غزل ولادت امام زمان

اشعار میلاد امام زمان (عج)-3

 دل شود امشب شکوفا در زمین
می زند لبخند شادی بر زمین

آسمان ِ دل تبسم می کند
روی ماهت را تجسم می کند

ای مسیح آل پیغمبر سلام
انتهای سوره ی کوثر سلام

ای کتاب راز های مرتضی
یادگار حضرت خیرالنسا

ای صفات تو صفات انبیا
حاصل جمع ِ تمام اولیا

ای قدم هایت صراط المستقیم
حافظ آیات قرآن کریم

ای امام صالحان در روی خاک
اکفیانی اکفیان روحی فداک

السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای  اوج قله ، کوه صبر

السلام ای آخر هر دلخوشی
عاقب از غم تو ما را می کُشی

السلام ای فخر آدم در زمین
یادگار حضرت روح الامین

تو تمام چارده نور مبین
جلوه ی زیبای ربُ العالمین

تو حدیث ناب عترت در زمین
زاده حیدر امیر المومنین

تو همان نوری که از روز ازل
کرد خالق روی ماهت بی بدل

تو سرشت ناب از نسل علی
نور رب در جلوه ی تو منجلی

عمر تو تاریخ ساز عالم است
مبداء آن از رسول خاتم است

ترسم آخر من نبینم روی تو
صورت زهرائی و دلجوی تو

تو کجائی شیعه می خواند تو را
پس نمی گوئی جوابش را چرا

کی می آیی دل تمنایت کند
تا که روزی بوسه بر پایت کند

کی می آیی عقده از دل وا کنم
روضه خوانی پیش تو آقا کنم

کی می آیی کربلا را تاب نیست
در میان خیمه دیگر آب نیست

وای بر طفل رباب و اضطراب
خیمه خیمه جستوی جرعه آب

آب نَبوَد تا که سیرابش کند
جرعه ای نوشاند و خوابش کند

کربلا و یک بیابان اشک و آه
شیرخواره در میان قتلگاه

نام تو آمد در آنجا بر زبان
کی می آیی حضرت صاحب زمان

ای خوش آن روزی فرج برپا شود
با دو دست فاطمه امضا شود

اشعار نیمه شعبان, شعر از امام زمان, ولادت امام زمان

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است
جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است

بازآ دگر که سیه دیوار انتظار
سوزنده ‌تر ز تابش خورشید محشر است

بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خیز اشک چو کشتی ، شناور است

بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر
دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است

ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید
بنمای رخ که طالعم از شب ، سیاه ‌تر است

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک
آیینه ‌دار چهره ‌ات ای ماه منظر است

ای رفته از برابر یاران ” مشفقت “
رویت به هر چه می ‌نگرم در برابر است

اشعار نیمه شعبان, شعر از امام زمان, ولادت امام زمان

ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می ‌رسد ، جان می ‌رسد
مهری درخشان می‌ دمد ، ماهی فروزان می ‌رسد

آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان
تا دل ستاند زین و آن ، اینک شتابان می ‌رسد

رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین
برق نگاهش را ببین ، یوسف به کنعان می ‌رسد

ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را
گو باز این پیغام را ، پیمانه گردان می ‌رسد

رونق فزای باغ‌ ها ، لطف  و صفای راغ ‌ها
بر قلب عاشق ، داغ‌ ها ، زیبا گلستان می ‌رسد

بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی
کان رهنمای زندگی ، و آن مهد عرفان می ‌رسد

مهر سحر ، ماه صفا ، بحر گهر ، گنج وفا
آیینه یزدانما ، خورشید ایمان می ‌رسد

یار موافق می ‌رسد ، دلدار صادق می ‌رسد
قرآن ناطق می ‌رسد ، محبوب یزدان می ‌رسد

کاخ وفا ، قائم از او ، مهر و صفا دائم از او
غرق طرب ? صائم ? از او ، جان می ‌رسد جان می ‌رسد



شعر میلاد حضرت امام زمان (عج)

