آنالیز یعنی چه

آنالیز چیست ؟

آنالیز چیست ؟

آنالیز نام عمومی آن بخش‌هائی از ریاضیات است که با مفاهیم حد و همگرایی مربوط‌اند و در آن‌ها موضوعاتی مثل پیوستگی وانتگرال‌گیری ومشتق‌پذیری و توابع غیرجبری بررسی می‌شود. این موضوعات را معمولاً در عرصه اعداد حقیقی یا اعداد مختلط و توابع مربوط به آن‌ها بحث می‌کنند ولی می‌توان آنها را در هر فضائی از موجودات ریاضی که در آن مفهوم “نزدیکی” (فضای توپولوژیک) یا “فاصله” (فضای متریک) وجود دارد به‌کار برد. آنالیز ریاضی از کوشش‌های مربوط به دقیق کردن مبانی و تعریف‌های حسابان سر برآورده است.

انالیز ریاضی در واقع به نقاط استثنایی ریاضیات می‌پردازد . کلمه انالیز به همین معنی [: نقاط استثنایی] است .
مثلا
در مورد انتگرال،انتگرال معمولی به انتگرال ریمان-اشتیلتیس و انتگرال لبگ
تعمیم می‌یابد. آنالیز ریاضی زمینه‌ای ظریف و دقیق است.در واقع حسابان قسمت
کاربردی و بدون در نظر گرفتن جزییات آنالیز محسوب می‌شود.

آنالیز ریاضی دارای چندین زیر‌شاخه به این شرح‌ است:

آنالیز حقیقی( یکی از شاخه‌های ریاضیات است که به مطالعهٔ رفتار و ویژگی‌های توابعحقیقی می‌پردازد.

آنالیز مختلط ( یا نظریه توابع، نام مبحثی در ریاضیات است که خود را با توابع مشتق‌پذیر با مقادیر مختلط مشغول می‌کند. )

آنالیز عددی( (Numerical analysis)یا محاسبات عددی به تنظیم، مطالعه، و اعمال شیوه‌های تقریبی محاسباتی برای حلّ آن دسته از مسائل ریاضیات پیوسته (در مقابل ریاضیات گسسته) می‌پردازد که با روش‌های تحلیلی و دقیق قابل حلّ نیستند. برخی از مسائل مورد نظر محاسبات عددی به طور مستقیم از حسابان می‌آید. جبر خطی عددی (بر روی میدان‌های حقیقی یا مختلط) و نیز حلّ معادلات دیفرانسیل خطّی و غیر خطّی مربوط به فیزیک و مهندسی از جملهٔ زمینه‌های دیگر برای کاربرد محاسبات عددی‌ست.)

آنالیز تابعی ( (Functional analysis) شاخه‌ای از آنالیز ریاضی ست که به مطالعهٔ توابع ریاضی و عمل‌کرد عملگرها
(operators) بر روی آن توابع و نیز بررسی فضاهای ریاضی مربوط به آن‌ها
می‌پردازد. از جملهٔ موضوعات عمدهٔ مورد بحث در این زمینه، می‌توان به
تبدیلات گوناگون (همچون
تبدیل فوریهمعادلات دیفرانسیل، معادلات انتگرال، فضای باناخ، و فضای هیلبرت اشاره داشت.)

