شعر زیبادرباره ی شهیدان

چند دوبیتی از محمد کاظم بدر الدین

تمام لاله‌ها سرخ‌اند و محزون
صمیمی، مقتدر، همواره مجنون
شهیدان، عاشقان محض، بردند
برای لاله‌ها، دسته گُل خون

*****************

 غریب و خسته و فرتوت مانده است
به شوق لحظه باروت مانده است
خدایا! استجابت کن دلم را
که پشت یک غزل تابوت مانده است

******************

ثناگویِ نگاهت ای کبوتر
به طرز فکر و راهت ای کبوتر
شنیدم وعده‌ای با عشق داری
خدا پشت و پناهت ای کبوتر!

********************

تنیده در تنم پاییز، پاییز
ندارم همتی مست و جنون‌خیز
تو رفتی و دعا کن اوج گیرم
شبی از پلکان ماه، من نیز



متن چند شعر زیبا درباره جبهه و جنگ، دفاع مقدس، یادواره شهدا

بیاد مردان هورالعظیم و فتح المبین

الهی به آنان که پرپر شدند           پر از زخم های مکرر شدند
به آنان که چون پرده بالا زدند          قدم در حریم تماشا زدند
به آنان که کارون خروش آمدند         چنان خون کارون به جوش آمدند
به آنان که زخمی ترین بوده اند           شهیدان میدان مین بوده اند
همانان که از مهر فرزند خویش         بریدند یکباره پیوند خویش
بریدند تا وصل آسان شود          نیستانه درد درمان شود
همانان که روح روان داشتند        سفرنامه آسمان داشتند
همانان که دلداده او شدند       کبوتر کبوتر پرستو شدند
پرستو پرستو فراز آمدند          و بی سر سرافراز باز آمدند
که این خطه خاک سرافرازی است        همه همت و شور جانبازی است
به تکبیر آن دم که دم می زدند         سکوت زمان را به هم می زدند
شب عاشقی را رقم می زدند         همانان که بر مین قدم می زدند
از آنان که تنها پلاکی به جاست     کمی استخوان، مشت خاکی به جاست
الهی به آوازه این حریم           به هورالهویزه به هورالعظیم
به دشتی که پیوسته عباس داشت       که بی دست هم خیمه را پاس داشت
به رمزی که چون نام خیبر گرفت         غریبانه از ما برادر گرفت
خبر بود و تکرار خمپاره ها           جگرگوشه ها، پاره پاره رها
خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها        زمین، مین، کمین، رد قناسه ها
خطر پشت هر لحظه پا می گرفت        زیاران ما دست و پا می گرفت
و آن لحظه هایی که خمپاره شصت        میان نماز عزیزان نشست
نمازی که یک رکعتش پاره شد       تشهد پر از موج خمپاره شد
کجایند مردان والفجر هشت       که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند مردان فتح المبین        کجایند اسطوره های یقین
کجایند آنان که بالی رها داشتند           گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند         همانان که فردا تماشایی اند…
*******************************

یاد مردان خطر کرده بخیر        یاد یاران سفر کرده بخیر
یاد مردانی که چون شیران روز        حمله فتح و ظفر کرده بخیر
یاد آن شورآفرینان نبرد         یاد حمله ها در آن شبهای سرد
یاد کردستان و یاد کاوه ها            که ز ما دفع خطر کرده بخیر
یاد آن عشاق و خونین جامه ها               یاد آن سوز و گداز و ناله ها
 یاد یارانی که در پیکارها             ترک پا و ترک سر کرده بخیر
یاد نصر و کربلای چهار و پنج           یاد شبهای عملیات و رنج
یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر          یاد آن ا… اکبرها بخیر
*******************************

