جمله هژار

تنها ماموستا هژار برای حُزنی موکریانی گریه کرد

کردپرس-
“حسین حُزنی موکریانی” از روزنامه نگاران و تاریخ نویسان شاخص و پرکار
کُرد است که جفا در حقش بخشی از سرنوشتش بوده است، چه آن هنگام که در حیات
بود و چه الان که سالهاست از مرگش می گذرد و هنگامی که در بغداد فوت کرد
تنها هژار در غم از دست دادن این بزرگمرد ادبیات کردی، گریه کرد.

در
تاریخ ادبیات زبان کُردی اولینهای متعددی به نام “حسین حُزنی موکریانی”
ثبت شده است، اولین فردی بوده که الفبای کُردی برای چاپ را طرح ریزی می
کند، اولین فردی است که کتاب کُردی را در عراق به چاپ می رساند اولین تاریخ
نویس کُرد درقرن بیستم است.
علی رغم این کارنامه پربار حُزنی موکریانی، در خصوص محل تولد این ادیب برجسته نیز چون سایر ادبا شک و تردید وجود دارد.
از مهاباد تا اروپا
 در
حالیکه برادر حُزنی موکریانی یعنی “گیو موکریانی” می گوید: حُزنی در در
1883 در روستایی به نام حاجی حسن در شهر سابلاخ (مهاباد) به دنیا آمده است و
ماموستا هژار مدعی است که حُزنی در روستای نیچکه ی بوکان متولد شده است.
اسم واقعی او «حسین سید عبدالطیف» است که اصلتا از طایفه ای مشهوراز سادات بوکان است. که تخلص «حُزنی» را برای خود بر می گزیند.
روحیه ماجرا جویی و علاقه مندی حُزنی به سفر و گردش سبب می شود که وی به بسیاری از سرزمین های اروپایی، حجاز و روسیه سفر کنند.
در
دوازده سالگی خانواده خود در مهاباد را ترک می کند  و به مراغه و تبریز می
رود و از انجا به ایروان در ارمنستان سفر می کند می گویند 12 سال لباس
افغانی ها را می پوشد و برای جمع آوری اسناد تاریخی همه ی مناطق کردنشین
ایران و عثمانی را می گردد.
وى از آغاز جوانى به مسایل کردشناسى و تحقیق درباره زبان و ادبیات کُردى و روزنامه‌نگارى علاقه‌مند بود.
حُزنی
در سال 1915 به ارمنستان می رود و در آنجا یک چاپخانه را خریداری کرده و
با خود به شام می برد و مدتی بعد این چاپخانه را به رواندز در عراق منتقل
می کند.
حُزنی علاوه بر شعر و ادب و روزنامه نگاری به حکاکی و خوشنویسی
نیز اشتغال داشته و یکی از علایق او پرورش کرم ابریشم بوده و بر همین مبنا
نیز در سال 1925 کتابی در این خصوص به زبان کُردی به رشته تحریر در می
آورد.
چاپ 18کتاب از حُزنی موکریانی
حُزنی
در طی عمر خود چندین بار به علت فعالیت سیاسی در امپراطوری عثمانی به
زندان می افتد. وی چندین روزنامه نیز به چاپ رسانده از جمله روزنامه
کردستان، مجله ی ده‌نگی‌ گێتی‌ تازه‌(صدای دنیای نوین) و در سال 1935 نیز
در اربیل عراق 11 شماره روزنامه رووناکی (روشنایی) را منتشر کرده و در سال
های 1926-1933 نیز 32 شماره ی مجله ی زاری‌ کرمانجی‌ (زبان کرمانجی) را
بیرون داده است.
حُزنی که هم دوره شاعر مشهور کرد پیره میرد بوده است با
وی نیز همکاری های ادبی و روزنامه نگاری داشته و گفته می شود به شیوه ای
غیر رسمی در انتشار مجله ی ژین با پیره میرد همکاری داشته است.
در کتاب
سلیمانیه که توسط «اکرمی صالح رشه» نگاشته شده آمده است: برای اولین بار
حسین حُزنی موکریانی به همراه فردی لبنانی دوربین عکاسی را به شهر سلیمانیه
می آورند و با آن به کار عکاسی می پردازند و سپس آنها این دوربین به شیخ
لطیف دندانساز می فروشند. اما حسین حوزن موکریان علاوه بر این دوربین
دوربین دیگری داشته است که با آن تصاویری تاریخی بیشماری را به یادگار
گذاشته است از جمله با این دوربین از آثار ، کتب و روزنامه های خود عکس
گرفته و سبب ماندگاری آنها شده است.
وی اولین تاریخ نویس کُرد در قرن
بیستم که با ظرافت و دقت ویژه ای به جمع آوری اسناد و تاریخ کُردها در کتبی
می پردازد که به زبان های روسی، انگلیسی و فارسی، کُردی و عربی نگاشته شده
اند و چون خود به این زبان تسلط دارد بخش های از آن را نیز ترجمه می کند.
حُزنی یازده کتاب درباره تاریخ کردستان نوشته و از وی 18 کتاب در حوزه های مختلف به چاپ رسیده است:
* ئاوڕێکی‌ پاشه‌وه‌، ڕواندز به‌رگی‌ یه‌ک 1929، به‌رگی‌ دوو ساڵی‌ 1930.
