چگونه از سرزنش کردن دست برداریم و طرحی نو در اندازیم؟
زمانی که کارها آن طور که
انتظار داریم پیش نمی روند و یا دیگرانی از فرصتها خوب استفاده کرده اند و
به جایی رسیده اند، سرزنش آغاز می شود. بر اساس قانون علیت اگر چیزی درست
کار نمی کند، کسی مسئول آن است (و ما می توانیم آن را سرزنش کنیم). البته
سرزنش کردن جز قانون علیت حساب نمی شود ولی پیش از کشف عامل به ملامت دست
می زنیم که کار آسانی است.
چند مشکل نا خواسته در این
زمینه وجود دارد که بهتر است کمی با آنها آسنا شویم: اول اینکه در زمان
سرزنش کردن همه چیز را سیاه (و سفید) می بینیم و دوم اینکه با توجه به
ادغام سرزنش با احساسات( معمولا پس از شکستها که انرژی منفی مان در اوج
است) اثر گذاری شدیدی دارد و در نهایت چون این کار تکرار می شود به عادت ما
تبدیل شده و همه ی ما می دانیم که تغییر عادت چکار سختی است و اینطور
آدمهای غرغرو پدیدار شده و همه جا هستند. خودمان هم هستیم نه؟ فرق نمی کند
در چه شرایط اقتصادی زندگی کنیم در هر وضعیتی که باشیم حتی اگر وضعمان کویت
هم باشد باز مسائلی را برای غر زدن پیدا می کنیم.
نمی خواهم خیلی به خود سرزنش
کردن و ملامت کردن دیگران بپردازم که همه در آن استادیم و شخصیتی شبیه مش
قاسم داریم که تقصیرها را گردن کس دیگری بیاندازد. اما دو نوع سرزنش هم هست
که در مسائل مالی شاید نمود بیشتری دارد یکی سرزنش کردن والدین و به ویژه
پدرهاست به خاطر از دست دادن فرصت ها (مقصر البته خودشان هم هستند آنقدر که
دائم در حال سخن گفتن از فرصتهای از دست رفته اند از نخریدن فلان خانه و
زمین و سهم گرفته تا نرفتن به دانشگاه و فلان شرکت و آمریکا) و مورد دوم که
باید نسبت به آن آگاهی پیدا کنیم ملامت کردن خودمان است، به خاطر گندهایی
که بالا آورده ایم و یا فرصت سوزی هایی که انجام داده ایم. از خودمان دم
دست تر که پیدا نمی شود.
در زندگی هر فردی می توان
اشتباهات بزرگی را یافت که حتی شاید عواقب برخی از آنها تا آخر عمر باقی
بماند. اما با باید از این گذر کنیم. چرا؟ چون یک ایده ال است،
بله تعجب نکنید، گیر کردن در
این گذشته ی پیش از سوختن فرصت یک ایده ال و یا یک خیال و فانتزی است.
فانتزی تنها این نیست که شبها خیالبافی کنیم که پول قلمبه ای از آسمان بر
سر ما ببارد و زندگی مان زیر و زبر شود. گیر کردن در گذشته هم خیالبافی
است. ما با این اگر گفتن ها به دنبال تغییر گذشته ای هستیم که اتفاق افتاده
است. درست است به سادگی نمی توان از تصمیمی که هزینه های مالی، احساسی و
یا جانی بر ما تحمیل کرده است گذشت ولی باید مثل یک انسان بی طرف و منصف آن
را قضاوت کنیم، درسهای آن را یاد بگیریم و از آن گذر کنیم.
راه حلی که به نظر خودم می رسد:
نوشتن در مورد واقعه، بیطرفانه
بنشینیم و تمام هزینه هایی را که به ما تحمیل کرده بنویسیم به عنوان بعد
منفی و از آن سو درسهایی را هم که یاد گرفته ایم بنویسیم. برنامه ریزی کنیم
و ببینیم که چطور می توانیم از این واقعه درس بگیریم و هزینه ها را جبران
کرده و با تجربه ای که اندوخته ایم حتی کار را به شیوه ی بهتری انجام دهیم.