آنالیز هارمونیک (شاخه از ریاضیات که به مطالعه توابع و یا سیگنال ها (به عنوان برهمنهی امواج اساسی)می پردازد. )

آنالیز غیر‌استاندارد(مباحث آن بر منطق ریاضیات و همچنین موضوعاتی پیشرفته در نظریه مدلها متکی است)



آنالیز شعری

ینجا فقط شعر نمی گم بیشتر روی بیوگرافی شعرا،آنالیز
سبک شعری اونا،و گاها معنی و در حد توان تفسیر بعضی از اشعارخواهم
پرداخت.هر کس می تونه کمک کنه بیاد تو . t.s.m.t30-07-2008, 04:51 PMBircǝ
gün ömründǝ kim aşiq olubsa dünyada, Olsa da kafǝr, qiyamǝt günü azaddı o
da. ميرزا محمد علی، متخلص به صائب، پسر میرزا عبد الرحیم تبریزی
ازمعروفترين شاعران عهد صفويه است. خاندان او اصلا تبریزی و از اعقاب شمس
الدین محمد شیرین مغربی تبریزی شاعر مشهور سده ی هشتم و آغاز سده ی نهم
بوده است.به گفته ی علامه شبلی نعمانی: ((صائب از خاندان شریف و پدرش از
بازرگانان معروف تبریز بود،ولادتش در تبریز لیکن نشو و نما و تعلیم وتربیت
وی در اصفهان صورت گرفته است)) معتبرترین تاریخ در مورد تولد صائب در مقاله
ی پروفسور تحسین یازیچی نویسنده و مورخ مشهور ترک در İslam Ansiklopedisi
)دایرة المعارف اسلامی به سال 999 در تبریز نوشته شده است.[1] در مورد علت
تربیت صائب در اصفهان قابل ذکر است که : سلطنت شاه عباس بین سالهای 996 تا
1038 به روایت دیگر تا 1039 طول کشید او در سال 1000 اصفهان را به جای
قزوین پایتخت قرار داد. در سال 1012 ،یکهزار تا یکهزارو دویست خانوار که
بالغ بر 5000 نفر می شدند از اهالی آذربایجان و تبریز را که به شغل
بازرگانی و صنعت،از قبیل بنایی وسنگ تراشی اشتغال داشته اند به منظور رونق
پایتخت جدید به اصفهان کوچانید به عبارتی تبعید کرد.خانواده صائب نیز در
میان همین جمع به اصفهان کوچ کردند که به احتمال قوی صائب 12- 14 ساله بود
.عموی صائب، شمس الدين تبريزی شيرين قلم، مشهور به شمس ثانی، از استادان خط
بود. که عهده دار تربیت صائب در اصفهان بود. صائب در سال 1034 هـ . ق از
اصفهان عازم هندوستان شد و بعد به هرات و كابل رفت. حكمران كابل، خواجه
احسن الله مشهور به ظفرخان، كه خود شاعر و اديب بود، مقدم صائب را گرامی
داشت. ظفرخان پس از مدتی به خاطر جلوس شاه جهان، عازم دكن شد و صائب را نيز
با خود همراه بود. شاهجهان، صائب را مورد عنايت قرار داد و به او لقب
مستعدخان داد. (برخی بر اين باورند كه اين لقب را درويشی به او داده است).
در سال 1039 هـ.ق كه صائب و ظفرخان در ركاب شاه جهاندر برهانپور بودند،
خبر رسيد كه پدر صائب از ايران به اكبرآباد هندوستان آمده است ومی‏خواهد او
را با خود به ايران ببرد. صائب از ظفرخان و پدر او، خواجه ابوالحسن تربتی
اجازه بازگشت خواست، اما حصول اين رخصت تا دو سال طول كشيد. در سال
1042هـ.ق، كه حكومت كشمير به ظفرخان (به نيابت از پدرش) واگذار شد، صائب
نيز به آن جارفت، و از آن جا هم به اتفاق پدر عازم ايران شد. پس از بازگشت
به ايران، در اصفهان اقامت گزيد و فقط گاهی به شهرهايی از قبيل قزوين،
اردبيل، تبريز و يزد سفر كرد. صائب در ايران شهرت فراوان يافت و شاه عباس
دوم صفوی او را به لقب ملك الشعرايی مفتخر ساخت. وفات صائب در اصفهان
