شعرهای ناب امام حسین

اشعار ناب امام حسین(ع)

رنج تو را به گنج فراوان نمی دهم
درد تو را به دارو و درمان نمی دهم
زخم تو را به مرهم و خاک تو را به مُشک
خار ره تو را به گلستان نمی دهم
سنگ غم تو شیشة قلب مرا شکست
این سنگ را به گوهر غلطان نمی دهم
عمری به بزم روضه ات، الفت گرفته ام
این روضه را به روضة رضوان نمی دهم
من با محبّت تو، در این عالم آمدم
والله بی محبّت تو، جان نمی دهم
مهر تو را به مهر و مه و آسمان دهم؟
هرگز! خداگواست، به قرآن نمی دهم
یک قطره اشک در غم تو، هستی من است
این قطره را به بحر خروشان نمی دهم
از کودکی به بزم عزایت گریستم
این گریه را به صد گل خندان نمی دهم
من گوشه گیر مجلس انس تو بوده ام
این گوشه را به عالم امکان نمی دهم
من چشم خود به اشک عزای تو شسته ام
این چشم را به چشمة حیوان نمی دهم
من خاک آستان حبیب تو، “میثمم

این رتبه را به افسر شاهان نمی دهم

سازگار

*****

شفای جان و جانانم حسین است
طبیب و درد و درمانم حسین است
از آن رو انس با قرآن گرفتم
که دیدم روح قرآنم حسین است
نماز و روزه و حج و زکاتم
نه، بلکه کل ایمانم حسین است
به خلد و حور و غلمانم چه حاجت؟
که خلد و حور و غلمانم حسین است
از آن خندم که در تاریکی قبر
چراغ چشم گریانم حسین است
قیامت سایه ای از قامت او
صراط و حشر و میزانم حسین است
اگر هیچم تمام هستی ام اوست
اگر مورم، سلیمانم حسین است
بهشتم کربلا، کوثر فراتم
گلم، باغم، گلستانم حسین است
ز هر زخمش مرا داغی است بر دل
شرار قلب سوزانم حسین است
ز اشک دیده بر صورت نوشتم
که نقش اشک من “جانم حسین” است
اَلم اَعهد الیکم» را شنیدم
تمام عهد و پیمانم حسین است
اگر پرسند از راه تو “میثم”
بگو آغاز و پایانم حسین است

سازگار

*****

تا که خون در رگ است و جان به تنم

به عزیزت قسم که سینه زنم

آن که از گاهواره تا مردن

دیده اش از غمت تر است، منم

شیر مادر نخورده، بابایم

تربتت را نهاد در دهنم

عاقبت بین روضه می میرم

جامه ی نوکری شود کفنم

یاکریمِ کریم می باشم

من حسینی ز دولت حسنم

در جوانی ز ماتمت پیرم

گر بگویی بمیر می میرم

من که این گونه در هیاهویم

تا نفس هست از تو می گویم

جان زهرا همیشه وقت نماز

مُهری از تربت تو می جویم

کُنج هیئت دل کِدِر شده را

زود با اشک و آه می شویم

عطر سیب حضور سرخت را

دائماً بین روضه می بویم

روضه خوان قتلگاه رفته و من

زائر ناله های بانویم

مادرت بود بی قرارم کرد

تا درِ این خانه ماندگارم کرد  

ای خدا در تلاوتت جاری

سرِّ نی، دلبری و دلداری

از همان جا به ما شراب بده

تو به این دلبری سزاواری

سطحی از خیزران به لب هایت

می نشیند چو می شوی قاری

مادر داغ دیده ات در عرش

می زند ناله می کند زاری

زینبت محو صوت قرآنت

ای بنازم چه خواهری داری!

ای به نی، جن و انس حیرانت

پدر و مادم به قربانت

مادرت بارِ عام فرموده

بر فقیران سلام فرموده

اشک ما را به یمن روضه تان

تا ابد ناتمام فرموده

سینه زن ها و گریه کن ها را

یک به یک احترام فرموده

روضه خوان را به هر کجا برده

یاد غم های شام فرموده

آخر کار گوشۀ هیئت

گریه کرده مدام فرموده:

قد مادر ز غصه تاست حسین

تا سرت روی نیزه هاست حسین

از دلی زار و سینه ای بی تاب

السلامُ علیکَ یا ارباب

در طلوع همیشه ات بر نی

محض دل های بی قرار بتاب

تا نرفتم ز دست آقا جان!