مثلا فرض کنید که وارد یک
معامله ی ملکی شده ایم و فروشنده علاوه بر ما ملک را به چند نفر دیگر هم
فروخته است. الان طرف بازداشت شده و در زندان است و پولی ندارد که به ما پس
بدهد تازه اگر دارایی های او را دادگاه تصاحب کرده و بفروشد به هر کدام از
ما یک پنجم پولی را که پردا خته ایم بر می گرداند. در این موقعیت چه کار
می کنید؟ این پرداخت پس از چندین رفت و آمد به دادگاه و وکیل و بنگاه و …
به دست آمده است.
۱- چگونه می توان از بار احساسی آن کم کرد و از آن گذشت؟
۲- چه درسهایی می گیریم؟
۳- چطور می توانیم هزینه ها را جبران کنیم؟
چرا جوانان از ازدواج فرار می کنند؟ عواقب مجرد ماندن چیست؟
سن ازدواج
بالا رفته و دختر و پسرهای امروزی به دلیل تغییر معیارها، مشغولیت های
اجتماعی زیاد، مشکلات مالی یا درگیری زیاد در کار و درس، اولویت پایین تری
برای ازدواج قائلند.
اضطراب، انزوا طلبی، افسردگی، احساس بی
ارزشی، عدم تعالی شخصیت، مشکلات جنسی، روی آوردن به روابط نامشروع و…. از
جمله پیامدهای ناگوار تاخیر در ازدواج است، اما بسیاری از جوانان با اذعان
به این مهم، همچنان حاضر نیستند تن به ازدواج بدهند، اگر چه شاید هم به
لحاظ اقتصادی در تمکن مساعدی قرار داشته باشند.
علتهای اصلی امتناع جوانان از ازدواج
ترس از ازدواج
بهرام
علت تاخیر ازدواج خود را ترس می داند، او می گوید: به کرات تا برخی از
مراحل ازدواج پیش رفته است، اما هربار به دلیلی نتوانسته است بر انتخاب خود
ثابت قدم باشد. چه بسا همیشه فکر می کند اگر نتواند دختر مورد نظرش را
خوشبخت کند، بی تردید در حق او اجحاف کرده است. مادر بهرام نیز در تائید
سخنان پسرش می گوید: پسر من هرگز از عاقبت انتخاب خود مطمئن نیست و از
پذیرش تعهد در قبال دیگری نیز احساس نگرانی و ناراحتی می کند و من تنها
دلیل تاخیر ازدواج او را ترس از ازدواجش می دانم.
مفهوم ترس از ازدواج، اگر چه شاید
مفهوم جدید و مهجور به نظر آید، اما اگر به معنا و گستره آن توجه کنیم، در
می یابیم که با واقعیتی بس بسیار مهم مواجه هستیم، چه بسا بسیاری از جوانان
امروز ما مبتلا به ترس از ازدواج (گاما فوبیا) هستند. ترس از ازدواج را
باید به معنی عدم اطمینان به موفقیت ازدواج، عدم اطمینان به فرد منتخب و
ویژگی های شخصیتی او ترس از مشکلات و سختی های پس از ازدواج، ترس از پذیرش
مسئولیت های زندگی خانوادگی و عدم توان تحمل پاسخ گویی به آن، ترس از محدود
شدن آزادی های شخصی، ترس از عدم امکان پیشرفت های شغلی و تحصیلی و یا حتی
ترس از احساس صمیمیت با جنس مخالف قلمداد کرد که می توان با انجام مشاوره
های فردی و خانوادگی در جهت درمان آن نیزگام برداشت.
