جامعه شناسی شهری

عنوان : جامعه شناسي شهري

جامعه‌شناسی شهری در اصطلاح کلی به معنی مطالعه جامعه‌شناختی شهرها، زندگی شهری یا شهرگرایی است.[1]
جامعه‌شناسی شهری درباره برخورد و تماس زندگی شهری در اعمال اجتماعی،
روابط اجتماعی، نهادهای اجتماعی و هر نوع ساخت اجتماعی که بر پایه اشکال
شهری زندگی متکی باشد، بحث می‌کند. جامعه‌شناسی شهری مطالعه ویژه‌ای است از
تأثیر انسان بر محیط طبیعی و ایجاد محیط‌های مصنوعی که عمده‌ترین آن‌ها
شهرها می‌باشد.[2]
 
مفاهیم مرتبط با جامعه‌شناسی شهری[3]
1ـ شهر (Urban)؛
شهر به محلی اطلاق می‌شود که علاوه بر داشتن تراکم و تمرکز جمیعت، نیروی
کار آن درگیر فعالیت کشاورزی نیست و اقتصادش مبتنی‌بر تجارت، تولید صنعتی و
ارائه خدمات است. همچنین شهر دارای فرهنگ خاص خود -در مقابل فرهنگ روستا-
است.
2ـ شهرنشینی (Urbanization)؛
شهرنشینی یعنی تغییر در نسبت جمعیت ساکن در مناطق شهری و فرایند انتقال
جمعیت به شهرها، که به صورت درصدی از کل جمیعت کشور، که در شهرها ساکن
هستند گزارش شده و آغاز و پایانی دارد.
3ـ شهرگرایی (Urbanism)؛
مفهوم عامی است که شامل جوانب مختلف شیوه زندگی شهری (سیاسی، اقتصادی و
اجتماعی) می‌شود. به‌عبارتی شهرگرایی یعنی جنبه‌های روان‌شناسی اجتماعی
زندگی شهری، الگوهای شخصیت شهری و انطباق رفتاری در شهر.
4ـ مطالعات شهری (Urban Studies)؛
مفهومی عام و دربرگیرنده است و در واقع حوزه چند رشته‌ای است که مورخان،
جامعه‌شناسان، جغرافی‌دانان، روان‌شناسان اجتماعی، اقتصاددانان سیاسی،
مردم‌شناسان، معماران و برنامه‌ریزان شهری هر یک در آن نقش دارند.
 
موضوعات و مفاهیم مورد مطالعه در جامعه‌شناسی شهری[4]
قلمرو جامعه‌شناسی شهری
وسیع و متنوع است، از معماری شهرها گرفته تا راه‌بندان‌های خیابانی، تجربه
زندگی شهری، رفتار انبوه مردم و جماعات، مسکن، برنامه‌ریزی و مانند اینها.
تجربه زندگی شهری چنان جامع و محیط به نظر می‌رسد که تشخیص آنچه ممکن است
از حوزه جامعه‌شناسی شهری خارج باشد، مشکل به نظر می‌رسد. با این حال
جامعه‌شناسی شهری حول تعدادی مفاهیم و محورهای ثابت می‌چرخد و انواع
موضوعات و مفاهیمی که در چارچوب جامعه‌شناسی شهری بررسی می‌شود شامل موارد
زیر است:
1ـ چرا زندگی در شهر
مدرن خوشایند یا دوست داشتنی است؟، آیا تجربه شهری واحد است یا همگانی؟
ویژگی‌های تعیین کننده‌ای مانند ناشناختگی و گمنامی، در میان جمعیتی بزرگ
به شکل دیگری بودن، عدم قطعیت و قابل پیش‌بینی نبودن وقایع در محیط‌های
شهری پیچیده و احساس خطر ناشی از شهرها همواره مورد تأمل بوده است.
2ـ آیا مکان‌ها از هم
متمایزند یا خیر؟ و به فرض اینکه محله‌ها در تصور مردم هویت و ویژگی‌های
خود را دارند، چه چیزی سبب دلبستگی به شهرها یا محیط‌های اطراف آن می‌شود؟
3ـ زندگی شهری چگونه از ویژگی‌های ساختار اجتماعی محلی، مانند موقعیت طبقاتی، جنسیت، گروه‌های قومی و وضعیت مسکن تأثیر می‌پذیرد؟
4ـ پیوندهای اجتماعی
غیررسمی چگونه شکل می‌گیرد و محیط و زمینه اجتماعی خارجی تا چه حد روابط
عاطفی با خویشاوندان، همسایگان، دوستان و بستگان را تعیین می‌کند؟
5ـ تبیین تاریخ شهرنشینی و تمرکز و اسکان جمعیت در شهرهای کوچک، شهرهای بزرگ و شبکه‌های اقماری شهرها (منظومه‌های شهری).
6ـ ابعاد اساسی ساختار
فضایی شهرها کدام است؟ و آیا نظام‌های فضایی شهری متفاوت، شیوه‌های متفاوتی
از تعامل و کنش متقابل را موجب می‌شود؟
7ـ ماهیت مسائل شهری، مانند ازدحام، آلودگی، فقر، ولگردی و بزهکاری و خشونت خیابانی چیست و راه‌های رفع این مسائل کدام است؟
8ـ چگونه امور سیاسی
شهری اداره می‌شود، چه عواملی در مشارکت سیاسی تأثیرگذار است و سازمان‌های
متفاوت دولت محلی چه اثری در زندگی روزمره دارد؟
 
ریشه‌های تاریخی و مبانی نظری جامعه‌شناسی شهری
از روزگاران کهن تا به
امروز صاحب‌نظران بزرگ اجتماعی، فلاسفه، جامعه‌شناسان و شهرسازان، شهر و
نظام شهرنشینی را از دیدگاه‌های خاص خود مورد توجه قرار داده و نظریه‌های
مختلفی در مورد آن ارائه داده‌اند.[5] از بعد تاریخی می‌توان سه دوره را در شکل‌گیری نظریه‌پردازی جامعه‌شناسی شهری مورد تفکیک قرار داد:
الف) دوره قبل از شکل‌گیری جامعه‌شناسی کلاسیک غربی؛ در این میان می‌توان به اندیشمندانی چون افلاطون، ارسطو و ابن‌خلدون اشاره کرد:
نظریه شهر آرمانی یا
اتوپیای افلاطون و ارسطو، مبنی بر تصور خوش‌بینانه نسبت به امکان ایجاد
شهرهایی است که از هر جهت نظام‌یافته و زیر نظارت دقیق دولت یا سازمان‌های
خاص دینی یا سیاسی و حقوقی قرار داشته باشد یا به‌وسیله فلاسفه و حکما یا
ایدئولوگ‌ها اداره شود.[6]
ابن‌خلدون شهر و
شهرنشینی را یکی از گونه‌های تکامل بشر دانسته و درباره تأثیر آن بر خلقیات
افراد در مقابل روحیات افراد بادیه‌نشین به بحث پرداخته، لکن در مجموع
نگاه خوش‌بینانه‌ای به پدیده شهرنشینی ندارد. وی همچنین مطالب مفصلی در
مورد بنای شهرها، اصول شهرسازی، اشکال مشارکت مردم در ساختن شهرها و … را
بیان داشته است.[7]
 
ب) دوره ظهور جامعه‌شناسی کلاسیک؛ به نظر جورج ریتزر، یکی از دلایل پیدایش رشته جامعه‌شناسی، پدیده شهری‌شدن و شهرنشینی فزاینده در اروپا بوده است.[8]
بسیاری از مباحث جامعه‌شناسی شهری، مبتنی بر آراء نظریه‌پردازان اروپایی
در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 بوده است. مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از
چهار متفکر آلمانی، مارکس، زیمل، تونیس و وبر و متفکر فرانسوی دورکیم. همگی
این اندیشمندان به‌دنبال تحلیل تغییرات ناشی از صنعتی‌شدن و شهرنشینی
بودند که جامعه کوچک سنتی و روستایی اروپایی را متحول کرده بودند.[9]
1ـ امیل دورکیم (1917-1858):
جوامع مبتنی‌بر شباهت و باورها و نمادهای مشترک دارای همبستگی
مکانیکی‌اند؛ ولی در جوامع شهری جدید شاهد همبستگی ارگانیکی هستیم زیرا در
شهر به سبب تقسیم کار پیچیده همه اعضا به یکدیگر وابسته هستند. نتیجه نهایی
جامعه دارای همبستگی ارگانیکی پیشرفت و ترقی اجتماعی است.
