداوند قســـم آمدنی
است                  

 یوسف گـــــم شده ، ای اهل
حرم آمدنی است

 

من شب جمعه
قرار تو دلم میخواهد

صبح فرداش
کنار تو دلم میخواهد

 

رفته بودی که
بیایی چقدر طول کشید

عرض کردیم كه نبودی
سحر طول کشید

 

ما برای
خودمان اینهمه گفتیم بیا

نذر کردیم به
پای تو بیافتیم بیا

 

تا ببینیم تو
را تا به کجا باید رفت

 شب
جمعه نکند کربلا باید رفت

 

نذر کردیم به
هر حال ببینم تو را

کربلا یا دم
گودال ببینیم تورا

(
صابر خراسانی
)



نکند منتظر مردن مایی آقا!!؟؟

زلف شب را به سراپای سحر می ریزم

تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

چشم بسته به سرش موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدیم مگر برگردی

با همان سیصدو دل تنگ نفر برگردی

زندگی نیست ممات است تو را کم دارد

دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد

از دل تنگ من آیا خبری هم داری

آشنا پشت سرت مختصری هم داری

منتی بر سر ما هم بگذاری بد نیست

آه، کم چشم به راهم بگذاری بد نیست

نکند منتظر مردن مایی آقا!؟

منتظرهات بمیرند میایی آقا!؟

من بجز تو به کسی جان بدهم ممکن نیست

به اجل مهلت جولان بدهم ممکن نیست

به نظر میرسد این فاصله ها کم شدنیست

غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنیست

دارد از جاده صدای جرسی ِآید

مژده ای دل مسیحا نفسی می آید

چون قرار همه با حضرت آقا جمعه ست

همه ی دل خوشی هفته ما با جمعه ست

منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست

یوسف گم شده ای اهل حرم آمدنی ست

مصطفی صابر خراسانی

*****************************

یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید

گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید

کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما

خرجیم را نظر خرج ظهر عاشورا کنید

السلام علی الحسین(ع)



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top