حقیقت مرگ چیست؟

مرگ چیست ؟

یکى از مسایلى که هنوز براى عده زیادى از مردم جهان حل نشده و معنى آن روشن نگردیده است ، مسئله ((مرگ )) و حقیقت آن مى باشد. از این جهت است که مردم از آن مى ترسند و از شنیدن نامش کراهت دارند. اما همه آنان مى خواهند بدانند که حقیقت مرگ چیست ؟

درباره حقیقت ((مرگ ))
نظرات مختلفى وجود دارد بسیارى از دانشمندان براى روشن کردن آن ، مثالهاى
گوناگونى زده اند. در آینده به چند نمونه از آنها اشاره مى کنیم :

به طور کلى معنى و حقیقت ((مرگ ))
عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بریده شدن علاقه آن دو از یکدیگر، وقتى
بین روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حیات دارد. اما وقتى این ارتباط
بریده شد و روح از بدن جدا گردید ((مرگ )) حتمى است .

وقتى بین آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حرکت مى کند، چشمش ‍ مى
بیند، گوشش مى شنود، قلبش مى زند و دست و پایش حرکت مى کند و آن چه سبب این
کارها مى شود روح است ، در حقیقت همان روح است که همه چیز را به آن نسبت
مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى در خدمت او هستند. هنگامى که انسان مى گوید
چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان کار را مى کنند در حقیقت مقصودش از
(من ) روح است ؛ زیرا روح به وسیله چشم مى بیند، به وسیله گوش مى شنود، به
وسیله زبان تکلم مى کند، به وسیله مغز درک مى نماید، به وسیله پا حرکت مى
کند و به وسیله دست کارهایى را انجام مى دهد. اگر این وسائل نباشد روح به
تنهایى نمى تواند کارى انجام دهد.

اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى کند، آن بى
حرکت مى شود و باید دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بین مى رود، ولى این
پوسیده شدن ، لطمه اى به روح او وارد نمى کند و روح همچنان باقى مى ماند و
به صورت موجودى مستقل و اصیل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هایى که براى
حقیقت روح زده اند از این قرار است .

1 – بعضى گفته اند: بدن و روح مانند کشتى و کشتیبان اند، جدایى
ناخدا از کشتى ، ارتباط و علاقه او را از کشتى جدا مى سازد. با این که
حقیقت ناخدا غیر از کشتى است نیرویى که کشتى را اداره مى کند و آن را از
غرق شدن نجات مى دهد نیروى ناخداست . روح هم نسبت به بدن همان علاقه را
دارد و در حقیقت روح ، بدن را رهبرى مى کند. (همانند ناخدا در رهبرى کردن
کشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.

2 – بعضى دیگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاریکى تن . بدن
با این نور از مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بیند، از مجراى دهان و
زبان مى گوید. همچنین حواس دیگر در بدن به برکت روح فعالیت دارند، هرگاه
این ارتباط و علاقه بریده شود نور از بدن قطع مى شود.
پس ، حقیقت مرگ
عبارت از بیرون رفتن نور از این محل و قرار گرفتن آن در جاى دیگر است و با
رفتن روح ، بدن تاریک مى شود، چنانچه پیش از دمیدن روح تاریک بوده است .

براى روشن شدن مطلب فرض کنید: در کلبه اى که چندین سوراخ داشته باشد
چراغى روشن نمایید، از این سوراخ ‌ها نور و روشنى بیرون مى رود. این چراغ
روح کلبه است ! تا زمانى که در کلبه باشد، حیات دارد و نور از سوراخ ‌ها
بیرون مى رود اما اگر چراغ را بیرون ببرید آن جا تاریک مى شود و در واقع مى
میرد. پس مرگ ، جابه جا کردن چراغ و بیرون بردن آن از بدن است .

3 – عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشین مثل زده اند،
راننده ، روح و جان ماشین است و تا زمانى که راننده داخل آن باشد، ماشین
روح دارد و حرکت مى کند. اما وقتى ماشینى کهنه و اوراق شد و دیگر قابل
استفاده نبود راننده ، آن را ترک مى کند وقتى راننده آن را ترک نمود علاقه
خود را از آن بریده است .

4 – بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقى مثل زده اند که شخصى سال ها
داخل آن بوده است . در این مدت شخص به اتاق علاقه پیدا کرده است . اما به
مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسیده و به خرابى مشرف مى شود. شخصى
که در خانه ساکن است چون دیگر آن را قابل استفاده نمى بیند و مى ترسد که
ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مى برد و از آن جا خارج مى شود.

 

جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو

گفتا چه کنم خانه فرو مى ریزد

 

از مثال هاى فوق مى فهمیم که
علاقه و ارتباط روح و بدن از باب حلول چیزى در چیز دیگرى و مخلوط شدن چیزى
به چیزى نمى باشد؛ چرا که روح مجرد است ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به
بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .


روى همین جهت بعضى از حکما
گفته اند: روح مانند پوششى است که بدن را فراگرفته باشد. هم چنان که لباس
دخول و خروج ندارد، روح هم دخول و خروج ندارد، بلکه گاهى به تن پوشیده و
گاهى از آن کنده مى شود. بین این دو اصلا سنخیتى نیست ((آفرین بر خدایى که دو موجود ناهماهنگ را به هم پیوسته است )).


