دست دوست شعر

دست دوست

تا دست می برم ، قلمی تازه تر كنم
آن دستِ دائمیِ نا تماشايی
از پشت پرده ابهام می رسد
خط خط به تكه كاغذ پر شعر می كشد
وآن چشم دائمی نيمه پنهانی
مانند پاسبان شبانه،
سرك كشان
صف های درهم اشعار تازه را
تهديد می كند
شايد كه شخص سوم داستانهای ماست….

… بازی تمام شد
من می شناسمت
من نرگس خمار تو را صد هزار بار
بر روی كاغذ شعرم كشيده ام
من طعم گرمی دستان دوست را
در شعر حافظ و سعدی چشيده ام

يا اينكه پرده بيفكن ز روی خويش
يا دست می برم ، قلمی تازه تر كنم


کابوس

شیرین دروغ و دختر ترسا دروغ بود
افسانه های حوری تنها دروغ بود

مجنون ، دو ساله بر اثر آسم در گذشت!
آوازه های حضرت لیلا دروغ بود

چندین هزار حضرت یوسف بیاورند
تا شک کنیم عشق زلیخا دروغ بود؟

در نقشه ، کوه، دور و بر بیستون نبود!
فرهاد وکوه و تیشه سراپا دروغ بود

العشقُ شـبهُ حادثـةٍ غیــرُ واقعیّ
اول نگاه آدم و حوا دروغ بود

یک بار هم به حرف دلت اعتماد کن
شاید که حرف مردم دنیا دروغ بود!؟

نزدیک صبح از تب کابوس می پرم؛
مثل همیشه قصه رؤیا دروغ بود

سرما که می خورم هذیان پخش می کنم
این بار هم نتیجه سرما دروغ بود

* شعرهایی که نام شاعر
ندارند، یادگار روزهایی هستند که شعر می گفتم. (علی.ش.ق)



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top