بیوگرافی پیمان ابدی
پیمان جلالی ابدی (۱۳۵۱ تهران – ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸ تهران) بدلکار نامدار ایرانی بود که بهخاطر فعالیت در مجموعهٔ هشدار برای کبرا ۱۱ به شهرت رسید. وی در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸ در حین ایفای نقش بدلکاری در فیلم چشمهای نامحسوس بر اثر حادثه، جان خود را از دست داد.
زندگی
پیمان جلالی ابدی زاده ۱۱ آبان ۱۳۵۱ در برزن یوسفآباد تهران است. او در ۶ سالگی به ورزش اسکی پرداخت و در ۱۲ سالگی برای ادامه تحصیل به آلمان و شهر کلن سفر کرد. پیمان ابدی طراح و کارگردان صحنه های اکشن بود. وی همچنین به چهار زبان انگلیسی، آلمانی، اسپانیایی و ایتالیایی تسلط داشت. رشته تخصصی ورزشی او شیرجه (Diving) بود. او در مسابقات قهرمانی جهان، قهرمانی اروپا و قهرمانی آلمان، رویهم رفته ۳۷ مدال کسب نمود و به خاطر شیرجه بی همتایش در فرانکفورت، موفق به ثبت نام خود در رکوردهای گینس گردید. او عضو تیم Action concept (یکی از ۴ تیم برتر اکشن جهان) بود و با طراحی و اجرای صحنه های اکشن در پروژه های پـُرآوازه ای مانند هشدار برای کبرا ۱۱، پلیس های موتورسوار ، ۱۰۰ درجه، دلقک، و فرشتگان وحشی، مهارتهای علمی و فنی خود را به نمایش گذاشت.
پیمان ابدی در سال ۱۳۸۵ به ایران بازگشت و یک آموزشگاه حرفه ای اکشن تاسیس نمود. پیمان ابدی در ۲۰ آذر ۱۳۸۶ با ساناز نوروززاده ازدواج کرد.
درگذشت
او سرانجام در عصر روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸ در حین اجرای یک صحنه اکشن، در تلهفیلم چشمهای نامحسوس به کارگردانی محسن موسویان جان خود را از دست داد. پیکر او در قطعهٔ هنرمندان بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شده است.
فیلمشناسی
فیلمها
- مجنون لیلی
- بختک
- قرنطینه
- ریسمان باز (۱۳۸۶)
- مخمصه (۱۳۸۶)
- کلانتری غیرانتفاعی (۱۳۸۷)
- سایه وحشت (۱۳۸۷)
- صندلی خالی (۱۳۸۷)
- پستچی سه بار در نمیزند (۱۳۸۷)
- باغ قرمز (۱۳۸۸)
- چشمهای نامحسوس (۱۳۸۸)
مجموعههای تلویزیونی
- هوش سیاه
- راه بیپایان (۱۳۸۵)
- خواب زده
- میوه ممنوعه
- عملیات ۱۲۵
- ترانه مادری
- روز حسرت
- آینههای نشکن
- مرگ تدریجی یک رویا
- بدلکاران
تصاویر پیمان ابدی
جزئیات مرگ پيمان ابدی
بازپرس شعبه 4 دادسراي ناحيه 5 تهران پس از بازبيني فيلم حادثه منجر به مرگ “پيمان ابدي” بدلكار معروف ايراني كه روز چهارشنبه گذشته هنگام اجراي صحنه اي از فيلم اكشن “چشمهاي نامحسوس” بر اثر سانحه جان باخت، دستور شناسايي مقصران اين حادثه دلخراش را صادر كرد.
بازپرس موذن در اين باره گفت: پس از وقوع اين حادثه پروندهاي در شعبه 4 بازپرس دادسراي ناحيه 5 تشكيل و ابتدا فيلم حادثه منجر به مرگ پيمان ابدي به دادسرا ارائه شد.
وي افزود: در بازبيني اين فيلم مشخص شد پيمان ابدي بدلكار ايراني در زير چرخ اتوبوس جان باخته و در حال حاضر دستور تشكيل يك تيم ويژه براي بررسي ابعاد اين حادثه صادر شده است تا مشخص شود آيا در اين حادثه موارد ايمني رعايت شده بود يا خير.
