لبخند سبز امامزاده اسماعیل
واقعاً دلش یک طوری بود. ریخت توی ظرف.
ظرف مخصوصی که به او داده بودند. حالش گرفتهاش را هم کرد توی ظرف و داشت
میرفت که برود. رفت که ظرف را بدهد به مامور آزمایشگاه. درش را محکم نکرده
بود. بدش میآمد از این کارها. حالش داشت به هم میخورد. حالت تهوع
پیچیده بود وسط دل و رودهاش. احساس سستی هم ریخته بود وسط زانوها و همین
شد که نرسیده به مامور سفیدپوش پاهایش به هم بند شد و افتاد و ظرف از دستش
افتاد و سفیدی نمونهی آزمایش ریخت روی پیراهن و شلوار مامور و بوی گند و
کثافت نجاست و نگاه چندشآور همه و …. آمده بود آزمایش اسپرم بدهد که
اینطور شد، که منی ریخت روی پیراهن و شلوار سفید مامور. نگاه غضب آلود
مامور شروع شد. و اَه و پیف و «چه کار کردی؟» و «حواست کجاست؟» و هزار و
یک تحقیر دیگر و آخرش هم: «سه روز دیگه بیا دوباره نمونه بده!» مجید سرش
را تکان داد. یعنی:باشه. و زد بیرون. دل پُرش خالی نمیشد جز اینکه برود
امامزاده اسماعیل و سرش را بگذارد روی ضریح و سیر گریه کند. دیروز هم
امامزاده بود. کفشهایش را که درآورده بود گذاشته بود گوشهای تا برود
داخل. خادم گفته بود: »کفشاتو ببر تو! کوری مگه؟ چشماتو وا کن! نمیبینی
مگه کیسه گذاشتیم اینجا؟!» و چند تا قُر دیگر. خیلی به غرور مجید برخورده
بود امّا هر جور بود غضبش را خورده بود و رفته بود توی امامزاده و زیارت
… زیارت نکرده بود. دست به ضریح کشیده بود، بوسه هم زده بود ولی فکر و
ذکرش افتاده بود وسط شکل و شمایل خادم که راست ایستاده بود وسط ذهنش و
همان حرفها را هی تکرار میکرد. «کوری مگه؟…» از امامزاده که میرفت
بیرون رفته بود سراغ خادم و حرفی نبود ه از زبان مجید درنیامده بود.
سر مجید هنوز روی ضریح بود. به حقارتش توی آزمایشگاه فکر میکرد و به
اسپرمهای سفید خودش. مجید چرا خجالت کشیده بود؟ ریختن منی مجید روی
لباسهای یک کسی چرا اینقدر خجالت داشت؟ و مجید هم که از همین مایع
خجالتآور ساخته شده بود، همین مایعی که به خاطر رسواییاش، فسقلی حقارت،
مشت روی سر غول غرور میکوبید. منشاء مجید هم همین مایع بود. پس مجید ِ
چندشآوری که بوی گند میداد بیخود میکرد به خادم امامزاده اسماعیل
حرفی میزد! مجید داشت فکر میکرد و اشک میریخت روی گونهها. فکر میکرد و
اندوه بیرنگ گریه میپاشید روی هزار و یک رنگ تیرهی روح. و همینطور هی
روحش شسته شد و آنقدر شسته شد که وقتی میرفت بیرون، عذرخواهی را وادار
کرد تعظیم کند روبهروی خادم امامزاده اسماعیل و چند تا هم شوخی کرد و
خادم را خندادند و رفت بیرون. برگشت که خداحافظی کند از امامزاده، گنبد
امامزداده اسماعیل انگار لبخند سبزی به لب داشت.
حدیث: امام باقر علیه السلام فرمودند: عجب
است از متکبّری که به خود مینازد، در صورتی که از نطفه آفریده شده، سپس
مرداری گندیده شود، و در این میان نمیداند با او چه خواهد شد.
تکبر(18 حدیث در مورد تکبر)
حدیث (1) امام صادق علیه السلام :
اَلکِبرُ أَن تَغمِصَ النّاسَ وَتُسَفِّهَ الحَقَّ؛
تکبر، این است که مردم را تحقیر کنى و حق را خوار شمارى.
کافى، ج2، ص310، ح8
حدیث (2) امام على علیه السلام :
اَلحِرصُ وَالکِبرُ وَالحَسَدُ دَواعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِى الذُّنوبِ؛
حرص و تکبّر و حسادت، انگیزه هاى فرورفتن در گناهانند.
نهج البلاغه، حکمت 371
حدیث (3) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
أَلا اُخبِرُکُم بِأَهلِ النّارِ؟ کُلُّ عُتُلٍّ جَوّاظٍ مُستَکبِرٍ؛
آیا شما را از اهل دوزخ آگاه نکنم؟ هر درشتخوىِ خشنِ متکبّر.
