خصوصیات نوابغ

خصوصيات نوابغ

خصوصيات نوابغ

 

نابغه
به فردي اطلاق مي شود كه با ابتكار و توانايي خود بتواند از عهدة كارهاي
ابداعي و اختراعات و برنامه ريزيهاي مهم كه افراد ديگر از آن عاجرند
برآمده، نظريات و كشفيات او از لحاظ كيفي و كمي قابل ارزش و حتي خارق
العاده باشد و جامعه براي آن ارزش قابل ملاحظه قائل شود. احتياج نيست حتماً
يك نابغه مخترعي عالي و دانشمندي برجسته باشد بلكه يك رهبر سياسي يا رهبر
اقتصادي به سهم خود نابغه بوده و اعمال مديريت و برنامه ريزي صحيح و منطقي
از ويژگيهاي نبوغ است. به طور كلي استعداد سرشار و بيش از حد، كنجكاوي،
وسواس، علاقة شديد و دائمي و خستگي ناپذير براي كارهاي ابتكاري و فكري مهم و
برجسته و تقسيم ساعات كار در يك زمينة خاص از ويژگيهاي نبوغ به شمار مي
آيد. خصوصيات فوق موضوع عامل اختصاصي اسپيرمن را به خاطر مي آورد.

اسپيرمن
عقيده دارد عامل اختصاصي موجب انواع بلوغ است و نسبت دو عامل عمومي و
اختصاصي براي موفقيت در رشته هاي گوناگون متفاوت است و با افزايش سن اهميت
عامل اختصاصي بيشتر مي شود.

تعداد نوابغ در اجتماع در كتابهاي مختلف يكسان گزارش نشده است.

جدول زير عيناً از كتاب روان پزشكي كودك تأليف هيل شرلي كه در سال 1963 به چاپ رسيده استخراج شده است:

 

جمعيت به طور متوسط

هوشبهر

يك در يك ميليون

180 به بالا

يك درصد هزار

170

يك در ده هزار

160

يك در هزار

150

يك در يكصد و هفتاد

140

يك درصد

130

 

گالتون
كه خود هوشبهر 200 داشته و از 5/2 سالگي قادر به خواندن كتاب بوده در
گزارش خود مي نويسد: افراد با هوشبهر 180 يك در هفتاد و نه هزار ديده مي
شود. و همچنين وكسلر در مطالعة خود افراد با هوشبهر 130 به بالا را 2/2%
افراد مورد آزمايش گزارش كرده است.

از
آنجا كه به احتمال قوي تعداد زيادي از كودكان سرآمد و ممتاز امروزي
رهبران، كاشفان و نوابغ آينده را تشكيل خواهند داد، در نتيجه مطالعة
خصوصيات دوران كودكي و گذشتة رهبران و نوابغ فعلي ممكن است تا اندازه اي
علت و عواملي را كه باعث نبوغ مي شود روشن سازد.

آمار نشان مي دهد 5/1% قبل از سه سالگي، 10% قبل از چهار سالگي و 20% قبل از پنج سالگي قادر به خواندن كتاب بوده اند.

عدم
تعادل رواني، اختلالات رفتاري، تأخير در رشد متعادل جسماني و رواني نوابغ
كه توسط مادن در سال 1833 و سان بورن در سال 1885 و لومبروسو در 1905 گزارش
شده (اگر چه هنوز هم بطور جسته گريخته وجود دارد) صرفنظر از اينكه بوسيله
مطالعات اخير تأييد نگرديده در تمام گروهها بطور نسبي وجود دارد و مسلماً
نوابغ نيز از اين مشكلات مستثني نيستند.

مطالعات
گالتون در 1869 و دكاندول در 1885 و اليس در سال 1904 نشان داده است كه
سوابق خانوادگي مردان علم و هنر، نويسندگان و مخترعان تقريباً بهتر از
افراد طبيعي جامعه بوده است. در اين مطالعات ثابت كرده اند كه بين ظهور
نبوغ و عوامل محيطي، اجتماعي، تحصيلي و اقتصادي ارتباطي مطلوب وجود داشته
است و بخصوص روي اين عوامل تأكيد فراوان شده است.