* مێژووی‌ میرانی‌ سۆران‌، ڕواندز ساڵی‌ 1935.
* مێرگه‌ی‌ دڵان
* خونچه‌ی به‌هارستان
* پێشکه‌وتن
* میرانی ‌سۆران
* کوردستانی ‌موکوریان
* به‌کورتی هه‌ڵکه‌وتی دێریکی
* لاپه‌ڕه‌یه‌ک له ‌دێریکی کوردستانی موکوری
* ناودارانی کورد  
“شیخ
عمر وجدی” از اساتید برجسته دانشگاه الازهر که اصلتا کُرد بوده تعریف می
کند: زمانی که قصد بازگشت از مصر را داشته چنان تحت تاثیر حسین حُزنی
موکریانی قرار می گیرد که تصمیم می گیرد به مصر برگردد و همه ی باقی عمر
خود را در خدمت با فرهنگ و ادبیات کردی صرف کند.
 جفاها بر حسین حوزن موکریانی
حُزنی
که دغدغه ی جز تاریخ و فرهنگ و ادبیات کردی نداشت . بارها به سبب بی
احترامی و ناملایماتی های مردم در رواندز و سلیمانیه رنجیده شد.
او که
به سلیمانیه می رود و پیره میرد شاعر بزرگ کُرد در روزنامه ی ژیان مطلبی با
عنوان «مژده مژده حسین حُزنی موکریانی به سلیمانیه آمد و در چاپخانه
است….» اما این مژده و خوشی دیری نمی پاید و عده ای از اهالی سلیمانیه به
او انگ جاسوسی می زنند و عده ای دیگر نیز او را مرد انگلیس خطاب می کند و
همین سبب می شود که تنها پس از چهار ماه سلیمانیه را ترک و دوباره به
رواندز برود.
حُزنی در خصوص این تهمت ها در یادداشتی می نویسد: به واسطه
ی کارها و پژوهش هایم با مردان بزرگ و شرق شناسان برجسته ای چون مینورسکی
روسی،  ادمونز، نیکتین و … رابطه و رفاقت نزدیک داشته ام و همچنین با
روشنفکران کردی چون جلادت بدرخان، امین ذکی، ماموستا هژار، شیخ محمود و..
دوستی نزدیک داشته ام و همین امر سبب شده بسیاری با من عناد و دشمنی
بورزند.
تهمت ها در رواندز نیز ادامه می یابد و سبب می شود که حُزنی
شمال عراق ترک کرده و راهی بغداد شود و کارهای فرهنگی و ادبی را در آنجا
پیگیری کند اما غم و اندوه این تهمت ها برای او مجالی نمی گذارد و در
حالیکه تنها 54 سال از عمر پربارش می گذاشت در غربت دارفانی را وداع گفت.
شاکر
فتاح نویسنده برجسته کرد در خصوص این تهمت ها به حُزنی می گوید: دشمنان
کرد  که از کارهای حُزنی ناخشنود بودند و حسودان این تهمت ها را به حُزنی
روا داشتند و ادعا کردند که کیسه کیسه از انگلیسی ها پول می گیرد.
جفا در کاربرد تخلص حُزنی
جفا در حق حُزنی موکریانی بعد از مرگش ادامه داشت و شاید بزرگترین ظلم بر حُزنی اشتباه در کاربرد تخلص اوست.
حسین تخلص های زیادی را برای خود بر می گزیند. مانند (حُزنی) (خدۆک) (داماو) (بێژەن)
حُزنی
از واژه ی عربی حزن به معنی غم و اندوه گرفته شده است و او بیشتر با این
تخلص مطالب و نوشته های خود را منتشر می کرد ولی در اواخر عمر بیشتر دوست
داشت از تخلص «داماو» استفاده کنند اما او را بیشتر با تخلص «حُزنی» می
شناسند به طوریکه بسیاری فکر می کنند حُزنی بخشی از اسم او است. همین امر
سبب شده که در ایران که کمتر با حسین حُزنی موکریانی آشنا هستند گاهی او را
با بردارش «گیو موکریانی» که او نیز از برجستگان و فرهیختگان عرصه ی فرهنگ
و زبان کردی است اشتباه بگیرند.
این اشتباه فاحش به حدی در ایران رواج
یافته که در اطلاعات ویکی پدیایی فارسی و کُردی این شخصیت آمده است که حسین
حُزنی مکریانی ملقب به گیو مکریانی است این در حالی است که عبدالرحمان
موکریانی برادر حُزنی به این تخلص شهرت داشته است.
مرگ غم انگیز در غربت به روایت استاد هژار
حُزنی
در شهر بغداد دار فانی را وداع می گوید و  ماموستا هه ژار نیز که آن زمان
در بغداد در تبعید به سر می برد در کتاب مشهورش به نام «چیشتی مجیور» در
خصوص مرگ حُزنی می گوید: یک روز صبح زود آشنایی به نزدم آمد و گفت حُزنی
موکریانی ناگهان امروز از دنیا رفته است و بیا به مراسم خاکسپاری او برویم
در مراسم خاکسپاری با صحنه های غم انگیزی روبرو شدم جنازه را بر روی خاک
نشانده بودند تا قبرش آماده شود به جز من و آشنایی که بهم خبر داده بود کسی
در مراسم خاکسپاری حاضر نشده بود به قدرنشناسی مردم کرد فکر می کُردم به
شدت گریه ام گرفته بود و فکر کنم تنها کسی که برای حُزنی گریه کرده بود من
بودم.



