سلوک معنوی مولانا

فهم خداوند در سیر و سلوک معنوی و فکری کی یرکگور و مولانا

كی یر كگور معتقد است كه صفات خداوند تنها باید از وجدان مؤمن استنباط شود و
نه از راه عقل، این موضوع در فلسفه اشراق بی زمینه نیست؛ آنجا كه مولوی می
گوید: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمكین بود. همین مفهوم
است كه «مولانا» و «كی یر كگور» را در صراط واحد قرار می دهد، چه كی یر
كگور نیز معتقد است «اندیشه مخلوق است و مخلوق هرگز با خالق یگانگی پیدا
نمی كند.» با چنین رویكردی نویسنده در مقاله حاضر معتقد است مولانا و كگور
علی رغم اختلاف نظر در بسیاری از زمینه های فكری، اما در شناخت خداوند با
یكدیگر مشتركند؛ این كه این امر (شناخت خدا) از راه عقل امكان پذیر نیست.
سورن كی یر كگور، متأله پرشور دانماركی (۱۸۱۳- ۱۸۵۵) زندگی و آثارش آشكارا
نشان دهنده آن است كه وی متفكری اگزیستانسیالیست بوده است. درواقع جنبش
فلسفی اگزیستانسیالیسم در قرن بیستم، تا حد زیادی وامدار اوست و تأثیر ژرفی
كه بر متفكران این شیوه فكری داشته بر كسی پوشیده نیست. میگل اونامونو،
متفكر اسپانیولی، گرایش اگزیستانسیالیستی خود را مرهون كشف كی یر كگور می
داند و معتقد است شناختن كی یر كگور یكی از بزرگترین حوادث حیات روحی اش
بوده است.
كی یر كگور نظام فكری و فلسفی منسجمی ندارد و نمی توان او را به سهولت در
یكی از قالبهای فكری جای داد. عنوان برخی از نوشته هایش، خود گویای این
مدعاست. تكه پاره های فلسفی، ترس و لرز، پی نوشتهای ناعلمی پایانی و… از
جمله این آثارند.
جلال الدین محمد مولوی نیز كه در سالهای ۶۰۴ – ۶۷۲ هجری (۱۲۰۷- ۱۲۷۵
میلادی) می زیسته، متأله عارف مسلكی است كه برخی از مفاهیم عرفان اسلامی،
ایرانی منشأ در افكار وی دارد. در هر گوشه از جهان هر كه به تحقیق درباره
عرفان ایرانی پرداخته یا می پردازد، در آثار و افكار جلال الدین محمد
خصوصاً مثنوی او تفحص می كند. وی نماینده واقعی تفكر عرفانی بوده و اندیشه
اش نمونه بارز نظام فكری این مكتب است.
مولوی به دور از هرگونه طبقه بندی مرسوم موضوعات، به شرح مطالب غامض
متافیزیكی پرداخته است.بدین ترتیب او هرگز یك سیستم فلسفی- كلامی محض یا یك
دستگاه عرفان نظری صرف بنا نكرده است. مثنوی اگرچه منشور بلورینی است كه
پرتو اندیشه های اسلامی تا قرن هفتم را به خوبی منعكس می كند در عین حال
بدون ورود به مباحث بغرنج عرفان نظری، دستور العمل برای عرفان عملی در
اختیار پویندگان می گذارد.
«معرفت»
فكر دینی كه نزد كی یر كگور اساساً نوعی فكر درونی و خودی است و در برابر
تمام سیستم سازی های فلسفی قرار دارد، نزد مولوی نیز به شدت مبتنی بر اصول
عرفان اسلامی است.
مولوی می گوید: «عقل از معرفت خدا عاجز است، زیرا هر علمی وابسته مقایسه و
تقابل اضداد است، نور از مقابله با تاریكی و شادی از راه مقابله با رنج
شناخته می شود. اما خدا كل وجود است و هیچ چیز بیرون از او نیست تا بتوان
او را در مقابله با آن شناخت.»
پس نهانی ها به ضد پیدا شود
چون كه حق را نیست ضد، پنهان شود
پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد، ضد را می نماید در صدور
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد او را توان پیدا نمود(۱)
كی یر كگور نیز معتقد است كه صفات خداوند فقط باید از وجدان مؤمن استنباط
شود و نه از راه عقل و استدلال و تنها از راه عشق برای خدا. عقل و استدلال
ما را از خدا دور می كند. نمی توانیم اول خدا را بشناسیم به این امید كه
بعدها ممكن است دوستش داشته باشیم. باید در وهله اول دوستش بداریم، مشتاقش
باشیم و هوایش را در دل داشته باشیم، سپس بشناسیمش. شناخت خدا از عشق به او
آغاز می شود و این شناخت فقط اندكی از عقل و برهان با خود دارد یا هیچ
ندارد، زیرا خدا تعریف پذیر نیست. سعی در تعریف او، سعی در محدود كردن او
در قالب ذهن ماست یا به تعبیر دیگر كشتن اوست. هرچه تلاش كنیم و در پی
تعریف او باشیم، آنچه در برابر ما پدیدار می شود فقط نیستی خواهد بود.
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آن كه در اندیشه ناید آن خداست(۲)
مولانا نیز بر این عقیده پافشاری می كند كه هر كس بپندارد ذات خدا را
شناخته، خویش را فریفته و فریب اسماء و صفات خدا را خورده است.« اندیشه
مخلوق است و مخلوق هرگز با خالق یگانگی پیدا نمی كند. پس چنین عاشق خدایی،
عاشق وهم خویش است. انسانی كه برای خدا صورتی قائل می شود در حقیقت او را
به صورت خود تصور می كند.
