چهار پله برای رسیدن به محبوبیت

چهار پله برای رسیدن به محبوبیت

سید محسن بحرینی؛ در
بخشی از حکمت 89 نهج‌البلاغه می‌خوانیم: «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ
بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ
أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ» هر که
مابین خود و خدا اصلاح کند، خداوند مابین او و مردم را اصلاح نماید، و هر
که کار آخرت را اصلاح کند، خدا کار دنياى او را اصلاح نمايد. در توضیح
فرازی از این حکمت باید بگوییم، هرکسی دوست دارد محبوب باشد و این خواسته
نامطلوبی نیست. در زیارت امین‌الله نیز می‌خوانیم: «مَحْبُوبَةً فِي
أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ». اما راه رسیدن به این محبوبیت چیست؟ برخی افراد از
خداوند مایه می‌گذارند و برای رسیدن به محبوبیت از ایمانشان خرج می‌کنند؛
مثلاً اگر در مجلس فساد انگیزی هستند، به ترس اینکه اگر بلند شوند ممکن است
اطرافیان از آن‌ها دلخور شوند بلند نمی‌شوند و یا نمازشان را بااینکه اگر
در اول وقت بخوانند ضرری نمی‌بینند، به تأخیر می‌اندازند! این یک‌راه
اشتباه برای رسیدن به محبوبیت است و اگر محبوبیتی به وجود آید، کاذب و
زودگذر و باعث وبال آدمی است. یکی از مواردی که امیرالمؤمنین(ع) در این
حکمت ذکر می‌کنند، راه برون‌رفت از تنش در ارتباطات با دیگران است،
به‌عبارت‌دیگر بندگی آثاری دارد که یکی از آن‌ها اصلاح رابطه ما با مردم
است.

سازوکار اصلاح ارتباط با مردم

اما
سؤالی که اینجا مطرح می‌شود، این است که سازوکار اصلاح رابطه بین مردم
چگونه است. در مورد این موضوع با توجه به برداشتی که از آیات و روایات
می‌شود، مختصری بحث می‌کنیم:

1.عزت دست خداست؛ خداوند در دنیا به
مؤمنین عزت می‌دهد همان‌طور که می‌فرماید: «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ
لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِين»[1] آنگاه که انسان عزیز شد، متقابلاً
دوست‌داشتنی می‌شود و آنگاه که دوست‌داشتنی شد، تنش‌ها مرتفع می‌شود.

2.مؤلف
قلوب خداست؛ در قرآن آياتى وجود دارد که محبت را زائيده ايمان و عمل صالح
گوشزد مى‏کند، مانند: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ
سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» براى آنان که ايمان آورند و اعمال
صالحه انجام دهند، خداوند محبتى قرار خواهد داد. یعنی اگر کسی ایمان بیاورد
و عمل صالح انجام دهد، محبوب‌القلوب می‌شود.

3.خشم مقدس و مهر الهی
باید به‌صورت توأمان باشد؛ عمل صالحی که گفتیم، فقط ترک مجلس گناه نیست،
بلکه احسان هم هست؛ لبخند زدن، تواضع، سلام کردن و گره‌گشایی نیز از مصادیق
آن است. اما گاهی مؤمنین یک وجه دین را به مردم نشان می‌دهند و از ابراز
ملاطفت با خلق دریغ می‌کنند. این ضعف است؛ باید همه دین در رفتار مؤمنین
متجلی باشد. به‌عنوان مثال اگر ما با بدحجاب‌ها مخالفت می‌کنیم به این علت
است که دستور خدا بر حفظ حجاب است، نه اینکه رفتار ما قهرآمیز محض باشد.
اگر بخواهیم حرف درستمان تأثیرگذار باشد، باید قهر و مهر همراه و همزمان
باشد وگرنه خشم ما که حکایت از دغدغه ما نسبت به شعائر اسلامی است، کار را
بدتر و زمینه دین‌گریزی را آماده‌تر می‌کند. نتیجه اینکه امربه‌معروف باید
به نیکویی صورت گیرد، همان‌طور که فرمود: «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»[2]
بدی‌ها را با خوبی دفع کنیم. اهل عفو و گذشت باشیم. عمل به این دستورات
الهی -علاوه بر اجر اخروی- مسلماً به اصلاح رفتار ما با مردم منجر خواهد
شد.

