جملات درباره انسانهای بزرگ

جملاتـی آموزنـده از نلسـون مانـدلا


زندگی، شگفت انگیز است فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید.

شجاعت مترادف نترسیدن نیست، بلکه شجاعت به معنای غلبه بر ترس است.

موفقیت پیش رفتن است نه به یک نقطه پایان رسیدن.

مهم این نیست که زیبا باشی زیبایی در این است که مهم باشی حتی برای یکنفر.

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

خشم و رنجش همچون نوشیدن زهر و سپس، امید به نابودی دشمنان است.

بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی.

بقای دوستی ها به تفاهم متقابل وابسته است.

کوچک باش و عاشق، که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را …


ما هم به ذهن سلیم و هم قلب نیازمندیم. شکوه زندگی این نیست که هرگز به
زانو در نیائیم، در این است که هر بار افتادیم دوباره برخیزیم.

آزادی به بریدن زنجیرها از دست و پا خلاصه نمی شود، آزادی به احترام گذاشتن آزادی دیگران نیز نیاز دارد.

اگر قرار باشد خون را با خون شست دچار بدبختی میشویم، ببخشیم اما فراموش نکنیم!

هیچ چیز مانند نحوه ی رفتار افراد یک جامعه با کودکان، شرافت آن جامعه را نشان نمیدهد.


به میلیونها انسانی که در جنوب آفریقا هستند و به کسانی که آنها را دیده
ام و می شناسم، پیشنهاد می کنم که ارزش دوستی خود را بدانند و بیشتر عشق
بورزند.


بهترین لذت آدمی این است که بداند نسلی از او بر جا مانده، ولی حسی برتر
از هر لذت موجود این است که بداند مسئولیت خانواده ای بر دوش او است و هر
فردی می تواند از این لذت برخوردار شود.


هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر
تندتر بدود تا طعمه او نگردد و شیری که میداند باید از آهوئی تندتر بدود تا
گرسنه نماند. مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است که با تمام توان شروع
به دویدن کنی.


برای آنکه مانع احساس عدم امنیت دیگران در اطرافمان باشیم، خود را از
انظار دور می سازیم. اما این کار ما را به جایی نمی رساند. ما زاده شده ایم
تا شکوه و بزرگی خداوندی را که در درونمان است آشکار سازیم و این امر، همه
ی انساتها را در بر میگیرد. و زمانی که به این نور درونمان اجازه تابیدن
می دهیم، ناآگاهانه به دیگران نیز اجازه چنین کاری را می دهیم.


از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد : گذشته
ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس
برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

یادداشتی حکیمانه از نلسـون مانـدلا


من باور دارم؛ که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از اینکه چه احساسى داشته باشیم.

من باور دارم؛ که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

من باور دارم؛
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم تغییر یابد.

من باور دارم؛
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.

من باور دارم؛
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.

من باور دارم؛
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم، او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.

من باور دارم؛
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم؛
که
همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و
دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.

من باور دارم؛
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم؛
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.

من باور دارم؛
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم ام. اما این به من این حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.

من باور دارم؛
که صرفنظر از اینکه چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.

من باور دارم؛
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند اما من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم؛
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند وکاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.

من باور دارم؛
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم؛
که شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست، بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.

من باور دارم؛

که دعوا و جر و بحث دو نفر با هم به معنى اینکه آن‌ها همدیگر را دوست
ندارند نیست و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى اینکه آن‌ها همدیگر را
دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم؛
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام دهد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد. صرفنظر از پیامدهاى آن …

من باور دارم؛
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.

من باور دارم؛
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدمی بشوم که مى‌خواهم.



جملات شریعتی درباره انسان

“… به هر حال، سه ره پیداست:
“پلیدی”، “پاکی”، و “پوچی”
این، سه راهی است که، پیشِ پای هر انسانی گشوده است،
و تو، یک کلمه‌ی نامفهومی،
و “وجود”ی بی‌”ماهیت”ی، و هیچ‌ای،
که بر سرِ این سه راه، ایستاده‌ای،
تا ایستاده‌ای، هیچی، چون ایستاده‌ای، هیچی.
یکی را انتخاب می‌کنی، براه می‌افتی،
و با انتخابِ راهِ “رفتن”ات، “خود”ت را انتخاب می‌کنی،
معنی می‌شوی…”

۱. آنانی که وقتی هستند هستند, وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم ها.

حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل‌فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

۲. آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگان‌ی متحرک در جهان.

خود فروختگان‌ی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی
شخصیت‌اند و بی‌اعتبار، هرگز به چشم نمی‌آیند، مرده و زنده‌شان یکی است.

۳. آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند.

آدم های معتبر و با شخصیت.

کسانی که در بودن‌شان سرشار از حضورند و در نبودن‌شان هم تاثیرشان را
می‌گذارند.. کسانی که همواره در خاطر ما می‌مانند. دوست‌شان داریم و
برایشان ارزش و احترام قائلیم.