گر توهم می كند او عشق ذات
ذات نبود وهم اسماء و صفات
وهم زاییده ز اوصاف و حدست
حق نزاییدست و او لم یولدست(۳)
كی یر كگور كه خاستگاه فكری و فلسفی او نقد فلسفه هگلی است و دشمن هرگونه
سیستم و سیستم سازی فلسفی بوده و این گونه فعالیت ها را« كپك فضل فروشی و
قلنبه گویی»می داند، هنگامی كه با مسأله ایمان دینی روبه رو می شود جای
چندانی برای عقل بازنمی گذارد و در عوض بر نقش نفس و روح تكیه می كند. شرح و
بیان كی یر كگور از ایمان دینی از یك نظر پرخاشی است بر شیوه ای كه كار آن
عقلانی كردن اعتقادات و به قالب ریختن نتایجی است كه از نظر فلسفی برهان
شده است:
« تا بدین جا كه من زائرانه در وادی عقل، در طلب خدا بوده ام، او را نیافته
ام، زیرا فریب تصور خدا را نخورده ام و نتوانستم تصوری از خدا داشته باشم.
آنگاه همچنان كه در برهوت خردگرایی سرگردان بودم به خود گفتم نباید جز در
حقیقت تسلی جست و آنجا منظورم از حقیقت عقل بود و هنوز و هرگز تسلی و آرامش
نیافته ام. ولی همچنان كه از یك سو ژرف تر و ژرف تر در شك گرایی عقلانی و
از سوی دیگر در نومیدی دل فرومی رفتم، عطش خدا در دلم پدیدار می شد و خفقان
روحی مرا محتاج به خدا و واقعیت داشتن او می كرد. آرزو می كردم خدایی وجود
داشته باشد و خدا وجود ندارد، بلكه پر وجود است و وجود ما را بر پا نگه می
دارد و ما را هست می كند. »(۴)
اونامونو به تأثیر از كی یر كگور در كتاب درد جاودانگی می آورد «خدا مجهول
بزرگی است كه در مرز نهایی دانش بشر قرار دارد، هرقدر علم و دانش پیش برود،
این مرز پس می رود.»
مولوی نیز كه در مثنوی غالباً با طعن و انكار از فلسفه یاد می كند و این
ناخرسندی، او را به نقد و طعن در حق متكلمان و علم آنها هم- كه تلقی آنها
از مباحث الهی خود تا حد زیادی به تلقی اهل فلسفه می ماند- می كشاند، لیكن«
روح و جوهر تعلیم خود او فلسفه ای است ضد فلسفه؛ چرا كه در نزد او فلسفه
(تعقل) بین انسان و آنچه مطلوب اوست، با برهانهای عقلی و حجتهای مربوط به
علت و معلول، واسطه و فاصله به وجود می آورد و به جای آن كه طالب حق را به
خدا كه در طلب اوست نزدیك كند، از وی دور هم می سازد. این گونه برهانها بر
آنچه مطلوب واقعی سالك طالب است پرده می افكند و وی را از ادراك حق محجوب
می دارد. از این روست كه راه كشف درونی را راه نیل به مقصد می بیند و راه
بحث را كه فلسفی از آن راه می رود، مایه گمراهی می یابد. »(۵)
داستانی در مقالات شمس تبریزی آمده كه مولانا از آن الهام می گیرد و مضمون
آن را به شعر بازگو می كند.« هر كه فاضل تر، دورتر از مقصود. هرچند فكرش
غامض تر، دورتر. این كار دل است، كار عقل نیست. كسی گنج نامه ای یافت كه به
فلان دروازه بیرون روی، قبه ای است. پشت بدان قبه كنی و روی به قبله كنی و
تیر بیندازی، هرجا تیر بیفتد گنجی است. رفت و انداخت، چندان كه عاجز شد،
نمی یافت. چون به حضرت رجوع كرد، الهامش داد كه، نفرمودیم كمان را بكش. آمد
تیر به كمان نهاد. همانجا پیش او افتاد، پس عنایت در رسید و گنج را یافت
.»(۶)
تو كمان و تیرها برساخته
صید نزدیك و تو دور انداخته
هر كه دور اندازتر او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر
فلسفی خود را از اندیشه بكشت
گو بدو كو راست سوی گنج پشت
گو بدو چندان كه افزون می دود
از مراد دل جداتر می رود(۷)
كی یر كگور نیز بر این عقیده است كه« فهم و درایت دین مستلزم به دل یافتن
است نه حصول دانش عقلی درباره آن و این امر نه تنها آسان نیست، بلكه بسیار
صعب و دشوار نیز هست. دین را نمی توان چون مجموعه ای از دانستنیها به كسی
تلقین كرد. ایمان حقیقی، جذب مستمر و مداوم است و عاشق وار به آن رو كردن.»
(۸) آنچه گفتیم بیشتر در مشابهت سیر و سلوك معرفتی مولانا و كی یر كگور
بود. لكن ذكر این نكته در پایان لازم است كه همه وجوه شخصیت مولانا و كی یر
كگور قابل مقایسه نیست و از وجوهی سنخیت و مشابهت ندارند. كی یر كگور
انسانی حزین بود و غمی سهمگین تا آخرین دم زندگی بر روح او سنگینی می كرد و
در سرتاسر زندگی اش بر او استیلا داشت. آری كی یر كگور در همه عمر در
«توفان» (به تعبیر خودش) زندگی كرد و تا واپسین دم حیات بین «شك» و «ایمان»
در نوسان بود و هیچ وقت لذت قرب و امن را نچشید. او انسانی بود كه بر سر
ایمان خویش می لرزید. چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم…
اما مولوی گرچه زمانی گفت: همچو مادر بر بچه، لرزیم بر ایمان خویش، اما در
این حال مقیم نشد و به مقام امن و دیدار معشوق رسید. او عارفی اهل «بسط»
بود نه «قبض» . فرحناك بود نه غمناك. مادرم بخت بدست و پدرم جود و كرم
فرح بن الفرح بن الفرح ام


اخلاق سلوک درمثنوی معنوی

● مقدمه
به نام خدایی که انسان را خلق نمود واستعداد رسیدن به ذات مقدسش را دراو
به ودیعه گذاشت وباسلام وصلوات به نبی مکرم اسلام واهل بیت گرامی اش که
سالکان و ره یافته گان حقیقی به درگاه حیّ محبوب وهادی سالکان به آستان
اویند. کتاب شریف مثنوی معنوی، یک کتاب بی نظیر وسرشار ازمفاهیم بلند
عرفانی است ونه تنها مفاهیم عرفانی واخلاقی درآن گنجانده شده است؛ بلکه راه
کارهای عملی برای جویندگان حضرت دوست، درآن وجوددارد؛ مفاهیم والای این
کتاب، حاصل تجربیات عملی یک عارف برجسته است،که قلم رایارای ترسیم آن نیست.