دل شود امشب شکوفا در زمین
می زند لبخند شادی بر زمین

آسمان ِ دل تبسم می کند
روی ماهت را تجسم می کند

ای مسیح آل پیغمبر سلام
انتهای سوره ی کوثر سلام

ای کتاب راز های مرتضی
یادگار حضرت خیرالنسا

ای صفات تو صفات انبیا
حاصل جمع ِ تمام اولیا

ای قدم هایت صراط المستقیم
حافظ آیات قرآن کریم

ای امام صالحان در روی خاک
اکفیانی اکفیان روحی فداک

السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای  اوج قله ، کوه صبر

السلام ای آخر هر دلخوشی
عاقب از غم تو ما را می کُشی

السلام ای فخر آدم در زمین
یادگار حضرت روح الامین

تو تمام چارده نور مبین
جلوه ی زیبای ربُ العالمین

تو حدیث ناب عترت در زمین
زاده حیدر امیر المومنین

تو همان نوری که از روز ازل
کرد خالق روی ماهت بی بدل

تو سرشت ناب از نسل علی
نور رب در جلوه ی تو منجلی

عمر تو تاریخ ساز عالم است
مبداء آن از رسول خاتم است

ترسم آخر من نبینم روی تو
صورت زهرائی و دلجوی تو

تو کجائی شیعه می خواند تو را
پس نمی گوئی جوابش را چرا

کی می آیی دل تمنایت کند
تا که روزی بوسه بر پایت کند

کی می آیی عقده از دل وا کنم
روضه خوانی پیش تو آقا کنم

کی می آیی کربلا را تاب نیست
در میان خیمه دیگر آب نیست

وای بر طفل رباب و اضطراب
خیمه خیمه جستوی جرعه آب

آب نَبوَد تا که سیرابش کند
جرعه ای نوشاند و خوابش کند

کربلا و یک بیابان اشک و آه
شیرخواره در میان قتلگاه

نام تو آمد در آنجا بر زبان
کی می آیی حضرت صاحب زمان

ای خوش آن روزی فرج برپا شود
با دو دست فاطمه امضا شود

******************

حضرت امام خمینی (ره)

در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم

شب هجران تو اخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم

آید آن روز که در بازکنی پرده گشایی
تا به خاک قدمت جان و سر خوش بیازیم

به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگبه وجد آمده در ساز و نواییم

گر به اندیشه بیاید که پناهی سا به کویت
نه سوی بتکده رو کرده و نه راهی حجازیم

ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم

******************

شعری از آیت الله صافی گلپایگانی

زهی جمال رخش کرده پرتو افشانی
به ماه چارده و آفتاب رخشانی

زهی ولی خدا قطب عالم امکان
جهان جود و کرم پیشوای یزدانی

ظهور قدرت دادار حجت بن حسن
که ظاهر است از او کبریای سبحانی

نجات امت مظلوم و خلق مستضعف
امید مردم محروم و فیض رحمانی

سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال
جمال غیب ابد شاه ملک امکانی

اگر چه پر شده عالم زفتنه و زفساد
مسلط اند به دنیا جنود شیطانی

به نام صلح و دموکراسی و وطن خواهی
زنند ضربه به شخصیت مسلمانی

گرفته است بشر راه انحراف و خطا
به هر مکان نگرم تیره است و ظلمانی

بگیرد ار همه اقطار محنت ایام
شب فراق شود هر چه بیش طولانی

بمان به جا و مشو ناامید چون آید
امام و منجی کل مقتدای پایانی

سلیل احمد مرسل همان کسی که خدا
عطا نموده به او منصب جهانبانی

جهان نجات دهد از فساد و استکبار
دوباره زنده کند راه و رسم انسانی

در آورد همگان زیر پرچم اسلام
نظام می نبود جز نظام قرآنی

ظهور می کند و می کند اساس ستم
کند زمین و زمان را زعدل نورانی

امیر معدلت آیین و معدلت گستر
دهد نجات همه خلق از پریشانی

خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ایام
خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحانی

