درسی در مورد میهن من

انتقال کردها به خراسان

همان
طور كه گذشت خراسان پس زا طلوع اسلام مركز قيام ها و شورش ها و تاخت و
تازي هاي ازبكان و مغولان بود . در اواخر قرن دهم در ظهرو دولت شيعه مذهب
صفوي نيز از اين تاخت و تازها كاسته نشد . دوري خراسان از پايتخت صفوي يكي
از علل تشجيع ازبكان و تركمانان در تاخت و تازها و چپاولگري ها بوده است
.

سركوبي
هاي موقتي شاه اسماعيل اول و شاه تهماسب نيز نتوانست جلو يغماگري هاي
اقوام متجاوز شمالي را بگيرد . سرانجام با پيروزي عبدالمومن خان ازبك
بسياري از شهرهاي خراسان ويران و نابود و مردمش قلع و قمع گرديدند و ازبكان
تا حدود دامغان و سمنان پيش رفتند . شاه عباس كه پادشاهي تيز هوش و
سياستمدار بود با عوجه به فلسفه ابن عميد كه گفته بود
:

( كردها
را بايد سپر بلا قرار داد ) در صدد انتقال كردها به خراسان برآمدتا با يك
تير دو هدف را بزند . اما اين كار اگر با مخالفت سران كرد روبرو مي شد شاه
چچاره اي جز سكوت و انصراف از عقديه نداشت لذا حيله اي انديشيده در مجمعي
كه از سران كرمانج تشكيل شده بود موقعيت جلگه تهران را براي تعليف دام و
احشام آنان تشريح نموده آنانم را تشويق به مهاجرت به آن منطقه نمود . كردها
كه از نظر جا و مكان منطقه آذربايجان را براي خود تنگتر مي يافتند از اين
پيشنهاد استقبال نمودند
.

بدين
ترتيب فصل نويني در تاريخ نقل و انتقال و مبارزات كرد آغاز و حدود پنجاه
هزار خانوار كوچ بزرگ و تاريخي خود را از حدود آذربايجان و مهاباد به سوي
سرزمين ري آغاز كردند در اين حركت عده اي از كردها در اطراف زنجان و
تاكستان قزوين به جا ماندند . اين حركت كه در حدود سال 1007 قمري انجام
گرفته بود باعث شد كردها مدت دو سال در جلگه خوار و ورامين اتراق نمايند
.

شاه
كه قسمتي از برنامه خود را انجام شده يافته بود بار دوم اوضاع و موقعيت
خطير خراسان و تسلط ازبكان بر اين استان پهناور را براي آنان تشريح نموده
مجددا وسيله دومين حركت بزرگ را فراهم ساخت
.

كردها
كه سري پرشور و آكنده از عشق وطن داشتند داوطلب مبارزه با ازبكان و اخراج
آنان از خراسان گرديدند . شاه نيز به مقصود خود رسيده بود چرا كه پيروزي يا
نابودي كردها به هر حال به نفع وي بود . در اين حركت نيز عده اي از كردها
در اطراف تهران و خوار و ورامين و دماوند بجا مانده در حدود 45 هزار خانوار
در سال 1010 قمري وارد خراسان شدند
.

شاه
پس از انتقال اين عده ازكردها در غرب كشور موقعيت بهتري يافت چرا كه نيروي
متحد كرد را از هم پاشيده بود و ديگران را نيز مي توانست با نيرنگهاي
سياسي و ترورهاي ناجوانمردانه از برابر خود بر دارد . در ادامه اين سياست
كثيف تمام مردان نام آور و سرداران بزرگ خود را كه از آنان بيمناك بود يا
مي كشت يا كور مي كرد و به زندان مي افكند . سياستي كه نادرشاه نيز از آن
بيرون نمود . از جكله قربانيان شاه عباس 3 تن از بزرگترين سرداران كرد يعني
فرهاد خان قرامانلو و برادرش ذالفقار خان و ديگري امير خان برادر وست كه
از كردان شكاك بودند
.

امير خان مردي شجاع و دلير و متهور بود كه حكومت اروميه و اشنويه را عهده دار و بسيار مورد توجه شاه بود .

چنانكه
در يكي از جنگ ها كه يك دست خود را از دست داده بود شاه فرمان داد دستي از
طلاي ناب براي وي ساختند كه از اين تاريخ به ( خاني له پ زيرين ) يعني خان
دست زرين معروف شد و هم او بود كه دژ معروف ( دمدم
(Dem Dem  را بنا نهاد . (*امروز هم مردمان ايل برادوست در منطقه اشنويه و مهاباد از همان خوي شجاعت و اعتراض آميز امير خان لپ زرين برخوردارند ) .

