چرا بچه های امروز کمتر شاد هستند؟

چرا بچه های امروز کمتر شاد هستند؟

بچه های امروز با هر تلنگری می شکنند و
شادی هایشان به سادگی جای خود را به افسردگی و اضطراب می دهند. بچه های
قدیم بچه های شادی بودند، گواه این مدعا خود شمایید. اما بچه های امروز در
کجای روزگار سیر می کنند؟

دوران کودکی پر خاطره ترین و زیباترین
دوران زندگی است. دورانی است که هر چند ساله که باشید باز هم بد جور دلتان
می خواهد به آن روزها برگردید و به بازیهایش، به همبازیهایش، به فیلمها و
کارتونهای بی تکلفش، به خوراکی های خوشمزه اش و به شیطنت هایش فکر کنید.
خلاصه دل تان لک می زند برای شادی های آن روزهایش و همه کار می کنید تا
بلکه به نحوی دوباره آن شادی ها را در خودتان زنده کنید. اما انگار آن شادی
ها مخصوص آن روزها بودند و بس.

امکاناتی که شادی نمی آورد
شاید
شما هم مانند من دلتان از این قضیه بگیرد اما وقتی به آن روزهای خودتان
فکر می کنید و آن را با این روزهای کودکان مقایسه می کنید، می بینید روز و
شب شان شده تلویزیون، تبلت ، انواع و اقسام کلاس های درسی و غیر درسی، کلاس
ورزش و وزن کم کردن، به خودتان می گویید «اگر به جای بچه های این زمانه
بودم چه؟». واقعیت این است که بچه های امروز با اینکه در مقایسه با گذشته
از امکانات بیشتری برخوردارند اما به اندازه بچه های دیروز شاد و سر زنده
نیستند. فکر می کنید چرا؟

ائتلاف پنهان والدین و تلویزیون
پدر
و مادرها در گذشته رابطه خوبی با قصه گفتن و درست کردن سرگرمی های مفید و
مفرح برای بچه هایشان داشتند. اما پدر و مادرهای امروزی با اینکه با سواد
ترند، آنقدر ها وقت و یا حوصله ندارند، در نتیجه تا صدای کودک در می آید، 
دکمه تلویزیون را می زنند و سراغ کارهای خودشان می روند. ای کاش لااقل شبکه
های مخصوص کودکان را برای آنها روشن می گذاشتند، از آنجا که تبلیغات
تلویزیونی جزء شادترین، رنگارنگ ترین و موزیکال ترین بخش ها هستند و در
کمترین زمان بیشترین تنوع رنگ و آهنگ را به نمایش می گذارند و به همین دلیل
مورد توجه بیشتر بچه ها قرار می گیرند، متأسفانه به دنبال یافتن تبلیغات
مدام کانال عوض می کنند.

این جریان تا بزرگ تر شدن کودک ادامه پیدا
می کند، تا جایی که دیگر کودک خودش برای تماشای فلان کالای تبلیغی کنترل
تلویزیون را به دست می گیرد. تحفه نامیمون این ائتلاف ناخودآگاه، شکل گرفتن
این تصور در کودک است که «فلان بچه در فلان تبلیغ ، شاد و سر حال بود چون
فلان چیز را در دست داشت». به عبارت دیگر بچه از تماشای این برنامه ها یاد
می گیرد که فکر کند که برای شاد بودن و آرامش داشتن باید چیزهایی داشت،
باید کارهایی کرد که در نگاه دیگران خوب به نظر رسید، باید تأیید دیگران را
جلب کرد، خلاصه این که باید شادی را در جایی بیرون از خود جستجو کرد. مسلم
است کودکی که منابع شادی بخش خود را در بیرون از خود می جوید با فراهم
نشدن هر کدام از این منابع به هم می ریزد و دچار اضطراب و افسردگی می شود.

نچشیدن طعم حمایت همسالان
قدیم
تر ها هر خانواده ای دست کم سه چهار تا بچه قد و نیم قد داشت، و در هر
کوچه ای چند تا بچه هم سن و سال بودند که هر روز خانه یکی جمع می شدند و
چند ساعتی با هم بازی می کردند. آن موقع ها اگر بچه ای مثلاً زمین می خورد
حتی اگر رقیب بقیه هم بود، دیگران دستش را می گرفتند، اشکهایش را پاک می
کردند، او را قلمدوش خود می کردند و تا رسیدن به خانه و آغوش گرم مادر
مشایعت می نمودند. بچه های حالا مزه این حمایتها را درک نمی کنند، چون آن
را کمتر چشیده اند. آخر طفلکی ها در هر خانواده یکی دو تا بیشتر نیستند آن
هم با چنان فاصله سنی که یکی برای دیگری والدی گری می کند، همسایه ها هم
مثل قبل ها نیستند. دیگر پاتوقی برای جمع شدن بچه های کوچه وجود ندارد و
بچه ها آنقدر همدیگر را نمی شناسند که بخواهند عصای زمین خوردنهای همدیگر
شوند.
فقط شما که طعم حمایت های همسالان تان را چشیده اید درک می کنید که چقدر حال آدم از این وضعیت خوب می شود!

