باغی در صدا
شعر زیر یکی از زیباترین و بامفهوم ترین شعرهای سهراب است
امیدوارم که لذت ببرید
در باغی رها شده بودم
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید
ایا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود ؟
هوای باغ از من می گذشت
اخ و برگش در وجودم م یلغزید
ایا این باغ
سایه روحی نبود
که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود ؟
ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد
صدایی که به هیچ شباهت داشت
گویی عطری خودش را در ایینه تماشا می کرد
همیشه از روزنه ای نا پیدا
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود
سر چشمه صدا گم بود
من ناگاه آمده بودم
خستگی در من نبود
راهی پیموده نشد
ایا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت ؟
ناگهان رنگی دمید
پیکری روی علفها افتاده بود
انشانی که شباهت دوری با خود داشت
باغ درته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپشهایش
زندگی اش آهسته بود
وجودش بی خبری شفافم را آشفته بود
وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود
روشنی تندی به باغ آمد
باغ می پژمرد
و من به درون دریچه رها می شدم
سومين شعر از دفتر «زندگي خواب ها» :
شب را نوشيده ام
و بر اين شاخه هاي شكسته مي گريم.
مرا تنها گذار
اي چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر كنم.
مگذار از بالش تاريك تنهايي سر بردارم
و به دامن بي تار و پود روياها بياويزم.
سپيدي هاي فريب
روي ستون هاي بي سايه رجز مي خوانند.
طلسم شكسته خوابم را بنگر
بيهوده به زنجير مرواريد چشم آويخته.
او را بگو
تپش جهنمي مست !
او را بگو: نسيم سياه چشمانت را نوشيده ام.
نوشيده ام كه پيوسته بي آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.