4.رفتار حسنه داشتن؛ خداوند به رفتارهایی دستور می‌دهد که آن
رفتارها نه‌تنها ایجاد نفرت نمی‌کند، بلکه محبت می‌آورد. مثلاً امر به
آراستگی ظاهری از این موارد است. در روایتی دیگر می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ
جَميلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ، وَ يُحِبُّ أَنْ يَرى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلى
عَبْدِهِ» خدا زیباست و رسیدگی به خود را دوست دارد. البته لازم به تذکر
اینکه این آراستگی نباید انسان را به تجمل‌پرستی بکشاند.

انشاءالله
در مطالب بعدی به معنای اصلاح رابطه با خدا و سازوکارهای اصلاح امر آخرت و
سایر مباحثی که در این حکمت به آن‌ها اشاره شده خواهیم پرداخت.
خاطر
نشان میشود،‌ سرویس فرهنگ خبرگزاری قدس آنلاین از این پس انشاء‌الله روزهای
شنبه و سه شنبه به مرور موضوعی حکمت‌های نهج‌البلاغه مولانا
امیرالمؤمنین(ع) در کلام حجت‌الاسلام و المسلمین نظافت خواهد پرداخت.


وفای خواهر و برادر بیشتر از بچه‌هاست

مریم
احمدی شیروان: قرار ساعت ۹ صبح است و دل من بی‌قرار. تمام مسیر دغدغه
روبه‌رو شدن با آن‌ها را دارم. نمی‌دانم صحبت با آن‌ها که از نزدیک ترین
نزدیکانشان هم جفا دیده اند، چطور می‌تواند شکل بگیرد. پس از گذشت دقایقی
کوتاه از حضورم، لحن صمیمی صدا و مهربانی نگاهشان، اما کار را برایم ساده
می‌کند. با مهربانی به پرسش‌هایم پاسخ می‌دهند. گاهی غمگین می شوند و اشکی
می‌ریزند، گاهی از یادآوری بعضی خاطرات می‌خندند و گاه طبق عادتی که برای
فرزندانشان دارند برای من هم دعای خیر می‌کنند.


IMG07531367.jpg

 

ای کاش خانه‌ام را نمی‌فروختم
«قربانعلی علیپور»، پیرمردی 87 ساله است که در سال 1361 و عملیات والفجر
یک، یک پایش را به یادگار گذاشته است. روزنامه‌فروشی که داستان‌های بسیاری
را در روزنامه‌ها خواند و باورش نمی‌شد روزی داستان زندگی او در همان
روزنامه‌ها نگاشته شود.
از روزی به ما گفت که همسرش تصادف کرد و مُرد. گفت که چقدر تنها شده بود.
گفت که 3 پسر و حتی 5 دخترش، نه تنها ذره‌ای از زخم او را مرهم نبودند که
با اصرار بر فروش خانه، خود زخمی ریشه‌دارتر بر او وارد کردند.
گفت که بعد از فروش خانه، سکته کرده و دیگر توان ایستادن و انجام کارهایش
را نداشته، گفت و اشک ریخت. از بی‌مهری بچه‌هایش گفت و گفت که ای کاش
خانه‌ام را نمی‌فروختم. این طور شاید مرا نگه می‌داشتند، شاید مثل الان
دلتنگ نوه‌هایم نبودم. بخصوص نوۀ کوچکم زهرا، نمی‌دانید چقدر شبیه زن
خدابیامرزم است.
او که چند ماهی بود جز پسر کوچکش فرزندان دیگرش را ندیده بود، می‌گفت با تمام
 بی مهری‌هایشان باز هم دلم برایشان تنگ می شود و برای عاقبت به خیری‌شان
دعا می‌کنم. از حقوق دریافتی بنیاد شهید بابت 35 درصد جانبازی‌اش برایمان
گفت که کفاف بخشی از هزینه‌های خانه سالمندان را می‌دهد و بقیه هم توسط
همان پسر کوچکش پرداخت می‌شود. با چشمانی پُر از اشک و گلویی پُر از بغض،
قول گرفت به نیابت از او به حرم امام مهربانی‌ها بروم و برای سلامتی‌اش دعا
کنم. با صدایی لرزان و نحیف و اشک‌هایی که در بین چروک‌های صورتش گم
می‌شد، برایم ‌خواند: دیشب به سرم باز هوای دگر افتاد، در خواب مرا سوی
خراسان گذر افتاد.