اتفاق افتاد. معتبرترین تاریخ در مورد وفات صائب به سال 1087 بر می گردد که
اگر این تاریخ مربوط به زمان نصب سنگ قبر شاعر باشد بر خلاف آداب زمان
بوده و با رسم و راه معهود روزگار سازگار نیست. محمد سلیمان نحیفی شاعر
معروف و مترجم مثنوی مولانا در مقدمه ی دیوان صائب که به شماره 1317 در
دانشگاه استانبول موجود است می نویسد که در 1110 همراه محمد پاشا سفیر
عثمانی به اصفهان آمده و بارها مزار صائب را در قلعه ای در محله ی سعادت
آباد(در منابع دیگر عباس آباد نیز نوشته شده) زیارت کرده و سال 1087 را به
عنوان سال وفات شاعر با شش بیت معروف بر سنگ مزار خوانده است . واعظ قزوینی
شاعر مشهور هم عصر صائب یک رباعی در مرثیه ی او سروده است که سال 1087 از
آن استخراج می شود. شد صائب از این جهان ویران صد حیف زآن درّ ثمین بحر
عرفان صد حیف گفنتد به ناله بلبلان تاریخش ای حیف ز آن هزاردستان صد
حیف(1087) توضیح[1] : هر چند که بسیاری از مورّخان تولد صائب را در اصفهان
دانسته اند ولی تمامی سند ها گواه بر غیر این است؛ 1) صائب پس از کوچ
اجباری به اصفهان بی تردید فقط چند بار به تبریز بازگشته بود و آن هم فقط
مدت خیلی کوتاه و حتی بعد از کوچ به اصفهان نیز مدت زیادی را در هندوستان و
کابل و … سکنی گزید که همگی به زبان فارسی یا عربی تکلم می کردند و اگر
صائب زبان مادری را در تبریز یاد نمی گرفت ،آموختن زبان ترکی بعدا به هیچ
وجه خارج از بلاد آذربایجان امکان پذیر نبود،آنهم به طوری که آنقدر تسلط
داشته باشد که به این زبان در حدود چند هزار بیت شعر بگوید که دیوان ترکی
وی به اعتقاد اکثر محققان از شاهکارهای ادبیات ترکی محسوب می شود(گلچین
معانی از صائب شناسان معاصر در مورد وی می گوید: ((صائب،دهرین اعجوبه
سیدیر،اونا تای گلمه میشدیر،گلمه ییر و گلمیه جکدیر.)) صائب اعجوبه ی دهر
است،مانند او نیامد،نمی آید و نخواهد آمد) چون اطلاع دقیقتری از زمان وفات
شاعر در دست است(که در پیش آمد) و همچنین بر اساس اسناد و مدارکی که از
اشعار خود شاعر استخراج شده است وی قریب 88-90 سال زندگی کرده است، دو
اربعین به سر آمد ز زندگانی من هنوز در خُم گردون شراب نمیرسم ودر یک غزل
شانزده بیتی بسیار شیوا و روان از شاعر که در وصف دوران کهولت و ایام پیری
خود سروده است که تردیدی باقی نمی گذارد که شاعر آن را مابین سالهای 88- 90
سروده است. لذا اگر صائب در اصفهان متولد شده بود می بایستی سن وی کمتر از
80 می بود و همچنین، اصلا اشعاری به نام دیوان ترکی از وی باقی نمی ماند.
هرچند که چندین سال بود که چاپ دیوان ترکی وی ممنوع شده بود و هنوز هم به
غیر از 13 صفحه ی اول تا کنون به خط عربی دیوان چاپ نشده است و اگر کسی
احتمالا قصد بر چاپ آن داشت اشعار را به نام چاپ کننده و منتصب به صائب می
نامیدند(عجب است که اشعار مولانا صائب از اشعار خیابانی برای عزیزان قابل
تفکیک نیست! هو العالم) آرامگاه او در اصفهان و در محلی است كه درزمان
حياتش معروف به تكيه ميرزا صائب بود. تعداد اشعار صائب را از شصت هزار تا
صد وبيست هزار و سيصد هزار بيت و بالاتر نيز گفته‏اند. این بحث ادامه