2ـ فردیناند تونیس (1936-1855):
تونیس با خلق دو مفهوم گمین‌شافت و گزل‌شافت به بررسی جوامع در حال گذار
غرب پرداخته است. گمین‌شافت نوعی زندگی عمیق و پرمعنا و مبتنی‌بر منزلت است
و معرف آن روستا است. اما گزل‌شافت زندگی سطحی و گذرا و مبتنی‌بر قرارداد
است. تونیس به زندگی شهری عصر مدرن خوش‌بین نبود.[10]
3ـ کارل مارکس (1883-1818):
مارکس برخلاف همکارش انگلس توجه چندانی به مساله شهرنشینی نداشت؛ اما هر
دو شهرها را قلمروی می‌دیدند که در آن فرایندهای در هم تنیده انباشت سرمایه
و ستیز طبقاتی تمرکز می‌یابند و قلمرو شهری برای بروز آگاهی طبقاتی محیطی
مساعد و ضروری به حساب می‌آید. در اندیشه این دو شهر نه به‌مثابه یک علت،
بلکه به‌مثابه یک شرط و زمینه دارای اهمیت است. شهرها باعث می‌شوند تا طبقه
کارگر تمرکز یافته و آنتی‌تز رو به رشد کارگر و سرمایه‌دار به‌طور روز
افزون نمایان‌تر گردد. به‌عبارت دیگر در شهر پرولتاریا به‌مثابه طبقه‌ای
انقلابی به بالاترین حد آگاهی و رفتار خود نایل می‌آید.[11]
4ـ ماکس وبر (1920-1864):
وبر در اثر معروف خود، “شهر در گذر زمان”، شهر را از دیدگاه استقلال سیاسی
و زمینه‌های پیدایش جامعه مدنی در غرب مطرح می‌کند. او با ساختن یک نمونه
آرمانی به مقایسه شهر اروپایی با آسیایی می‌پردازد و می‌خواهد نشان دهد که
شهر غربی دارای ویژگی خاصی است که آن را از شهر در دیگر نقاط جهان متمایز
می‌سازد.
5ـ جورج زیمل (1918-1858):
زیمل بیشتر به بعد روان‌شناسی اجتماعی انسان شهری توجه داشته است. عقلانی
شدن شیوه زندگی شهری دو بعد دارد. بعد اول مربوط به بخش محاسبه و کمی بودن
می‌شود که پول ابزار اصلی آن است. حاصل این گرایش در کنار دلزدگی ناشی از
تنوع و تعدد محرک‌های شهری، بیگانگی انسان شهری است. بعد دیگر مربوط به
آزادی و رهایی انسان از قیود جامعه کوچک و سنتی برمی‌گردد که در این مرحله
اندیشه امکان رشد بیشتری خواهد داشت.[12]
 
ج) ظهور جامعه‌شناسی شهری:
جامعه‌شناسی شهر و شهرنشینی با مکتب بوم‌شناختی یا مکتب شیکاگو پا به عرصه
وجود نهاد. مکتب شیکاگو در جهان علوم اجتماعی بیش از هر حوزه با دو نام
جامعه‌شناسی شهری و نظریه کنش متقابل شناخته می‌شود که اهمیت اولی بیش از
حوزه دوم است.[13]
مکتب شیکاگو در پایه‌گذاری جامعه‌شناسی شهری نقش بسیار مهمی داشت.[14]
رشد سریع شهرها و پیامدهای آن از مهم‌ترین عوامل موثر بر تحلیل‌های
جامعه‌شناختی زندگی شهری در قرن بیستم بود، نخستین مطالعات عمده
جامعه‌شناسی درباره شهرهای مدرن از شیکاگو و توسط رابرت پارک آغاز شده؛
شهری که هم از نظر نرخ توسعه و هم از نظر نابرابرهای بسیار فاحش، نمونه
بی‌نظیری محسوب می‌شد.[15]
دو مفهوم از مفاهیمی که
در مکتب شیکاگو پرورانده شد شایسته توجه خاصی است. یکی موسوم به رهیافت
بوم‌شناختی (Ecological Approach) بر تحلیل شهری است و دیگری تعریف
“شهرنشینی به‌منزله روش زندگی” که توسط لوئیس ورث ارائه شد:[16]
.   بوم‌شناسی شهری:
بوم‌شناسی (Ecology) شاخه‌ای از زیست‌شناسی است که زندگی گیاهان و جانوران
را در زمینه محیط رشد یا بوم آن‌ها مطالعه می‌کند بوم‌شناسی انسانی علمی
است که انسان را در زمینه محیط زندگی او مورد تحقیق قرار می‌دهد و بنابراین
به اجتماعات انسانی نظر دارد.[17]
رابرت پارک و همفکرانش از بوم‌شناسی علوم طبیعی استفاده کرده‌اند تا از آن
طریق چگونگی استقرار جمعیت انسانی و نهادهای اجتماعی را در فضای شهری
تبیین کنند. هدف محیط‌شناسی انسانی کشف اصول و قوانینی است که باعث پیدایش
الگوهای خاص جابه‌جایی جمعیت و قرار گرفتن آن‌ها در فضاها و مکان‌های خاص
می‌شود. در اوایل قرن بیستم علاقه به استفاده از نظریات داروین در مورد
مسائل اجتماعی رواج داشت. پارک علاقه‌مند بود تا جامعه‌شناسی را از قید
فلسفه خلاص کند و آن را به علم نزدیک سازد و مدل بیولوژیکی را بهترین وسیله
برای نزدیک شدن به علم می‌دانست.[18]
نظریه‌های زیادی در مکتب
شیکاگو برای توصیف الگوی استفاده از زمین و توزیع جمعیت در درون شهرها
پیشنهاد شده است اما چهار نظریه مهم در زمینه مدل‌های رشد شهری که همگی
معتقدند چگونگی استفاده از زمین در شهر تصادفی نیست بلکه مبتنی‌بر الگوی
قابل پیش‌بینی است، عبارت‌اند از:
1ـ نظریه مناطق متحدالمرکز:
به نظر ارنست برجس، شکل فیزیکی شهر به‌صورت دوایر متحد المرکزی است که
ابتدا مرکز تجاری در حلقه مرکزی، سپس منطقه انتقالی، منطقه مسکونی کارگران،
منطقه خانه‌های مسکونی مطلوب و در آخر منطقه افراد سفر کننده است که ورای
محدوده شهر است.