سخني با فرهنگدوستان كرد


آري .. جمله فوق الاشاره از افاضات
گهربار !!
آقاياني
است كه علي الظاهر سنگ طرفداري و دوستي مرحوم استاد هژار (عبدالرحمن شرفكندي) عليه
الرحمه را به سينه مي زنند.

   
بر اساس جملة قصار يادشده،
مرحوم استاد به ديار ابديت خاموش پيوسته و البته نامش فراموش شده و يادش از
خاطره‌ها زوده
گشته
است و اكنون مي بايستي با تلنگر برخي از فرصت‌طلبان تازه به دوران رسيده، از خواب
بيخبري بيدار شود و جان تازه‌اي به كالبدش دميده‌ شود و به بركت انفاس قدسي برخي از
به ظاهر هژار دوستان، به حيات فرهنگي خويش تداوم بخشد
..
!!

   
زهي خيال باطل؛
و البته وا مصيبتا

..دردا كه شاعر ملي كارش به
كجا انجاميده است كه اكنون مجسمه‌سازان و يادواره‌پردازان نوظهور آهنگ زنده كردن وي
در سر مي پرورانند

!! دريغا كه شخصيتي جاودانه و هميشه
زنده چونان استاد هژار چگونه ملعبة دست جمعي ابن الوقت

گرديده‌
است

..

   
از فرهنگيان و فرهنگ دوستان
و فرهنگ‌پروران راستين مي پرسم كه آيا به راستي چنين مي پندارند كه هژار مرده است و
ما زنده‌ايم؟ آيا هژار در كفن فراموشي و بيخبري پيچيده شده است و ما داعيه‌داران
فرهيختگي و هنر معاصر سر آن داريم كه او را با نهيب «هژار مْردن بس است، برخيز !»
زنده نماييم؟ به راستي كدامين زنده شدن و كدام زندگي؟ آيا منظور آقايان از زنده
شدن، زندگي
همراه با بيخبري
است؟

آيا زنده شدن براي انجام
دادن چه اهداف عاليه‌اي؟
آيا مراد از
(زنده
ش
و
هژار
)
همان در افتادن ايشان به چنگ غول

فقر و آوارگي و تنهايي

است؟ .. آنانكه بعد از مرگ هژار سنگ طرفداري ايشان را به سينه مي زنند، و براي وي
پيكر عجيب و غريب مي تراشند، چرا زماني كه آن بزرگوار در عين بي‌پناهي و غربت در
عظيمة كرج به سختي روزگار مي گذرانيد و چشم‌ به راه يك دانشجوي كرد عراقي بود تا با
خريدن يكي از كتابهايش دردي از دردهاي وي را مرهم نهد، حاميان دو آتشه و تازه به
ميدان درآمده و داغتر از داغ ايشان پرده‌نشين بودند و از برج عاج خويش بيرون نمي
آمدند و در مدح ايشان شعر نمي خوانند و گريبان نمي دريدند؟