دارد… t.s.m.t30-07-2008, 09:26 PM… زین پس ما بیشتر روی سبک صائب و
اشعار او بحث خوهیم کرد.قبل از بحث اصلی بهتر است روی چند مساله اساسی
تأکید کنیم،دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم دنیایی پهناور است که آدمهایی
با زبانهای مختلف و رنگها ،گویشها و آداب گوناگون را در خود جای داده.بی
شک این اختلاف سلیقه ها چه از لحاظ ظاهری و چه از لحاظ موقعیت جغرافیایی
و… موجب بوجود آمدن فرهنگ ها مختلف شده ا لذا این، موجب پیدایش شاعران و
هنرمندان با سلیقه ها و ارزشهای متفاوت در سرتاسر جهان شده است ر از این
لحاظ شاعران دنیا به سه دسته تقسیم می شوند،دسته ی شاعران غرب که البته خود
به دو دسته تقسیم می شدند:اول شاعرانی که اعتقاد بر معنویت نداشته و یا
این اعتقاد کم رنگ بوده و دوم شاعرانی که دارای اعتقادات مذهبی بوده ولی به
علت سابقه نه چندان زیادی که در زمینه ی هنر و مخصوصا شعر نتوانستند در
زمینه ی شعر حرفی برای گفتن داشته باشند،همچنین است در مورد شاعران دسته
شرق،هر چند که این قوم دارای سابقه ی نسبتأ طولانی،به نسبت غرب ،بوده اند
اما باز به علت عدم اعتقادات مذهبی ویا به علت انحرافات اخلاقی و دینی در
زمینه ی شعر درجا زده اند.دسته ی شاعران عرب نیز که در زمان جهالت مواردی
مانند شراب کهنه یا کشتن و غارت کردن بیچارگان سوژه ی مناسبی برای اشعار
شان بوده که باز فاقد ارزش اخلاقی و معنوی بوده. بدین جهت است که شعر در سه
زبان ترکی ،عربی و فارسی مدارج ترقی خود را طی کرده و پا به پای همدیگر تا
به این حد رشد کرده است . جالب این که این سه دسته شعری تا حدی در هم
آمیخته شده اند،یعنی کمتر شعر فارسی باشد که در آن واژه های ترکی و عربی به
کار نرفته باشد،همچنین است در مورد زبان و شعر ترکی،این هم زیستی زبان ها
از این هم پا فراتر گذاشته تا حدی که اکثر شاعران ترک زبان ایران ،شاعران
مشهوری در میان فارسی زبانان و عرب زبانان بوده اند چون دیوان های فارسی و
عربی آنان نیز به اندازه ی دیوان های ترکیشان موفق بوده،مانند عمادالدین
نسیمی و صائب و شهریار و نوایی و خاقانی و نظامی و… البته شاعران پارسی
گویی هم بو ده اند که به زبان ترکی شعر گفه اند که تعدادشان به نسبت دسته
اول کمتر است،از مشهورترین آنها می توان به مولوی اشاره کرد،اما آنچه که
مشخص است اکثر اشعار عربی هم چنان که پیش اشاره شد یا ترک زبان بوده اند یا
فارس زبان. همان طور که اشاره شد اعتقادات،اخلاق و … باعث متمایز ساختن
شاعران این سه دسته بوده اند. اما در بین این شعرا نیز دسته های مختلفی
دیده می شد ،برخی نمونه ی کامل یک انسان، عارف و… که از آنها یک انسان
متمایز ساخته بود و اغلب کارهای خارق العاده می کردند. به همین خاطر انصاف
نیست که به آنها فقط لقب شاعر بدهیم،چون صرفأ هر کسی که قادر به نظم کشیدن
کلمات باشد یک شاعر نام می گیرد. زبان زد این دسته می توان به شمس الدین
تبریزی(در اسناد معتبر است که کتابهای زیادی از وی به جا مانده بود که در
زمان جنگ ها اکثرأ سوزانده شده اند)، حافظ شیرازی، مولوی، محمد فضولی
بغدادی،نسیمی،نباتی و… بوده اند از جمله ی کارهای غیر عادی و نامعمول
مثلا به یک مورد اشاره می کنیم. در خبر است از اهالی اشتوبون (روستایی واقع