قاضي پرونده تصريح كرد: در صورتي كه تيم كارشناسي فرد و يا افرادي را به عنوان مقصر حادثه معرفي كند، براساس قانون با آنان رفتار خواهد شد.
وي اضافه كرد: تاكنون هيچ فردي به عنوان ولي دم مرحوم پيمان ابدي شكايتي را به دادسرا ارائه نكرده است و در حال حاضر منتظر ارسال نظريه پزشكي قانوني هستيم تا در اين خصوص تصميمگيري شود.
ابدي كه بخاطر بازي در مجموعه آلماني “كبري – 11 ” شهرت فراوان دارد، هنگام مرگ 37 ساله بود و از چند سال پيش براي آموزش هنرپيشه هاي ايراني به كشور بازگشته بود.
پيكر او روز جمعه با حضور هنرمندان و دوستداران سينما از مقابل خانه سينما بسوي بهشت زهرا (س) تشييع شد.
چگونگي حادثه
مسعود حقي مدير فيلمبرداري فيلم تلويزيوني “چشمان نامحسوس” درباره چگونگي وقوع حادثه و فوت پيمان ابدي در صحنهاي از فيلم گفت: خبرهايي در رسانههاي مختلف درباره نحوه فوت پيمان ابدي درج شده بود که صحت نداشت. لحظاتي قبل از حادثه در کنار پيمان ايستاده بودم و گفتم اين کار خطرناک است. پيمان گفت قصد دارد در سينماي اکشن ايران بدعتگذاري کند. او از عظيم موسوي سرپرست جلوههاي ويژه فيلم خواست انتهاي اتوبوسي را که قرار بود منفجر شود پر از بنزين کنند.
وي ادامه داد: پيمان قصد نداشت اتوبوس را به انتهاي دره فرستاده و با چاشنيگذاري آن را منفجر کند. از اينرو از بچهها خواست کوکتل مولوتوف در اختيارش بگذارند. سيدمحسن موسويان کارگردان فيلم نيز به او گفت اگر اين کار خطرناک است انجامش ندهد ولي پيمان با اطمينان شروع به کار کرد. او در همه کارهايش بسيار دقيق بود. روز قبل از حادثه صحنهاي خيلي سختتر را به خوبي انجام داده بود.
حقي درباره لحظه وقوع حادثه توضيح داد: کوکتل مولوتوف در کنار فرمان اتوبوس بود که لحظهاي به زير افتاد، ديدم پيمان خم شد تا آن را بردارد. براي يک لحظه ديدم او تمرکز لازم را ندارد و بعد از لحظاتي در ماشين را باز کرد و ديدم بيرون پريد، اما چرخ اتوبوس به روي يک تکه سنگ رفت و از حرکت ايستاد و تنها يک لحظه شنيديم که پيمان کمک خواست. باور کنيد ما همه سعي کرديم اتوبوس را حرکت دهيم ولي نشد. حتي جرثقيل هم نتوانست کمکي بکند. پيمان در صحنه و چيزي که به آن اعتقاد داشت مردانه رفت زيرا ميخواست بدعتي در سينماي اکشن ايران به جاي گذارد.
گلایه خانواده پيمان ابدی در سومين سالگرد او
سینمای ما: پیمان ابدی چهارشنبه 16 اردیبهشت سر صحنه تصویربردای تلهفیلم «چشمهای نامحسوس» ساخته سیدمحسن موسویان دچار حادثهای دلخراش شد و جان باخت.
برای پرسیدن از آخرین وضعیت پرونده این مرگ تلخ سراغ خانواده و همسر او رفت و در سالمرگ پیمان ابدی میهمان همسر و پدرش بودیم.
مغازههای اطراف خانة پدری او تصویرهای پیمان را بر شیشههاشان چسباندهاند. پس، پیدا کردن خانه کار دشواری نیست. زنگ را که میزنیم، ساناز نوروززاده- همسر پیمان- در را به رویمان میگشاید.
روی میز میوه و شیرینی چیدهاند و خرما. عکسهای بزرگی از پیمان هم در اطراف اتاق، نگاهها را به سوی خود میخوانند. عکسهایی که قرار است جای خالی یکی از چهرههای تکرارنشدنی سینمای ایران را پر کنند.