 ******************

مرحوم قیصر امین پور

طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
زسمت مشرق جغرافیای عرفانی

دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی

 کسی که سبز تر از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان که می دانی

 ******************

جمعه روز سبز انتظار

جمعه یعنی یک غزل دلواپسی
جمعه یعنی گریه های بی کسی

جمعه یعنی روح سبز انتظار
جمعه یعنی لحظه های بی قرار
 
بی قرار بی قراری های آب
جمعه یعنی انتظار آفتاب

جمعه یعنی ندبه ای در هجر دوست
جمعه خود ندبه گر دیدار اوست
 
جمعه یعنی لاله ها دلخون شوند
از غم او بید ها مجنون شوند
 
جمعه یعنی یک کویر بی قرار
از عطش سرخ و دلش در انتظار
 
انتظار قطره ای باران عشق
تا فرو شوید غم هجران عشق
 
جمعه یعنی بغض بی رنگ غزل
هق هق بارانی چنگ غزل
 
زخمه ای از جنس غم بر تار دل
تا فرو شوید غم هجران دل
 
جمعه یعنی روح سبز انتظار
جمعه یعنی لحظه های بی قرار
 
بی قرار بی قراری های آب
جمعه یعنی انتظار آفتاب
 
لحظه لحظه بوی ظهور می ید
عطر ناب گل حضور می ید
 
سبز مردی از قبیله عشق
ساده و سبز و صبور می ید
  
******************

شاید این جمعه بیاید ، شاید . مرحوم آقاسی

خبر آمد ، خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید ، شاید
پرده از چهره گشاید ، شاید

با همه لحن خوش آوائی ام
در به در کوچه تنهائی ام

ای دو سه تا کوچه زما دور تر
نغمه تو از همه پر شور تر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است

ای نگه ات خاستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده بر انداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما

 *******
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
توئی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم

کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم

روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم

چو رو کنی به رهت درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

*******

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد

ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را

خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم

می روم بار دگر مستم کند
بی سرو بی پا و بی دستم کند

می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را

 ******************

صاحب الزمان

خدا کند تو  بیایی و صبح سر بزند
که بی ستاره ترین شب شب جدایی توست

بیا که دیدن رویت بهشت موعود است
بهشت هم آیتی از جلوه خدایی توست

مولا بخوان تو آیه اَمّن یجیب را
زیرا که می رسد به اجابت دعای تو

اول بیا مدینه و بنما که در کجاست
گمگشته قبر مادر درد  آشنای تو

گر دیده ام ندید رخ دلربای تو
دل پر زند به سینه من در هوای تو

خواهم که جای پای ترا بوسه زنم
در حیرتم که کجاست جای پای تو

 ******************

یار می آید

زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید

به پیش خیال خیالش کشیدم ابلق چشم 
بدان امید که آن شهسوار باز آید

اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید

مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار باز آید

دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید

چه جور ها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار باز آید
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار باز آید

 ******************

نمک گیر

کنج ایوان نگاه تو که زنجیر شدم
مات و مبهوت تو و باده ی شبگیر شدم

لحظه هایی که پر از ثانیه ی دیدن بود 
من به دستان سحرخیز تو تکثیر شدم

شب و آن پیر خرابات و دلی باده پرست
من چُنان خواب خوشی یک شبه تعبیر شدم

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی 
آن شبی کز دو لب یار ، نمک گیر شدم