آزادی روابط دختر و پسر
مادری
می گوید: جوانان امروز به کل تغییر کرده اند، من سبک زندگی آنها را نمی
شناسم و نمی پسندم. شبانه روز در تقلای ازدواج فرزندم می باشم اما او حاضر
به ازدواج نیست، چند وقت پیش صحبتی از او شنیدم که بسیار نگران و بیقرارم
کرد، بعد از اصرارهای بسیار من به ازدواج و امتناع همیشگی اش از این امر،
گفت:”برای چه باید ازدواج کنم؟چرا باید تن به مسئولیت بزرگی به نام ازدواج
دهم؟” و… با شنیدن این حرف مهر سکوت بر زبان گرفتم، هیچ برای گفتن
نداشتم، اما هنوز سردرگم و حیرانم، نمی دانم با فرزندی که متمایل به ازدواج
نیست؛ چه کنم؟
بلوغ جنسی، بلوغ عاطفی و علاقه به جنس مخالف ازجمله
مهمترین عوامل و انگیزه های ازدواج است، با توجه به این واقعیت، اگر جوانان
بتوانند بدون ازدواج و خارج از چارچوب خانواده و پذیرش مسئولیت های
ازدواج، نیاز جنسی و عاطفی خویش را تامین کنند، بی تردید دستیابی به شریک
جنسی، پذیرش تعهد و مسئولیت نسبت به خود و دیگری و باروری و تداوم نسل، نمی
تواند انگیزه ای برای ازدواج جوانان باشد. در نتیجه چنین وضعیتی است که
بسیاری از جوانان ترجیح می دهند از ازدواج دوری کرده و نیاز جنسی خویش را
با کمترین هزینه ها برآورده سازند که این مهم، از جمله دلایل بالا رفتن سن
ازدواج در کشورهای غربی است. در واقع کشورهای غربی متناسب با فرهنگ خود، با
رشد فزاینده همخانگی یا زندگی مشترک زنان و مردان ازدواج نکرده، سعی کرده
اند فاصله و گسست بلوغ جنسی و عاطفی را با بلوغ اجتماعی و اقتصادی حل کنند؛
و بدین طریق مجاز دانسته اند جوانی که به بلوغ جنسی و عاطفی رسیده، بتواند
نیازهای خود را خارج از چارچوب خانواده تأمین کند، که بی تردید علت متزلزل
بودن بنیان خانواده در غرب نیز می توان در همین عامل جستجو کرد چه بسا
وقتی اصالت مبتنی بر سود و لذت باشد و یا ازدواج مانعی در راه آزادی و لذت
بردن بی حد و حصر از شهوات معنا شود، نتیجه ای جز این نیز انتظار نمی رود.
متاسفانه در سالهای اخیر بواسطه تهاجم
فرهنگی این راه حل کاملا غربی در فرهنگ و جامعه دینی ما نیز نفوذ کرده
است؛ رسانه های ارتباط جمعی غربی با ترویج ولنگاری جنسی و فرهنگ برهنگی، با
پایین آوردن سن بلوغ عاطفی و جنسی جوانان، زمینه تغییر و تحولات گسترده
ارزش های حاکم بر نهاد خانواده، از جمله آزادی جنسی، آزادی روابط دختر و
پسر پیش از ازدواج را فراهم ساخته اند. امروزه ما شاهد آن هستیم که برخی از
جوانان علیرغم آمادگی های اولیه برای ازدواج، نه تنها حاضر به ازدواج
نیستند بلکه نیازی به ازدواج و پذیرش مسئولیت های سنگین آن را برای خود نمی
بینند؛ چرا که به زعم ایشان کارکرد ازدواج صرفا کارکرد جنسی است که آن را
نیز می توان با برخورداری کمابیش آزاد از روابط آزاد دختر و پسر و تمتعات
جنسی موجود در جامعه تامین کرد. از سوی دیگر، مشکلات و موانع ازدواج
جوانان، به ویژه دختران، باعث شده است که برخی از جوانان برای ارضای غرایز
طبیعی خود به ارتباط با جنس مخالف بسنده کنند. به همین دلیل، وجود زمینه
های انحرافات اخلاقی، روابط آزاد دختر و پسر و امکان تمتُع و ارضای جنسی،
نیاز به ازدواج را در جوانان کم رنگ کرده و به عنوان یکی از عوامل افزایش
سن ازدواج محسوب می شود.