دوستان رفته من خسته جگر جا ماندم         آه و صد آه کز آن قافله تنها ماندم
 آخر انصاف نه این است رفیقان مددی          با شما بودم و از جمع شما وا ماندم
ای شهیدان به من خفته نظر اندازید         که در این دایره من بس تک و تنها ماندم
 در بر فاطمه عذر گنهم را خواهید          که من از قافله ی کرببلا جا ماندم
 در جنان خرم و خندان و به من می خندید       خنده دارم که در این ظلمت دنیا ماندم
دوستان دست بر آرید و دعایم بکنید       که جدا من ز علی اکبر لیلا ماندم
 رو سفیدید شما نزد حسین بن علی        من آلوده که در حسرت مولا ماندم
شادمانید شما پیش حسین و عباس         چکنم من که ز دیدار دو آقا ماندم
دل
من تنگ حسین است و ابوالفضل رشید       گنهم چیست که دور از بر سقا
ماندمهان به عباس بگوئید قبولم سازد       که من از جمع شما ز عالم بالا
ماندم
 هان شفاعت بکنید روز قیامت از من       که شما رفته و من در غم و اینجا ماندم
 یادتان می کنم و با غم دل می گویم        حیف و صد حیف کز این قافله من جا ماندم

*******************************

رفتید ولی به یاد ما می مانید               در خاطر سرخ لاله ها می مانید
 سرباختگان راه عشق ای شهدا          ما رفتنی هستیم و شما می مانید

*******************************

در گلشن عشق آب و تاب است شهید          شیرازه ی سرخ انقلاب است شهید
 دارد چه اگر غروب خورشید، اما                تفسیر طلوع آفتاب است شهید

*******************************

خوشا آنانکه جانان می شناسند                   طریق عشق و ایمان می شناسند
 بسی گفتند و گفتیم از شهیدان                    شهیدان را شهیدان می شناسند

*******************************

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است       امشب(بازاین) دلم به یاد شهیدان گرفته است
تا لحظه ای پیش دلم سردِ سرد بود         اینک به یمُن یاد شما جان گرفته است

******************************* 

تو که از یاد بردی در قفس شوق رهایی را         چه می خوانی کجائید ای شهیدان خدایی را
به کوی عافیت سردرگمی بیهوده می گردی        نمی یابی بلاجویان دشت کربلایی را
به جان عاشقان معشوق مظلوم است باور کن        مبدل کن به عشقی بی ریا عاشق نمایی را
ز پا افتادم و کاری ز دستم بر نمی آید        که خوبان می خرند از اهل دل بی دست و پایی را
چنان شمعی که شد نقش مزارش اشک تنهایی        به آتش می کشم تا صبح تو عصر(شام) جدایی را
تو می آیی و می گویند پیر می فروش آمد       به دست میگساران می دهی فرمانروائی را
تو می آیی و می بینم شهیدان باز می گردند       وَ آوینی روایت می کند فتح نهایی را
تو می آیی و مردم با نگاهت اُنس می گیرند        خدا آن روز معنا می کند مردم گرایی را
*******************************
نشان پرواز
کسی نگفت از میان توفان چگونه آن شب گذشته بودی
زگردباد و تگرگ و باران، چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از میان آتش، میان آن شعله های سرکش
بهانه دردل، شراره در جان، چگونه آن شب گذشته بودی
نه ردپایی، نه گرد راهی، فقط تفنگی شکسته دیدم
توپیچان از کنار یاران چگونه آن شب گذشته بودی
به بال سرخت که بسته بود آن نشان پرواز آسمان را
بگو که از خط و خون یاران چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از دل هیاهو ز خون و سنگر ز موج و باران
تو بی فراز از نهیب توفان، چگونه آن شب گذشته بودی
فقط شنیدم که بال خود را گشادی از این کرانه رفتی
کسی نگفت از فراز میدان چگونه آن شب گذشته بودی .
گرفتم از تو سراغ، گفتند گذشتی از شب، شهاب گونه
و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بودی
شلمچه بود و نگاه تیزت، که می گشودی به دیده بانی
چه گویم اما به شوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بودی
چو ابر وباران ره تماشا گرفته بودش اشک و خون چشمم
ندیدمت بالبان خندان، چگونه آن شب گذشته بودی.
*******************************
پلاک های بی نشان
ای طلوع عشق در امواج خاک        ساحل خورشید چشمانت کجاست
روح تو می تابد از معراج خاک       بغض دریا ذوق توفانت کجاست
آمدم برخیز دستم را بگیر         ورنه من این راه را گم می کنم
ای تو را دریا و توفان در ضمیر      گر نتابی ماه را گم می کنم
می گذشت از روی سنگر عطرخیز     بوی صبح یاس های کهکشان
باز می تابد ز عمق خاکریز         یک چفیه , یک پلاک بی نشان
در تفحص از حریم آفتاب          خاک ها را می زند یک سو دلم
می شود پیدا نسیم سبزآب       مثل دریا می شود از او دلم
خفته اما روی گلفرش سحر      در کنارش کوله باری از امید
بار دیگر می گشاید بال و پر       می رود تا کهکشانها این شهید
زخم عاشورا نمایان بر تنش      می وزد از پیکرش بوی حسین
نقش بود این جمله بر پیراهنش      عشق یعنی , « زائر کوی حسین »