هدف بنده ازنگارش این مقاله، آشنایی با مثنوی معنوی و نوشیدن جرعه ای از
دریای اخلاق این کتاب گران قدر است.
● چکیده مقاله:
جلال‌الدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به
جلال‌الدین رومی، جلال‌الدین بلخی، ملای روم، مولانا، و مولوی در سال ۶۰۴
قمری در بلخ زاده شد نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال‌الدین» و
گاهی «خداوندگار»و «مولانا خداوندگار» بوده است.
می توان کتاب مثنوی رامهمترین اثرمولانا خواند. این کتاب که کتابی با
مضامین عرفانی می باشد حاصل پربارترین دوران عمر اوست؛مثنوی، طبق معتبرترین
نسخه‌های آن،شامل ۲۵۶۳۲ بیت است، به شش دفتر منقسم شده است
اهمیت مثنوی از آن رو نیست که یکی از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از
آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی
بدون تردید، مهم‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین تجربه عرفانی بشر است
ازنظر مولوی، قلب انسان آیینه ایست که جمیع صفات الهی باید در آن جلوه گر
شود، اگر چنین نمی شود به واسطه آلودگی زنگارزدگی آیینه است و باید زنگ و
غباررااز آن زدود : مولانا،معتقداست که خود دنیا بد نیست بلکه تعلق
ووابستگی به دنیا مذموم است سلوک و اساس آن از نظر وی خود را باختن نیست
بلکه به خود آمدن و خود را یافتن است.
ازنظر سیراخلاقی مثنوی،ماهیت انسان که موضوع حرکت تعالی است ماهیت بالقوه
ای است که استعداد پیمودن مراتب کمال را داردو در این سیر تعالی است که
آدمی پلکان نردبان روحانی را از فروترین درجه هستی که جمادی است، آغاز می
کند و با مرگ از سطح فروتر به مرتبه برتر زنده می شود.
اساس عرفان در مثنوی معنوی بر محبت و عشق استوار است.
باتوجه به این که عارف با طی مراحل کمال، درخدا فنا می شود،دعای عارف و
درخواست او از حق، هم‌چو درخواست حقست از خویشتن. بنابراین پذیرفته می شود.
به نظر مولوی آدمیان کارهای زشت خودرابه خدانسبت می دهند تاخودرا بی گناه احساس کنند.
مولانا معتقداست که سالک برای درنوردیدن مراحل کمال به یک مرشد وراهنما
نیازمند است؛اما کسی که متصدی تربیت مریدان است نخست باید خودش را مهذب
ساخته ومدارج سلوک را باصدق وصفاپیموده باشد.
در کتاب مثنوی ،به بسیاری از فضایل اخلاقی وچگونگی بهره مندی ازآن ها جهت
رسیدن به کمال وبه بسیاری از رذائل وچگونگی بازداری آن ها از مقام فنای
کامل وراه رهایی از این رذایل اشاره شده است که به برخی از آن ها اشاره می
کنیم: -مصایب وحوادث تلخ برای محبان خدا،حکم تکمیل وترفیع را داشته واگرچه
از جنبه‏ی حیات مادّی متألّم ومتضرّر می‏گردند.
– شمشیرحلم نه تنها برتراز تیغ آهنین است بلکه از صدلشکرپرتوان نیز ظفرانگیزتراست.
-مشکل عمده ی انسان، مشکل نفس است. ریاضت دادن و کشتن آن به منزله ی تسلط وغلبه برهمه ی طاغوتها و وحوش وسباع است.
ای شهان کشتیم ما خصم برون □□□ ماند خصمی زان بتر در اندرون
– بهترین دوران برای توبه واصلاح نفس ،همان دوران جوانی است
آن درخت بد جوان‏تر می‏شود □□□ وین کننده پیر و مضطر می‏شود
-دردفترپنجم مثنوی،مولانا نام چهاپرنده رابه عنوان سمبل چهارصفت انسان به کاربرده است
دراین ابیات، مرغابی مظهرحرص،خروس مظهرشهوت،طاووس مظهرحب جاه وزاغ مظهرآرزوهای دورودراز درانسان می باشد
-کسانی که ازنادانی وناتوانی مردم بهره کشی می کنند مورد تنفر وانتقاد
مولانا قرار گرفته اند، وی به محاکمی که به جای عدالت ،حق کشی راترویج می
کنند نیز می تازد:
داد دادِ حق شناس وبخششش □□□ عکس آن داد است اندرپنج وشش
– علت احولیت انسان برهم خوردن تعادل روحی او را مربوط به پیروی از هوی و هوس و خشم و غضب می باشد.
● سیری درزندگی مولانا
جلال‌الدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به
جلال‌الدین رومی، جلال‌الدین بلخی، ملای روم، مولانا، و مولوی در سال ۶۰۴
قمری در بلخ زاده شد ، نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال‌الدین» و
گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی» در قرنهای بعد
(ظاهراً از قرن نهم) برای وی به کار رفته است؛ وی از زبده‌ترین عارفان
است.خانواده اش از خانواده‌های محترم بلخ بود و گویا نسبش به خلیفه دوم
ابوبکر صدیق می‌رسد و پدرش هم از سوی مادر بقولی نوه ی سلطان محمد
خوارزمشاه بود، چون محمد خوارزمشاه با مشایخ از راه کم لطفی پیش می‌رفت،
پدرش بهاءالدین تاب نیاورده و در سال ۶۰۹ با خانوده‌اش خراسان را ترک نمود.