برجس بر آن است که تحلیل مشکلات شهری از جمله انحرافات اجتماعی و بزهکاری جوانان را باید از خلال تبلورهای فضایی آن‌ها انجام داد.
2ـ نظریه قطاعی:
به نظر هومر هُیت، الگوی رشد فیزیکی شهرها به‌صورت قطاع است نه دوایر
متحدالمرکز. محله‌های جدید در امتداد بزرگراه‌ها و محورهای ارتباطی شکل
می‌گیرند نه به‌صورت حلقه‌های جدید در بیرون شهر.
3ـ نظریه هسته‌ای: بر اساس این مدل (از هریس و اولمان)، در شهر فرایندهایی وجود دارند که نه در یک هسته، بلکه در چند هسته رشد کرده، شکل می‌گیرد.
4ـ نظریه مناطق متحدالمرکز معکوس:
برعکس نظریه دوایر متحدالمرکز که مخصوص شهرهای کشورهای پیشرفته است، بران
(Brunn) و همکارانش اعتقاد دارند که در کشورهای کمتر توسعه‌یافته، شهرها یا
کارکرد اداری-سیاسی دارند یا مذهبی. نواحی مرکزی محل زندگی طبقه نخبه است و
فقرا در پیرامون شهر زندگی می‌کنند.
در مورد هر چهار نظریه
باید گفت که شاید بتوان در یک شهر خاص، تلفیقی از این مدل‌ها را دید ضمن
اینکه در شهرهای غیرغربی به‌خصوص شهرهای سوسیالیستی، کاربرد این مدل‌ها
محدود است.[19]
.   شهرنشینی به منزله روش زندگی:
فرضیه ورث درباره
شهرنشینی به‌مثابه روش زندگی، به تمایزهای درونی شهرها چندان توجهی ندارد و
بیشتر به ماهیت شهرنشینی به‌منزله شکلی از موجودیت اجتماعی علاقمند است.
در شهرها شمار انبوهی از مردم بدون اینکه یکدیگر را بشناسند در کنار یکدیگر
زندگی می‌کنند، اکثر تماس میان ساکنان شهر محدود، زودگذر و فقط وسیله‌ای
برای رسیدن به اهداف دیگری است نه اینکه ذاتا روابط و مناسبات ارضاء
کننده‌ای باشد. تراکم و غلظت زندگی اجتماعی در شهرها به شکل‌گیری محله‌هایی
می‌انجامد که ویژگی‌های جداگانه‌ای دارند و بعضی از آن‌ها ممکن است
خصوصیات اجتماعات کوچک را داشته باشند.[20]
شهر به‌مثابه موزاییک یا
مجموعه‌ای از جهان اجتماعی متفاوتی می‌باشد که هر قسمت آن توسط گروه یا
قشری با ارزش‌های خاص خود اشغال گردیده است ویژگی‌های عمده شهر بر اساس نظر
ورث عبارت‌اند از: اندازه جمعیت، تراکم جمعیت و عدم تجانس.[21]
ورث در تعریف خود از شهر معتقد است که شهر جایگاه نسبتاً بزرگ، متراکم و
دائمی سکونت افرادی است که به لحاظ اجتماعی فرهنگی ناهمگون‌اند. البته به
نظرات ورث انتقادات زیادی مخصوصا از سوی گیدنز وارد شده است.[22]
.   مکتب شیکاگو در بوته نقد:[23]
در دهه‌های 1940 و 1950 انتقادات نظری و تجربی زیادی بر رهیافت زیست‌محیطی مکتب شیکاگو وارد شد که برخی از آن‌ها بدین شرح است:
1ـ مکتب شیکاگو فاقد جهت‌گیری نظری روشن است؛
2ـ نظریات پارک و همکاران او در مکتب شیکاگو بسیار جبرگرایانه است؛
3- این نظریه بیش از حد زیست‌شناختی است؛
4- برخلاف ادعای برجس، مدل شهری وی قابل تعمیم به هر شهری نیست.
5- منتقدان، رقابت
بی‌حد و حصر و جابه‌جایی جمعیت را زیر سوال می‌برند، زیرا تحقیقات نشان
داده است که این عوامل در همه شهرها و همه زمان‌ها تاثیرگذار نیستند.
6- به طور کلی
اعضای مکتب شیکاگو نسبت به زندگی شهری، نظری منفی داشتند و معتقد بودند که
شهر روابط سنتی را به هم ریخته و پیامد‌های منفی فراوانی پدید آورده است،
البته این نوع نگاه تحقیرآمیز به شهر مورد انتقاد فراوانی قرار گرفت.
 
جامعه‌شناسی شهری جدید ـ اقتصاد سیاسی شهری
در اوایل دهه 1970 در
مقابل بوم‌شناسی شهری دیدگاه نظری جدیدی به‌نام اقتصاد سیاسی پدیدار شد.
پیدایش این دیدگاه تا حدودی به دلیل وجود نقاط ضعف در مدل بوم‌شناسی شهری و
نیز وجود شرایط خاص اجتماعی در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 بود. یعنی
دوره‌ای که در آمریکا و اروپا آشوب بود و در نتیجه دیدگاه انتقادی نسبت به
جامعه پدیدار شد. در این دوران این فرضیه سنتی که جغرافیا و فن‌آوری عامل
اصلی تعیین‌کننده شکل زندگی شهری‌اند مورد نقد قرار گرفت.[24]
نظریه‌های جدیدتر درباره شهرنشینی بر این نکته پافشاری کرده‌اند که
شهرنشینی فرایند مستقل و خودمختاری نیست بلکه باید در ارتباط با الگوهای
عمده تغییر سیاسی و اقتصادی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. دو تن از
برجسته‌ترین صاحبان این نظریه‌ها، دیوید هاروی و مانوئل کاستلز هستند.[25]
الف) دیوید هاروی:
وی بر آن است که شهر در نهایت حاصل نوعی نابرابری در توزیع در امدهاست.
شهرها در تحول خود گرایشی ناگزیر به سوی ایجاد خشونت و تعارض درون خود
دارند. این تعارض در آن واحد هم به دلیل نابرابری میان اقشار اجتماعی به
وجود می‌آید و هم به دلیل نابرابری میان مناطق مختلف زیستی در اثر توسعه و
توزیع نابرابر ثروت در آن‌ها. راه چاره به‌عقیده هاروی تنها در ایجاد عدالت
اجتماعی در شهرها از طریق تبیین و اجرای برنامه‌های توسعه‌ای و توزیع
عقلانی و منطقی ثروت است.[26]
تحلیل هاروی نشان می‌دهد که نمی‌توان محیط فیزیکی یا ساختمان شده را صرفاً
حاصل یک عصر محسوب کرد بلکه به طور دقیق‌تر نتیجه تلاش گروه‌های خاص
اجتماعی برای سلطه فرهنگی و قدرت سیاسی و اجتماعی است. محیط فیزیکی میدانی
برای رقابت و مبارزه است.[27]
ب) مانوئل کاستلز:
وی همچون هاروی بر این نکته تاکید می‌کند که شکل فضایی و مکانی یک جامعه
پیوند تنگاتنگی با مکانیسم‌های کلی توسعه آن جامعه دارد و محیط‌های شهری
مظهر تجلیات نمادین و فضایی نیروهای اجتماعی وسیع‌تری هستند. کاستلز برخلاف
جامعه‌شناسان مکتب شیکاگو شهر را جایگاه مشخص (مستقل) و جداگانه‌ای
نمی‌داند، بلکه آن را بخش تفکیک‌ناپذیر فرایندهای هدف جمعی تلقی می‌کند که
به نوبه خود جزء جنبه‌های ذاتی سرمایه‌داری صنعتی‌اند. هم هاروی و هم
کاستلز هر دو تاکید دارند که شهرها محیط‌هایی سراپا مصنوعی‌اند که به دست
مردم بر ساخته می‌شوند.[28]
 
نقد دیدگاه اقتصاد سیاسی شهری[29]
از تحلیل طرفداران اقتصاد سیاسی در مورد شهر، حداقل سه نوع انتقاد به عمل آمده است.