*******************************
گزیده ای از کتاب مجموعه شعر تصویر آسمان

فریاد «یا علی» تو با گوشم آشناست         حرفی بزن که دل به سکوت تو مبتلاست
از جنس پاک آیینه بودی امید سبز         اینجا گواه پاکی توعطر آن خداست
وقتی که آسمان خبر از هجرت تو داد      گفتم به او که کوی شقایق بگو کجاست
رفتم به سرزمین شقایق شبی و من       دیدم که سنگر تو دگر کوی لاله هاست
آنشب که با کبوتر خود همسفر شدی        گفتی در آن زمین دل پاکم زغم رهاست
امروز من دوباره سراغ تو آمدم           اینجا دلم به یاد تو از غصه ها جداست
راهی قشنگ آمده ام ای حضور سبز        تنها پلاک مانده تو یادگار ماست
                                                                        پونه نیکویی
*******************************
شهید فهمیده
نوجوانی جبهه ها را درک کرد         بازی پس کوچه ها را ترک کرد
رفت تا خط مقدم تا خدا         رفت تا معنا کند آیینه را
صورتش را با چفیه بسته بود       عزم او انگیزه ای پیوسته بود
مادر پیرش پر از دلواپسی         پشت پایش نور می ریزد بسی
«دست حق پشت و پناهت ای پسر        دین و ایمان تکیه گاهت ای پسر»
آن بسیجی نبض فردا را گرفت          نبض فردایی فریبا را گرفت
رفت تا در جبهه ها زیبا شود         نیمه گم گشته اش پیدا شود
خاک ایران را حمایت می نمود        خونفشانی را روایت می نمود
«تکه ای از آسمان مال من است         راه پرواز من از این روزن است»
جبهه درها را به رویش باز کرد        او خودش را تا خدا آغاز کرد
بوی باروت و مسلسل، بوی خون          جانفشانی های پی در پی، جنون
واحد پول جنون پروانگی است          شعله های آتش و دیوانگی است
یورش دشمن، شقایقهای سرخ       عشق تا اوج دقایقهای سرخ
تانکها ناگاه پیدا می شوند           بی خدا یی ها هویدا می شوند
جز اسارت چاره ای دیگر نبود    
نوجوان اما پر از دلدادگی است        او پر از انگیزه آزادگی است
داخل دستان او نارنجکی است       وای! این با زندگی بیگانه کیست؟
او که این سان مست و بی پروا شده         او که این سان عاشق و شیدا شده
سنگر خود را رها کرد و پرید           پرده های خواب و رویا را درید
تانک دشمن ناگهان آتش گرفت       نقشه گردنکشان آتش گرفت
یک کبوتر از میان شعله ها        آسمان – پرواز آبی تا خدا
                                                                           رضا حدادیان
*******************************
نسل کبود
تویی که هر چه درخت و پرنده رامش بود     کسی که نام خدا تکیه کلامش بود!
کسی شبیه خودم … نه، خدا! چه می گویم؟      کسی فراتر از این حرفها که می گویم!
چقدر زود به آداب عشق پیوستید      میان تیغ و تبر بار خویش را بستید
تو آسمان خدا را پیاده طی کردی      برای ما بغلی از ستاره آوردی
منم که مانده به دوشم جنازه جاده     مسافری که در این شهر جا نیفتاده
منم که بعد شما آب ها مرا زهرند      بزرگ و کوچک این شهر با دلم قهرند!