چشمان نمناک همسر او و پدرش که لحظاتی بعد به استقبالمان میآید، نشان میدهند داغ آن حادثه پس از سه سال هنوز تازه است. حادثة ساعت پنج عصر نحس ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸.
گفتگو با مکثهای زیادی همراه است. بغض پدر چندبار فرو میبارد و همسرش هم به دشواری میکوشد برخود مسلط باشد. ترجیح میدهیم شنونده باشیم. در پایان با حيرت از شنیدن ابعاد مشکوک و رازآمیز مرگ پیمان ابدی، آنها را با خاطرة او تنها میگذاریم.
ترجیح دادیم پرسشها را حذف کنیم، چون درددلها و گفتنیهای همسر و پدرش، مجال چندانی برای طرح پرسش باقی نگذاشت.
کودکی، مهاجرت و ورود به سینما
پدر: سال ۶۲ برادر کوچکتر پیمان درگذشت. تأثیر این اتفاق خیلی عمیق بود. یکسال بعد پیمان به آلمان رفت. هدفش درس خواندن بود. بعد از مدتی شنیدم که وارد رشتة شیرجه هم شده است. خیلی زود در آن رشته پیشرفت کرد.
همسر: بله. رتبه اول را در رشتة شیرجه در کشور آلمان به دست آورد.
پدر: دقیقا یادم نیست چطور وارد سینما شد. الان واقعا ذهنم یاری نمیکند. فکر میکنم ساناز بهتر بداند.
همسر: بعد از موفقیتش در رشتة شیرجه و کسب جوایز و مدالهای بسیار، یک شرکت تبلیغاتی برای تبلیغ یک کالا با پیمان قرارداد میبندد. سپس شرکت سینمایی اکشن کانسپت از او دعوت به همکاری میکند؛ همان شرکتی که پروژة «کبری ۱۱» را تولید میکند. پیمان آنجا تمام دورهها را میگذراند و در پروژههای مختلف شرکت میکند و اتفاقا صاحب یک رکورد هم میشود؛ فیلم رکورد معروفش در سایت یوتوب هم هست.
بازگشت به ایران
پدر: نزدیک به یکدهه به عنوان بدلکار در آلمان فعالیت کرد و بعد به من گفت میخواهد به ایران بیاید.
همسر: ماجرا این بود که از ایران یک گروه مستندساز به آلمان میرود. آنها پیمان را کشف میکنند و میفهمند یکی از بدلکاران فیلمها و سریالهای آلمان ازجمله سریال «هشدار برای کبری۱۱» یک ایرانیست که در رشته شیرجه هم میدرخشد. بعد از آن به عنوان ایرانی موفق برنامه مستندی در آلمان از زندگی پیمان تهیه میشود و بعد به ایران میآید.
پدر: درست میگوید. درآلمان به آموزش شیرجه و بدلکاری هم میپرداخت و به کارهای خیریه هم علاقمند بود. مثلا به دیدار بچههای سرطانی میرفت و به آنها کمک میکرد و… من با آمدنش زیاد موافق نبودم و وقتی از او پرسیدم چرا به ایران آمدی؟ گفت اعصابم خُرد میشد که میگفتند اینجا جهان سوم است و نمیشود کاری کرد. میگفت قول میدهم کاری کنم که از تمام کشورهای اطراف برای آموزش بدلکاری به ایران بیایند.
آغاز فعالیت
همسر: جایگاه منحصر به فردش را در آن سوی مرزها رها کرد و به ایران آمد. در برخی از نخستین کارهایش در ایران، کارگردانها اسم او را در تیتراژ نیاوردند. شاید میخواستند پز بدهند که خودشان آن صحنهها را کارگردانی کردهاند. نمیدانم. ولی پیمان ادامه داد. واحد اکشن را در سینمای ایران پایهگذاری کرد و با ایجاد یک فضای آکادمیک، به آموزش این رشته و طراحی و کارگردانی صحنههای اکشن پرداخت و فیلمهای وطنی را دیدنیتر کرد.