در منطقه قره داغ آذربایجان)، حکیم نباتی طی الارض داشته و حتی وی را در
گذر از رودخانه ی آراز و نماز خواندن روی آب مشاهده کرده اند.(الله اعلم)
دسته دوم که بر اساس ریاضت نفس،تربیت صحیح و نبوغ شعری خود به این مرحله
رسیده اند،مانند:سعدی شیرازی ،صائب تبریزی، نظامی گنجوی،خاقانی شیروانی و
امیر علیشیر نوایی و… و بالاخره دسته سوم که در مرحله ی پایین تری از
مراحل دوگانه بالا قرار گرفته اند،جالب اینست که شاعران دو دسته اول
بزرگترین شاعرانی هستند که دوران به خود دیده و کمتر خواهد دید.هر کدام از
این شاعران در به تکمیل رساندن سبک هایی که از گذشتگان به ارث رسیده سهم به
سزایی داشته اند و همچنین آغاز کننده ی سبک هایی بوده اند که پس از گذشت
صد ها سال باز مقلدانی داشتند که با چنان شور و شوقی شعر می گفتند که گویی
این سبک ها متعلق به عصر ایشان بوده و اصلأخود بوجود آورنده ی این سبک ها
بوده اند!،به همین علت نقش این دو دسته شعرا در فرهنگ و ادبیات ایران پر
رنگ تر است. این بحث ادامه دارد… t.s.m.t31-07-2008, 05:26 PMاشعار هر
شاعر بزرگی ،چه یک سبک را به حد کمال برساند و چه خود بوجود آورنده ی سبک
تازه ای باشد،دارای ویژگیهایی به خصوص است که در اشعار شاعران هم عصر و یا
قبل خود نبوده است،به عبارتی در هر عصر که یک شاعر ی یک سبک را ابداع کرده
است بقیه شعرا سالها بلکه دهه ها این سبک را ادمه داده اند،بارز ترین این
ها حافظ است که شعر فارسی را به اوج ظرافت و کمال رسانید ،حافظ که اساس شعر
او ایهام بود سالهای سال مقلدانی داشت که همواره از وی در سبک خاص او
تبعیت می کردند. تا اینکه صائب برای اولین بار سبک شعر ترکی به عبارتی
استخوان بندی شعر ترکی را وارد شعر فارسی کرد،یعنی اشعاری متکی به استعاره و
تمثیل . این سبک نه این که صائب بوجود آورنده ی آن بود. بلکه صدها سال
قبل از وی شاعران ترکی زبان اساس کار خود قرار داده بوده اند در واقع بنای
شعر ترکی بر آن بود.اما صائب کسی بود که برای اولین بار این سبک را وارد
شعر یک زبان دیگر کرد خود شاعر نام این سبک را طرز نو یا طرز غریب نام
نهانید.متأسفانه چندین سال بعد از وفات وی نام این سبک را مغرضانه سبک هندی
نامیدند،آن هم به این دلیل که صائب در زمانی متولد شد که خانواده ی او به
اصفهان کوچانده شد و سپس اکثر شعرا به خارج از ایران من جمله به هندوستان
تبعید شدند و به بهانه ی همین نام سبک هندی را برگزیدند. و سپس گستاخی های
منتقدان پا فاتر نهاده و این سبک را اصلا به نام سبک هندی نام نهادند چون
یک شاعر هندی شبیه به این نوع سبک ولی اشعاری ناموزون سروده بود و صائب را
متقلد وی نامیدند.چندین دلیل بر خلاف این وجود دارد؛ اول این که شاعران نه
چندان مشهور (که نمی خواهیم اسم ببریم) نمی خواستند قبول کنند که یک ترک
زبان سبک شعری فارسی را پس از چندین سال ازحالت تکراری در آورده و انقلاب
جدیدی در شعر بوجود آورده است.تاجایی که گستاخی را تا به حدی رسانیدند که
به قول آنها: سبک هندی گرچه سبک تازه بود لیک اورا عیب بی اندازه بود
فکرها سست و تخیّل ها عجیب شعر پر مضمون ولی نا دل فریب وز فصاحت بی نصیب!