شاه
عباس كه از قدرت روز افزون امير خان سردار كرد و محبوبيت او درميان مردم
بيمناك شده بود قصد كشتن وي كرد ، لكن اميرخان به فراست موضوع را دريافته
در پناه دژ معروف دمدم كه خود ساخته بود مدت چهار سال و نيم با شاه مبارزه
نمود اما سرانجام به سبب برگرداندن راه آب از دژ و عدم دسترسي مبارزين كرد
به آب پس از مدتي نيروي آنان در هم شكست . اميرخان برادوست براي اينكه به
اسارت نيفتد خود وزن و فرزندانش را از پرتگاه سنگ شمشيرخان به زمين افكند و
شاه كه نتوانسته بود بر زنده وي دست يابد بيش از پيش خشمگين تر شد . (
كاري كه سه قرن بعد همان طور كه خواهد آمد سردار عوض خان زعفرانلو در
خراسان در برابر سپاهيان روس تزاري انجام داد
. )*

داستان جنگ اميرخان در ميان كردان سينه به سينه نقل شده و از شدت حوادث گوناگون ضرب المثل و سمبل شجاعت گشته است .

كردها
در نواحي مهاباد به شدت با شاه عباس درگير شده بودند و در جنگي كه بين
طرفين روي داد يك نفر از كردان مكري با خنجري زهرآگين به شاه حمله كرده خود
را بر روي وي انداخت كه شاه از خوش شانسي به كمك اطرافيانش از مرگ حتمي
نجات يافت
.

بنا
به علل فوق شاه تحكيم سلطنت خود را در از هم پاشيدن نيروي متحد كرد مي
دانست و نيز برايش مسلم شده بود كه با تحكم و خشونت امكان پذيرش اين امر از
سوي كردان نخواهد بود . لذا همان طور كهگذشت از راه حيله برآمده با طرحي
دقيق كردها را به خراسان انتقال داد
.

تازه واردين در خراسان با مغولان و ازبكان به زد و خورد پرداخته و آنها را اخراج و خود جايگزين شدند .

لردكر زن سياستمدار معروف انگليسي در اين رابطه مي گويد :

شاه
عباس با اين كار عاقلانه دو منظور حاصل كرد . هم وضع خود را در مشرق
استحكام بخشيد و هم از لطمه و نقار و كشتار تيره هاي كرد كه رد غرب مزاحم
او بودند جلوگيري نمود. اين ايلات كه به كوهستان ها و جلگه هاي بين
اسرتآباد و چناران كوچ داده شده بودند ، در اثر خدمات نظامي ايلاتي كه
انجام مي داند و دفعاع نقاط مرزي با ايشان بود و بر عهده داشتند كه نفرات
سوار براي قشون شاه فراهم سازند ، از دادن ماليات يا باج معاف بودند . حاصل
خيزي عمده قوچان سبب شد كه از سركرده آن هم باجي مطالبه شود . بجنورد كه
ناحيه فقير تري است هر ساله فقط اسما براي شاه پيشكش مي فرستاد
.

وضع
قرين استقلال و استقلال ميراثي اين تازه آمدگان به زودي براي سركده هاي
ايشان قدرت و اهميت بسيار فراهم ساخت و از اين لحاظ قوچان از مدت ها پيش
وضعي ممتاز داشت و عنوان ايلخاني يعني بزرگ تيره وايل به رييس آن اعظا شد ،
هم به مناسبت وضع برجسته اي كه او داشت و هم چنان كه گفته اند از آن جهت
كه او نسبت به رفتار زير دستانش در برابر حكومت مركزي مسئول باشد . با طصف
اين مهاجران كرد غالبا چه پنهاني و يا آشكارا در حال طغيان بودند و با اين
كه نادرشاه بوسيله گرفتن يكي از دختران ايلخاني سعي نمود آنها را نرم كند ،
همين كه او به فتح هندوستان رفت ، ايشان فرصت را مغتنم شمرده در غياب وي
باز اظهار وجود و عنوان استقلال كردند و او به اين سبب چنان خشمگين شد كه
به قصد ريشه كن كردن آنها راه قوچان پيش گرفت و در بيرون دروازه اين شهر
بود كه به سال 1847 در خيمه گاه خود به قتل رسيد
.

در اين قرن ( قرون 19 ) هم قوچان بر ضد فتح علي شاه شورش كرد و موقعي كه برنز Burnes به
سال 1832 در آن جا بود بعد از محاصره اي طولاني شهر تازه بدست نيروي عباس
ميرزا وليعهد كه افسران توپخانه او را اراده مي كردند افتاده بود



کوروش در کشور ماد

كوروش در كشور ماد

هرودوت تسخير كشور ماد توسط كوروش را اينطور نوشته است:

«كوروش در دربار پدر خود كمبوجيه كه پادشاه پارس و دست نشانده
ماد بود، بزرگ شد.او در ابتدا خيال شوراندن پارس بر ماد را نداشت ولي
هارپاگ كه هميشه در صدد بود انتقام پسر خود را از آستياگ بگيرد و خبر
رشادتها و دلاوريهاي كوروش را شنيده بود، پنهاني با او مكاتبه كرده و
هدايايي براي او مي فرستاد و دائم او را برضد شاه تحريك مي كرد و بعد هم
بزرگان و سران ماد را كه آنها نيز از شدت عمل شاه ناراضي بودند برضد آستياگ
شورانيد و به اين ترتيب شرايط براي لشكركشي كوروش به سرزمين ماد فراهم شد.