این غلام سیاه را دریاب

یک اشاره برای گریه بس است

به علی اصغرت ندادند آب

شب هفتم برای این روضه

ناله ها کرده ام که وای رباب

بوی شش گوشه می دهد این آه

قبرُهُ فی قلوبِ من والاه

ای همه شادی و عزایم تو

هم مناجات و هم دعایم تو

نیمه شب در قنوت نافله ها

روح العفو و ربّنایم تو

وقت خواب و زمان بیداری

نه که شب ها و روزهایم تو

نوکری از تبار «جَونت» من

تویی ارباب با وفایم تو

دم مردن در اوج تنهایی

آن که مانَد فقط برایم تو

روز و شب از غم تو می بارم

به همه گفته ام تو را دارم

در فقیری سر آمدم آقا

به گدایی زبان زدم آقا

تو که از حال من خبر داری

هر چه تو خوب، من بدم آقا

من فقیرم فقیر مادر زاد

تو کریمی که آمدم آقا

شبِ قبرم ز مقدمت روز است

بَه از این حُسن پا قدم آقا

گاه در اوج روضه می بینم

دم حسین است و بازدم آقا

گر رَوَم مبتلای غیر شوم

با شما عاقبت به خیر شوم

خوب دانم که کمتر از آنم

که بگویم ز نسل سلمانم

لکِن از ابتدا به لطف خدا

نوکرت بوده ام و می مانم

خیلی از وقت ها برای دلم

قدر یک آه روضه می خوانم

سر جدا، نیزه، بوریا، صحرا

سم اسب، استخوان، نمی دانم

کاش می شد که بعد مردن هم

بشنوم از زبان خویشانم:

بس که نالید و بس که هق هق کرد

عاقبت بین روضه ها دق کرد

حسین خدایار

*******

تمام عمر نهم سر به خاک این درگاه

که لحظه ای تو کنی زیر پای خویش نگاه

به دامنت ز ازل چنگ من گره خورده

بر آن مباش که دست مرا کنی کوتاه

تو و کشیدن دامن ز دست من؟ هیهات!

من و جدایی از این آستان؟ معاذ الله

اگر تمام زمین را نهند بر دستم

گر از سپهر به جنگم بیاورند سپاه

نه دست می کشم از دامن محبّت تو

نه رو نهم به درِ دیگری از این درگاه

سفید رو چو تو نشنیده و ندیده کسی

که روی خویش نهد، بر روی غلام سیاه

به غیر روی تو، ای آفتاب هر دو جهان!

کسی ندیده ز خاک تنور، تابد ماه

رسد چو نغمۀ قرآن به گوش، در چشمم

سرت به نوک سنان، جلوه می کند ناگاه

چهارده سده بگذشته و هنوز هنوز

دلِ شکستۀ ما با سرت بُود همراه

به زیر کعب نی و تازیانه، عترت تو

به قلب خصم نهادند، حسرت یک آه

به غیر باب عنایات و رحمت و کرمت

کجا به “میثم” آلوده می دهند پناه؟

سازگار

********

بدم، مرا بـه پیمبـر ببخش یـا الله!

به اشک دیـدۀ حیدر ببخش یا الله!

تمام دار و نـدارم محبت زهراست

مرا بـه سـورۀ کوثـر ببخش یا الله!

به اشک چشم حسین و حسن قبولم کن

مرا بـه این دو بـرادر ببخش یا الله!

بـه درگـه تــو گنـاه مکـرر آوردم

مرا به عفـو مکـرر ببخش یــا الله!

ببر به کرب‌ و بـلا زائر حسینـم کن

به آن ضریح مطهر ببخش یـا الله!

به دست‌های علمدار کربلا سوگند

به حرمت علـی‌اکبر ببخش یـا الله!

به بانگ العطش نازدانه‌های حسین

به خون حنجر اصغر ببخش یا الله!

به سیدالشهـدا و به خـون حنجر او

که شد بریده ز خنجر ببخش یا الله!

به لحظه‌ای که سر نیزه گشت با زینب

سـر حسین، بـرابـر، ببـخش یا الله!

به خون میثم تمّار، جرم «میثم» را

به روی او تـو نیاور؛ ببـخش یا الله!

سازگار

*******

به قلاده ی نفس گشتم اسیر
شدم زار و شرمنده و سر به زیر
تهی دستم و بی نوا و فقیر
مرا کس نخواند ذلیل و حقیر
مقامم بُوَد بس بزرگ و خطیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

حسین ازکرم انتخابم کند
غلام غلامش خطابم کند
گدای در خود حسابم کند
بهشتم بَرَد یا عذابم کند
به عشقش اسیرم اسیرم اسیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

خیالش زمن دلربایی کند
غمش دردلم خودنمایی کند
نوایش مرا نینوایی کند
ولایش مرا کربلایی کند
بدانند خلق از صغیر و کبیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

منم عار او، او بود یارمن
زلطف و کرامت، خریدار من
نبودم که او بوده دلدار من
غمش شد انیسِ دل زار من
از آن دم که مادر مرا داده شیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

اگر چه گنه کار و آلوده ام
به خاک مزارش جبین سوده ام
دمی بی ولایش نیاسوده ام
گرفتار و دلداده اش بوده ام
از آن دم که آب و گلم شد خمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

زخون جگر پاکِ پاکم کنید
سپس عاشق سینه چاکم کنید
به تیغ محبت هلاکم کنید
به صحن ابوالفضل خاکم کنید
که خاکم دهد بوی مشک و عبیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

به زخم جبین پیمبر قسم
به رخسار خونین حیدر قسم
به محسن، به زهرای اطهر قسم
به سبطین و عباس و اکبر قسم
به هفتاد و دو عاشق بی نظیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