سالي
و اليس سلامتي جسمي و رواني و رشد زودرس هوشي رهبران و نوابغ را در 80%
موارد گزارش داده اند. مطالعات رينولد و برادلي در 1983، كولمن و فولتز در
1985 و همچنين روبينسون در 1985 و ديگران مؤيد نظريه هاي فوق هستند.

مطالعات
يودر در مورد پنجاه نابغه نشان داده است كه نوابغ مانند افراد ممتاز، از
لحاظ جسمي، قد و هيكل از حد متوسط جامعه بهتر بوده اند. والدين در موقع
تولد اين كودكان در سالهاي جواني و شباب و از نظر رواني متعادل تر بوده
اند. در اين افراد درك و فهم سريع، يادگيري سريعتر، حافظه قوي و علاقة به
بررسي و تحقيق علمي و رهبري كاملاً مشهود بوده است. يودر تأكيد مي كند همان
طور كه براي رشد طبيعي فعاليتهاي ذهني، عوامل محيطي مساعد نقش مهمي دارند؛
در رشد فعاليتهاي ذهني اين افراد نيز عوامل محيطي مناسب نقش مهمي را ايفا
كرده اند.

از لحاظ مليت و نژاد نوابغ همان خصوصيات افراد ممتاز را داشته و حتي ساكنان اروپاي شمالي و انگلستان برتري بيشتري را نشان داده اند.

از
لحاظ جنسي موضوع عيناً مانند كودكان ممتاز قابل بحث و لاينحل مانده است.
از نظر سابقة فاميلي و خانوادگي همان مشخصات و سوابق خانوادگي كه در كودكان
ممتاز يادآور شديم دربارة نوابغ نيز صدق مي كند.

از لحاظ سلامتي جسم و روان، گزارش ولف و مايلز را كه در سال 1936 منتشر شده ذكر مي شود:

 

                                                12% بهتر از افراد طبيعي جامعه هستند

از لحاظ جسمي افراد نابغه             58% مانند افراد طبيعي هستند

                                                28% ضعيف تر از افراد طبيعي هستند

                                                2% خيلي ضعيف تر هستند

 

                                                14% بهتر از حد متوسط و افراد طبيعي جامعه هستند

از لحاظ رواني و عاطفي                 64% در حد متوسط جامعه هستند

                                                14% ضعيف تر از حد متوسط جامعه هستند

                                                8% ناراحت و مبتلا به ناراحتي هاي عصبي رواني هستند

 

به
طوري كه ملاحظه مي شود افراد نابغه از نظر سلامتي جسمي و رواني اكثراً در
حد متوسط جامعه هستند و از اينكه در بعضي مطالعات مانند لومبروزو عكس آن
گزارش شده است صحيح به نظر نمي رسد. آنچه مسلم است استعداد اين افراد به
ناراحتيهاي عاطفي و رواني بيشتر از جسمي است.

اگرچه
عده اي عقيده دارند كه بيماريهاي رواني و اختلالات رفتاري در بين نوابغي
كه تصورات خيالي يا قوة تخيلي دارند نظير نويسندگان، نقاشان و موزيسين ها
به مراتب بيشتر از مردان عمل و محققان علمي است، ولي وجود تعداد كمي از
افراد نامتعادل در بين نوابغ نمي تواند رابطة قابل قبولي بين نبوغ و
بيماريهاي رواني باشد. زيرا در تمام گروههاي اجتماع مبتلايان به عدم تعادل
رواني وجود دارد. ولي در مقام مقايسه شواهد حاكي از آن است كه در بين افراد
ممتاز حتي در حد خلاقه و سازنده تعادل بيشتري از نظر رواني و جسمي وجود
دارد و به عبارت ديگر اين افراد بيشتر از سلامتي جسمي و رواني برخوردارند.
قدرت خلاقيت اين افراد را بايد به ثبات عاطفي آنها نسبت داد نه بيماري
رواني (كاك نيف)