آهای اهل قبیله! آهای نسل کبود!       گناه گم شدن ما در این خرابه چه بود
گناه ماندن ما سن و سال کوچک بود؟        گناه ماندن ما: قلک و عروسک بود؟
مرا زرشته الطاف خود جدا کردید        مرا میان زمین خورده ها رها کردید
مگر نه اینکه درخت ایستاده می میرد       و مرد راه و سفر روی جاده می میرد
زدم زمین دل خود را که سخت باید بود!       هزار مرتبه گفتم درخت باید بود
دلم شکسته، شکسته دلم، دلم، مردم!     کسی مرا برساند به منزلم مردم!
کسی نشسته به بالین ماه می گرید      به پای دار یکی بی گناه می گرید:
اگر که بال و پری را زدم نفهمیدم!       به اشتباه دری را زدم نفهمیدم
اگر به تیر و کمان شکسته ام مردم!        غزال باروری را زدم نفهمیدم
اگر که در کف من سنگ اعتراضی بود      و بی بهانه سری را زدم نفهمیدم
اگر که دست رساندم به باغ میوه تان      و دزدکی ثمری را زدم نفهمیدم!
تمام دار و ندار مرا به یغما برد     کسی که آمد و چرخی زد و دلم را برد
جنون کنار دلم بود خانه ای کم داشت      جنون برای شکفتن بهانه ای کم داشت
تو آمدی و دل تو بهانه دستش داد      بهانه ای که دو چشم تو قبض و بسطش داد
شهید! سنگر چشمان بی قرار توام      شکسته شمع شب جمعه مزار توام
چگونه قصه چنین شد، چرا نفهمیدم؟!       چگونه اسیر زمین شد چرا نفهمیدم؟!
                                                                                          سید محمدعلی رضازاده
*******************************
بسیجی ها
آه، ای برادران که مهیای جاده اید      عزمی گران به کوله خود جای داده اید
داغ کدام گمشده را جار می زنید      ای نامه ها چه پر گله و سر گشاده اید
مبهوتم از دوام سپرهای عشقتان     کاینگونه در کشاکش سنگ ایستاده اید
آهسته تر که ما به شما اقتدا کنیم     ای تک سوار ها که به ظاهر پیاده اید
ای بطن آفتاب حقیقت، سرایتان      ثابت شدست روشن و خورشید زاده اید
در آسمان جلوه سبکبار می روید     دل را به خانه های زمین جا نهاده اید
نان و پنیر خشک شما آرزوی ماست     حسرت! قلندران! که چه با حال و ساده اید
                                                                                               محمد حسین حسنی شهرودی
*******************************
یادمان نرفته است
روزهای آتش و انتظار و انفجار، یادمان نرفته است
سینه ها داغدار، نخلهای سربدار، یادمان نرفته است

چکمه های پرزخون، عشق و ترکش جنون، پاتک و تک و نبرد
ورد لب دعایمان یا علی و ذوالفقار، یادمان نرفته است

کفتران عاشق و زخمی و شکسته بال، لا له های بی سرو-
دستهای مانده بر سیمهای خار دار،یادمان نرفته است

صبر و استقامت در خدا خلاصه ها، مردهای بی نشان-
در اسارت و غریب همچو نخل استوار، یادمان نرفته است

حجله حجله عاشقی- در جزایر عطش- فتح سنگر جنون
خیبر و محرم و کربلای پنچ و چار، یادمان نرفته است

حک شده است بر دل و یادمان نمی رود، جای جای شهرمان
مانده خون هر شهید همچو نقش یادگار! یادمان نرفته است!
 
