توحش وهابیت از نگاه وهابیت

توحش وهابیت از نگاه وهابیت

از اولین روزهای پیدایش وهابیت این فرقه ضاله برای به جلو بردن اهداف خود
دست به قتل مردم مسلمان و غارت اموال آن‌ها زده است. به‌گونه‌ای که اگر
شخصی از بیرون به این مسئله نگاهی بیندازد به شک و تردید می‌افتد که این
وقایع برای مغول‌ها بوده است یا مسلمانان! از‌جمله کتبی که از خود وهابیت
به این مسئله پرداخته است کتاب تاریخ ابن غنام است.
در این مقاله قصد
داریم که جنایات وهابیت را از زبان خودشان که در تاریخ ابن غنام[۱] به آن
پرداخته‌شده است خدمت خوانندگان محترم تقدیم کنیم.
وهابیت و در رأس آن
محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۱۵۹ قمری جنگی را با دهام بن دوّاس (حاکم ریاض)
به راه انداخت که در این جنگ افراد زیادی از دو طرف کشته شدند. البته در
کتاب مذکور بیان شده است که تنها یک جنگ نبوده است بلکه چندین جنگ توسط
وهابیت انجام‌شده است. حادثه و جنگ بطحاء در ریاض به دست عبدالعزیز از دیگر
جنگ‌های این فرقه علیه مسلمانان بوده است. غزوه بلده الزلفی به ریاست عبد
العزیز در سال ۱۱۶۵ ق و تصرف حریملا در سال ۱۱۶۸ ق، جنگ با اهل ثادق و اهل
جلاجل با ریاست عبدالعزیز از دیگر موارد خشونت‌طلبی وهابیت است. در سال
۱۱۸۰ ق جنگ صحن در خارج از ثرمداء، سال ۱۱۸۱ ق جنگ در مطیر، سال ۱۱۸۲ ق
حمله به زلفی، سال ۱۱۸۷ ق عبدالعزیز با اهل ریاض، در این سال جنگی مابین
امیر عبدالعزیز و دهام صورت گرفت که منجر به کشته شدن ۴۰۰۰ نفر از طرفین
گردید. سال ۱۱۹۱ ق در این سال سعود با اهل خرج در بیرون از خرج در منطقه‌ای
به نام سهباء درگیر شدند و از هر دو طرف عده‌ای کشته شدند. از دیگر موارد
توحش وهابیت حمله به نجف اشرف می‌باشد که در این حمله هزاران شیعه را به
خاک و خون کشیدند.[۲] این موارد تنها قطره‌ای بی‌کران از جنایات بی‌شمار
وهابیت است.
بنابراین می‌توان نتیجه گرفت این روحیه توحشی که اکنون در
وهابیت است و به اسم دین دست به تکفیر و کشتار مسلمانان می‌زنند، ریشه در
همان زمان‌های اولیه ایجاد این فرقه ضاله است که در این زمان توسط وهابیت
به شیوه‌های مختلف و تحت مجموعه‌ی جهاد با بدعت‌ها و شرک انجام می‌پذیرد و
ادامه دارد


آویزان شدن با طناب به خدای وهابیت

برای این‌که بیش از این از عنوان فوق متعجّب نشوید روایتی را که ترمذی در
سنن خود که یکی از کتب صحاح ستّه اهل‌سنت است توجه نمایید: «ابوهریره
می‌گوید: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحابش نشسته بودند که
ابری پیدا شد. حضرت فرمود: آیا می‌دانید که این چیست؟ گفتند: خدا و رسولش
داناترند. فرمود: این عنان است… پرسید: آیا می‌دانید بالای شما چیست؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: الرّقیع (به معنای آسمان دنیا یا مطلق
آسمان) سقفی محفوظ و موجی نگه داشته شده. سپس پرسید: آیا می‌دانید بین شما
و آن (رقیع) چه مقدار راه است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: به
اندازه ۵۰ سال. آن‌گاه پرسید: آیا می‌دانید ما فوق آن چیست؟ گفتند: خدا و
رسولش داناترند. فرمود: ما فوق آن، دو آسمان است که بین آن‌دو، مسیر ۵۰ سال
راه می‌باشد. تا آن که هفت آسمان را شمرد که بین هردو آسمان ۵۰ سال راه
بود. سپس فرمود: آیا می‌دانید ما فوق آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش
داناترند. فرمود: بالای آن عرش است که فاصله آن تا آسمان به اندازه فاصله
بین دو آسمان است (یعنی ۵۰ سال راه). آن‌گاه پرسید: آیا می‌دانید که پایین
شما چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: زمین. سپس فرمود: آیا
می‌دانید پایین آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: زیر آن زمین
دیگری است که بین آن‌دو، مسیر ۵۰ سال راه است. تا آن که هفت زمین را شمرد
که بین هر دو زمین نیز مسیر ۵۰ سال راه بود. سپس فرمود: قسم به آن کس که
جان محمّد  در دست اوست، اگر شما با طناب، یکی را به زمین پایینی آویزان
کنید بر خدا فرود می‌آید.»[۱] گرچه ترمذی پس از نقل این حدیث درباره آن نظر
داده و سعی کرده آن را بدین شکل توجیه کند: «این حدیثی است غریب. برخی از
علما آویزان شدن باطناب به خدا را به علم، قدرت و سلطنت خداوند تفسیر
کرده‌اند.»[۲]
بارانی که از پیش خدا می‌آید؛ با روایاتی که مشخص کرد
می‌توان با طناب به خدا متصل شد! جالب است راهی دیگر برای متصل شدن به او
را نیز بدانیم! به این روایت توجّه فرمایید: در سنن ابو داود که یکی از
صحاح ستۀ اهل سنت است و همچنین در مسند احمد بن حنبل[۳] آمده است: «انس
می‌گوید: با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که باران آمد.
حضرت بیرون رفت و لباسش را کنار زد تا باران به او اصابت کند. عرض کردیم:
ای رسول خدا! چرا چنین کردید؟ فرمود: زیرا او تازه از نزد پروردگارش آمده
است.»[۴]
خدا در خواب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ اکنون نوبت
آن رسیده تا ببینیم خدای وهّابیت در خواب چگونه است: «معاذ بن جبل می‌گوید:
صبحگاهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نماز جماعت صبح
تأخیر نمود تا جایی که نزدیک بود خورشید طلوع کند و چون آمد و نماز گزارد،
علّت تأخیر را چنین بیان کرد: چون نماز شبم را مقداری خواندم در حال نماز
چرتم برد به طوری که سنگینی بر من عارض شد. در این حال پروردگارم را دیدم
که در بهترین صورت بر من ظاهر شد و گفت: ای محمّد! گفتم: لبّیک ای پروردگار
من! فرمود: علّت مخاصمه در میان فرشتگان چیست؟ گفتم: گفتم: نمی‌دانم!
سه‌بار آن را تکرار کرد. دیدم که کف دست خود را بین دو شانه‌ام گذاشت طوری
که خنکی نوک انگشتان او را بر سینه‌ام احساس کردم.»[۵] البته از خدایی با
اوصافی که تاکنون از آن بیان شد نباید انتظار داشت که چرا زودتر به خواب
نیامده تا نماز صبح پیامبر تا آن وقت به تاخیر نیافتد!


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top