1ـ ارائه یک تحلیل جبرگرایانه انتقادی از تغییرات اجتماعی؛
2ـ اینکه اقتصاد سیاسی چیزی جز مارکسیسم ارتدوکسی نیست؛
3ـ تأثیر دیدگاه اقتصاد سیاسی برای آینده جامعه‌شناسی چه خواهد بود؟
از دیگر انتقادات عبارت
است از: جبرگرایی اقتصادی، بی‌توجهی به تنوع فرهنگی به‌عنوان یک متغیر
تأثیرگذار، تحلیل تمام تضادهای اجتماعی بر اساس طبقه اجتماعی و بی‌توجهی به
سایر عوامل موثر بر تضاد اجتماعی (نژاد یا جنسیت) و همچنین ارائه تصویری
منفعل از آدمی به طوری‌که قادر به تغییر در محیط خود نیست.
 
تلفیق دیدگاه‌ها در جامعه‌شناسی شهری جدید
برخی از صاحب‌نظران
مانند فلاناگان (Flanagan)، مجموعه بینش‌ها و مکاتب جامعه‌شناسی شهری را در
دو گروه اصلی زیر عنوان فرهنگ‌گراها و ساخت‌گراها جای می‌دهند و به‌لحاظ
جامعه‌شناسی تعدد مکاتب را نمی‌پذیرند.[30]
به نظر وی، فرهنگ‌گرایان شهر را به‌عنوان متغیر مستقل انگاشته و به
تاثیرات آن روی رفتار و تجربیات مردم می‌پردازند. بر‌عکس، ساختارگرایان در
جستجوی تاثیر متقابل بین نیروهای سیاسی و اقتصادی و سازمان فضایی متحول
حوزه شهری‌اند و عمدتا به ساخت شهری علاقمندند.[31]
امروزه بسیاری از محققان
تمایل دارند که به تلفیق دو رهیافت فرهنگ‌گرا و ساختارگرا بپردازند؛ زیرا
هر دو رهیافت در تبیین واقعیت‌های روزمره دارای توانایی خاصی‌اند.[32]


جامعه شناسی به زبان ساده برای مطالعات شهری

مقدمه
متنی که اینک در اختیار شماست حاصل تجربه آموزشی خاصی برای نگارنده می
باشد. آنچه که از نخستین تجربه آموزشی و تدریسم در دانشگاه از سال 1369
تاکنون به خاطر دارم، این است که همیشه برای دانشجویان رشته های علوم
انسانی و عمدتاً علوم اجتماعی تدریس کرده ام. این دانشجویان به دلیل درگیری
خاصی که با رشته های علوم انسانی و اجتماعی داشته اند، تلقی و بینش خاصی
از علوم اجتماعی دارند. بسیاری از آنها نگرش مثبتی به این رشته ها ندارند و
مباحث آن را سودمند یا جدی یا حتی نوآورانه و جدید نمی دانند. این
دانشجویان به دلیل سر و کله زدن با مفاهیم انتزاعی و دانش نظری، از سویی
آمادگی بیشتری برای فهم مفاهیم این رشته ها دارند ولی از سوی دیگر به دلیل
مشکلات این رشته ها در جامعه ایران، انگیزه کافی برای مواجهه خلاقانه و سخت
کوشانه با آنها را ندارند. من نیز طی سالیان طولانی خودم را با مسائل و
مصائب آموزش دروس علوم اجتماعی سازگار کرده ام. اما در سال های اخیر تجربه
ای متفاوت به دست آوردم و با دانشجویانی مواجهه شدم که اکثریت آنها کمترین
آشنایی با رشته های علوم انسانی و اجتماعی نداشتند.
از مهر ماه 1388 تدریس «اصول و مبانی برنامه ریزی فرهنگی» در دوره
کارشناسی ارشد رشته «مدیریت شهری» در دانشگاه علامه طباطبایی به اینجانب
واگذار شد. پس از آن از مهر 1390 تدریس درس «مبانی جامعه شناسی» برای همین
دانشجویان را نیز بر عهده گرفتم. این دانشجویان عموماً دانش آموخته دوره
کارشناسی از رشته های مهندسی، علوم پایه و زبان های خارجی هستند. طبیعتاً
تدریس جامعه شناسی برای این دانشجویان برای من دشوار ولی بسیار جذاب بود.
دشواری کار در این بود که اغلب این دانشجویان زمینه آشنایی با علوم اجتماعی
را نداشتند. از این رو باید به ساده ترین زبان و با ارائه مباحث کاملاً
مرتبط به رشته و نیازهای آنها جامعه شناسی را تدریس می کردم. چنین کاری
برای ما استادان علوم اجتماعی دشوار است زیرا ما عموماً حتی قادر نیستیم
دانشجویان رشته های خودمان را جذب دروس این رشته کنیم! ولی از طرفی، تدریس
برایم جذاب نیز بود زیرا دانشجویان علاقه مندی و انگیزه بالایی برای
یادگیری جامعه شناسی داشتند. آنها اغلب جامعه شناسی را دانشی جدید می
دانستند و هر بحثی برای آنها تازگی داشت و مانند توریست ها از شنیدن هر چیز
شوق و شعف در آنها ایجاد می شد.
• شهر را چگونه مطالعه کنیم؟
هدف ما در این بحث ها شناخت جامعه شناسی برای مخاطبان مباحث مطالعات و
مدیریت شهری است. در نخستین گام باید به این پرسش توجه کنیم که چگونه می
توانیم شهر را بشناسیم؟ جامعه شناسی شاخه های مختلفی دارد و تقریباً متناسب
با تمام موضوعات و مسائلی که انسان و جامعه امروز با آنها سروکار دارد،  
یک شاخه مطالعاتی به نام جامعه شناسی آن حوزه، مانند جامعه شناسی زندگی
روزمره، جامعه شناسی خانواده، جامعه شناسی مسائل اجتماعی، جامعه شناسی
توسعه، جامعه شناسی کار و شغل، جامعه شناسی سیاسی، جامعه شناسی سازمان ها و
مدیریت و امثال این ها شکل گرفته است. تمام شاخه های جامعه شناسی، کم و
بیش مرتبط با شهر هستند زیرا شهرنشینی و شهرگرایی، امروزه شیوه غالب زندگی
انسان در تمام نواحی روستایی و شهری است. همچنین شهر در تمام رشته های علمی
که با انسان و جامعه سروکار دارند، به گونه ای مطرح شده است.
در شهر شناسی به معنای عام و دقیق آن با کل روش های پژوهش و مطالعه در علم
مواجه هستیم که با روش های مفهومی، هنری و آزمایشگاهی نیز سروکار خواهیم
داشت. هر یک از روش های رایج مطالعاتی در هر کدام از شاخه های علوم انسانی و
اجتماعی می تواند در مطالعه شهر مفید و مثمر ثمر باشد. برای مثال،
1) «روش های اقتصاد سنجی» تا «تحلیل نظری» علم اقتصاد می توانند در مطالعه شهر کمک کنند.