وقتي هارپاگ زمينه را براي كوروش فراهم ديد نامه اي به او
نوشت و آنرا در شكم خرگوشي پنهان كرد و به يكي از سربازان خود كه لباس شكار
پوشيده بود داد و او را به پارس فرستاد.فرستاده هارپاگ بدليل لباس شكار و
خرگوشي كه در دست داشت نگهبانان مرزها را فريب داده و به پارس رسيد و پيغام
را به كوروش رساند.پس از آن كوروش فهميد كه مي تواند بر شاه قيام كند و در
دربار ماد كساني هستند كه به او كمك خواهند كرد.»

 تسخير ماد توسط كوروش بزرگ

بلاخره كوروش تصميم گرفت پارس را برضد ماد به شورش وادارد و
براي اين كار نامه اي خطاب به خود از طرف شاه ماد نوشت به اين صورت كه شاه
ماد تمام پارس را به او مي سپارد و مردم پارس نيز بايد از او اطاعت كنند.پس
از آن بزرگان پارس را جمع كرده و نامه را براي آنها خواند.البته هرودوت
اين نكته را فراموش كرده كه مردم پارس و انشان بايد  از كوروش و پدرش
كمبوجيه اطاعت مي كردند زيرا آنها پادشاه پارس بودند و تاريخ لوحهاي كشف
شده و نوشته هاي مورخين هم اين نكته را تاييد مي كند بنابراين نياز نبود كه
كوروش نامه اي از طرف آستياگ جعل كند، در ضمن همانطور كه مي دانيم دروغ
نزد پارسيان از بزرگترين گناهان بود آن هم از طرف مردي كه خود مثال راستي و
درستي بود.

هرودوت در ادامه مي گويد:

«كوروش به همه رؤساي طوايف دستور داد كه مردان خود را به داس
مسلح كرده و نزد او بياورند.هنگامي كه آنها آمدند فرمان داد قسمتي از زمين
را از علف هرز و خار پاك كنند.آنها اين كار را انجام دادند. روز بعد او همه
را به سوري دعوت كرد و نهار بسيار خوبي به آنها داد ، پس از اينكه خوب
خوردند و استراحت كردند از آنها پرسيد:

كدام روز برايتان بهتر بود؟ ديروز يا امروز ؟ آنها گفتند:
امروز! چرا كه ديروز از رنج بسيار خسته بوديم ولي امروز غذاي لذيذي خورده و
استراحت كرديم.

كوروش گفت: ديروز شما مثال بندگي شماست نسبت به ماد و
امروزتان شبيه آينده شما اگر به حرف من گوش كنيد و بر ماد شوريده و خود را
آزاد كنيد.مردم پارس كه مدتها بود از تسلط مادها ناراضي بودند سخن كوروش را
پذيرفته و آماده نبرد شدند. كوروش فرمانده پارسيان شد و خبر به آستياگ
رسيد ، او كوروش را نزد خود خواند اما كوروش جواب داد كه پدربزرگش زودتر از
آنچه تصور مي كند او را خواهد ديد.آستياگ لشكري را آماده جنگ كرد و سرداري
سپاه را به هارپاگ كه با او دشمني داشت سپرد. وقتي دو سپاه به هم رسيدند
قسمتي از سپاهيان ماد به كوروش پيوستند و بقيه سپاه چون نمي خواستند بجنگند
شكست خورده و فرار كردند.

وقتي اين خبر به شاه رسيد خشمگين شده و مغ هايي را كه به او
گفته بودند خوابش تعبير شده كشت و با لشكري به طرف پارس حركت كرد، اما شاه
هم شكست خورد و اسير شد.هارپاگ به شاه دشنام داد و گفت:

« روزي كه تو مرا به مهماني دعوت كردي و گوشت پسرم را به من
خوراندي روز بدي بود ولي پيش اين روز كه تو از مقام شاه بزرگ به حال بندگي
تنزل كرده اي هيچ است»

آستياگ هم به او گفت:« هارپاگ تو بسيار احمقي و بي وجدان.
احمقي زيرا تمام كارها را تو كرده اي ولي براي ديگري و اينقدر عرضه نداشتي
كه تاج و تخت را براي خودت تصاحب كني و بي وجداني زيرا براي كينه جويي راضي
شده اي قوم خود را دست نشانده پارسي ها كني.اگر لازم بود ديگري به جاي من
باشد همين كار را براي يك مادي مي كردي!»

اينگونه بود كه سلطنت 35 ساله آستياگ به پايان رسيد و كوروش
بر ماد مسلط شد، اما كوروش به آستياگ آسيبي نرساند و او را نزد خود
نگاهداشت.

در آخر هم جمله اي زيبا و خردمندانه از كوروش بزرگ تقديم به شما دوستان عزيز

« سرزمينهاي آباد و ثروتمند، افرادي تن آسا بار مي آورند و سرزمينهاي سخت، افرادي سخت و دلاور

اگر خواهان اولي هستيد، بايد انتظار داشته باشيد كه ديگران بر شما حكوت كنند، نه شما بر ديگران!»



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top