مدتی در وخش و سمرقند بسر برد. آن‌گاه از راه بغداد به مکه رفت و پس از نه
سال اقامت در الجزیره به دعوت کیقباد سلجوقی که صوفی‌مشرب بود به قونیه
پایتخت سلجوقیان روم رفت.جلال‌الدین پس از مرگ پدرش در سال ۶۲۸ قمری ، نزد
برهان‌الدین ترمذی که از شاگردان پدرش بود شاگردی کرد و مدتی همنشین شمس
تبریزی شد؛دیدارمولانا باشمس افق تازه ای رابه روی مولانا گشود وازمولانا
مولانای دیگر ساخت.شمس توانست صوفی باتمکین ومتبحری چون مولانا رااز
اوبگیرد وبه دریای محبت اندازد. و بالاخره مولانا، پایه‌گذار طریقتی شد که
مشهور به طریقت مولویه گشت. مولانا در سال ۶۷۲ دیده از جهان فرو بست ودر
همان قونیه به خاک سپرده شد.آثار باارزشی از وی به یادگارمانده است.از جمله
: مکاتیب، فیه مافیه، کلیات شمس و مجالس سَبعه ،مثنوی معنوی.

● معرفی مثنوی معنوی
می توان کتاب مثنوی رامهمترین اثرمولانا خواند این کتاب حاصل پربارترین
دوران عمر اوست ؛که کتابی با مضامین عرفانی می باشد؛این کتاب طبق
معتبرترین نسخه‌های آن،شامل ۲۵۶۳۲ بیت است، به شش دفتر منقسم شده وبه خاطر
تآثیرآن درتزکیه ی جاه ها، بعضی آن را صیقل‌الارواح نیز نامیده‌اند. دفاتر
شش‌گانه ی مثنوی، همه به یک سیاق و مجموعه‌ای از افکار عرفانی و اخلاقی و
سیر و سلوک است که آیات و احکام و امثال و حکایت‌های بسیاری در آن آورده
شده است. مولانا،این کتاب را به خواهش یکی از شاگردانش به نام حسام‌الدین
چلبی، به نظم درآورده است،.شروحی براین کتاب باارزش نگاشته شده؛ که از
جمله ی این شروح می توان شرح مثنوی حاج ملاهادی سبزواری، شرح مثنوی
شادروان بدیع‌الزمان فروزانفر( که متأسفانه به علت مرگ نابهنگام وی ناتمام
ماند و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوی چاپ و منتشر شد) و همچنین شرح
مثنوی محمدتقی جعفری را نام برد.

● سیرو سلوک در اصطلاح عرفا
جوینده ی راه حقیقت، سعی می کند، از عالم کثرت عبور کند و به هر ترتیب که
میسر است بار سفر بربندد و از این غوغای پردغدغه و مؤلم خود را خلاص کند.
این سفر را در اصطلاح عرفا سیر و سلوک می نامند. سلوک، یعنی پیمودن راه، و
سَیر یعنی تماشای آثار و خصوصیّات منازل و مراحل در بین راه. زاد و توشه
این سفر روحانی، مجاهده و ریاضت نفسانی است، زیرا قطع علائق عالم مادّه،
بسیار دشوار است؛ بنابراین سالک، اندک اندک رشته ‏های علقه ی عالم کثرت را
پاره نموده و از عالم طبع سفر می‏نماید. حقیقت‌ سلوک‌ و کلید آن‌، تسخیر
بدن‌ و نفس‌ است‌ در تحت‌ رأیت‌ ایمان‌ که‌ مبیّن‌ احکام‌ آن‌ فقه‌ جوارح‌ و
فقه‌ نفس‌ است‌. و بعد از این‌ إفناء، نفس‌ و روح‌ در تحت‌ رأیت‌ کبریائی‌
الهی‌، همه عقبات‌ و منازلی را‌ که در این‌ مراحل‌ مندرج‌ است‌. طی می
کندولکن‌ سلوک‌ این‌ مراحل‌ و طیّ این‌ راه‌ و مسافرت‌ در این‌ عوالم‌
موقوف‌ به‌ اموری‌ چند است‌ که‌ بدون‌ آنها به‌ منزل‌ نتوان‌ رسید، بلکه‌
قدم‌ در این‌ راه‌ نتوان‌ نهاد.
● اخلاق سلوک درمثنوی معنوی
اهمیت مثنوی از آن رو نیست که یکی از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از
آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی
بدون تردید، مهم‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین تجربه عرفانی بشر است و اگر آن را
“حماسه بزرگ عرفانی” بنامیم، بیهوده نگفته‌ایم. مثنوی فقط عرفان نظری نیست
بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی که حاصل تجارب عرفانی خود سراینده
است؛ بنابراین راه کاری عملی برای تمام کسانی است که می خواهند به درجات
بالای کمال برسند. مولانا درباره ی این کتاب عظیم می گوید: “مثنوی را جهت
آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بلکه(مثنوی راگفتم) تا زیرپا نهند و بالای
آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و
شهر به شهر بگردند.” بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه
عرفان تغییر است. یعنی باید انسان خودش را عوض کند نه آنکه فقط الفاظ را
لقلقه لسان خود کند.مثنوی مولانا مانند پلکان، سالک راپیش برده وبه
لقاءالله می رساند. مولانا در مثنوی، علم و عشق و عرفان را به هم درآمیخته و
از آن معجونی ساخته است که به درد همه کس می‌خورد و هر شخصی به اندازه سطح
فکر و سواد خود می‌تواند از آن استفاده کند . مثنوی کتابی تمثیلی با زبان
سمبولیک است که شیوه ی آن حکایت در حکایت است.مولوی ازطریق بیان داستان
واستفاده ازشخصیت های سمبلیک حتی استفاده از حیوانات، توانسته است انسان را
باخوهای بد انسانی وشیوه ی رهایی از آن وخصلت های خوب او وراه های مزین
شدن به آن ها، آشنا کند.