ازدواج
همسر: من یک داستان حادثهای نوشته بودم که قصد داشتم به فیلمنامه تبدیلش کنم. آن را به کسی نشان ندادم. ولی دوست داشتم آدمی مثل پیمان آن را بخواند. داستان را برایش ایمیل کردم. خواند و دوستش داشت. بعد از مدتی در لابی هتل لاله دیدار کردیم. شش ماه خیلی رسمی دوست بودیم.
بعدها پیمان گفت خیلی میخواستم علاقهام را بگویم، اما میترسیدم به تو بَر بخورد. روز ۷/۷/۲۰۰۷ روزی بود که میگفتند خوشیمن است و روز آرزوهاست. من برای پیمان پیامک زدم و گفتم چه آرزویی داری؟ یک پیامک آلمانی فرستاد: ich wünsche ich hätte einen platz in deinem Herz. یعنی: «آرزو میکنم که جایی در قلب تو پیدا کنم.» از آنجا تازه فهمیدم او به من علاقمند بوده است. برایم عجیب بود که فردی مانند او اینقدر با خجالت و ترس پیشنهادش را مطرح کرد.
پدر: نزدیک به یکماه هم طول کشید تا این تصمیمش را برای من بگوید. گفتم خودت آدم باشعوری هستی و میدانم تصمیم درستی میگیری. تا آن زمان حتی یکبار هم درباره ازدواج یا حتی آشنایی با کسی با من صحبت نکرده بود.
همسر: ۱۶ تیر ۸۶ از من تقاضای ازدواج کرد. ما ۲۰ آذر همان سال عقد کردیم. ۵ مرداد ۸۷ هم جشن عروسی با حضور خانوادهها و تعدادی از دوستان و هنرمندان برگزار شد.
روز حادثه
همسر: من از ساعت ۱۱ صبح تا ۵ بعد از ظهر که این اتفاق افتاد، سر صحنه بودم؛ متاسفانه در جادة امامزاده داود شاهد دردناکترین لحظه زندگیم بودم. نمیتوانم حرف بزنم. پرونده به نام مرگ مشکوک باز شد و تا الان هم دارد بررسی میشود. من ابتدا اطلاع نداشتم که همان روز اول پرونده باز شده. شوکه بودم.
به علاوه اینکه در مراسم شب هفت پیمان در مسجد بلال هم قلب مادرم گرفت و از همانجا مستقیم به بیمارستان منتقل شد. متاسفانه کار به عمل قلب باز کشید. با پیگیریهای بازپرس محترم پرونده، من از تشکیل پرونده مطلع شدم و به من گفتند به عنوان همسرش حق پیگیری پرونده را دارم.
دو سه تا از شاگردان پیمان هم آنقدر شیفتة جانشینی و موقعیت کاری آیندهشان بودند که همان اول به همه گفتند پیمان در دم فوت کرد و در تلویزیون و مجلات اخبار کذب منتشر میکردند، اما پزشکی قانونی هرگز این ادعا را گزارش نکرد. دیدم خبری از انسانیت نیست، بنابراین کفشهای آهنین پوشیدم و وارد میدان شدم.
پرسش اصلی
همسر: پیمان روی سطح زمین پرید، اما پیکر او را از دره بالا آوردیم. چه کسانی او را به دره فرستادند؟ و چرا؟! من آنجا بودم و ماجرا را دیدم. خیلی زجر کشیدم. نفسم بالا نمیآمد، اما ترجیح دادم حرفهایم را در دادگاه بزنم. فیلمی هم که از آن صحنه در اینترنت منتشر شد، کامل نیست و همة واقعیت را نمیگوید.
پدر: بعد از آن ماجرا عوامل آن کار هم گم شدند و دیگر خبری از آنها نشد. سه سال گذشته و حتی از من دلجویی هم نکردند. من تا الان نتوانستهام این فیلم را ببینم. واقعاً طاقت ندارم. در پیگیری پرونده ساناز تنها بود. عجیب اینکه سراغ سایر اعضای خانواده میرفتند تا رضایت بدهند، اما «ولیِ دم» منم. یکبار با ساناز به دادگاه رفتم. میدانم این پیگیری پیمان را به من برنمیگرداند، اما باید مقصر این ماجرا پیدا شود…
نامه سمیر
همسر: بعد از درگذشت پیمان، اردووان آتالای بازیگر نقش سمیر در سریال «هشدار برای کبری۱۱»، نامهای به امضای خودش برایم فرستاد. نوشته بود: «دوست دارم بدانی دوست عزیزم پیمان، به خاطر شور و اشتیاق و استعداد شگرفش در اجرای حرکات و بدلکاریهای خارقالعاده، همواره مورد تحسین و ستایش من بوده و هست.