اولاً
اگر درباره نوابغ نشانه هاي اختصاصي از عدم تعادل رواني گزارش شده است
متأسفانه معلوم نيست كه اين نشانه ها تا حد وجود داشته اند زيرا دامنة
تعادل كامل يا عدم تعادل رواني خيلي وسيع است. ثانياً اگر در تاريخچة مردان
برجسته نظريه هاي وجود دارد كه اين افراد در دوران كودكي يا نوجواني و حتي
جواني افرادي حساس، خودخور، عصباني، گوشه گير، خودخواه و لاقيد بوده اند
اكثراً به علت ضعف محركات محيطي و اجتماعي، عدم اعتماد به ديگران و از طرف
ديگر به اين علت بوده است كه اطرافيان نيازهاي آنان را نمي فهميدند و نمي
توانستند به سؤالاتشان جواب دهند و حتي از درخواست و پيشنهادهايشان گيج شده
و ممكن بوده آنان را مورد انتقاد قرار دهند.

اين
افراد از همان ابتدا احساس مي كنند كه توسط افراد عادي درك نمي شوند و
كارهايشان مورد قبول اوليا و همشاگردان و مربيان نيست لذا از همان كودكي
احساس طردشدگي، بي مهري و تنهايي مي كنند و چون تعدادشان بسيار كم است،
رفتارشان از نظر كلي غيرطبيعي و عجيب و غريب جلوه مي كند كه اغلب حمل بر
ناراحتي رواني مي شود. خوشبختانه اكثر اين افراد سازش و تطابق با محيط را
به نحو احسن و بهتر از حد متوسط جامعه انجام مي دهند و قادرند كه ناكاميهاي
خود را از طريق پيشرفت در امور جبران نمايند و حتي سازش اين افراد در
زندگي زناشويي يا خانوادگي بهتر از بقيه گزارش شده است.

10%
موارد ناراحتي مختلف جسمي، عصبي و رواني در اين افراد را نمي توان حمل بر
وجود بيماريهاي رواني و اختلالات شخصيتي آنها كرد. اين افراد مانند ديگران
مصونيت در مقابل مشكلات اجتماعي و عاطفي را ندارند و هرچه هوشبهر بالاتر
داشته باشند بعلت حساسيت بيش از حد و مخصوص آسيب پذيري بيشتري دارند و اگر
هم اختلالات رفتاري و شخصيتي داشته باشند كمتر ممكن است از نوع رفتارهاي
غيراجتماعي يا ضد اجتماعي مانند دروغگوئي، دزدي يا انحراف اخلاقي باشد.
اگرچه براي انجام دادن بعضي از جرايم و جنايات و استثمار ديگران به قدرت
هوشي بيشتر نياز است و بالا بودن سطح هوشي مانعي براي مجرم شدن نيست.
مطابقت با رفتارهاي اجتماعي هميشه دليل بر سلامت فكر محسوب نمي شود و اكثر
افرادي كه در تحولات علمي، اجتماعي، اخلاقي و پيشرفت خلاقيت قدم بر مي
دارند در جهت مسير اكثريت نيستند و طبق عقيدة توماس و هنري، اين افراد
مطابق زمينة استعدادهاي ذاتي خود عمل مي كنند و كارهاي آنها خطرناك و
ضداجتماعي نبوده بلكه مفيد نيز مي باشد.