2) «روش های اسنادی، تحلیل تاریخی و نو تاریخی گری در مطالعه شهر، می توانند مفید واقع شوند.
3) «مردم نگاری» به عنوان روش غالب انسان شناسی، امروزه کاربردهای گسترده ای در مطالعه شهر دارد.
4) روش های مطالعات ادبی مانند تحلیل متن، تحلیل گفتمان، تحلیل روایت، تفسیرگرایی در مطالعه شهر رواج یافته اند.
5) روش پیمایش، روش جامعه شناسی، از ابتدای شکل گیری مطالعات شهری جایگاه مهمی در این زمینه داشته است.
6) روش های تحلیل هنری مانند نقد فیلم، نقد نمایش و غیره.
• رویکرد بین رشته ای
با توجه به طیف گسترده روش های به کار رفته در مطالعه شهر باید از انحصاری
کردن دیدگاه پوزیتیویستی و روش پیمایشی و مطالعات آماری و ریاضی در
مطالعات شهری پرهیز کرد. مطالعه شهر، نوعی «رویکرد میان رشته ای» می طلبد.
میان رشته ای مفهوم پیچیده ای است. میان رشته ای به معنی اینکه چند متخصص
هرکدام با یک تخصص، موضوعی مشترک را بررسی کنند نیست. به این کار «چند رشته
ای موازی» می گویند نه میان رشتگی. میان رشته زمانی به وجود می آید که
پدیده هائی به وجود آیند که شناخت آن پدیده ها در چارچوب روش های تخصصی
تعریف شده موجود امکان پذیر نیست. برای شناخت یک پدیده شهری از علوم
اقتصاد، جامعه شناسی، انسان شناسی، روانشناسی و … استفاده می کنیم.
به طور کلی منظور از میان رشتگی، یعنی هنگام مطالعه مفاهیم، روش ها و
دیدگاه ها از رشته های مختلف را برای شناخت یک پدیده، اقتباس و عاریت گرفته
تا بتوانیم آن پدیده را در یک «چشم انداز کل نگر» ببینیم. برای مثال، در
مطالعه پدیده «غذا خوردن» در شهر به جای مطالعه رستوران که مفهومی کاملاً
کالبدی است می توان از مفهوم فرهنگ غذایی در شهر استفاده کرد. مفهوم فرهنگ
غذایی به ما کمک می کند تا ابعاد بیشتر موضوع را با هم ببینیم.
امروزه رویکردهای روش شناختی مختلف مارکسیستی، ساختارگرا، پساساختارگرا،
پسااستعمارگرا، فمنیسم، پدیدارشناسی، تحلیل گفتمان، تحلیل متن و امثال این
ها در مطالعه شهر رواج دارد. من در مطالعاتم از «روش مردم نگاری» و «رویکرد
پدیدارشناسی» کمک می‌گیرم. در پدیدارشناسی فهم «تجربه فردی» جایگاه ویژه
ای دارد. امروزه مطالعه «تجربه شهری» به مراتب بیش از گذشته در مطالعه شهر
گسترش یافته است. رویکرد پدیدارشناختی و روش مردم نگاری به ما کمک می کند
تا ببینیم شهروند به عنوان «سوژه شهری» با ادراک شهودی خود چه برداشت و
دیدی از زندگی شهری و مواجهه با شهر دارد. هر مسئله ای روش بررسی خاص و
متناسب خود را دارد. در مطالعه شهر در جامعه ایران، باید متناسب با نوع و
چگونگی مسائل خاص شهری، رویکرد روش شناختی مناسب و کارآمد انتخاب شود.
وضعیت نامطلوب شهرهای جهان سوم، گواه استفاده بی‌منطق و نامناسب از روش های
مطالعه و تفاسیر متخصصان آنان است.
• رویکرد تاریخی
همچنین برای من «رویکرد فرایندی و تاریخی» در مطالعه شهر و مسائل آن اهمیت
دارد. وقایع و پدیده های شهری شی یا کالا نیستند بلکه رخداد و پدیده
اجتماعی است که «برساخت تاریخی و اجتماعی» هستند. با این دید فرایندی و
برساخت گرایانه باید گفت هر پدیده ای دارای بستر تاریخی شکل دهنده و تحول
آفرین آن پدیده می باشد. مطالعه شهر در صورتی موفق می شود که این بستر
تاریخی و اجتماعی را توضیح دهد.
شهر یک امر انسانی است. ظهور ادیان و دولت ها، پاسخگویی به نیازهای زیستی و
اجتماعی انسان، درونمایه و محتوای اصلی شهر را تشکیل می دهد. شهر مجموعه
ای از سیمان و آهن نیست بلکه شهر مجموعه ای از آدم هاست. هر قدر به لحظه
اکنون نزدیک می شویم اهمیت بعد انسانی و اجتماعی شهر بیشتر می شود. شهر در
دوره های اولیه وابستگی بیشتری به طبیعت دارد. اما هر قدر فناوری توسعه می
یابد به تدریج اهمیت عامل انسانی افزایش می یابد. معنای شهر در 10000 سال
پیش با معنای شهر در 1000 سال پیش و معنای شهر در قرون وسطی با معنای شهر
در دوران کنونی متفاوت است. متأسفانه در دانشجویان ما این ذهنیت شکل گرفته
است که هر نوع بحث تاریخی و اجتماعی و انسانی نوعی داستان سرایی به حساب می
آید و می گویند برویم سراغ اصل مطلب. یعنی به سراغ چیزهایی برویم که در
معنای واقعی کلمه ارزش چندانی ندارند. یعنی جزئیات مسأله که ظاهر عوام
فریبانه ای دارند. ذهن های کم حوصله و غیر فرهیخته وقتی بحث تاریخی و
مفهومی انجام می شود می‌گویند «نباف». این امر، نوعی تحقیر و خوار کردن
مسئله است. برای نشان دادن چگونگی و اهمیت و کاربرد تحلیل تاریخی در اینجا
ابعاد فرهنگی سیمای شهر را در چشم انداز تاریخی تحلیل می کنم.