الترغیب و الترهیب، ج3، ص563، ح16
حدیث (4) امام صادق علیه السلام :
ما مِن أَحَدٍ یَتیهُ إِلاّ مِن ذِلَّةٍ یَجِدُها فى نَفسِهِ؛
هیچ کس نیست که تکبّر ورزد، مگر بر اثر خوارى و حقارتى است که در خود مى بیند.
کافى، ج2، ص312، ح17
حدیث (5) امام على علیه السلام :
عَجِبتُ لِلمُتَکَبِّرِ الَّذى کانَ بِالمسِ نُطفَةً وَیَکونُ غَدا جیفَةً؛
در شگفتم از شخص متکبّر، که دیروز نطفه اى بوده و فردا لاشه اى است.
نهج البلاغه، حکمت 126
حدیث (6) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
إِنَّهُ لَیُعجِبُنى أَن یَحمِلَ الرَّجُلُ الشَّى ءَ فى یَدِهِ یَکونُ مَهنَئا لأِهلِهِ یَدفَعُ بِهِ الکِبرَ عَن نَفسِهِ؛
براستى که خوش دارم مرد با خوشحالى و افتخار چیزى را با دست خودش براى خانواده اش ببرد و بدین وسیله تکبر را از خود دور کند.
تنبیه الخواطر، ج1، ص201
حدیث (7) امام على علیه السلام :
فى
صِفَةِ المُتَّقینَ ـ : بُعدُهُ عَمَّن تَباعَدَعَنهُ زُهدٌ وَنَزاهَةٌ
وَدُنُوُّهُ مِمَّن دَنا مِنهُ لینٌ وَرَحمَةٌ لَیسَ تَباعُدُهُ بِکِبرٍ
وَعَظَمَةٍ وَلا دُنُوُّهُ بِمَکرٍ وَخَدیعَةٍ؛
در وصف پرهیزگاران، مى
فرماید: اگر از کسى دورى مى کند، به خاطر دنیاگریزى و پاکدامنى است و اگر
به کسى نزدیک مى شود، از سر خوشخویى و مهربانى است، نه دورى کردنش از روى
تکبر و نخوت است و نه نزدیک شدنش از روى مکر و فریب.
نهج البلاغه، خطبه 193
حدیث (8) امام صادق علیه السلام :
مَن
ذَهَبَ یَرى أَنَّ لَهُ عَلَى الآخَرِ فَضلاً فَهُوَ مِنَ
المُستَکبِرینَ، (قالَ حَفصُ بنُ غیاثٍ): فَقُلتُ لَهُ إِنَّما یَرى أَنَّ
لَهُ عَلَیهِ فَضلاً بِالعافیَةِ إذا رَآهُ مُرتَکِبا لِلمَعاصى،
فَقالَ: هَیهاتَ هَیهاتَ! فَلَعَلَّهُ أَن یَکونَ قَد غُفِرَ لَهُ ما أتى
وَ أَنتَ مَوقوفٌ مُحاسَبٌ أَما تَلَوتَ قِصَّةَ سَحَرَةِ موسى علیه
السلام ؛
هر کس خودش را بهتر از دیگران بداند، او از متکبران است. حفص
بن غیاث مى گوید: عرض کردم: اگر گنهکارى را ببیند و به سبب بى گناهى و
پاکدامنى خود، خویشتن را از او بهتر بداند چه؟ فرمودند: هرگز هرگز! چه بسا
که او آمرزیده شود اما تو را براى حسابرسى نگه دارند، مگر داستان
جادوگران و موسى علیه السلام را نخوانده اى؟
کافى، ج8، ص128، ح98
حدیث (9) امام على علیه السلام :
وَعَن
ذلِکَ ما حَرَسَ اللّه عِبادَهُ المُؤمِنینَ بِالصَّلَواتِ
وَالزَّکَواتِ وَمُجاهَدَةِ الصِّیامِ فِى الیّامِ المَفروضاتِ تَسکینا
لأَِطرافِهِم وَتَخشیعا لأَِبصارِهِم وَتَذلیلاً لِنُفوسِهِم وَتَخفیضا
لِقُلُوبِهِم وَإِذهابا لِلخُیَلاءِ عَنهُم… اُنظُروا إِلى ما فى هذِهِ
الفعالِ مِن قَمعِ نَواجِمِ الفَخرِ وَقَدعِ طَوالِعِ الکِبرِ؛
از این
جاست که خداوند بندگان مؤمن خود را به وسیله نمازها و زکاتها و جدّیت در
روزه دارى در روزهاى واجب، نگهبانى مى کند، زیرا که این امور باعث آرام
شدن اعضاء و جوارح و خشوع دیدگان و فروتنى جانها و خضوع دلها و بیرون
راندن کبر و نخوت از وجود آنان مى شود… بنگرید، که این اعمال چگونه
نمودهاى فخر فروشى را در هم مى شکند و آثار و نشانه هاى تکبر را مى زداید!