مولانا علت‌ آلام‌ و نگرانیهای‌ آدمی‌ را تحقیق‌ کرده‌ و در این‌ کار،
صرفاً به‌ کتاب‌ بسنده‌ نکرده‌است‌. او برای‌ رهایی‌ انسان‌ از غم‌ ،
متوسل‌ به‌ مطالعه ی‌ چند کتاب‌ نشده‌ ، بلکه‌ خود اضطراب‌ و جامعه ی
‌مضطرب‌ را عمیقاً کاویده‌ است‌ وی معتقد است که انسان‌ را نباید درکتاب‌
مطالعه‌ کرد بلکه‌ باید در خود او؛او را مطالعه‌ کنیم‌. هر سالک مؤمنی وقتی
که صفحات کتابی وجود تکوینی خود را با خلوص نیت مطالعه و محتوای آنرا
بخوبی درک نمود بی شک پروردگار خود را بهتر شناخته است پس مفاتح عرفان
مولوی، خود شناسی است . مولوی‌ با زبان‌ خاص‌ خود مضامین‌ ارجمند
‌احادیث‌ را بصورت‌ وجدانی‌ درآورده‌ و تحویل‌ حوزة‌ وجدان‌می‌ دهد ،
مفاهیمی‌ که‌ تحویل‌ وجدان‌ شد دیگر لغزش‌ و تزلزل‌ در آن‌ راه‌
ندارد.مولانا مطالب‌ ومفاهیم را چنان‌ به‌ وضوح‌ و روشنایی‌ می‌ رساند که‌
وجدان‌، مستقیماً آنرا پذیرا باشد.
مثنوی‌ مجموعه‌ ای‌ است‌ بلند وارجمند در شناسایی‌ ارزش‌ و منزلت‌
انسانی‌ وکشافی‌ است‌ بارز در اظهار گوهر درخشنده‌ آدمی‌. او ازگنج‌
گرانبهایی‌ در سریره‌ آدمی‌ گزارش‌ می‌ کند که‌ ارج‌ و قیمت‌ آن‌ چندان‌
است‌ که‌ آدمی‌ را به‌ کاوش‌ و جستجوی‌ دائم وخودکاوی‌ مستمر و ژرف‌
اندیشی‌ پیوسته‌ وا می‌ دارد. مثنوی‌ کشاف‌ دفینه‌ پرگوهر وجود انسانی‌
است‌ که‌ خود انسان‌ را به این‌ اکتشاف‌ وا می دارد ودرپیدایش‌ وظهوراین‌
دفینه‌ ی گران‌ از همت‌ وتلاش‌ و استعداد خود صاحب‌ گنج‌، مدد می‌ جوید.
در کتاب مثنوی ،به بسیاری از فضایل اخلاقی وچگونگی بهره مندی ازآن ها
جهت رسیدن به کمال وبه بسیاری از رذائل وچگونگی بازداری آن ها از مقام
فنای کامل وراه رهایی از این رذایل اشاره شده است که به برخی از آن ها
اشاره می کنیم:
● مثنوی وراه کسب فضایل اخلاقی
به عقیده ی عرفا ، منبع معرفت واقعی قلب پاک است و بس و معنی واقعی ( من
عرف نفسه فقد عرف رَبّه )همین است. ازنظر مولوی، قلب انسان آیینه ایست که
جمیع صفات الهی باید در آن جلوه گر شود، اگر چنین نمی شود به واسطه آلودگی
زنگارزدگی آیینه است و باید زنگ و غباررااز آن زدود :
آیینه ات دانی چرا غمــــــــاز نیست □□□ زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگـار از رخ خــــود پاک کن □□□ بعـــــــــد از آن آن نور را ادراک کن
هــرکسی ز اندازه ی روشــــــــــندلی □□□ غیب را بیند بقـــــــــــدر صیقــــــلی
هـر که صیقل بیش کرد او بیش دید □□□ بیشتر آمــــــــد بر او صـــورت پدید
● ازتبتل تامقام فنا
اخلاقی که مولوی آن را مبنای تربیت وسلوک یاران نمود از تواضع ادب
شروع می شد.در واقع هرگونه سلوک روحانی از مجاهده با نفس آغاز می شود و
غلبه بر نفس بدون اجتناب از غریزه ی تجاوز جویی حیوانی ممکن نیست ، لاجرم
هرگونه سلوک درخط سیررهایی از خود، تواضع انسان را می طلبد .مولانا، تواضع
راخُلق رسول خدا و نشانه ی جلوه ی عشق می دانست.خط سیرو سلوک مولانا تعبیری
از تصوف بود؛ اما این تصوف با آنکه از بسیاری جهات با آنچه در بین صوفیه
عصر او هم رایج بود شباهت داشت، از آنها جدا بود. سلوک روحانی
مولانا،خوارکردن جسم را الزام نمی کرد.ازاشتغال به کسب وکارهم نهی نمی کرد.
وی الزام کسب ودوری ازبیکاری وخانقاه نشینی رالازمه ی آماد گی سالک
درپیروی ازطریقت می دید ولی درعین حال رهایی ازرذایل اخلاقی مثل حرص ،بخل
وکینه را شرط رهایی ازبندگی تعلقات می دانست. تصوف مولانا درس عشق بود
،درس تبتل و فنا بود ،تجربه از خود رهایی بود.
از مقامات تبتل تا فنا □□□ پله پله تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی □□□ که به پر زو بر پرد صاحبدلی
اما تبتل که قطع پیوند با خود بود، نزد مولانا به معنی تر ک دنیا در مفهوم
عامیانه آن نبود. قطع تعلق به این معنی بود که روح را از دغدغه وتشویش
بیهوده می رهانید و بی تعلقی را شرط سلوک روحانی سالک نشان می دا د
.رهایی، رهایی از آنچه مانع سالک از تسلیم به جاذبه اشتیاق ،به جاذبه
بازگشت به مبدأ و به جاذبه اتصال با حضرت حق بود.ازنظر مولانا، خود دنیا بد
نیست بلکه تعلق ووابستگی به دنیا مذموم است وی دردفتر اول مثنوی درباره ی
دنیا می‌فرماید:
چیست دنیا؟ از خدا غافل بٍودن □□□ نی قماش و نقره و میزان و وزن
مال را کز بهر دین باشی حمول □□□ نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است □□□ آب اندرزیر کشتی پشتی است
چونکه مال و ملک را از دل براند □□□ زان سلیمان ، خویش جز مسکین نخواند
کوزه سر بسته اندرآب زفت □□□ از دل پر باده ، فوق آب رفت
باد درویشی چو در باطن بود □□□ بر سر آب جهان ، ساکن بود
گرچه جمله این جهان ملک وی است □□□ ملک در چشم دل او، لاشی است
پس دهان دل ببند و مهر کن □□□ پر کنش از بادگیر من لدن .