• سیمای شهر و فرهنگ
سیمای شهر یکی از ملموس ترین موضوعات مطالعات شهری است، چون با جنبه های
فیزیکی،کالبدی و ملموس شهر سروکار دارد و ما می توانیم به طور عینی درباره
ابعاد مختلف شهر صحبت کنیم. در عین حال بحث سیمای شهر از جهتی سخت است زیرا
اگر بخواهیم بین سیمای شهر و وجود فیزیکی و کالبدی شهر با وجود انسانی،
عاطفی، اجتماعی، اخلاقی، ایدئولوژیک، مذهب، ارتباط نزدیک برقرار کنیم، این
ارتباط امری ساده، آشکار و رؤیت پذیر نیست. ما برای اینکه بتوانیم مباحث
فرهنگ را با ابعاد مختلف شهر مثل سیمای شهر ارتباط دهیم باید مطالعه تاریخی
کنیم. ما وقتی در بستر تاریخ و تحولات شهر قرار می گیریم متوجه می شویم که
چگونه به طور تاریخی و دوره به دوره با فراز و فرود مذاهب یا تمدن ها یا
ایدئولوژی ها و یا حکومت ها، فضا و سیمای شهر هم دچار فراز و فرود و تغییر و
دگرگونی می شود. ما از طریق این بررسی تطبیقی – تاریخی می توانیم بفهمیم
که واقعا فرهنگ چگونه بر شهر تأثیر می گذارد. وقتی به تاریخ تحول شهر در
ایران نگاه کنیم می بینیم از دوره هخامنشیان تا دوره اسلام و از دوره اسلام
تا قاجار و از قاجار تا دوره پهلوی و در نهایت از دوران پهلوی تا انقلاب
اسلامی و از انقلاب اسلامی تاکنون، از هر دوره به دوره  دیگر تغییراتی در
شهر ها به وجود می آید، این تغییرات اولا تغییرات تصادفی نیست، یعنی یک
اتفاق فاقد معنا نیست. بلکه تغییراتی که در شهر ها رخ می دهد دارای علل و
دلایل مشخصی است. این دلایل عمدتا همان تحولات فرهنگی می باشد که در جوامع
رخ داده است. ما در صورت بررسی تحولات تاریخی تمدن ها و دوره ها و نشان
دادن اینکه چگونه این تحولات منجر به تحول بنا و سیمای شهر می شود، می
توانیم خیلی چیزها را بفهمیم. مثلا اینکه نقش فرهنگ چیست و چگونه نظرات و
عقاید ما، ایدئولوژی ها و فلسفه های ما شهر ها را به صورت اشکال خاصی به
وجود می آورند.
نکته دیگر مقایسه فرهنگ ها با یکدیگر است. جدای از تحولات تاریخی، هم
اکنون هم می توانیم مثلا آمریکا را با ایران، واشینگتن را با تهران و یا
اصفهان را با تهران مقایسه کنیم و نشان دهیم که تفاوت های کالبدی و سیمای
شهرها ناشی از تفاوت میان فرهنگ هاست. بنابراین یک راهبرد بسیار مهم و
ضروری برای فهم عمیق تمام جنبه های شهر از جمله بحث سیمای شهر مقایسه فرهنگ
هاست.
اگر دقت تاریخی کنیم می بینیم فرهنگ ها می توانند شهر ها را خلق کنند و به
فراخور تفاوت و تغییر فرهنگ ها، شکل و سیمای شهر ها نیز دگرگون می شود.
چیزی که شهر را هدایت می کند نظام فکری جامعه است.
اگر ما به تحولات زمانی یعنی تاریخی و تحولات عرصه مکانی یعنی جغرافیای
سیمای شهر دقت کنیم، می توانیم بفهمیم که این تحولات ناشی از فرهنگ است و
یکی از عوامل تأثیرگذار در فرهنگ، دولت ها، سازمان ها و نیروهای جمعی
سازمان یافته است. این نیروی سازمان یافته در قالب سیاست فرهنگی، شهر را
شکل می دهد.
سیاست فرهنگی می تواند دو معنا داشته باشد. معنای شناخته سیاست فرهنگی
عبارت است از مجموعه ای از خط مشی ها، فعالیت ها و برنامه هایی که «به طور
نهادی» یعنی توسط سازمان ها یا دولت، سازمان های مدنی و عمومی صورت می‌گیرد
و هدف این مجموعه فعالیت ها و برنامه ها و خط مشی های نهادی هم ایجاد یک
نوع «نظم نمادین» در جامعه است. این نظم نمادین شامل شهر هم می شود.
اما این سیاست گذاری فرهنگی در جوامع دموکراتیک خود در «سیاست فرهنگ»
موجود در جامعه ریشه دارد. یک معنای سیاست فرهنگی آن چیزی است که به طور
ضمنی در جامعه وجود دارد و آن عقاید و باور ها و ارزش ها و ایدئولوژی هایی
می باشد که در جامعه و در بین گروه های مختلف است و این عملا سیاست فرهنگی
ای است که گروه های مختلف اجتماعی به صورت نانوشته، ناخودآگاه و ناگفته در
اعمال خود مانند ساخت خانه، اعمال می کنند. گروه های مختلف جامعه از نظام
های ارزشی پیروی می کنند و معیار هایی دارند که این معیارها در خانه سازی،
در لباس پوشیدن، در کسب و کار و در هر فعالیت دیگر تأثیر می گذارد.
واژه سیاست فرهنگی(cultural policy) واژه مدرنی است که در پی به وجود آمدن
«دولت های ملی» شکل گرفته است. به همین دلیل باید به این مهم توجه کنیم که
پشت ظاهر شدن هرکدام از دولت های ملی یک ایدئولوژی، فلسفه و نظام اعتقادی
وجود دارد. اولین ایدئولوژی که همه دولت های ملی داشتند ایدئولوژی
ناسیونالیسم یا ملی گرایی است و این ایدئولوژی عبارت است از یک نوع تفکری
که می‌خواهد یک ملت را شکل دهد. یعنی وحدت و انسجام دادن به مجموعه آدم
هایی که در یک سرزمین مشترک و واحد زندگی می‌کنند ولی از لحاظ زبان و نژاد و
آداب و رسوم و … یکسان نیستند. به بیان دیگر این هویت ملی و وحدت ملی
باعث می‌شود این مجموعه پراکنده حول یک سری آرمان ها و نمادها همگن و متحد
شوند.
از قرن هجدهم که دولت های ملی ظهور کردند، ایدئولوژی اول و غالب همه آنها
ناسیونالیسم بوده است. ناسیونالیسم برای عرب ها، ناسیونالیسم عربی با تکیه
بر اهمیت زبان عربی و برای اروپایی ها، ناسیونالیسم اروپایی با تکیه بر
عنصر نژاد و زبان است. ملی گرایی ها اگرچه که از لحاظ محتوا با هم فرق
دارند ولی همگی هدف ملت سازی را دنبال می کنند و برای ملت سازی و یکپارچگی و
انسجام همه مردم، طبیعتا از آموزش و پرورش، مطبوعات، ارتش ملی و ابزار های
تبلیغی و ترویجی دیگری که دولت ها در اختیار داشتند مثل تأسیس کتابخانه
های ملی و مراکز فرهنگی مثل موزه ها ی ملی و… کمک می گرفتند. بنابراین
نسل اول سیاست های فرهنگی جهان، سیاست های ناسیونالیستی است که می خواهند
یک ایدئولوژی و یک فلسفه را در جامعه پیاده سازی و اجرا کنند تا بتوانند
تنوعات قومی، زبانی و نژادی و تنوعات منطقه ای موجود در یک کشور را همگن،
متحد و واحد سازند. طبیعتا بخش مهمی از این امر به حوزه شهر بر می‌گردد.
اینکه هر دولتی سعی می‌کند متناسب با محتوای ایدئولوژی ناسیونالیسم خاصی که
دارد شهر را شکل دهد. مثلا برای بریتانیای قرن نوزدهم نهاد سلطنت، اصلی
ترین نهاد حافظ تمام ارزش های تاریخی و فرهنگی بریتانیا به حساب می آمد. از
این رو کاخ های پادشاهان و ارزش هایی که حول نظام سلطنتی شکل گرفته بود و
سبک معماری امپراطوری با ستون ها و نمای حجیم و محکم و ارتفاع زیاد، یک نوع
عظمت و استواری و پابرجایی را به رخ می کشید. این ها چیزهایی است که در
تمام بخش های شهر لندن به وضوح می توان دید چون لندن شهری است که در دوره
امپراطوری در قرن نوزدهم توسعه پیدا می کند.
