شعر در مورد تهمت

حکایت تهمت ناروا

خارج از ده میان کوهستان
صخره ها بود و سنگ بسیاری
یک طرف خانه ی زنی عابد
یک طرف هم زن زناکاری

آن یکی خوب وآن یکی بد بود
این دو همسایگان، زمانی دور
آن یکی پست و رذل و بد کاره
دیگری هم به پاکیش مغرور

صبح یک روز سرد پاییزی
زیر رگبار وحشیانه ی باد
کوه هم ناگهان به خود لرزید
زلزله بر تن زمین افتاد

چونکه امداد مردمی‌آمد
سنگ بر خانه‌ها فراوان بود
مرده بودند هر دو همسایه
زیر سنگها، جسم بی جان بود

شب که شد کدخدا به خوابش دید
آن زن نیک را در عذابی سخت
زن بدکاره بود، در باغی
از گل و جویبار و دار و درخت

کدخدا ناگهان پریداز خواب
با خدا شکوه کرد و ناله های زیاد
وعدهای جهنم ات پوچ است
برده ای چون گناه او از یاد

او که یک زن ِ زناکار است
عاقبت در بهشت برین باشد
او که پاک است و ذاکر ِ قرآن
آخر کارش اینچنین باشد

ای خدا حرف بنده ات بشنو
از هم اکنون دگر زنا کارم
زندگی را دهم به نفس اماره
لذتی جاودان به سر دارم

بعد ِ اندیشه‌های طولانی
غرق شد او به خواب رویایی
لحظه لحظه دید عبادت زن را
تا رسید او به روز رسوایی

ناگهان او میان خوابش دید
آن زن رو سیاه بیمار است
گوشه ای ناتوان به بستر بود
بینوا با اجل به پیکار است

باد هم ضربه ها به در کوبید
گفت همسایه اش به فریادی
ای خدا ، مردِ دیگری آمد
رو سیا راچه طاقتی دادی؟

شب گذشت و سحر نمایان شد
هر زمان باد تند بر در زد
زن همسایه با دلی پر خون
آه سر داد و حرف ِ دیگر زد

شُست آن شب گناه بدکاره
جنتی را برایش اهدا کرد
کل عمرو عبادت خود را
آن شب او با گناه اعطا کرد

کد خدا آن زمان پریداز خواب
ترس بر صورتش نمایان بود
سالیان دراز این جمله
نقل مجلس میان یاران بود

این سخن را کنون به گوشت گیر
تهمت ناروا نزن ای دوست
از دل کس مگر خبر داری
بر قضاوت فقط خدا نیکوست



در رکاب عشق

باهوا وحال تو، من زندگی ها کرده ام
در قمارعاشقی ، بازندگی ها کرده ام

آسمان چشم من پر بوده از ابر بهار
بر فراز گونه ام ، بارندگی ها کرده ام

از رقیبان برتنم صد زخم کاری دیده ام
باسماجت مانده ام ، یکدندگی ها کرده ام

مذهب ودین وثوابم جلوۀ رخسارتوست
درطواف کوی تو، من بندگی ها کرده ام

هرکجا بودی ، به سر، افتان و خیزان آمدم
درغل گیسوی تو، پویندگی ها کرده ام

مرکز شهردلم ویرانه ای بی نور بود
با خیالت در دلم ، سازندگی ها کرده ام

هرکه آمد طعنه ای زد تا که تحقیرم کند
نیش ها خوردم ولی ، پایندگی ها کرده ام

صورتم سرخ است ازسیلی یادت نازنین
زین برازش سالها ، دارندگی ها کرده ام

گرچه در راه وصال تو بسی فرسوده ام
لیک من دراین مسیر، بالندگی ها کرده ام

درهماوردی عقل وعشق یک جان برکفم
دررکاب عشق، من، رزمندگی ها کرده ام



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top