اين
افراد به تيزهوشي و تفاوتهاي خود با ديگران واقفند و همواره جامعه را از
خودشان عقب تر مي بينند، در سطحي بالاتر از جامعة معاصر خود فكر مي كنند و
تقريباً هميشه سازنده و رهبرند. بنابراين به جاي تطبيق و سازش با جامعه
وضعي پيش مي آورند (انقلاب – اختراع) كه جامعه با آنها سازش كند. اين افراد
از لحاظ سني پايينتر و از نظر فكري بالاتر هستند و در مقابله با هم دوره
هاي خود احساس ضعف جسمي مي كنند. ارتباط اين كودكان با ساير افراد خانواده
طبيعي و متعادل نيست چون غالباً والدين آنها را با برادران و خواهران ديگر،
كه مسلماً از نظر هوشي در حد پايين تري قرار دارند، مقايسه مي كنند اين
عمل به طرق مختلف كودك تيزهوش را آزرده و ناراحت مي كند. سازگاري در مدرسه
به علت سرعت در يادگيري و درك سريع با مشكلاتي مواجه مي شود. مثلاً كودكي
كه مطالب كلاسهاي دوم و سوم را مي داند مجبور است در كلاس اول بنشيند يا يك
كودك 10 ساله با هوشبهر 170 به بالا با افراد 17 ساله با هوشبهر100 در يك
كلاس بنشيند لذا از نظر فعاليتهاي غيردرسي ضعيف تر از ديگران است و در
نتيجه، سازش مطلوب حاصل نمي شود. مطالبي كه در بالا به آن اشاره شد شايد
بتواند وجود علائم عصبي و رواني اين افراد و حتي تنبلي و عادي بودن آنان در
دوران تحصيلي (نوابغ كم پيشرفت) را توجيه كند. مي گويند يكي از دلايل
افسردگي و ناراحتي اين افراد شايد به اين جهت است كه اكثر نوابغ والدين
نابغه ندارند و نمي توانند فرزندان نابغه نيز داشته باشند.

همانطوريكه
گذشت افراد تيزهوش و نوابغ از نظر جسماني، عقلاني، برخوردهاي اجتماعي،
ثبات عاطفي و… مقدم هستند و خطر اينجاست كه اين افراد را انسانهاي خارق
العاده كه از تمام مسائل مصون بوده و قادر به همه كارها هستند و هيچ ضعف و
نقصي ندارند دانست.

كارهاي
خارق العاده اين افراد سرشناس جامعه كه غالباً باعث تعجب اطرافيان مي شود
به رفتارهاي عجيب و غريب و ناراحتيهاي رواني آنها توجيه مي شود و چون افراد
شناخته شده اي هستند لذا اعمال آنها بيشتر جلب توجه مي كند. از نظر
موقعيت، نوابغ در بالاترين حد جدول استعدادهاي انساني قرار دارند. گالتون
عقيده دارد همانطوريكه در منحني توزيع عمومي در پائين ترين نقطة منحني
افراد عقب مانده قرار دارند در بالاترين حد نيز بايد افرادي وجود داشته
باشند. گالتون بر استعدادهاي ذاتي اين افراد تأكيد مي كند و مي گويند طبيعت
صلاحيت و شايستگي را در وجود اين افراد به وديعه گذاشته تا بتوانند برداشت
و يادگيري صحيح تر و بيشتري داشته باشند. در واقع هوش و خرد، خلقت ايزدي
است كه در شرايط خاص و مطلوب محيطي و اجتماعي، موجب بهره برداري صحيح تر و
به موقع شده و آثار نبوغ را ظاهر مي سازد.


نابغه ها چه تفاوتی با انسانهای عادی دارند؟

آقای
سرگی ساولیوف از اساتید برجسته، پرفسور علوم بیولوژی، کارشناس ویژگی های
منحصربفرد مغز انسان، مدیر لابراتوار سیستم های انیسیتو تحولات فورمالوژی
انسان و وابسته به آکادمی علوم پزشکی روسیه می باشد. وی تمام زندگی خود را
صرف مطالعه بر روی نوابغ کرده است و تجربیات گرانبهایی از نحوه ی عملکرد
مغر انسان های باهوش دارد.

آقای سرگی ساولیوف از اساتید برجسته، پرفسور
علوم بیولوژی، کارشناس ویژگی های منحصربفرد مغز انسان، مدیر لابراتوار
سیستم های انیسیتو تحولات فورمالوژی انسان و وابسته به آکادمی علوم پزشکی
روسیه می باشد.

وی تمام زندگی خود را صرف مطالعه بر روی نوابغ کرده است و تجربیات گرانبهایی از نحوه ی عملکرد مغر انسان های باهوش دارد.

آقای سرگی ساولیوف در مصاحبه ای با روزنامه نگاران در رابطه با نابغه ها می گوید:

“نابغه ها از همان ابتدا نابغه به دنیا می آیند. نابغگی دست یافتنی نیست.