ویا به قول دیگری:در غزلیات صائب،لطف شور نیست،و هرچه هست،کاری است
بیهوده،و موجب سر شکستگی…(به علت فاش نشدن اسامی منتقدان از نام منبع
خودداری میکنیم) دومین دلیل اینکه زمانی که هندی ها دستی در شعر
نداشتند،آذربایجان پرورش دهنده ی بزرگترین شعرای قرن بود که همگی به این
سبک شعر می گفتند منتهی ناملموس تر از شعر صائب،همچنین است از اشعار صائب
بر می آید که وی شاگردی مکتب فضولی و امیر علیشیر نوایی و حتی نظامی را
قبول کرده و اشعاری که بعد از این خواهیم آورد گواه بر این علت است.فعلا به
چند نمونه اشاره می کنیم. یئنی کؤر کوزدو ساووق آه و ساریق رخسار صبح گر
نهائی مهردن مین دک ایمس بیمار صبح نوایی گر دگیل بیر ماه مهریله منیم تک
زار صبح باشین آچیب نیشه هر گون یاخاسین ییرتار صبح فضولی قرص خورشیدست
اول لقمه ی مهمان صبح چون توانم داد شرح نعمت الوان صبح صائب (برای اطلاع
بیشتر به دیوان مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی تالیف دکتر صدیق مراجعه
کنید) یا مثلا شعری از خاقانی مثال می آوریم که کاملا رنگ و بوی سبک صائب
را دارد در این صورت می بایستی خاقانی را و یا نظامی را آغاز کنندگان این
سبک دانست! دیزیم مکتب دئییل یالنیز،او نوحون کشتیسی تیمثال غمیم جودی
داغی،گؤزدن آخان یاش نوح طوفانی خاقانی که این شعر و اشعار بیشترش به همین
روال است ویا: اگر جان وئریب جان آلسایدین بیلردین قدرینی شکسیز بیلر
اوغرو مال قدرین اله یاخشی یامان گئچسین نظامی که حتی از شعر صائب هم قوی
تر است،شاعر می گوید چون جان خود را مفتی بدست آوردی قدرش را نمی دانی اگر
مانند دزد بر سر بدست آوردن چیزی حاظر باشی جانت را بدهی حتمأ مواظب مالی
که این چنین بدست آورده ای خواهی بود شاعر اینجا بحث دزدی را پیش کشیده نه
به این علت که تأیید کند بلکه به خاطر خطراتی که در راه بدست آوردن مال
متوجه دزد میشود را مثالی آشکار برای مصرع اول آورده است. این بحث ادامه
دارد t.s.m.t01-08-2008, 01:39 AMهر چند که اشعار صائب در حالت کلی بر
تمثیل و استعاره استوار است(1) ولی با دقت در اشعار وی می توان خود این طرز
نو را به چند نوع تقسیم کرد ،رایجترین و در واقع مشهورترین نوع آن،بدین
صورت است که هر بیت که شامل دو مصرع،یکی از مصرعها عین مقصود شاعر را یدک
می کشد که به آن مصرع عینی و مصرع دیگر یک مثال از طبیعت یا یک حالت غیر
طبیعی اما ملموس تر از صورت عینی است که به آن مصرع ذهنی می
گویند،(2)معمولا مصرع عینی قبل از مصرع ذهنی می آید یعنی مصرع ذهنی به
دنبال مصرع عینی برای کامل کردن معنی و رساندن کامل مفهوم به مخاطبان
است،غالبأ مصرع عینی چنان پیچیده است که بدون مصرع دوم(ذهنی)مخاطب قادر به
تشخیص مفهوم شعر نخواهد شد.(3) اوج هنر صائب آوردن این مثال ها از طبیعت و
با زبان طبیعت است(4) و بالاتر از آن ربط دادن این دو موضوع به هم است طوری
که این دومصرع به جدایی بی معنی و بدون مفهوم(5) ولی با ترکیب آنها ارزش
شعر و تفهیم آن معلوم می شود .(6) نوع دوم آن اشعاری است همانند اشعار نوع
اول یعنی با تکیه بر تمثیل و لی در این مورد تمثیل ها کمتر و چاشنی استعاره
ملموس تر است در این نوع شعر نیز هر مصرع معنی به خصوص خود را دارد با این
تفاوت که بدون آوردن مصرع دوم مخاطب دچار سردر گمی شده و گاهأ معنی شعر را
به گونه ای دیگر برداشت می کند.(7) از دیگر ویژگی های دیگر شعر صائب این
است که کسانی که خود قادر به تشخسص معنی اشعار می شوند هر چندکه تسلط کافی
دارند ولی نمی توانند معنی آن را آنگونه که خود فهمیده اند به دیگران
بیاموزند،گویی که هر کس خود باید به این مهم برسد.(8) (1) نسازد تنگدستی
تنگ میدان بر سبک عقلان/که طفل از دامن خود می کند آماده مرکب را (2) سبک
به مغزان به شور آیند ز هر حرف بی مغزی/به فریاد آورد اندک نسیمی نیستان را