● سلوک خودراباختن نیست .
سلوک و اساس آن از نظر مولانا خود را باختن نیست بلکه به خود آمدن و
خود را یافتن است. در تعالیم وی در راه کشف حقیقت ازکارهای مخالف طبیعت
انسانی ، چون تجرد، ابدأ چیزی نمی توان یافت اگر شهوتی نباشد پرهیز معنی
ندارد. اگر شهوت وجودنداشته باشد،احتراز ازآن فضیلت محسوب نمی شود .
انسان استعداد نیل به کمال بی نهایت رادارد
ازنظر سیراخلاقی مثنوی،ماهیت انسان که موضوع حرکت تعالی است ماهیت بالقوه
ای است که استعداد پیمودن مراتب کمال را داردو در ضمن حرکت تعالی، حقیقت
وجود او محقق می گردد و از مرحله ی نفس بهیمیه تا درجه ی نفس مطمئنه بالا
می آید.
دیر پاید تا که سر آدمی □□□ آشکارا گردد از بیش و کمی
زیردیواربدن گنجست یا □□□ خانه ی ماراست ومورواژدها
هر که نقص خویش را دید و شناخت □□□ اندر استکمال خود وابسته تاخت
● کمال درجاتی دارد
ازنظر مولوی ،در این سیر تعالی است که آدمی پلکان نردبان روحانی را از
فروترین درجه هستی که جمادی است، آغاز می کند و با مرگ از سطح فروتر به
مرتبه برتر زنده می شود و به نباتی و حیوان و آدمی و ملک و بالاخره «آنچه
اندر وهم نیاید» می رسد ومقامات تبتل تا فنا را که عالی ترین مرتبه تعالی
است پله پله تا ملاقات خدا می پیماید:
از جمادی مردم و نامی شدم □□□ وزنما مردم به حیوان سرزدم
حمله دیگر بمیرم از بشر □□□ تا برآرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن زجو □□□ کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم □□□ آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون □□□ گویدم کاناالیه راجعون
● اساس عرفان وسلوک، عشق است
اساس عرفان در مثنوی معنوی بر محبت و عشق استوار است. آغاز
مثنوی با تمثیل نی که یادکردی عاشقانه از خداست. شروع می شود؛مولانا مثتوی‌
را با شکایت‌ آغاز میکند ،شکایت‌ از جدایی‌،شکایت‌ انسان‌ غریب‌ و دور
افتاده‌ ازوطن‌ اصلی‌ خویش‌ومعشوق والای خویش..مولوی جان آدمی را همانند
عاشقی می داند که از وصال بازمانده و در غربتی جانگداز پرو بال می زند. از
این رو، هردم هوای وصل را در سر می پروراند و می خواهد که شرف وصل و فیض
بارگاه الهی را حاصل کند براین اساس، عشق را پایه ترقی و کیمیای سعادت می
شمرد در مثنوی، صحبت از عشق خداست و تمنای وصال او که هدف غایی سالک است و
از این جهت است که اغلب اشعارش رنگ عاشقانه دارد، حتی او غزل را از عشق
شهوانی به محبت روحانی رسانده است. مولانا درمثنوی، انسان را اصل جهان می
داند و می گوید که انسان به صورت، عالم اصغر و به معنی، عالم اکبر است،زیرا
حامل اسماء الله است:
پس به صورت آدمی، فرع جهان □□□ در صفت، اصل جهان، این را بدان
ظاهرش را پیشه ای آرد به چرخ □□□ باطنش باشد، محیط هفت چرخ
آدمی چون نورگیرد از خدا □□□ هست مسجود ملائک ز اجتباء
… پس به صورت، عالم اصغر تویی □□□ پس به معنی، عالم اکبر تویی
آدم اسطرلاب اوصاف علوست □□□ وصف آدم، مظهر آیات اوست
احسن التقویم و از فکرت برون □□□ احسن التقویم از عرشش فزون
● دروصف سالک
باتوجه به این که عارف با طی مراحل کمال، درخدا فنا می شود،دعای عارف و
درخواست او از حق، هم‌چو درخواست حقست از خویشتن. بنابراین پذیرفته می
شود.مولوی می گوید:
آن دعا از هفت گردون در گذشت □□□ کار آن مسکین به آخر خوب گشت
که آن دعای شیخ نه چون هر دعاست □□□ فانی است و گفت او گفت خداست
چون خدا از خود سؤال و کد کند □□□ پس دعای خویش را چون رد کند
● حرکت انسان به سوی کمال اختیاری است.