در ایران هم از دوره مشروطه به بعد که ایدئولوژی ناسیونالیسم به عنوان
اصلی ترین ایدئولوژی دولت مرکزی قرار می‌گیرد سعی می‌شود متناسب با
ایدئولوژی ایرانی‌گرایی یا باستان‌گرایی، یک مجموعه بناها و معماری ها به
عنوان نشانه های ویژه ایدئولوژی شهر ها به وجود آید که شما هنوز هم در مکان
هایی مثل مناطق مرکزی شهر تهران این بناها را می‌توانید ببینید که بعضی ها
جزو معماری قاجار و بعضی دیگر جزو معماری دوران پهلوی هستند. نمونه دیگر
احداث خیابان های مستقیم و طولانی است که یک نوع نماد قدرت و به رخ کشیدن
اقتدار دولت مرکزی پهلوی بود. نامگذاری خیابان ها و مکان ها به نام خاندان
سلطنتی پهلوی از نمونه های دیگر انطباق نمادهای شهری با دولت مرکزی می
باشد.
ایدئولوژی ناسیونالیسم در کل دنیا سیمای شهر را تغییر داده است. بدین معنا
که خیابان کشی ها، معماری ها، شکل میادین، نامگذاری خیابان ها و مکان ها،
نمادها و مجسمه های شهر و در کل شهرسازی ها و هندسه حاکم بر شهر ها را دچار
تحول و دگرگونی کرد و شهرها نمادی برای نشان دادن ایدئولوژی دولت مرکزی
شد.
بعد از جنگ جهانی دوم ناسیونالیسم برای غرب کمی کمرنگ می شود و «دولت
رفاه» شکل می گیرد. آرمان اصلی دولت رفاه، تأمین رفاه، آسایش و خدمات برای
شهروندان است. مهم ترین ایده ای که دولت رفاه دنبال می کند، ایده «شهروندی»
است که اعطای انواع حقوق مدنی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به شهروندان می
باشد، حقوق هایی که از همان قرن نوزدهم شروع شده بود. حقوق مدنی یعنی مثلا
حق رأی دادن، حقوق اقتصادی یعنی حق دفاع از مالکیت خصوصی و برخورداری از
درآمد و تأمین معیشت و حقوق اجتماعی یعنی برخورداری از آموزش و پرورش،
خدمات و بیمه های بهداشتی و درمانی. حقوق فرهنگی نیز از سال 1980 به بعد به
این حقوق اضافه می شود.
بنابراین در این دوره نسل جدید سیاست فرهنگی به وجود می آید. یعنی سیاست
فرهنگی مبتنی بر «توسعه فرهنگی». گفتمان و شعار اولیه توسعه فرهنگی، همگانی
کردن فرهنگ و مصرف فرهنگ بود. همگانی کردن فرهنگ به معنای دسترسی همه مردم
به خدمات فرهنگی، مثل دسترسی همه مردم به آموزش و پرورش، کتاب و کتابخانه،
دسترسی به مطبوعات و رادیو، دسترسی به سینما ها، گالری ها و موزه ها و
مجموعه امکانات هنری و ادبی.
در دهه 1990 به بعد این حقوق فرهنگی عمق بیشتری پیدا کرد، این که همه نه
تنها بتوانند در «مصرف فرهنگ» مشارکت داشته باشند بلکه بتوانند در «تولید
فرهنگ» هم شریک باشند. مثلا بتوانند بنویسند، موسیقی بنوازند و استعداد های
درون خود را شکوفا کنند یا بتوانند در چارچوب هویت فرهنگی قومی و سبک
زندگی فردی خود حق ابراز وجود داشته باشند. در این مرحله است که مفهوم حقوق
فرهنگی شکل می گیرد. امروزه حقوق فرهنگی ابعاد متعددی دارد. یک بعد آن مثل
حق ثبت اختراعات، مسئله کپی رایت و حق مؤلف. بعد دیگر برخورداری از همه
امکانات و خدمات برای شکوفایی استعداد به مثابه یک حق، مثل حق آموزش.
در سال 1960 با تأسیس سازمان یونسکو و سازمان جهانی فرهنگ، ایده توسعه
فرهنگی از یک ایده اروپایی به یک ایده جهانی تبدیل می‌شود و همه دولت ها
شروع به سیاست گذاری کردند تا بتوانند با تأسیس خانه های فرهنگ، فرهنگسرا
ها و توسعه رسانه ها، مدارس، دانشگاه ها و توسعه آموزشگاه های هنری زمینه
همگانی کردن فرهنگ و دموکراسی فرهنگی را فراهم کنند. در عین حال مبادلات
بین المللی فرهنگ هم در سایه تحقق تعهدات جهانی یونسکو به وجود آمد.
از همین دوران است که شاهد گسترش بناها و مراکز فرهنگی بزرگ در شهرها
هستیم. به تدریج پادگان ها، کارگاه ها و کارخانجات را از شهرها خارج کردند و
به جای آنها سینما ها و خانه های فرهنگی و تئاتر ،کتابخانه های عمومی،
گیشه های مطبوعاتی و مراکز آموزشی و توسعه مدارس غیرانتفاعی و خصوصی و
دانشگاه های آزاد ،تأسیس گسترده موزه ها و گالری های خصوصی و… صورت گرفت.
بدین ترتیب شهرها به یک مجموعه از این فعالیت ها تبدیل شد. علاوه بر این
مسئله بازسازی بناهای تاریخی هم در فرایند توسعه فرهنگی مطرح می شود.
توسعه فرهنگی علاوه بر همگانی کردن و دموکراسی فرهنگ، به حفظ و نگهداری و
بازسازی میراث فرهنگی، ادبی، هنری و معماری و آثار باستان شناسی و هر پدیده
ای که حاصل تجربه تاریخی تمدن ها باشد نیز می پردازد. این ها همه پیامد
هایی برای شهرها خصوصا شهرهای بزرگ دارد، چون شهرها به مراکز استقرار این
پدیده های فرهنگی مثل سینما و گالری و تئاتر و… تبدیل می شوند. بدین
ترتیب به تدریج ایده «ثبت ملی» از سال های 1940 به بعد به وجود می آید که
به صورت نظامی مبتنی بر شناسایی این بناها، آثار و اشیا و به نمایش گذاشتن
آنها است.
سیاست توسعه فرهنگی که نسل دوم سیاست فرهنگی است باعث می شود شهرها یک
کارکرد جدید پیدا کنند و به مکان ها و مقرهای توسعه فرهنگی تبدیل شوند. از
این رو میادین و خیابان ها و آثار معماری مکان ها تحت تأثیر شکل گیری این
نهادها و مؤسسات جدید، تغییر چهره می‌دهند .
این نسل دوم پیامدهایی را هم در آیین های شهری به وجود می آورند. از سال
های 1960 به بعد ایده  کارناوالی شدن یا فستیوالی شدن شهر ها به وجود آمد.
مثل «فستیوال ناتینگیل» در لندن و فستیوال های مختلف در اکثر شهرها و
کشورهای دنیا. این آیین ها و کارناوال ها، همان جشن ها و مراسم سالیانه و
یا فصلی هستند که به صورت خیابانی برگزار می شوند. مثل مراسم و آیین های
عاشورا و محرم که دولت جمهوری اسلامی ایران اجازه برگزاری آنها را در
خیابان های شهرها می دهد. در اروپا هم جشن ها و پایکوبی های خیابانی بسیاری
برگزار می شود.