   

يكي از مشكلات
تاريخي جامعة كردان در طول سده‌هاي گذشته اين بوده است كه هيچگاه در پرورانيدن
فرهنگ و بالندگي بخشيدن به دانش اهتمام ننموده‌اند و انديشمندان و هنرمندان خويش را
جداً حمايت نكرده‌اند. آري .. پس از مرگ آنها از ايشان قهرمان ساخته‌اند، اما هرگز
در رشد دادن به شخصيت آنها كوشش ننموده‌اند
.. البته به نمونه‌هاي
فراواني از اين واقعيت مي توان اشاره كرد؛ از جمله: ملا غفور دباغي، خاله‌مين

برزنجي
،
و .. دهها هنرور و فرهيخته ديگر در شهرهاي مختلف كردستان..

   
به هر حال، اكنون در سالهاي
آغازين هزارة سوم. ديگر براي گله‌گزاري‌ها و قهر و آشتي‌ها كمي دير شده است. بهتر
آنست كه راه چارة عاجلي بيابيم و ريشه‌هاي اين درد هزاران ساله را درمان كنيم. حال
ديگر مجسمه‌سازي و پيكرتراشي از شخصيتها دردي از جامعة بحران‌زدة ما

را
دوا نمي كند..
آري بحران‌زده ..
همان بحراني كه جوانان ما را از
آيين
و فرهنگ
و خصوصيات
قومي و
هويت
ملي پوياي خويش دور مي كند و انديشه
و احساس را در اعماق وجودشان مي خشكاند و آنان را براي پذيرش بي‌قيد و شرط فرهنگ
هاي
نامناسب و تزريقي
 
آماده مي سازد.

   
آيا بهتر نبود بجاي مجسمه
ساختن از هژار
؛
فرهنگسرايي به نام او مي ساختيم و در آن مركز فرهنگي به تربيت جوانان مؤمن و پاكدل
و مخلص اهتمام مي ورزيديم و راه و روش زندگي استاد هژار را كه همانا خدمت به دين و
آيين و قوم و ملت خود بود، ترويج مي نموديم؟آيا با اين تفاصيل هژار مرده است يا
افرادي كه به دين و فرهنگ قومي و ملي خويش پشت كرده‌‌اند و قصد دارند زمينه را براي
مسخ هويت فرهنگي و امجاي ميراث
قومي وملي خويش

فراهم
نمايند؟ آيا اگر زنده‌ياد استاد هژار اكنون در ميان ما بود، به تجسم و تجسد شمايل
خود و
در شفيرهماندنانديشه‌هاي
خويش
رضايت مي داد؟

   
آري فرهنگي كه استاد هژار در
پي
اشاعه و
تكامل بخشيدن
به
آن بود، همانا
گشترش و تعميق
روحيه
وفاداري نسبت به دين و
فرهنگ قومي و ملي و ناموس و زادگاه و وطن، و نيز پشت كردن به

فرصت‌طلبان و دوستان نادان و سست
عنصران بي‌هويت و بي‌مسئوليت

بود..

   
حال اگر مي خواهيم روش زندگي
استاد هژار را سرمشق زندگي خويش سازيم، بهتر آنست كه با ديگر خادمان و دلسوزان دين
و فرهنگ مهربانتر باشيم و از آنان در زمان زنده بودنشان حمايت كنيم و در راه تكامل
بخشيدن به دانش و فرهنگ فعالانه گام برداريم و از فرهنگ و فرهنگي و فرهنگ‌گستران
جداً حمايت كنيم .. و همواره به ياد داشته‌ باشيم كه فرهنگ پويا و متكامل و رو به
رشد را هرگز نمي توان تجسم بخشيد
.. آري مي توان از خدمتگزاري
تجليل كرد و
به ياد
او پيكره ساخت، اما نمي توان انديشه و احساس او را از طريق مجسمة او به نسلهاي بعد
منتقل ساخت

.. لذا چه نيكو و بجاست كه
تصميم‌سازان شهر
هاي كردستان
به
بسترها و عوامل زمينه‌اي و
ريشه‌هاي
معضلات فرهنگي و اجتماعي توجه فرمايند، نه به پوستة ظاهري قضايا ..


   
و كلام آخر آنكه جوانان را
با مجسمه‌سازي و يادواره پردازي نمي توان از مصايب اين قرن و سده‌هاي آينده ايمن
نمود..


خداوند دو جهان يارتان باد



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top