                                                                       
                                                آزاد کاعباسی 

*******************************
یاد ققنوس
با تو می شد تا ستاره پر کشید      طرحی از شوق کبوترها کشید
با تو می شد عشق را آغاز کرد       در هوای عاشقی پرواز کرد
با تو حتی آسمان آبی تر است      چشمهای قاصدک بی تو، تر است
با تو می شد آب را احساس کرد     باغ را لبریز عطر یاس کرد
با تو حتی عشق، عاشق می شود     یادی از داغ شقایق می شود
با تو شبها، نور باران می شود      شهر ما لبریز عرفان می شود
با تو می شد لاله را باور کنیم     آسمان دیده را ساغر کنیم
بی تو من حس کرده ام ققنوس را      بر دل خود بسته ام ناقوس را
بی تو مرگ خویش را بوکرده ام    با غم تنهاییم، خو کرده ام
با تو می شد بوی باران را شنید!     قطره ای از آب دریا را چشید
ای بهار جاودانی! ای شهید!     ای وجودت آسمانی! ای شهید!
    یاد تو، یاد تمام لاله هاست     معنی احساس خوب ژاله هاست
                                                                                      مجید وفایی شاهی
*******************************
خداحافظ
خداحافظ و بعد از این مرا دیگر نخواهی دید
خبر این بود آری: یک پرستو از قفس کوچید

غروب سرد پاییز و سبدهای پر از سیبت
همان جایی که مجنون بود و آن سرو و درخت بید

کمی دیر آمدی اما … غزل از چشم تو می ریخت
سلامت دادم و دستت به رویم عطر گل پاشید

میان باد و آتش از هیاهوی خزان گفتیم
تو طوفانی ولی یک آن خیالت آشنا خندید

نگاهم در نگاه تو، صمیمانه تر از هر روز
که دستی آمد و نا گاه تو را از آسمانم چید

به یکباره تنم یخ زد، نبودی من نمی دیدم
و باران بود می آمد، زمین هم گاه می لرزید

عبور سال و ماه و انتظاری سخت طولانی
ببین با این دل غمگین عزیز من! چه ها کردید!؟

دوباره با شکوهی خاص دیروز از سفر آمد
همان یوسف، همان عاشق صدایش در زمان پیچید

«سلام و یک خداحافظ، تمام فرصتم این است
پس از ده سال یک هدیه، پلاکم را نمی خواهید؟»
                                                                                                           فرحناز صفری
*******************************
به پیشگاه سبز شهید
بیا و یک شب دیگر حضورت را مکرر کن       تمام لحضه هایم را به لبخندی معطر کن
نمی دانم چگونه؟ سنگر و تسبیح و سجاده      برای گفتن آن خاطرات خوب لب تر کن
تو مانند منورهای جبهه روشن روشن!      دل تاریک و خاموش مرا لختی منور کن
تو ای زیباترین تصویر سجده در دل سنگر!     برایم چفیه و تسبیح و آتش را مصور کن
منم آن مرغ بی بالی که در کنج قفس مانده     بیا و هستی ام را با نگاه خویش پرپر کن
الا ای امتداد سجده هایت پشت آیینه      زمین و آسمان تشنه را محراب و سنگر کن
و اینک بار دیگر ای حضور روشن فریاد!    گلوی زخمی ما را پر از الله اکبر کن !!…

                                                                           


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top