یعنی افراد سبک و نا متشخص از هر حرف بی معنی به خروش می آیند و هر چیزی
آلتی است برای خندیدن آنها و مسخره کردن دیگران(مصرع عینی)شاعر برای این
عین گفنه ی خود مصرعی از طبیعت آورده است بدین گونه که می فرماید همان گونه
که ضعیفترین نسیمی نیستان را حرکت می دهد. یعنی انسان بی مغز تشبیه شده به
نی که تو خالی است و جوش و خروش بی معنی وی تشبیه به حرکت نی ها توسط
نسیمی شده است.در واقع نه این که این مثال طبیعت در واقع بیان کننده ی این
موضوع باشد بلکه شاعر این موضوع را پیش می کشد تا بر تأثیر گفته ی خود
بیفزاید. (3)دویدن،رفتن،استادن،نشستن� �خفتن و مردن این مصرع کاملا نا
موزون و از ترکیبات بدون تناسب نشکیل شده است که یک نفر در حضور صائب به
پیش می کشد و صائب فورأ جواب می دهد: به قدر هر سکون راحت بود،بنگر تفاوت
را/ دویدن،رفتن،استادن،نشستن،خ فتن و مردن (4)عاشیقین گؤز یاشینا رحم
ایلمز اول آفیتاب/ییغلیماق ایله آپارماز اود الیندن جان کباب یعنی وقتی به
کسی ظلم می شود نباید انتظار داشته باشد که موجب ترحم طبیعت و موجودات
قرار بگیرد،مانند عاشق که ،معشوقش به او بی اعتنایی می کند و به گریه های
عاشق توجه نمی کند این موضوع را صائب با به پیش کشیدن این مثال از طبیعت
خانتمه می دهد:همان طوری که وقتی کباب را روی آتش قرار می دهی برای این که
کباب خود را از دست آتش برهاند، و به عبارتی گوشت کباب نشود،جمع می شود
(وقتی کسی به شما حمله کند که توان مقابله با وی را ندارید دست و پای خود
را بغل می کنید که آثار ضرب وشتم کمتر بشود) ولی این هیچ فایده ای ندارد
،شما هم می دانید که فایده ای ندارد ولی چاره جز این ندارید.شاعر به این
کاری ندارد که این مثلا از لحاظ علمی آبِ گوشت تبخیر شده و گوشت به این علت
جمع می شود (که منتقدان این روی سکه را می بینند) بلکه اوج هنر و تخیل
پردازی شاعر است که این چنین از طبیعت ابزاری ساخته برای بیان گفته ی
خود.این بیت شاعر یکی از قوی ترین نوع تمثیل هاست که با ظرافت هر چه تمام
تر سروده شده است. (5) از شیشه ی بی می ،می بی شیشه طلب کن که این بیت
را نیز یکی از شاگردان وی پیش کشیده و با پاسخ صائب همراه بوده است از شیشه
ی بی می ،می بی شیشه طلب کن/دل را زدل خالی از اندیشه طلب کن (6) سگ
نشسته ز استاده سر فرازتر است شود ز گوشه نشینی فزون رعونت نفس/ سگ نشسته
ز استاده سر فرازتر است (7) بخیه ی کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست در
این مصرع بدون توجه به مصرع بعدی این چنین به نظر می رسد که شاعر در مورد
فقر صحبت می کند و این که لباس و کفش وصله دار پوشیدن عیب نیست(در اینجه
باز شدن و فشار آوردن ریسمان به کفش تشبیه به دندان شده است)اما با اضافه
شدن مصرع دوم یعنی((/خنده کفشم می کند بر هرزه گردیهای من)) معلوم می شود
که ما در معنی دچار سردر گمی شده و به بی راهی رفته ایم،در حالی که معنی با
این مصرع این چنین برآورد میشود که : خود انسان است که باعث فلاکت خود می
شود و به علت بیهوده راه رفتن کفش ها پاره شده که چنین فردی حتی از طعنه ی
خود کفش نیز در امان نیست. (8) غم دولی سینه نی آچسان نه قدر قان
تؤکولر/کاسیبین باشینا تورپاق دا دامیندان تؤکولر. این سینه است که از آن
خون جاری میشود در واقع خود دل از خود سینه تولید میشود همان طوری که بر سر
فقیر بام خود فرو میریزد.یعنی از جایی ضرر میرسدکه به تو خیلی نزدیکتر است
این بحث ادامه دارد… t.s.m.t01-08-2008, 04:13 PMبرای این که به دیگر
شعرا نیز بپردازیم مجبوریم سخن را کوتاه و در همین حد باقی بگذاریم اما
علاقه مندان به شعر کلاسیک و یا افرادی که برای تحقیق بیشتر می خواهند به
جزئیات بپردازند چند منبع معتبر نام می بریم ، اسنادی که نام برده می شود
بالاتفاق مورد تأیید بزرگترین صائب شناسان و مورخان معاصر واقع شده است.
