نثر های کوتاه ادبی

کار زیادی ندارم

سلام آقای عزراییل!
دم در بد است بفرما تو
کمی صبر کنی می آیم
فقط مانده شعری بگویم و راه بیفتیم
می خواهم
پرندگانی را بسرایم
که در سایه دستان مادرم زاده شدند
زیر دار قالی
مادرم چشمانش را به گل ابریشم باخت
و سیاهی گیسوانش را
به شعر من
کار زیادی ندارم
سهم عشق را داده ام
حسابم را با دلم صاف کرده ام
اگر اجازه بدهی
بدهی ام را بپردازم
به ماه
         درخت
                 سنگ
                          و ماهی
دیگر کم مانده
 شعرم از سیاست سر در بیاورد
از قیمت زن
              مرد
                    و نفت

بی خیال باقی کارها آقای عزراییل
تا من می آیم
در ها را ببند
زیر غذا را خاموش کن
و آب در یخچال بگذار
حالا کلید خانه را
به شاخه چنار بیاویز
و دستت را بده به من


اس ام اس فلسفی

ما ماهی هایی هستیم که سزاوارماهیتابه ایم 

چرا که شنا کردن را بعد غرق شدن یاد گرفته ایم ….

                       حسین پناهی….

یــــــــــــــــــــــــــــــــــــک احســــــــــــــــــــــــــــاس

.

.

.

گاهی شاپرک را تار عنکبوت میگیرد

خیلی آرام…..

تارهایش کنی

شاپرک میان دست هایت له میشود….

نیت تو کجا و سرنوشت او کجا ….

یــــــــــــــــــــــــــــــــــــک احســــــــــــــــــــــــــــاس

.

.

.

یک مرد واقعی انتخاب میکند که :

نجابت .عشق.احترام.ستایش.و وفاداریش را نثار یک زن کند نه بیشتر….

یــــــــــــــــــــــــــــــــــــک احســــــــــــــــــــــــــــاس

.

.

.

اگر تقدیر. لیمو ترشی به دست تو داد

از ان شربت درست کن ……

یــــــــــــــــــــــــــــــــــــک احســــــــــــــــــــــــــــاس

.

.

.

شهامت میخواد دذوست داشتن کسی که 

هیچ وقت وهیچ زمان برای داشتنت تلاش نمیکند ….



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top