متأسفانه او بارها از من دعوت کرد تا به ایران بیایم، اما به دلیل زمانبندی فشرده نتوانستم. خوشحال میشوم در آینده جبران کنم. برایت بهترینها و آیندهای روشن را آرزو میکنم. بدان غم و اندوه عمیق این فاجعة تکاندهنده در وجود من باقی میماند.» تا همین الان هم از آلمان تماسهای زیادی دارم که میپرسند چه شد و پرونده به کجا رسید.
جانشینان قلابی
پدر: من سولهای را برای پیمان گرفته بودم. بعد از مرگ پیمان، آقایی که همواره با پسرم به خانه ما میآمد و مرا عمو صدا میزد، از من خواست آنجا فعالیت کند تا به قول خودش یاد پیمان را زنده نگه دارد. من هم موافقت کردم، اما بعد از مدتی دیدم فقط به فکر سوءاستفاده است. دیگر خبری از من نگرفت، ولی تمام وسایل به دردبخور پیمان را برداشت و با خود برد.
وسایلی که او از آلمان آورده بود. خود را جانشین پیمان معرفی میکرد و بدون مجوز آموزش میداد و در رسانهها تبلیغ میکرد. میگفت از من دستخط دارد. من تا الان به احدی نوشته ندادهام. اصلاً مگر با نوشتة من کسی جانشین پیمان میشود؟ میخواستند بهرهبرداری کنند. چندبار به من گفتند سر صحنة فلان فیلم بیا. ما هم از چند خبرنگار دعوت میکنیم و از این حرفها. هرگز نپذیرفتم.
خواب و خاطره
همسر: من نزدیک به هشتصد پیامک زیبا از پیمان در گوشیام دارم. فقط یکی از آنها را برایتان میخوانم. نوشتهای که تا همین الان به من قدرت داده در مقابل تهدیدها بایستم. تنها پیامکی که در آن پیمان از مرگ سخن گفت: «… و آن روز رسد که عاشقان از دنیا روند. تاریکی دنیا حتی ذرهای از خورشید را رها نخواهد کرد. آن روز من میمانم تا عاشق تو باشم ساناز من… و آن روز اگر عمرم به پایان رسد، مثل مرغ بوتیمار عشق به سوی تو پرواز میکنم تا فقط باری دیگر ببینمت و تا آخر عمرت حافظت شوم.»
پدر: پیمان عاشق ساناز بود. شاید باور نکنید اما هر گاه سر خاکش میروم، امکان ندارد شب به خوابم نیاید. یک بار از پلکانی طولانی پایین آمد و گفت ساناز را به تو سپردم بهش سر بزن. خود من وقتی ساناز این-جاست، حضور پیمان را حس میکنم.
همسر: بعد از آن اتفاق، مردم میپرسیدند چی شد؟ با ما بسیار همدردی کردندو شریک غممان شدند. خاکسپاری پیمان با حضور مردم و هنرمندان عزیز بینظیر بود. درب منزل را میزدند و تقاضای عکسی از پیمان را داشتند. نسبت به ما خیلی محبت داشتند. از شهرهای دور برای پیمان میآمدند و بر مزارش فاتحه میخواندند وگریه میکردند. حتی از خارج پیامهای تسلیت دریافت میکردیم. واقعاً از تک تک آنها به خاطر همدریشان ممنونم.
خوشحالم که پیمان پیش مردم بسیار محبوب است. با وجود اینکه خیلیها آزارش دادند، اما پیمان عاشق وطن بود و هموطنانش را دوست میداشت. هرکس پیمان را میشناخت، میدانست فردی با آن مهارت، بهسادگی نمیمیرد. تمام دوستان و همکارانش در آلمان هم میپرسند چی شد؟ پیمان حیف شد، حیف…
پیمان ابدی