بازیهای کودکی گم شده اند
بچگی
کردن با بازی معنا پیدا می کند. بچه های قدیم با همسالان  خود بازی می
کردند آن هم با هر کس که دوستش می داشتند، هیچ اجباری در انتخاب همبازی و
بازی وجود نداشت، یک آزادی ایمن بر بازیهای بچه ها حکمفرما بود، والدین و
بزرگترها دورا دور حواسشان به بچه ها بود اما تا زمان اضطرار وارد بازی
آنها نمی شدند و دخالتی نمی کردند.

به همین دلیل بچه در بازی یاد می
گرفت که علایق فردیشان را بشناسد، بر مبنای علایق درونی شان عمل کند،
مشکلاتشان را خودشان حل کند، زندگی خود را کنترل کند و سعی کند همه این ها
را در یاد بسپارد. مسلماً این بچه اگر زمین می خورد، به پای روزگار و شانس
نمی گذاشت، بلکه به حساب کجی قدم خودش می گذاشت و با تصمیم برای صاف کردن
این کجی به طور خود جوش از جا بلند می شد و دویدن را از سر می گرفت.

اما
بچه های حالا که نه در مدرسه در انتخاب بازیها و همبازیهایشان آزادی
چندانی دارند و نه در خانه می توانند بدون دخالت و نظارت مستقیم والدین قدم
از قدم بردارند، نقطه مقابل این موضوع را یاد می گیرند. آنها می آموزند که
بدون کنترل دیگران از پس یک بازی هم بر نمی آیند، در نتیجه دنیا را جای نا
امنی می بینند که هیچ کنترلی بر اتفاقات آن ندارند.



راهکارهایی برای والدینِ کلافه! (2)

از زیرِ کار در رفتن!
1-معمولاً والدین وقتی می بینند بچه هایشان در کارهای منزل همکاری نمی کنند، دو نوع رفتار در پیش می گیرند:

دسته اول: با این توجیهات که:
• بچه است!
• گناه داره!
• آنقدر در مدرسه خسته می شود که توان کار در منزل را ندارد!
• درسش را درست بخواند، کار کردن پیش کش!
• بلد نیست!
• وقت نداره!
مانع از ایجاد احساس مسئولیت در فرزندانشان می شوند.
و دسته دوم: بدون در نظر گرفتن توان فرزندان، تقسیم مسئولیت می کنند و در نتیجه غالباً مشغول کلنجار رفتن و اصرار و حتی تهدید با آنها هستند!


روش پیامدها چه می گوید؟
نشستهای خانوادگی – که در مورد 3 به
آن پرداختیم، فرصت خوبی برای تصمیم گیری در مورد کارهای منزل هستند. در
این نشستها، کارهایی که باید انجام شود را بنویسید و بین خودتان، تقسیم
کنید. البته اینکه چه کسی باید چه کاری را انجام دهد به سن او بستگی دارد.
از یک پسربچه 5 ساله انتظار نداریم آشپزی کند ولی می تواند سفره را
بیندازد، یا آن را در انتها تمیز کند. یا مثلاً یک دختر بچه 7 ساله باید
بتواند وسایل خریداری شده از فروشگاه را از ماشین به داخل منزل بیاورد یا
مثلاً لباسهای چرک را داخل سبد لباسها بیندازد. یک بچه 3 ساله می تواند
اسباب بازیها را جمع کند و …
همین طور که بچه ها بزرگ می شوند، می
توانند کارهای دیگری انجام دهند. مثلاً کیسه زباله را بیرون ببرند، در تهیه
غذا کمک کنند، ظرف ها را داخل ماشین ظرفشویی بچینند، ظرف های تمیز را از
آب چکان بیرون بیاورند، گلدانها را آب بدهند، در شستن و آویزان کردن لباسها
کمک کنند، و… .

وقتی بچه ها وظایفشان را فراموش می کنند، اولین قدم این است که تذکر ندهید!


تذکر ممنوع!