من که از گردش ایام به ضعف افتادم
عجب آن بود که آن شب به نمک ، سیر شدم

نمک سفره ی دلدار کفایت کندم 
تا ابد بر سر این سفره زمین گیر شدم

شکر ایزد که مرا مست و خرابش فرمود 
غم ندارم که در این واقعه تکفیر شدم

من فقط معتکف کنج نگاه تو شدم
شکر دارم که در خانه ی تو پیر شدم
 
******************

سوار عرصه دین از اهلی شیرازی

نهان از دیده ها ، ‌خود کرده تا کی ؟
چو نور دیده ها در پرده تا کی ؟

مکن در پرده همچون شمع ، مسکن
برون آ تا شود آفاق ، روشن

تو شمع بزمگاه لامکانی
در این فانوس سبز آخر چه مانی ؟

چو شمع از نور خود آتش برانگیز
بسوز این تیره فانوس و فروریز

چو داد اول زمان ، نور تو پرتو
تو خود هم مهدی آخر زمان (عج) شو

سوار عرصه دین همگنان کن
چو شمعش ، ذوالفقار آتش فشان کن

عدم کن ظلمت کفر از ره دین
به برق تیغ خون ریز شه دین
 
******************

استاد مشفق کاشان

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است
جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است

بازآ دگر که سیه دیوار انتظار
سوزنده ‌تر ز تابش خورشید محشر است

بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خیز اشک چو کشتی ، شناور است

بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر
دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است

ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید
بنمای رخ که طالعم از شب ، سیاه ‌تر است

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک
آیینه ‌دار چهره ‌ات ای ماه منظر است

ای رفته از برابر یاران ” مشفقت “
رویت به هر چه می ‌نگرم در برابر است
  
******************

ای عاشقان

ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می ‌رسد ، جان می ‌رسد
مهری درخشان می‌ دمد ، ماهی فروزان می ‌رسد

آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان
تا دل ستاند زین و آن ، اینک شتابان می ‌رسد

رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین
برق نگاهش را ببین ، یوسف به کنعان می ‌رسد

ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را
گو باز این پیغام را ، پیمانه گردان می ‌رسد

رونق فزای باغ‌ ها ، لطف  و صفای راغ ‌ها
بر قلب عاشق ، داغ‌ ها ، زیبا گلستان می ‌رسد

بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی
کان رهنمای زندگی ، و آن مهد عرفان می ‌رسد

مهر سحر ، ماه صفا ، بحر گهر ، گنج وفا
آیینه یزدانما ، خورشید ایمان می ‌رسد

یار موافق می ‌رسد ، دلدار صادق می ‌رسد
قرآن ناطق می ‌رسد ، محبوب یزدان می ‌رسد

کاخ وفا ، قائم از او ، مهر و صفا دائم از او
غرق طرب ? صائم ? از او ، جان می ‌رسد جان می ‌رسد
 
******************

اسدی طوسی

ره دین بیاب از خرد چون سزاست
که گیتی بدین ایستادست راست

از این پس نباشد پیامبر دگر
به آخر زمان ( مهدی ) آید به در

بگوید خط و نامه کردگار
کند دین پیغمبری آشکار

بدارد جهان بر یکی دینِ پاک
برآرد ز دجّال و خیلش هلاک

رسد از آسمان هر پیمبر فراز
شوند از پس ? مهدی ? اندر نماز                 
 
******************

باز آی که باز آید از حافظ

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالی صنوبر پست

شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست
وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمان کش گشت در ابروی او پیوست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
 
 ******************

در مجلس مشاعره

دیگر ، قرار بی تو ماندن نیست با ما
کی می ‌شود به رویت ، چشم یاران ؟

نه من ، که پیش نگاهت ، جهان به خاک افتد
زمین به سجده درآید ، زمان به خاک افتد

دگر تحمل درد فراق ، ممکن نیست
کجاست مرهم این زخم ؛ زخم کاری ما ؟

آقا ! کدام جمعه ، دلت سبز می ‌شود ؟
خون شد دلم ز درد و به درمان نمی‌ رسد

در نگاهش ، ترنمی سبز است
آن که با شوق و شور می آ‌ید

دور از چراغ چشم تو ، ما ، مانده ا‌یم و باز
وامانده ، در تداوم این امتداد ها

الا ! ای آفتاب آشنایی !
چنین در پشت ابر غم ، چه پایی ؟

یک فصل ، مانده تا به طلوع نگاه تو
یک فصل مانده است به فرخنده فالی ‌ام

من چنان در دیدنت محوم ، که پندارم
مگر در دیدار با من ، دیر خواهد کرد

داغ هزاران بوسه ، روییده است بردار
شرط نخست عشقبازی ،‌ سر به داریست

تو ، همان جلوه مهری ، که در آفاق وجود
هیچ سر نیست که در آن ، همه سودی تو نیست

تنها گواه پرسه ‌ام در جست و جوی آخرین موعود
از کوچه آیینه ، تا بن بست حیرت ، سیه من بود