اعتماد روی میز شک
نرگس
37 ساله می گوید: من به شدت از ازدواج می ترسم، به هیچ کس اعتماد ندارم و
نمی توانم به خواستگارانم اطمینان کنم. تجارب تلخ بسیاری داشته ام، من
خواستگاری را تجربه کرده ام که در تحقیقاتش متوجه شدیم آن فرد متاهل است و
به قصد تجدید فراش ما را فریفته است، یا یکی از خواستگارانم اعتیاد به
شیشه داشت و یکی دیگر نیز، در بیان میزان تحصیلاتش، اغراق کرده بود و…
حال، با این شرایط ،اگر شما هم به جای من بودید، نمی توانستید به دیگران
اعتماد کنید و با خاطری آسوده به استقبال ازدواج بروید.
نه تنها توسعه شهرنشینی و افزایش
جمعیت موجب بیگانگی افراد نسبت به هم شده بلکه دروغگویی، فریب کاری،
ظاهرسازی،کلاهبرداری، همسر آزاری، طلاق، روابط سرد همسران، دخالت
اطرافیان،اعتیاد، بی بندوباری و …. باعث شده است که بسیاری از افراد
جامعه در فضای بی اعتمادی و یا حداقل دیر اعتمادی روزگار سپری کنند و به
سختی نیز، به یکدیگر اطمینان نمایند. یکی از آثار این بی اعتمادی، به
هنگام وصلت دو خانواده با یکدیگر، خود را نشان می دهد. جوانان و خانواده ها
با مشاهده تجارب تلخ و شکست های عاطفی زوج هایی که به واسطه اعتماد خوش
بینانه به دیگران، دچار ناکامی شده اند، به گونه ای بسیار سخت گیرانه و گاه
حتی وسواسی منشانه با مساله ازدواج مواجه می شوند، معمولا به راحتی به
دیگران اعتماد نمی کنند و یا با تشبیه کردن شرایط ازدواج خود با زندگی
اطرافیان شکست خورده، از موارد ازدواج، بی تفاوت عبور می کنند و گاه حتی
در شرایط بسیار بحرانی تغییر باور داده، یا به کل قید ازدواج را می زنند و
یا ازدواج را به عنوان عامل خوشبختی در نظر نمی گیرند.
البته شک و عدم اعتماد در جامعه در حال
گذاری که مسیر سنت به مدرن را با شتاب بسیاری طی می کند، تا حدود زیادی
لازم و منطقی است، ولی اشکال کار زمانی پدیدار می شود که این بی اعتمادی،
حالت وسواس گونه می یابد و به صورت نشانه های سوءظن و بددلی تظاهر می یابد
تا بدان جایی که افراد نمی توانند نسبت به تحقیق های منطقی و درست خود و
دیگران نیز اعتماد کنند.
تجرد، اضطراب آور است و اضطراب زمینه ساز بیشتر اختلالات روانی است
آثار مجرد زندگی کردن و بازتاب های آن در زندگی :
بحران 30سالگی
معمولا
بعد از 30سالگی نشانه های اختلال سازگاری در فرد ظاهر می شود. جوان مجرد،
به خاطر تمایل غریزی به ازدواج (هم از بعد جسمانی و هم عاطفی) و فشارهای
اطرافیان و جامعه دچار آسیب می شود و به مرور علائم افسردگی را نشان می
دهد. احساس ناامنی، ترس از آینده، ارزیابی بدبینانه نسبت به زندگی آینده
و… از عواقب مجرد ماندن و بالا رفتن سن ازدواج است.
هجوم ترس
وقتی
ازدواجتان را به تاخیر می اندازید، کم کم ترس جای اشتیاق را می گیرد و به
جای آنکه به مزایای ازدواج فکر کنید، مغلوب ترس هایتان می شوید و مرتب به
شکست در ازدواج، مشکلات اقتصادی و … فکر می کنید. این وضعیت آنقدر ادامه
می یابد که در نهایت ممکن است قید ازدواج را بزنید چون با ذهن منفی نگری که
پیدا کرده اید، ازدواج سراسر ترس و نگرانی و ناکامی است.
