بی سامان
بی سامان
در تمام لحظه های بی کسی هیچ کس تنهاییم را حس نکرد
باد وحشی برکه ی طوفانی ام را حس نکرد
هيچ کس ویرانی ام را حس نکرد وسعت تنهاییم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من گریه پنهانی ام را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من ماًنوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد
او که سامان غزل هایم از اوست
بی سرو سامانی ام را یک نظر باور نکرد
بارون(مریم حیدر زاده)
بارون(مریم حیدر زاده)
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیاد
لیلی مرد از غم دوری،چرا مجنون نمیاد
روی ماهش کجا پنهون شده ،اون رفته کجا
چرا از اون وره ابرها دیگه بیرون نمیاد
نیتت رو واسه فال قهوه کردم ، ولی حیف
عکس چشای قشنگت توی فنجون نمیاد
منو کشتی تو با اون خنجر دوریت، عجبه
چرا از این دل دیوونه یه کم خون نمیاد
مگه تو بی خبری مو م رو پریشون میکنم
دل تو حتی واسه موی پریشون نمیاد
دلت از بس سفیده و لطیفه مث برف
از خجالت تو برفی تو زمستون نمیاد
تو دلم فقط یه بار مهمونی بود،تو اومدی
درارو بستم از اون وقت،دیگه مهمون نمیاد
صدای بارون قشنگه وقتی به شیشه میخوره
اما با غم نجیب روی ناودون نمیاد
دو -سه بار واست نوشتم مث آینه میمونی
تو یه بار جواب ندادی چرا شمدون نمیاد
عمریه اسیرتم،اسیر اون چشمای ناز
یه ملاقاتی واسم،یه بار یه زندون نمیاد
نمیگه کسی واسه مرمتش فکری کنین
هیچ کسی سراغ این کلبه ویرون نمیاد
زندگی بازی شطرنج و من منتظرم
طرف مقابلم ولی به میدون نمیاد
گاهی وقتها انقدر آب و هوام ابری میشه
که قد اشکای من از رود کارون نمیاد
گاهی با خودم میگم شاید میخواد ذوق بکنم
اما معلومه،نخواد بیاد که پنهون نمیاد
اونکه واسش ستاره میشماری،اهل نازه
پس با یه خواهش آسون نمیاد
توی نامه آخری کلی دلیل اورده بود
مثلا چون تشنه ان یاسهای گلدون نمیاد
مثلا چون تشنه ان یاسهای گلدون نمیاد…