به اصرار خودم اینجا آمدم
«علی سیرجانی»، پیرمردی سرحال و قبراق است که لبه تخت نشسته و به صحبت‌های
ما با هم اتاقی هایش گوش می‌دهد. فکر می‌کنم او هم می‌خواهد از بی‌مهری
فرزندانش بگوید؛ از اینکه دوست نداشته، اما به اجبار، مجبور گذراندن دورانی
از عمرش در این خانه است؛ اما این‌طور نیست. تأکید دارد که «به اصرار خودم
اینجا آمدم.»
از روزگار جوانی اش می‌گوید که دلباخته دختر همسایه‌شان شده بود، اما به
خاطر مخالفت خانواده‌ها نتوانسته بود با آن دختر ازدواج کند. از عهدی
نانوشته گفت که بین خود و آن دختر خانم بسته بودند. عهدی که تا 79 سالگی به
آن پایبند ماند و ازدواج نکرد. می‌گفت پیش از آمدن به این خانه، با برادرش
زندگی می‌کرده، اما خودش ترجیح داده به سرای سالمندان بیاید تا آنجا سربار
زندگی کسی نباشد. گاهی وقت ها، عشق، چه کارهایی که با زندگی آدم‌ها
نمی‌کند. آدمی که می توانست نان آور یک خانه گرم و پر از محبت باشد و همسری
بشود مهربان و پدری بشود که دست عطوفتش بر سر فرزندانش کشیده می شود، حالا
پیرمردی است تنها که حسرت یک عمر زندگی نکرده، افتاده روی شانه‌های نحیفش.
از روزهای پنجشنبه‌ای می‌گوید که برادرزاده‌اش او را به خانه‌شان می برد و
توی شهر می گرداند. وقتی از پنجشنبه‌ها تعریف می کند، صورتش پُر از لبخند
می‌شود. می‌گوید از طرف من به جوان‌ها بگویید ازدواج کنند و فرزند داشته
باشند آن هم نه یکی، چند تا.
نمی‌دانم چرا، اما مطمئن است که اگر فرزندان داشت، از او به خوبی مراقبت می‌کردند.

فقط خواهرم به دیدنم می آید
با راهنمایی مسؤول خانه سالمندان، به ساختمانی دیگر هدایت می‌شویم. کفش را
در آورده و دمپایی زنانه آبی رنگی به پا می‌کنیم. سالنی بزرگ که مبل‌هایی
قرمز رنگ دور تا دور آن چیده شده و تعدادی مادربزرگ مهربان روی آن لم
داده‌اند. انگار همه با هم قهرند، هیچ کدام با هم حرف نمی‌زنند. آنجا سکوت
است و سکوت است و سکوت.
دوست داشتم بدانم به چه فکر می‌کنند، به کدام فرزندشان، به کدام روز از روزهای گذشته.
خانم راهنما، ما را به تختی هدایت می‌کند که مادری چون فرشته روی آن دراز
کشیده و به خاطر سکته توان بلند شدن از جایش را ندارد؛ البته با طنابی
نردبان مانند که به پایین تختش وصل شده و سر آن طناب در دسترسش است،
می‌تواند مقداری خود را بالا بکشد و تکانی بخورد. خانم غفاری از بیماری‌اش
برایمان می‌گوید. می‌گوید که سه سال قبل سکته کرده و همسرش هر روز از او
پرستاری می‌کرده است. از روز سیاهی گفت که همسرش او را برای همیشه ترک کرد و
او ماند و بیماری و تنهایی…
می‌گفت از آن روز سرد، زمان زیادی نگذشت که فرزندانش تصمیم به عوض کردن خانه اش گرفتند.
 نقل مکان از خانه‌ای که برای خودش بود به خانه ای که مشترک برای تعدادی از سالمندان است به بهانه پرستاری بهتر در این مکان.
کنار تخت خانم غفاری تلفن همراه کوچک و قدیمی جاخوش کرده بود. می پرسم با
بچه‌هایتان زیاد صحبت می‌کنید؟ می گوید: نه زیاد، هر سه چهار هفته، یک بار
نیم ساعت به دیدنم می آیند. می گویم، پس تلفن همراه؟ می گوید: خواهرم. هر
وقت دلم برایش تنگ می‌شود، کافی است شماره‌اش را بگیرم. خیلی سریع به دیدنم
می آید. می گوید: وفای خواهر و برادر، خیلی بیشتر از وفای بچه‌هاست.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top