۴. آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند.

شگفت انگیز ترین آدم ها.

در زمان بودن‌شان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را
دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم، آهسته آهسته درک می‌کنیم.
باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند، چه می گفتند، و چه می‌خواستند.
ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در
برابرشان قرار می‌گیریم، قفل بر زبان‌مان می‌زنند. اختیار از ما سلب
می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که
می‌روند یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها،
در زندگی هر کدام از ما، به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
“… فرزندم! تو مي‌تواني هرگونه “بودن”
را، که بخواهي باشي، انتخاب کني. اما، آزادی‌ی انتخاب تو، در چارچوبِ
حدودِ انسان بودن محصور است. با هر انتخابي، بايد انسان بودن نيز همراه
باشد، و گرنه، ديگر از آزادي و انتخاب سخن گفتن بي‌معني است، که اين کلمات،
ويژه‌ی خداست و انسان، و ديگر هيچ‌کس، هيچ‌چيز.

انسان يعني چه؟ انسان موجودي است که آگاهي دارد (به خود و جهان)، و
مي‌آفريند (خود را و جهان را)، و تعصب مي‌ورزد، و مي‌پرستد، و انتظار
مي‌کشد، و هميشه جوياي مطلق است، جوياي مطلق. اين خيلي معني دارد. رفاه،
خوشبختي، موفقيت‌هاي روزمره‌ی زندگي، و خيلي چيزهاي ديگر، به آن صدمه
مي‌زند. اگر اين صفات را، جزء ذات آدمي بدانيم، چه وحشتناک است که
مي‌بينيم، در اين زندگی‌ی مصرفي، و اين تمدنِ رقابت و حرص و برخورداري،
“همه” دارد پايمال مي‌شود. انسان، در زيرِ بارِ سنگينِ موفقيت‌هايش، دارد
مسخ مي‌شود. علمِ امروز، انسان را دارد به يک حيوانِ قدرت‌مند بدل مي‌کند.
تو، هر چه مي‌خواهي باشی، باش، اما… آدم باش!…”
… مگر نمی‌دانی،
بزرگ‌ترین دشمنِ آدمی،
فهم اوست؟
پس،
تا می‌توانی خر باش،
تا خوش باشی!!…”

“… آدم‌هایی که هیچ‌وقت احتیاج به تنهایی ندارند، آدم‌های کم‌مایه‌ای هستند…”.. از “امانت” تعابیر مختلفی شده است.

تصوف می‌گوید “عشق” است . مولوی می‌گوید “اراده” است . جمعی از علما “علم”
دانسته‌اند و بعضی “ولایت” ، گروهی هم معتقدند که منظور از امانت شخص “حضرت
علی” است.

اما چرا قرآن خود این کلمه را مشخص بیان نکرده است ؟

چون این ویژگی زبان معجزه‌آسای قرآن است که کلمه‌ای انتخاب می‌کند که
می‌توان معانی گوناگونی را از ابعاد مختلف آن استخراج کرد که در عین اینکه
هیچ‌کدام (به تنهایی) درست نیست، همه درست هم هست.

چرا که امانت همه امکاناتی است که در خداوند است نه در سطح او و همه
امکاناتی که در موجودات دیگر نیست و خاص انسان است و دلیل برتری و فضیلت او
.

امانت مجموعه همه اینهاست ….که به انسان سپرده شده‌اند.

امانت عبارت از آن ماده است که در وجود آدمی وارد شده و می‌تواند او را به سر حد عالی و مطلق تکامل قابل تصور در جهان برساند.

پس اراده ، اختیار ، آگاهی و شعور ، قدرت خلاقیت ، عشق ، معرفت ، حکمت و
همه این‌ها و بسیاری چیزهای دیگر که ما هنوز نمی‌شناسیم و در انسان آینده
می‌تواند تحقق و تجلی پیدا کند، جزو “امانت” است…”

“… این موجودِ انسانی،
چه شگفت مخلوقی است!
گاهی،
در پَستی،
چنان می شود،
که هیچ جانورِ کثیفی به او نمی‌رسد،
و گاه،
در عظمت،
تا آنجا اوج می‌گیرد،
که در خیال نیز نمی‌گنجد…”