5 – بوعلى سینا هم ، درباره حقیقت ((مرگ )) چنین اظهار نظر مى کند: ((مرگ ))
جز این نیست که روح و نفس آدمى آلات خود را که به کار گرفته است رها کند.
(منظور از آلات ، همان اعضا و جوارح است که مجموع آنها را بدن مى نامند)،
هم چنان که شخصى صنعت کار ابزار کار خود را ترک مى کند. روح وقتى از بدن
خارج شد باقى خواهد ماند و راهى براى فنا و نابودى او نیست .

نیز مى گوید: حقیقت ((مرگ )) مفارقت
روح از بدن است . این مفارقت ، به معناى فساد و نابودى روح نیست . تنها
چیزى که از این مفارقت حاصل مى شود فساد ترکیب بدن و متلاشى شدن آن است .
اما روح که همان ذات آدمى است هم چنان باقى مى ماند.
(23)

خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسیدن ((مرگ ))، آن چه پایان مى پذیرد حیات بدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از ((مرگ ))، به سراى دیگر منتقل مى شود و در اقامت گاهى جدید با شرایطى نوین به حیات خود ادامه خواهد داد.

 

از این ملک روزى که دل بر کنم
سراپرده در ملک دیگر زنم
پس این مملکت را نباشد زوال

ز ملکى به ملکى بود انتقال


حقیقت مرگ چیست؟

حقیقت مرگ از این نظر مهّم است که اصل مرگ را همه انسان ها چه ماتریالیست
ها و مادی گراها و چه متدینین، همه قبول دارند. منتها در حقیقت مرگ با هم
اختلاف دارند که واقعاً مرگ چه کار می کند؟ آیا مرگ نقطه پایان زندگی انسان
است یا نه شروع زندگی دیگری است؟ اگر این حقیقت روشن بشود خیلی از مباحث
دیگر هم روشن می شود.
 
حقیقت مرگ
در
مقاله “ماهیت مرگ” بر حسب آنچه که در روایات آمده بود که برهان های عقلی
هم آن را تأیید می کرد چنین گفتیم که حقیقت مرگ چیزی جز عوض کردن لباس
نیست. اگر شخص مومن باشد لباس کثیف و آلوده را در می آورد و لباس تمیز و
معطر و پاکیزه می پوشد و اگر کافر باشد برعکس.

بنابر این مرگ جز
برداشتن قید و بند مادیت از دست و پا چیز دیگری نیست. انسان آن قیود مادیت
را بر می دارد و به جای آن لباس لطیف برزخی می پوشد.

تعبیرهایی که
در روایات در رابطه با حقیقت مرگ آمده همگی حساب شده است. مورد دیگری که در
باره حقیقت مرگ از ائمه(علیهم السلام) سوال کردند سوالی است که از
امیرالمومنین(علیه السلام) پرسیدند که: ما الموت؟ مرگ چیست؟ حضرت فرمود: از
انسان آگاه پرسیدید، از خوب کسی پرسیدید، مرگ از سه حال خارج نیست، یا مرگ
مژده ای است به نعمت های ابدی یعنی مژده، آن هم به نعمت ابدی یا بشارتی
است به عذاب ابدی یعنی به عذاب جاودان، یا غصه و ترس و به سر بردن در حالت
ابهام است. حضرت در باره این سه دسته که چه کسانی هستند، توضیح فرمودند؟
فرمود: کسی که ولی ما باشد، ولایت اهل بیت را داشته باشد، مطیع امر اهل بیت
باشد مرگ او مساوی است با بشارت ابدی، اما اگر دشمن ما و مخالف ما باشد،
مرگ برایش مساوی است با مژده و عذاب ابدی.

اما اگر آن کسی که امرش
مبهم است و در حال غصه و اندوه است، آن مومنی است که “المسرف علی نفسه” به
خودش ظلم کرده، گناه کرده و اهل گناه است و نمی داند که خداوند گناهش را می
آمرزد، که مژده نعیم ابد را داشته باشد یا این گناه او را در جهنم جاودانه
خواهد کرد؟ بعد حضرت فرمود که سرانجام خداوند این شخص مومن را با شفاعت ما
از آتش نجات خواهد داد ولی به هر حال مرگ برایش حالت اندوه و ترس و تخویف
دارد. اگر چه به شفاعت ما از مرگ نجات خواهند یافت.

باید بدانند که حضرت فرمود: فإنّ من المسرفین من لا تلحقه شفاعتنا إلّا بعد عذاب ثلاثمائة ألف سنة” بعضی از گنهکاران هستند که شفاعت ما به آن ها نمی رسد مگر بعد از سیصدهزار سال، بنابراین باید حواس ها را جمع کنند و گناه نکنند.

از این حدیث هم روشن شد که مرگ در واقع چیزی جز مژده برای مومن نیست، مژده به خوشی و سرور و وعید به کافر، به عذاب و عذاب جاودان.

دسته
سومی هم هستند که اینها مرگ برایشان یک حالت ترس و اندوه و غصه ای را
ایجاد می کند که نمی دانند سرانجامشان چه خواهد شد؟ آیا بعد از عالم برزخ
مشمول شفاعت واقع شده و نجات پیدا می کنند یا نه باید به جهنم بروند.

از
این روایت نیز چنین فهمیده می شود که به هر حال اینها نجات پیدا می کنند و
لو بعد از سیصدهزار سال این هم یک مورد دیگر، موارد دیگری هم هست که در
این نوشتار مجال آن نیست.
 
خلاصه
مرگ
درحقیقت چیزی جز عوض کردن لباس نیست. بر اساس روایات مرگ در واقع چیزی جز
مژده برای مومن یعنی مژده به خوشی و سرور و وعید به کافر یعنی خبر از عذاب
نیست.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top