دریغا که شد خاک صحرا کفن
بر آن کشته ی پاره پاره بدن
تنش پاره پاره تر از پیرهن
سرش نوک نی با خدا هم سخن
نگاهش سر نی به طفلی صغیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

به سردار بی لشگر کربلا
به سرهای لب تشنه از تن جدا
به قرآن زیر سُم اسب ها
به خونی که شد خونبهایش خدا
به جسمی که او را کفن شد حصیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

به هر کوی و هر بزم و هر انجمن
سرم خاک پای حسین و حسن
پدر در دوگوشم سرود این سخن
که ای نازنین طفل دلبند من
حسینی بمان و حسینی بمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

سازگاز

*****

  خواب دیدم خواب این که مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود

وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

ناله می کردم ولیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

هرکه آمد پیش حرفی خواند و رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی

آمدند از راه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا بگو اسم تو چیست

آن یکی فریاد زد رب تو کیست

ای گنهکار سیه دل بسته پر

نام اربابان خود یک یک ببر

در میان عمر خود کن جستجو

کارهای نیک و زشتت را بگو

گفتنم عمر خود کردی تباه

نامه اعمال تو گشته سیاه

ما که ماموران حق داوریم

نک تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هر کجا و دلفکار

می کشیدندم به خفت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد

از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان

نور پیشانی اش فوق کهکشان

چشمهایش زندگانی می سرود

درد را از قلب آدم می زدود

گیسوانش شط پر جوش و خروش

در رکابش قدسیان حلقه بگوش

صورتش خورشید بود و غرق نور

جام چشمانش پر از شرب طهور

لب که نه سرچشمه آب حیات

بین دستش کائنات و ممکنات

خاک پایش حسرت عرش برین

طره ای از گیسویش حبل المتین

بر سرش دستار سبزی بسته بود

بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبین

از جلال حضرت عشق آفرین

دو ملک سر را به زیر انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه

صاحب روز قیامت آمده

گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد

مهربانانه به رویم خنده کرد

گفت آزادش کنید این بنده را

خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه اینجا این چنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گریه کرده بعد شیرش داده است

بارها بر من محبت کرده است

سینه اش را وقف هیئت کرده است

اینکه می بینید در شور است و شین

ذکر لالائیش بوده یاحسین

دیگران غرق خوشی و هلهله

دیدم او را غرق شور و هروله

با ادب در مجلس ما می نشست

او به عشق من سر خود را شکست

سینه چاک آل زهرا بوده است

چای ریز مجلس ما بوده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد

عکس من را بر دلش قاب کرد

اسم من راز و نیازش بوده است

خاک من مهر نمازش بوده است

پرچم من را بدوشش می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید

اقتدا بر خواهرم زینب نمود

گاه میشد صورتش بهرم کبود

بارها لعن امیه کرده است

خویش را نذز رقیه کرده است

تا که دنیا بوده از من دم زده

او غذای روضه ام را هم زده

اینکه در پیش شما گردیده بد

جسم و جانش بوی روضه می دهد

حرمت من را به دنیا پاس داشت

ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن

روز عاشورا شده سقای من

گریه کرده چون برای اکبرم

با خود او را نزد زهرا می برم

هر چه باشد او برایم بنده است

او بسوزد ، صاحبش شرمنده است

در مرامم نیست او تنها شود

باعث خوشحالی اعدا شود

در قیامت عطر و بویش می دهم

پیش مردم آبرویش می دهم

باز بالاتر به روز سرنوشت

میشود همسایه من در بهشت

آری آری هر که پابست من است

نامه اعمال او دست من است

امیرحسین میرحسینی

*****



گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست

گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست

رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست

آب اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر

بر سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست

قطره ی آب اگر نذرِ سر او بکند

بر علی اصغرمان معجزه ای سا، حتمی ست

بدنِ غیرت اگر که عرق سرد کند

خیس تب هم بشود، شعله ی رگ ها حتمی ست

دختر شاه بخواهد، احدی مانع نیست

طلب آب کند، حلّ معما حتمی ست

العطش باز اگر بر جگری لطمه زند

مشک اگر پاره شود، مُردن سقا حتمی ست

آب اگر موج زند باز هم ایمان دارم

این که او لب نزده بر لب دریا حتمی ست

بی کُله خود اگر بر سر او ضربه زنند

از روی اسب، زمین خوردن آقا حتمی ست

ناله ی ابنیَ العباسِ زنی ثابت کرد

این که او شد پسر حضرت زهرا، حتمی ست

تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد

تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی ست

دست دادی و به تو بال بهشتی دادند

لفظ طیّار تو در جنت اعلی حتمی ست

گر روی خاک بلا پا بکشی

به حسین بن علی، خنده ی اعدا حتمی ست

اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم

تکه تکه شدن این قد رعنا حتمی ست

گر نیایی به حرم، ای همه غیرت، بی تو

آتش شعله ور و دامن زن ها حتمی ست



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top