“… هر موجودی در طبیعت “آن‌چنان است
که باید باشد”، و تنها انسان است که، هرگز آن‌چنان که باید باشد، نیست.
آدمی هرچه روح می‌گیرد، و هرچه از آن که “هست” فاصله می‌یابد، از آن‌که
“باید باشد” نیز دورتر می‌شود، و این است که هرکه متعالی‌تر است، از وحشت
ابتذال هراسناک‌تر است، و از بودن خویش ناخوشنودتر، و این است فرق میان
انسان و حیوان…”
“… چه پست‌اند آنها که فاصله‌ی میان
“آنچه هست”شان، با، “آنچه باید باشد”شان، نزدیک است، و حتی در برخی، هر دو
بر هم منطبق! حیوان و درخت است که این دو “بودن”شان یکی است…”
“… انسان، برخلاف معنی اصطلاحی آن در علم، که بر هر بی‌شاخ و دمی که
پیشانی و کف دست‌اش مو نداشته باشد و راست راست راه برود اطلاق می‌گردد، به
بشری گفته می‌شود که “آگاهی” در او “اراده‌ای” پدید آورده است، که به وی
“آزادی” می‌بخشد، و آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر
علیت، که جهان را و جان را می‌آفریند، و به حرکت در می‌آورد، و به نظم
می‌کشد، و اراده می‌کند…””… با همه چیز درآمیز،
و با هیچ چیز آمیخته مشو!
که در “انزوا” پاک ماندن،
نه دشوار است،
و نه با ارزش!…”
“… در این بحث، سخن از ارزش انسانی
است، یعنی آنچه که در انسان ملاک ارزش و تعیین ارزش چیست؟ در یک کلمه:
“اراده”! فقط و فقط. تفکر هم نیست، خلاقیت هم نیست، چه، این دو، ‌بی‌
“اراده”، کار یک ماشین حساب پیچیده است، کار یک کارخانه است…”                           
“… مقصود از انسان، نه آن نوع حیوان
ناطقی است که علوم طبیعی و بیولوژی از آن سخن می‌گویند، بلکه مقصود آن
خودآگاهی، آگاهی، و اراده‌ی آزادی است که: تصمیم می‌گیرد، انتخاب می‌کند.
انسان همواره در انتخاب کردن است…””… من همان‌طور که به مرزهای میان
کشورها معتقد نیستم، به مرزهای میان انسان‌ها هم اعتقادی ندارم. ملت در نظر
من گروهی از مردم‌اند که فقط دارای درد مشترکی هستند، و تیپی که هم که به
آن اصالت قائل‌ام، تیپی است که به معانی اخلاقی و انسانی مطلق، حتی از یک
مذهب خاص متکی هستند یا نیستند. بنابراین، تنها دو ملت وجود دارد: یکی آنها
که درد مشترکی دارند، و دیگر آن‌ها که ‌بیدردند. و دو تیپ وجود دارد: یکی،
آنها که در مرز انسانیت و احساس عرفانی و اخلاقی زندگی می‌کنند، و دیگر،
آنکه خارج از این مرز است. از این نظر است که واقعا امروز همان اندازه که
به ابوذر غفاری صحابی پیغمبر مومن‌ام و از تصور او لذت می‌برم، چارلی
چاپلین هم که درست در همین مرز او زندگی‌ی هنری و کمیک خود را تمام می‌کند،
محبوب من است. او هم یار دلسوز بشر است. او هم همه‌ی عمر به معانی‌ی مطلق
انسانی، به جامعه‌ی بشری، و به سرنوشت انسان وفادار مانده است. من مدت‌ها
است در روح خودم تمرین کرده‌ام تا این حالت به صورت طبیعی‌ی من در آید، تا
دیوارهای محکم محیط محدود کم‌عمق خودم را بشکنم، تا در تعقیب افکار از این
زیرزمین به آن زیرزمین نخزم، و بر روی بالکن بلندی بیایم و دنیا را
ببینم…”
“… انسان، درختی است که از خاک فرهنگِ خویش تغذیه می‌کند، و با تاریخِ خویش رشد می‌نماید…”
“… انسان تا کجا قالب‌ریخته و دست‌کاری‌شده‌ی جبری و جهلی محیط است، و تا کجا خویشتن‌ساز آزاد و خودآگاه؟…””… آدم بی‌سواد،
سیاست‌اش،
قیل‌و‌قال‌های بی‌ریشه است،
و خدمت‌اش،
پوچ و حقیر،
و زندگی‌اش و لذت‌اش،
گَند، سطحی، عامیانه، و بی‌ارزش.
ارزش و عمق و اصالتِ هر کاری،
به میزانِ خودآگاهی،
رشدِ شخصیت،
و سرمایه و غنای فرهنگ و فکرِ آدمی وابسته است…”
“… “یک زبان، یک انسان است”. هر کس یک زبان خارجی می‌داند، دو تا انسان است…”… انسان،
نهالی است که،
در زیرِ نورِ ایمان،
و هوای فرهنگ،
و بر روی خاکِ ملیتِ خویش،
می‌روید،
و ریشه در عمقِ تاریخ می‌دواند،
و از ذخائرِ تجربه‌ها، عاطفه‌ها، ارزش‌ها،
عشق‌ها و ایمان‌ها،
شکست‌ها و پیروزی‌ها،
و خلاصه،
ساخته‌ها و اندوخته‌های عقلی و علمی،
و احساسی و هنری و ادبی،
و آرمانِ نسل‌ها و عصرهای مستمری،
که تا آن سوی تاریخ می‌رود،
و به خلقتِ نوعی‌ی خویش می‌پیوندد،
تغذیه می‌کند…””… چه نعمتی از این بهتر که آدم در زندگی کاری کند که ضریب پیدا کند…”


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top