دست‌ هایت ، ضریح تمناست
ای فردا !! که روح تو ، با ماست

تو از تبار بهاری ، چگونه بی تو بمانم ؟
شمیم عاطفه داری ، چگونه بی تو بمانم ؟

من در پی امر تو ، دما دم
آماده رزم کافرانم

مهین شهر شعبان بود ارمغان
که شد منتخب ، از شهور جهان

نسیم صبح فروردین عنبر سود می آ‌ید
شمیم دلپذیر نافه ، بوی عود می‌ آید

در انتظار مانده ‌ام … آقا ! چه می‌ شود
در کوچه ‌های شهر بپیچد ، صدای تو ؟
 
 ******************

شتاب کن موعود از سعید یغمایی

غزل ‌تر از غزل انتظار من ، برگرد
ابر ستاره شب های تار من ، برگرد

کرشمه ‌ای کن و چشمی خمار و در عوضش
تمامی هستی و دار و ندار من ، برگرد

میان گرد و غبار گمان ، ترک برداشت
فسیل باور ایل و تبار من ، برگرد

کجاست شطح دو تار نگاه مشرقی ‌ات ؟
که پینه بسته گلوی سه تار من ، ‌برگرد

بیا به یاری این پی ناتوان ، افسوس
پر از گناه شده کوله بار من ، برگرد

بکوب بر دف و با رقص تیغ عریانت
بچرخ دور جنون مدار من ، برگرد

شهید کن عطشم را ، شتاب کن موعود
به سر رسیده دگر انتظار من ، برگرد
 
 ******************

شیخ عطار نیشابوری

صد هزاران اولیا ، روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین

یا الهی ، مهدیم ، از غیب ، آر
تا جهان عدل گردد آشکار

ای تو ختم اولیای این زمان
وز همه معنی نهانی ، جانِ جان

ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده ” عطار ” ت ثنا خوان آمده                 
 
 ******************

صبح وصل

دور از روی تو ای جان تا به کی ؟
زآتش عشقت گدازان تا به کی ؟

گل عذارا بر امید صبح وصل
مبتلی شام هجران تا به کی ؟

تو به هر جمعی چو شمعی جلوه ‌گر
من به کنج غم ، پریشان تا به کی ؟

در خم چوگان زلفت ای صنم
همچو گوی افتان و خیزان تا به کی ؟

از حجاب زلف بنما روی خویش
ماه اندر ابر ، پنهان تا به کی ؟

کن زمی شیرینم ای ساقی مذاق
تلخ کامی های دوران تا به کی ؟

بنده شو ( محزون ) به درگاه ظهور
غافلی از شاه خوبان تا به کی ؟
 
 ******************

مولانا

ای غایب از این محضر …… از مات سلام الله
وی از همه حاضرتر …… از مات سلام الله

ای نور پسندیده …… وی سرمه هر دیده
احسنت زهی منظر …… از مات سلام الله

ای صورت روحانی …… وی رحمت ربانی
بر مومن و بر کافر …… از مات سلام الله

چون ماه تمام آیی …… و آنگاه ز بام آیی
ای ماه تو را چاکر …… از مات سلام الله

ای غایب بر حاضر …… بر حال همه ناظر
وی بهر همه گوهر …… از مات سلام الله

ای شاهد بی نقصان …… وی روح ز تو رقصان
وی مستی تو در صدر …… از مات سلام الله

وی جوشش می از تو …… وی شکر نی از تو
و از هر دو تویی خوش تر …… از مات سلام الله


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top