به نظر مولوی آدمیان کارهای زشت خودرابه خدانسبت می دهند تاخودرا بی
گناه احساس کنند.جبر،انکارنعمت های خداست،مؤاخذه ی استاداز شاگرددلیل
اختیار است ازآن جهت که به حکم فطرت ، مجبور، مستحق ملامت ومؤاخذه نیست،
این نه جبر این معنی جباریست □□□ ذکرجباری برای زاریست
زاری ماشددلیل اضطرار □□□ خجلت ماشد دلیل اختیار
گرنبودی اختیاراین شرم چیست □□□ وین درغ وخجلت وآزرم چیست
● اول اصلاح خود بعد دیگران
مولانا معتقداست که سالک برای درنوردیدن مراحل کمال به یک مرشد وراهنما
نیازمند است؛اما کسی که متصدی تربیت مریدان است نخست باید خودش را مهذب
ساخته ومدارج سلوک را باصدق وصفاپیموده باشدتامریدان ازتأثیرصحبت ودیدن
اعمال نیک او متأثرشوندواین راه پرآفت رابه قوت ایمان سپری کنند،کسی که
خوداسیرهوای نفسانی است وچشم به مال مریدان داردوازاقبال خلق مست غرورمی
شود هرگز نمی تواند هوی وشهوت دیگران رادرهم شکند
بهراین گفتند دانایان بفن □□□ میهمان محسنان بایدشدن
تومرید ومیهان آن کسی □□□ کوستاندحاصلت راازخسی
نیست چیره چون ترا چیره کند □□□ نورندهدمرتراتیره کند
● سختی ها شیرین است وراه رسیدن به خدا
مصایب وحوادث تلخ برای محبان خدا،حکم تکمیل وترفیع را داشته واگرچه از
جنبه‏ی حیات مادّی متألّم ومتضرّر می‏گردند، ولی از جنبه‏ی حیات اخروی به
پاداش‏های بزرگی دست می یابند که هر انسان عاقلی برای نیل به آن‏ها با آغوش
باز به استقبال ناملایمات دنیوی می‏رود، و اصولاً با این نگرش در ذایقه‏ی
او حواث تلخ، شیرین وگوارا می‏گردد و به گفته‏ی مولوی:
هر بلاکز دوست آیدرحمت است □□□ آن بلا را بردلم صد منت است
ای بلاهای توآرام دلم □□□ حاصل از درد توشد کام دلم
نالم و ترسم که او باور کند □□□ وز ترحم جور راکمتر کند
● صبر یک فضیلت اخلاقی
به نظر مولانا درمثنوی، شمشیرحلم نه تنها برتراز تیغ آهنین است بلکه از
صدلشکرپرتوان نیز ظفرانگیزتراست آیه‏ی «فان مع العسر یسرا» بیانگر این است
که نعمت‏هایی که از جانب خداوند برپیامبرارزانی گردیده است، نتیجه‏ی
مجاهدت‏ها و مقاومت‏های آن حضرت درراه ایفای رسالت خطیر الهی و صبر
واستقامت در برابر ناملایمات است. و این «عسرها» است که «یسرها» را به بار
می آورد، چون چنین است، پس نباید لحظه‏ای آرام گرفت، بلکه باید پس از فراغت
از هر مجاهدت و تلاشی به مجاهدت دیگر روی آورد و با تلاش مداوم به جانب
پروردگار خود گرایید. چنان که می فرماید: «فَاِذا فَرغْتَ فَانْصَب وَ اِلی
رَبَّکَ فَارْغَب». مولوی دراین باره گفته است:
رنج گنج آمد که رحمت‏ها در اوست □□□ مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد □□□ صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمه حیوان و جام مستی است □□□ کان بلندی‏ها همه در پستی است
آن بهاران مضمر است اندر خزان □□□ در بهار است آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز □□□ می‏طلب در مرگ خود عمر دراز
● جهادبانفس یک فضیلت اخلاقی
مشکل عمده ی انسان، مشکل نفس است. ریاضت دادن و کشتن
آن به منزله ی تسلط و غلبه بر همه ی طاغوتها و وحوش و سباع است. و در این
راه باید ایستادگی ومقاومت به کار بردتا آن طاغی و یاغی تسلیم شود و مسلمان
گردد ، لحظه ی تسلیم نفس، لحظه ی بسیار با شکوهی است که در واقع می توان
آن را تولد تازه ی انسان به معنی حقیقی آن دانست و عرفا از آن به مرگ
اختیاری تعبیر می کنند و می گویند که منظور از عبارت معروف:«موتو قبل ان
تموتوا» نیز همین است. مولوی در تفسیر حدیث نبوی«قدمتم من الجهاد الاصغر
الی الجهادالاکبر» (ص)می گوید:
ای شهان کشتیم ما خصم برون □□□ ماند خصمی زان بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست □□□ شیر باطن سخره خرگوش نیست
دوزخ است این نفس ودوزخ اژدهاست □□□ کو به دریاها نگردد کم کاست
هفت دریا را در آشامد هنوز □□□ کم نگردد سوزش آن خلق سوز
عالمی را لقمه کرد و درکشید □□□ معده اش نعره زنان، هل من مزید
چون که وا گشتم ز پیکار برون □□□ روی آوردم به پیکار درون
قد رجعنا من جهادالاصغریم □□□ یا نبی اندر جهاد اکبریم
قوتی خواهم ز حق دریا شکاف □□□ تا به سوزن برکنم این کوه قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند □□□
شیر آن است آنکه خود را بشکند
تا شود شیر خدا از عون او □□□ وا رهد ازنفس و از فرعون او
● بهارتوبه ایام جوانی است.
ازنظر مولوی بهترین دوران برای توبه واصلاح نفس ،همان دوران جوانی است چون
دراین دوره هم ریشه ی گناهان محکم نشده است وهم فردتوان کافی برای ترک
کردن گناهان رادارد.برعکس دردوران پیری ریشه ی گناهان محکم شده وفردتوان
کمتری برای انقلاب علیه خود واصلاح نفسش دارد.مولوی این گونه می گوید:

همچو آن شخص درشت خوش سخن □□□ در میان ره نشاند او خار بن‏
ره گذریانش ملامت‏گر شدند □□□ بس بگفتندش بکن این را نکند
هردمی آن خار بن افزون شدی □□□ پای خلق از زخم آن پر خون شد
جامه‏های خلق بدریدی ز خار □□□ پای درویشان بخستی زار زار
چون به جد حاکم بدو گفت این بکن □□□ گفت آری بر کنم روزیش من‏
مدتی فردا و فردا وعده داد □□□ شد درخت خار او محکم نهاد
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ □□□ پیش آ در کار ما واپس مغژ
تو که می‏گویی که فردا این بدان □□□ که به هر روزی که می‏آید زمان‏
آن درخت بد جوان‏تر می‏شود □□□ وین کننده پیر و مضطر می‏شود
خار بن در قوت و برخاستن □□□ خار کن در پیری و در کاستن‏
خار بن هر روز و هر دم سبز و تر □□□ خار کن هر روز زار و خشکتر
او جوانتر می‏شود تو پیرتر □□□ زود باش و روزگار خود مبر
خاربن دان هر یکی خوی بدت □□□ بارها در پای خار آخر زدت‏
بارها از خوی خود خسته شدی □□□
حس نداری سخت بی‏حس آمدی‏
غافلی باری ز زخم خود نه‏ای □□□ تو عذاب خویش و هر بیگانه‏ای‏
یا تبر برگیر و مردانه بزن □□□ تو علی‏وار این در خیبر بکن‏
یا به گلبن وصل کن این خار را □□□ وصل کن با نار نور یار را
تا که نور او کشد نار تو را □□□ وصل او گلشن کند خار تو را
● رذایل اخلاقی
دردفترپنجم مثنوی،مولانا نام چهاپرنده رابه عنوان سمبل چهارصفت انسان
به کاربرده است.دراین ابیات، مرغابی مظهرحرص،خروس مظهرشهوت،طاووس مظهرحب
جاه وزاغ مظهرآرزوهای دورودراز درانسان می باشد. مولوی از انسان ها می
خواهدکه این چهارمرغ راسرببرند،یعنی این که چهارصفت حرص،شهوت ،حب جاه
وآرزوهای دورودراز رااز خوددور سازند؛تا به این ترتیب به مقامات بالای
انسانی برسند.