اما این ترس،
با تجرد تسکین پیدا نمی کند و ترس های دیگری هم به آن اضافه می شود. ترس از
تجرد! یعنی در وضعیتی قرار می گیرید که هم از تجرد می ترسید و هم از تاهل!
ترس های تجرد چه هستند؟ ترس از اینکه خانواده یا اجتماع مرا طرد کنند، ترس
از تنهایی و تنها ماندن تا پایان عمر، ترس از اداره کردن مالی زندگی، ترس
از اینکه اطرافیان برچسب هایی به من بزنند، ترس از سربار بودن، ترس از این
که مزاحم ازدواج خواهر یا برادرهای بعدی ام باشم، ترس از کم شدن معاشرت ها و
از دست دادن محبوبیت.
زنگ خطر بیماری
تجرد،
اضطراب آور است و اضطراب زمینه ساز بیشتر اختلالات روانی است. فرد مجرد
بیشتر در معرض افسردگی، وسواس و پارانویا قرار دارد. اعتماد خود را به
دیگران از دست می دهد و امیدی برای ادامه ندارد. این افراد سخت پسندتر می
شوند و وقتی در موقعیت ازدواج قرار می گیرند، با خود می گویند: من که این
همه صبر کردم، حالا اگر انتخاب خوبی نداشته باشم دیگران چه خواهند گفت؟ این
وسواس در همه ابعاد زندگی آنها سایه می اندازد و آنها را در موقعیتی که
دارند تثبیت می کند.
آسیب پذیر می شوید
ازدواج
نکردن و گذشتن از سن ازدواج ، فرد را منزوی می کند. چون احساس می کند نگاه
اجتماع بسیار آزارنده است و همه روی ازدواج نکردن او متمرکز شده اند یا او
را وادار به ازدواج می کنند و به او فشار می آورند. در نتیجه، از همه
فاصله می گیرد، حتی از خانواده خود. این فاصله گرفتن و انزوا، فرد را آسیب
پذیر و رنجور می کند. با کوچکترین نشانه ای، می رنجید و احساس می کنید
دیگران شما را طرد کرده اند.
وسوسه زندگی مجردی
برخی
جوان ها وقتی فکر می کنند از سن ازدواجشان گذشته است، ممکن است به فکر
زندگی مجردی بیفتند. آنها ترجیح می دهند از خانواده خود جدا شده و زندگی
مجردی را تجربه کنند. یعنی زندگی در خانه ای مخصوص خودشان. این استقلال
شاید در وهله اول خوشایند و آرامش بخش باشد اما در ادامه آسیب هایی به
همراه دارد.
شما ممکن است فقط یک بعد از زندگی
مجردی را ببینید. مثلا به دلیل آنکه نیاز به استقلال و حیطه فردی بیشتری
دارید، تصمیم بگیرید جدا از پدر و مادرتان زندگی کنید. یا به خاطر آنکه چشم
در چشم خانواده و فامیل نباشید تا مرتب از شما نپرسند چرا ازدواج نمی کنی،
به خانه یا اتاق مجردی خود پناه ببرید تا کمتر دیده شوید. حتی ممکن است با
بالاتر رفتن سنتان احساس کنید دیگر ظرفیت تنش های زندگی خانوادگی را
ندارید یا دلتان می خواهد خانه ای از آن خودتان داشته باشید. اما زندگی
مجردی مشکلات زیادی دارد. از مشکلات مالی گرفته تا مسائل تعمیر و نگهداری
خانه، زحمت پخت و پز و شست و شو و خرید، نگاه همسایه ها، دردسر قرارداد
امضا کردن و درگیری با صاحبخانه، دردسر اسباب کشی، رفت و آمد، تذکر ها،
فشار و مخالفت خانواده، دلتنگی و نیازهای عاطفی و… همه این ها باعث می
شود زندگی مجردی که در نگاه برخی از جوان ها یک راهکار برای امنیت بیشتر و
آرامش بیشتر بود، تبدیل به یک بحران شود که مجرد ماندن آنها را دامن می
زند.