نهج البلاغه، خطبه 192
حدیث (10) امام حسن مجتبى علیه السلام :
لَمّا
قیلَ لَهُ إِنَّ فیکَ کِبرا ـ : کَلاّ، اَلکِبرُ لِلّهِ وَحدَهُ وَلکِن
فىَّ عِزَّةٌ، قالَ اللّه تَعالى: (وَلِلّهِ العِزَّةُ وَلِرَسولِهِ
وَلِلمُؤمِنینَ)؛
در پاسخ کسى که به ایشان گفت: در وجود شما تکبّر است،
فرمودند: هرگز، تکبّر تنها از آن خداست. اما در وجود من، عزّت است. خداى
متعال فرموده است: «و عزّت از آن خدا و پیامبر او و مؤمنان است».
بحارالأنوار، ج24، ص325، ح40
حدیث (11) امام صادق علیه السلام :
إِنَّ فِى السَّماءِ مَلَکَینِ مُوَکَّلَینِ بِالعِبادِ، فَمَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعاهُ وَمَن تَکَبَّرَ وَضَعاهُ؛
در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند پس هر کس براى خدا تواضع کند، او را بالا برند و هر کس تکبر ورزد او را پَست گردانند.
کافى، ج2، ص122، ح2
حدیث (12) امام کاظم علیه السلام :
إِنَّ
الزَّرعَ یَنبُتُ فِى السَّهلِ وَلایَنبُتُ فِى الصَّفا فَکَذلِکَ
الحِکمَةُ تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَواضِعِ وَلا تَعمُرُ فى قَلبِ
المُتَکَبِّرِ الجَبّارِ، لأِنَّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ
وَجَعَلَ التَّکَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ؛
زراعت در زمین هموار مى
روید، نه بر سنگ سخت و چنین است که حکمت، در دل هاى متواضع جاى مى گیرد نه
در دل هاى متکبر. خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل
قرار داده است.
تحف العقول، ص 396
حدیث (13) پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله :
اَلا اُخْبِرُکُمْ
بِاَبْعَدِکُمْ مِنّى شَبَها؟ قَالُوا: بَلى یا رَسولَ اللّهِ. قالَ:
اَلْفاحِشُ الْمُتَفَحِّشُ الْبَذىءُ، اَلْبَخِیلُ، اَلْمُخْتَالُ،
اَلْحَقودُ، اَلْحَسُودُ، اَلْقاسِى الْقَلْبِ، اَلْبَعِیدُ مِنْ کُلِّ
خَیْرٍ یُرْجى، غَیْرُ المَاْمونِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ یُتَّقى؛
آیا شما را از کم
شباهتترینتان به خودم آگاه نسازم؟ عرض کردند: چرا، اى رسول خدا!
فرمودند: زشتگوىِ بى آبروىِ بى شرم، بخیل، متکبر، کینه توز، حسود،
سنگدل، کسى که هیچ امیدى به خیرش و امانى از شرش نیست.
کافى، ج 2، ص 291، ح 9
حدیث (14) پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله :
مَن تَکَبَّرَ وَضَعَهُ اللهُ فَهو فی أعیُن النّاس صَغیرٌ وَ فی نَفسِهِ کَبیرٌ
هر که تکبر کند خدا پستش گرداند، او در چشم مردم کوچک است و در خیال خودش بزرگ
کنز العمال ح5737
حدیث (15) امام محمد باقر علیه السلام:
الجَبّارونَ اَبعَدُ النّاس منَ اللهِ عزُّ و جلَّ یومَ القیامَةِ؛
دورترین مردم ار خداوند عزّو جل در روز قیامت سرکشانِ متکبّر هستند.
جهادالنفس،ص254
حدیث (16) امام صادق علیه السلام:
ما من رَجُلٍ تَکبّرَ أَو تَجبَّرَ الّا لذلَّةٍ یَجدُها فی نََفسِهِ؛
هیچ مردی نیست که تکبر بورزد یا خود را بزرگ بشمارد مگر بخاطر ذلتی که در نفس خود می یابد.
جهادالنفس، ح585
حدیث(17) حضرت زهرا (س):
فَجَعلَ اللهُ الایمانَ تَطهیراً لَکم مِنَ الشِّرکِ ، وَ الصَّلاةَ تَنزیهاً لَکم عَن الکِبرِ؛
خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد ، و نماز را برای دوری از تکبر و خودخواهی.
احتجاج طبرسی، ج1، ص258
حدیث (18) امام صادق علیه السلام:
لا یَدخُلُ الجَنَّهَ مَن فِی قَلبهِ مِثقالَ ذَرَّهٍ مِن کِبر؛
کسی که در قلبش به اندازه ذره ای کبر و خود بزرگ بینی باشد به بهشت وارد نمی شود.
جهاد النفس، ح 569