سرببر این
چهارمرغ زنده را □□□ سرمدی کن خلق ناپاینده را
بط وطاووس ست وزاغ ست وخروس □□□ این مثال چارخلق اندرنفوس
بط حرص است وخروس ،آن شهوت ست □□□ جاه چون طاووس وزاغ اُمنیت ست
● بهره کشی ازمردم یک رذیله ی اخلاقی
کسانی که ازنادانی وناتوانی مردم بهره کشی می کنند مورد تنفر وانتقاد
مولانا قرار گرفته اند، وی به محاکمی که به جای عدالت ،حق کشی راترویج می
کنند نیز می تازد:
داد دادِ حق شناس وبخششش □□□ عکس آن داد است اندرپنج وشش
گربود داد خسان افزون زریگ □□□ تو بمیری وآن بماند مرده ریگ
● غفلت ازنیازهای معنوی
فرض کنید انسان زمینی جهت ساختمان برای‏ خودش تهیه کرده به هر علتی
روزها نمی‏ توانددر آنجا کار کند شب هنگام ، کارگروبنا و مهندس و مصالح
می‏فرستدکه ساختمان را بسازند تادرآن جا سکونت کند ، پس خانه ای می‏سازند
که ازهرجهت مجهزاست. روزی که می خواهد به آن جا اسباب کشی کند، می‏بیندکه
خانه را در زمین‏دیگران ساخته است ، این حالت همان آدمی است که وارد قیامت
می‏شود ، خودش را می‏بیند مثل یک زمین‏ لخت ، آن که برایش کار نکرده خودش
است ، مثل چنین کسی درمثنوی مثل همان انسانی است که فقط به فکر ارضای
خواسته های جسمی وحیوانی خوداست وبه خواسته های روحی ومعنوی اش که اصل است
،توجهی ندارد.
در زمین دیگران خانه مکن □□□ کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه ، تن خاکی تو □□□ کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می‏دهی □□□ گوهر جان را نیابی فربهی
گر میان مشک ، تن را جا شود □□□ وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن بر جان بمال □□□ مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
● اََحولیت ( دو بینی) و عوامل آن
(درمثنوی نقل شده)استاد کاری به شاگرد احولش می گوید: برو به داخل آن خانه
و شیشه ای را که آنجاست بیاور. شاگرد دوبین وقتی به خانه داخل می شود می
بیند که دو تا شیشه درخانه هست، برمی گردد و به استادش می گوید که کدام یک
از آن دو شیشه راباید بیاورد. استاد به او می گوید که آنجا فقط یک شیشه
هست، برو و احولی را کنار بگذار. شاگرد به استاد می گوید: ای استاد مرا
طعنه مزن و مسخره مکن، دو تا شیشه در آنجا است نه یکی! استاد می گوید: خیلی
خوب حالا که اینطور است، پس برو یکی از آن دو شیشه را بشکن. وقتی یکی از
آن شیشه ها را شکست، دیگر شیشه ای وجود نداشت. زیرا در حقیقت تنها یک شیشه
وجودداشت ، اما شاگرد احول و دو بین آن را دو تا می دید.
مولانا، علت احولیت انسان برهم خوردن تعادل روحی او را مربوط به
پیروی از هوی و هوس و خشم و غضب می داند. خشم و شهوت و تعلقات نفسانی باعث
احولیت انسانها می شود و در نتیجه دیده ی باطن را به بیراهه می کشاند. این
رذایل اخلاقی، در روح اختلال به وجود می آورد، چشم حقیقت بین را کور می
سازد و سبب مهجوری می گردد.
هرگاه غرض در کار باشد و انسان، اسیر اغراض نفسانی شود، هرگز هنر دیگران را
نمی تواند ببیند، چون با غرض، دیده ی انسان مغرض را پرده ها و حجاب می
پوشاند و او را از مشاهدهء هنر و هنرمند محروم می سازد.
گفت استاد: اَحــــــولی را، کاندرآ □□□ رَو بُرون آر از وثاق آن شـــیشــــه را
گفت احــــــول: زآن دو شیشه من کدام □□□ پیش تو آرم؟ بکن شــــــرح تمــــام
گفت اســـتاد: آن دو شیشه نیســت، رَو □□□ اَحـــــولی بگذار و افزون بین مشو
گفت: ای اُســـــتا مــرا طعنه مَزَن □□□ گفت اســـــتا: زآن دو، یک را در شکن
شیشه یک بود و به چشمش دو نمـــود □□□ چون شکست او، شــیشه را دیگر نبود
چون یکی بشکست، هــر دو شدز چشم □□□ مَرد اَحــول گــــردد از مَیلان و خشم
خشم و شهوت مرد را اَحول کند □□□ زاستقامت، روح را مُبدل کند
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد □□□ صد حجاب از دل بسوی دیده شد
● نتیجه گیری:
ازمجموع بحث می توان نتیجه گرفت که مثنوی یک کتاب عرفانی واخلاقی است که هم
شامل عرفان نظری وهم شامل عرفان عملی است. درواقع این کتاب بدیلی برای
اخلاق به حساب می آید ویژگی ممتاز مثنوی این است که کتابی جامع وکامل بوده و
حاصل تجربیات شخصی خودسراینده است.این کتاب به قول نویسنده اش نخست انسان
را ازتعلقات مادی رها می کند سپس پله پله اوراتاملاقات خدا می برد ودراین
مراحل راه وچاه به فرد نمایانده می شود که برخی از موارد آن رادرمتن مقاله
ذکر کردیم.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top