مغز
انسانهای مختلف با یکدیگر تفاوت زیادی دارند. حتی مغز انسان های معمولی
نیز با یکدیگر متفاوت هستند. تمامی ساختارهای مغز همچون بخش فکر کردن نیز
در افراد مختلف یکسان نیست.”

چه چیزی انسان را منحصربفرد می کند؟

آقای
ساولیوف تا کنون بر روی مغز ده ها انسان باهوش مطالعه و آزمایش داشته است.
وی بر این عقیده است که هوش انسان به وضعیت سلول های خاکستری مغز انسان
بستگی دارد. در میان این افراد می توان به برندگان جوایز نوبل، مشاعیر،
نقاشان و موسیقی دانان اشاره نمود.در مغز افراد با استعداد، بخش هایی که
مثلا پاسخگوی شنوایی، بینایی و غیره هستند از افراد معمولی پیچیده تر و
پیشرفته تر می باشد.

وی در ادامه افزود:

“ساختار منحصربفر ژنتیکی مغر انسان یعنی چه؟

یعنی
تعداد رشته های مغزی و یاخته های عصبی <نورون> که مسئولیت خاصی را
بر عهده می گیرند. در مغز انسانها به طور متوسط نزدیک به 11 میلیارد نورون
وجود دارد. برای مثال به طور متوسط 3 میلیارد نورون برای بینایی درنظر
گرفته می شود. ولی تعداد نورون های بخش بینایی برخی دیگر نزدیک به 9
میلیارد می رسد.

تعداد نورونها رابطه مستقیمی
با توانایی افراد دارد. هرچقدر تعداد نورون ها بیشتر باشد، راه های ارتباطی
مغز نیز بیشتر است. بدین ترتیب استعداد انجام کاری که نروهای بیشتری تفکیک
شده است نیز افزایش می یابد. برای مثال یک نقاش باید نرون های بینایی
زیادی داشته باشد تا بتواند آنچه را ما دقت نمی کنیم، ببیند.

افراد
نابغه نیز از تعداد بالای نرون های بینایی برخوردار هستند. این ساختار
واحد نبوده و چندین زیرساختار دارد. به نظر می رسد که افراد کمی از چنین
ساختاری برخوردار بوده و به همین دلیل نیز تعداد افراد نابغه کم است.”

نابغگی
و ساختار منحصربفرد مغز انسان تنها به صورت ارثی بوده و اگر کودک از همان
ابتدا باهوش به دنیا نیامده باشد، هیچ گونه تمرین، آموزش و تربیتی نمی
تواند وی را به نابغه تبدیل کند.

همچنین مغز
افراد نابغه به میزان یک و نیم برابر از انسانهای معمولی سنگینتر است. این
بدان معناست که از همان آغاز حیات نیز انسانها یکسان به دنیا نمی آیند.

آقای ساولیوف در رابطه تفاوت افراد با یکدیگر می گوید:

“تفاوت
انسانها با یکدیگر بیشتر از تفاوت مثلا راکن و سگ و یا تفاوت روباه از گرگ
است. به همین خاطر نیز نباید تعجب کرد که چرا نمی توانیم بر سر موضوعاتی
با یکدیگر به توافق برسیم.”

نابغگی یعنی نوآوری
و توان ساخت یک چیز جدید. چیزیکی تا کنون در طبیعت وجود نداشته است. اما
معمولا نوابغ را کسی به رسمیت نمی شناسد. پروفسور ساولیوف بر این عقیده است
که این مسله تا 2 دهه ی دیگر تغییر خواهد کرد.

وی در این رابطه افزود:

“باید
وضوح تصویری (رزلوشن) اسکنرهای پزشکی را افزایش داد. بدین ترتیب می توان
استعداد افراد در بخش های مختلف را از همان آغاز تولد و یا حتی پس از گذشت
سالها از زندگی وی، مشخص نمود.”

اسکنرهای پزشکی
هنوز قادر به این کار نیستند. بر روی صفحه ی نمایش خاکستری رنگ این دستگاه
ها، تنها تفاوتی که میان مغز یک انسان معمولی و یک موسیقی دان نخبه می
توان یافت، شکستگی ها و زخم های ناحیه ی سر می باشد.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top