دست دوست
تا دست می برم ، قلمی تازه تر كنم
آن دستِ دائمیِ نا تماشايی
از پشت پرده ابهام می رسد
خط خط به تكه كاغذ پر شعر می كشد
وآن چشم دائمی نيمه پنهانی
مانند پاسبان شبانه،
سرك كشان
صف های درهم اشعار تازه را
تهديد می كند
شايد كه شخص سوم داستانهای ماست….
… بازی تمام شد
من می شناسمت
من نرگس خمار تو را صد هزار بار
بر روی كاغذ شعرم كشيده ام
من طعم گرمی دستان دوست را
در شعر حافظ و سعدی چشيده ام
يا اينكه پرده بيفكن ز روی خويش
يا دست می برم ، قلمی تازه تر كنم
کابوس
شیرین دروغ و دختر ترسا دروغ بود مجنون ، دو ساله بر اثر آسم در گذشت! چندین هزار حضرت یوسف بیاورند در نقشه ، کوه، دور و بر بیستون نبود! العشقُ شـبهُ حادثـةٍ غیــرُ واقعیّ یک بار هم به حرف دلت اعتماد کن نزدیک صبح از تب کابوس می پرم؛ سرما که می خورم هذیان پخش می کنم |
* شعرهایی که نام شاعر |