1) محمد زاده صدیق،حسین.شرح غزل های صائب تبریزی،انتشارات الست،تهران
2)گلچین معانی،احمد.فرهنگ اشعار صائب، 3)دیوان صائب تبریزی به اهتمام
جهانگیر منصور 4)صائب،رسول دریا گشت برای خاتمه ی این بحث به چند بیت از
شاعر می پردازیم: تماشایی عیار ناز خوبان را چه می داند/که نتوان بی
کشیدن یافت زور هر کمانی را هر چند که شاعر در اینجه مسأله ی ناز یار را
پیش می کشد ولی در واقع پیام وی وسیعتر از این هاست،می گوید بدون آزمایش از
ظاهر انسانها نمی توانی قضاوت کنی و برای آنها عیار تایین کنی همان طوری
که از ظاهر کمان معلوم نمیشود که چقدر زور لازم است تا آنرا آماده ی پرتاب
تیر کنی. ائتمییب نه آی نه اولدوز،نه گونش دونیانی آغ/بیر ییغین اینسان
سومویی ائتدی بو زیندانی آغ این دنیا را ستارگان و ماه و خورشید نتوانستند
روشن کنند(شاید به این علت که هر کدام فقط در موقعی خاص از 24 ساعت روشن
کننده ی زمین اند تازه آنهم به طور نسبی،اما منظور شاعر در مورد چراغ و
روشنایی نیست)وقتی که به مصرع بعدی توجه می کنیم: ((از بس که انسانها مردند
و جسد آنها پوسید و استخوانهای آنها نمایان شد و سفیدی گرد استخوانها این
دنیا را سفید کرد))معلوم است که شاعر به زود گذر بودن اموال و مقام این
دنیا اشاره دارد و اینکه همه روزی همه ی پست ها و مقامها را در این دنیا
باقی گذاشته و به دیار باقی خواهیم شتافت. مجنون کمند طره ی لیلی کند
خیال/بر روی دشت،جلوه ی موج سراب را مجنون تشنه ی وصال یار است در بیابان
جنون همان طور که تشنه ای در بیابان به دنبای آب است ، وجه تشابه اینها
اینست که هر دو سراب است یعنی هم زلف یار و هم چشمه ی آب. یولداش اولدور
کیم قارا گونلرده یولدان چخماسین/کئچمه یولداش دان خضر تک چشمه ی حیوان
أوچون ویا:گونو دوندن ائل دئدیم ترک ائتمسون یولداشلیقی/چون قارا اولدو
گونوم یاد اولدو لار یولداشلار دوست کسی است که درتیره روزی ها از راه به
در نشود و( گرنه به درد نمی خورد) صائب در مصرع دوم حضرت خضر را محکوم به
این می کند که در میان دوست و حیات ،حیات را برگزید،از دوست هم می توان به
خدا تعبیر کرد چون زنده ماندن وی به نرسیدن خدا منجر میشد و هم به دوستان
دنیا


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top