نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !
طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه
مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت
پدرم لبخندی زد و گفت :
یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی
و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!
… … … … یادته نمی تونستی …
یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه …
اشک تو چشمام جم شد …
نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم
جملات تصویری آموزنده و فلسفی (3)
جملات تصویری آموزنده و فلسفی
عکس نوشته های زیبا و مفهومی
جملات تصویری آموزنده و فلسفی
عکس نوشته های فلسفی
جملکس های زیبا
خواندنیهای دیدنی
مطالب آموزنده
جملات تصویری آموزنده و فلسفی
عکس نوشته های زیبا
عکس نوشته های زیبا و مفهومی