کوتاه درباره شهدا

از سرش بریدش صدا بلند شد…

122284562685142846.jpg

امام جماعت واحد تعاون بود . بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی

روحیه عجیبی داشت . زیر آتیش سنگین عراق شهدا رو منتقل می کرد عقب

 توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش
رو جدا کرد

چند قدمیش بودم

هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد :


السلام علیک یا ابا عبدالله



حکایت های زیبا و شنیدنی

مردی صبح از خواب بیدار شدودید تبرش ناپدیدشده شک
کردکه
همسایه اش
آنرا

دزدیده باشد.برای
همین،تمام روزاورازیرن
ظرگرفت.متوجه
شدکه همسایه اش

دزدی ماهراست،مثل یک دزد راه می رود،مثل دزدی که چیزی
راپنهان 

میکند، پچ پچ می کند، آن قدر از شکش مطمئن
شدکه تصمیم گرفت به خانه

برگردد،لباسش راعوض کند،و نزدقاضی برود.اماهمین که واردخانه شد،تبرش را

پیدا کرد.زنش آن راجابه جاکرده بود.مردازخانه
بیرون رفت و دوباره
همسایه اش

رازیرنظرگرفت ودریافت که اومثل یک آدم شریف راه میرود،حرف میزند،و رفتار

می کند.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top