وقتی بچه ها وظایفشان را فراموش می کنند، اولین قدم این است که تذکر ندهید! چون با تذکر دادن، عملاً خودتان را مسئول آن کار جلوه می دهید و فرزندتان به تذکر دهنده متکی می شود.
به
جای این کار، در نشست خانوادگی مشخص کنید کارها «چه موقع» باید انجام شوند
و انجام ندادنشان، چه «پیامدهایی» دارد؟ مثلاً می توانید با بچه ها قرار
بگذارید که وقتی می توانند بازی کنند یا فلان کار را انجام دهند که
وظایفشان را انجام داده باشند. بنابراین، اگر بعداً وظایفش را فراموش کرد
می توانید به او بگویید: «بعد از آنکه وظایفت را انجام دادی می توانی بروی
بیرون بازی کنی نه قبل از آن!»

اگر فراموشی ها زیاد بود چه کار کنیم؟
در
نشست خانوادگی درباره آن حرف بزنید. اگر رفتار کودک حاکی از آن بود که به
هیچ وجه نمی خواهد هیچ نوع همکاری در منزل داشته باشد، پس لزومی ندارد به
او خدمات بدهید. «پیامد منطقیِ» عدم همکاری، از دست دادن همکاری دیگران
است. حواستان باشد حق ندارید فرزندتان را تهدید کنید یا از او انتقام بگیرید
، فقط بگویید: «ما با هم قرار گذاشته بودیم. قرار ما این بود که تو وظایفت
را انجام بدهی و من هم تو را با ماشین به گردش ببرم. اگر وظایفت را انجام
ندهی من هم تو را به گردش نمی برم.» به علاوه با این اقدامتان، به کودک خود
عمل به وعده را نیز آموزش داده اید که یکی از ویژگی های مومن است. چنانچه
در دین مبین اسلام آمده است: «المومن اذا وعد وفی: مومن هنگامی که وعده ای
می دهد، به آن عمل می کند.»(1)
2- بد غذا بودن:
فرض
را بر این بگذارید که باید هر چیزی که داخل بشقابشان گذاشته اید بخورند.
اگر غذایی را نخوردند، نازشان را نکِشید! مجبورشان هم نکنید که آن غذا را
بخورند! اگر به اندازه کافی غذا نخوردند، «پیامد طبیعی» اش این است که تا صبح گرسنگی می کشند.
با
درگیر کردن بچه ها در برنامه ریزی برای وعده های غذایی در جریان نشست
خانوادگی، می توانید همکاری آنها را جلب و از بروز برخی مشکلات جلوگیری
کنید.
3- دیر آمدن سرِ سفره:

قدیمی ها ضرب المثل جالبی داشتند. می گفتند: سفره نباید معطل بماند!
رسول خدا (ص) می فرمایند: ««اینکه کسی به غذایی خوانده شود ولی نپذیرد یا بپذیرد ولی نخورد از موارد جفاست.»(2)
می
توانید در نشست خانوادگی برای «زمان» شام خوردن، قواعد جدیدی با همفکری
همه اعضا وضع کنید. اگر به نتیجه رسیدید که مثلاً ساعت 8 شام بخورید، با
اینحال فرزندتان دیر سر شام می آید، لزومی ندارد برای او بشقاب بگذارید.
وقتی هم که شامتان تمام شد، سفره را جمع کنید، یادتان باشد نباید سفره معطل
بماند! بنابراین اگر غذا تمام شد، «پیامد طبیعی» دیر آمدن فرزندتان، این
است که گرسنه بماند.

با
درگیر کردن بچه ها در برنامه ریزی برای وعده های غذایی در جریان نشست
خانوادگی، می توانید همکاری آنها را جلب و از بروز برخی مشکلات جلوگیری
کنید
4- دعوای سر غذا:
 معنای غر زدن سر
غذا یا دعوا کردن بچه ها با هم سر میز غذا این است که میل ندارند غذا
بخورند! بشقاب آنها را بردارید و بگویید: «وقتی آرام شدید، می توانید غذا
بخورید.» وقتی آرام شدند بشقاب آنها را برگردانید. اگر دوباره شروع کردند،
بشقاب آنها را بردارید و بگویید «مثل اینکه غذایتان را تمام کردید، موقع
صبحانه شما را می بینم.» اگر در وعده غذایی بعدی هم درست رفتار نکردند، یک
کلمه حرف نزنید، فقط بشقابشان را بردارید.
نتیجه گیری:
روش پیامدها روشی مسالمت آمیز، آرام و اثربخش در آموزش مسائل مختلف به بچه هاست.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top