از آغاز عالم تو را دوست دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یك دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
قیصر امین پور
امروز چه قدر مدینه بوی غربت می دهد
دل نوشته های شهادت امام محمد باقر (ع)
وارث مظلومیّت
همه وجودش گستره دانش بود و انتشار آن، امویان را به خاطر کور دلی و ناتوانیشان در فهم و ادراک، به ستوه آورده بود.
کرامت به تیره بختان جاهل عرضه میکرد تا شاید از طوفان غفلت، به ساحلِ رستگاری برسند.
وارث دردهای کربلا بود، وارث مظلومیّت سرهای بریده که از سیاه دلی و مکر یزید، به نیزه رفته بود.
علم
لدنی اش، بیدارکننده خاک بود و رسایی خطبه هایش لرزه بر اندام هشامیانِ
جاه طلب می انداخت. باقرالعلوم بود و گسترشدهنده و شکافنده دانش.
واکنون…
زمین، سوگوار است.
پروانه ها کوچه به کوچه آمده اند تا در آتش فراغش بعد از این خاکستر شوند.
سینه ها تاب حجم سنگین اندوهش را ندارند و پشت آسمان از این داغ، شکسته است.
این بوی بهشت است که در فضای مدینه شناور است.
خداحافظ خورشید پنجم، یا محمّدبن علی! (1)
دل نوشته های شهادت امام محمد باقر (ع)
باز هم بقیع
امروز چه قدر مدینه بوی غربت و بیکسی
میدهد! انگار خاک بی پدری بر سرش ریخته اند. از هر نقطه، صدای ناله می
آید. کوچه ها، خانه ها، دیوارها، پنجره ها همه و همه آرام آرام، مظلومیت
کسی را می گریند.
صدای لا اله الا اللّه فرشتگان بلند میشود. صدای قدسیان که هم ناله با زمینیان، تابوت خورشید پنجم را به سوی بقیع به دوش می کشند.
باز هم بقیع، چه قدر این خاک قداست دارد! چه قدر این نقطه از زمین، مطهّر است! آرامگاه آسمانیان زمینی، مأمن افلاکیان خاک نشین.
وای اگر لب باز کند، چه عقده ها که می گشاید، چه رازها که فاش می کند و چه گنجهای پنهانی که آشکار می سازد!
مولا جان!
در تابوت، آرام خفت های، و هیچ کس نمیداند که زهر با جگرت چه کرده است!
لب فرو بسته ای و کسی از داغ جگر سوزت خبر ندارد.
چشم از زشتیها بستی و اینک میروی، در حالی که دل نگران قرآنی.
میروی و هنوز دلواپس اسلامی که زنده ماندنش را مدیون دلسوزی های معلّمی چون تو بوده است.
میروی و میدانی که شیعه، هنوز تشنه آموختن است.
ای کاشف قلمروهای نامکشوف معرفت! شاگردانت، این نوآموزان مکتب آسمانیات را به که میسپاری؟
ای شکافنده بینظیر دانشها! تنها سر انگشتان دانش تو، گره از اسرار حقیقت می گشاید.
بمان
و درد نادانی بشر را، به کلمه ای از دانش الهیات، شفا ده، و طومار
نافهمی انسان را مچاله کن که بی حضور تو، انسان در تاریکزار جهل به عصیان
میرسد.
صدای لا اله الا اللّه در سکوت تیغ
میپیچد، و پیکری مطهر، سوخته از نازیباییها، میهمان بهشت می شود، و هنوز
بعد از گذشت سالها، همنوا با عرفات، ضجه میزنیم مظلومیت امام غریب شیعه
را…(2)