این «فستیوالی شدن» موجب می شود که شهرها متناسب با این کارناوال ها و
فستیوال ها تغییر کنند. مهم ترین تغییری که به وجود می آید این است که عملا
خیابان دیگر متعلق به دولت نیست و به نوعی متعلق به گروه های اجتماعی،
مهاجران و اقوام مختلفی است که برای چند روز و گاهی یک ماه شهر را به
محاصره خود در می‌آورند. همچنین برگزاری این فستیوال ها، مجموعه ای از
تأسیسات و نهادها را در شهرها به وجود می آورند.
سیاست فرهنگی مبتنی بر توسعه، پیامد های وسیعی برای چهره و سیمای شهر داشت
از این جهت که در واقع عملکرد شهر را تحت تأثیر خود قرار می داد و نهادها و
مراکز جدید در شهر به وجود آورد و شهر به یک شیوه دیگری آذین بسته می شد و
هم اکنون نیز می شود.
نسل سوم سیاست های فرهنگی از سال های 1970 به بعد به وجود آمد که مبتنی بر
تنوع فرهنگی است که می توان به آن سیاست فرهنگی پست مدرن نیز گفت. این نوع
«چند فرهنگ گرایی» نیز یک ایدئولوژی است که در خوانایی و سازگاری شهر ها
خیلی تأثیرگذار است. مثلا شهرها آشفته تر شده اند. در این نسل، تنوع و تکثر
به عنوان اصل فرهنگ پذیرفته می شوند. از اینجا به بعد همانطور که اشاره
شد، مفهوم «حقوق فرهنگی» تغییراتی پیدا می کند که نه تنها مصرف فرهنگ بلکه
تولید فرهنگ هم برای همه مردم امکان پذیر و مشارکتی می شود. از این دوره حق
فرهنگی یعنی حق متفاوت زیستن و حق داشتن سطحی از زندگی، حق تحقق ارزش های
فردی و…. ایجاد می‌گردد. در نتیجه ظهور این سیاست چندفرهنگی، سیما و
کالبد فیزیکی شهرها هم عوض می شود. در این دوران است که صنایع فرهنگی ظاهر
می شوند، مثل گردشگری به عنوان اصلی ترین صنعت فرهنگی، صنایع ارتباطی و
اطلاعاتی و صنایع دانش. به تدریج و تحت تأثیر این تحولات، شهر ها به جای
اینکه یک چهره خوانا و سیمای یک دست و هماهنگ داشته باشند، با پذیرش سیاست
چند فرهنگی دچار آشفتگی شدند. مثل رستوران ها و معابد چینی و هندی در شهر
های اروپایی که ناشی از پذیرش سیاست چندفرهنگی است.
تا اینجای بحث این نکته باید آشکار شده باشد که شهر را نمی توان صرفاً بر
اساس «وضع موجود شهر» مطالعه کرد. هر شهری درست مثل انسان ،دوران جنینی،
دوران نوزادی، دوران رشد و دوران بزرگسالی دارد. معنای شهر و پدیده های
شهری را به طور خاص باید از دل فرایند تدریجی تاریخی و اجتماعی تکوین، تحول
و توسعه آن شناسایی و استخراج کنیم. اگر خواستیم در حوزه شهر کار کنیم این
اشتباه استراتژیک را نکنیم که با یک پرسشنامه شروع به جمع آوری اطلاعات
کنیم و صرفاً به مطالعات میدانی و آماری بسنده کنیم. این یک جنایت علمی و
مطالعاتی در حوزه علوم اجتماعی و به نوعی« تجربه گرایی زدگی» است. تحولات
زیست محیطی، طبیعی، اجتماعی و تاریخی هر کدام به نوعی باعث شکل گیری، تغییر
و فروپاشی یا تکوین و تحول مفهوم شهر و پدیده های شهری شده است. ما باید
در مطالعه شهر و پدیده های شهری فرایند تاریخی شکل و تحول معناها را مطالعه
کنیم. من به این شیوه مطالعه معناگرایانه «رویکرد فرهنگی شهر» می گویم.
• رویکرد فرهنگی مطالعه شهر
در مطالعه شهر مهم ترین موضوع، داشتن رویکردی خاص برای فهم شهر است.
«جامعه شناسی شهری» قبل از هر چیزی خود نوعی رویکرد است. در این رویکرد که
از زمان انتشار کتاب ماکس وبر «شهر در گذر زمان» (1369) در دهه اول قرن
بیستم شروع شد، تاکنون چشم اندازهای مختلفی شکل گرفته است. رویکردهای روش
شناسانه مارکسیستی، ساختارگرا، پساساختارگرا، فمنیستی و پسااستعماری هر
کدام نوعی رویکرد جامعه شناسانه به شهرند. شهر را از منظرهای مختلف می توان
شناخت. تاریخ، جغرافیا، انسان شناسی و حتی فلسفه به مطالعاتی در خصوص شهر
پرداخته اند. امکان بررسی همه این منابع برای هیچ کس ممکن نیست. از این رو
مجبوریم برای این که از شهر به یک فهم برسیم برای خود یک چشم انداز انتخاب
کنیم.
من در مطالعاتم «چشم انداز فرهنگی» را دنبال می کنم. به اعتقاد من بدون
داشتن یک درک و فهم فرهنگی از شهر، مطالعه شهر امروزی امکان پذیر نخواهد
بود. چشم انداز فرهنگی شهر بیش از آن که متعلق  به رشته خاصی باشد، برایند
گسترش میان رشته ای شدن دانش های مختلف مربوط به مطالعات شهر است.
چشم انداز فرهنگی شهر حاصل تازه ترین تحولات در زمینه مطالعات شهر به حساب
می آید.  از این رو در اینجا ما با مفهوم پیچیده ای که دارای ابعاد
گوناگون جامعه شناختی، روان شناختی، اقتصادی، زیباشناختی و سیاسی روبه رو
هستیم. مجموعه وسیع یک قرن مطالعات شهر، اکنون مرزهای خود را به هم نزدیک
می کنند. مفهوم فرهنگ و «چشم انداز فرهنگی شهر» کلید واژه ای برای ورود به
بحث میان رشته ای بودن فهم شهر است. مفهوم فرهنگ به ما کمک می کند تا «درک
کل نگر» از شهر به دست آوریم. منظور از کل نگر عبارت است از دیدن همه چیز
درباره یک چیز نه دیدن یک چیز درباره همه چیز. یعنی تلاش کنیم تا درباره
شهر و اجزا و مؤلفه های آن به نحوی مطالعه کنیم که شهر را نه تنها از تمام
زوایا ببینیم بلکه هر جزء شهر و پدیده شهری را نسبت به کلیت ابعاد آن نگاه
کنیم. مثلاً اگر می خواهیم درباره جمعیت، سیمای شهر، فضای شهری یا حمل و
نقل صحبت کنیم، آن پدیده را از نظر نوع پیوند و ارتباطی که با سایر اجزای
شهر دارد در نظر بگیریم. بافتمندسازی تاریخی و اجتماعی، رویکرد روش شناختی
این نوع کل نگری است.  لذا مهم ترین نکته در چشم انداز فرهنگی شهر،
بافتمندسازی پدیده های شهری است. این بافتمندسازی گاهی تاریخی و گاهی
اجتماعی است.

• فرهنگ چیست؟
مهم ترین واژه در عبارت «چشم انداز فرهنگی»، مفهوم فرهنگ است، مفهومی که
برای مطالعه شهر اهمیت زیادی دارد. اجازه دهید مختصراً این مفهوم را توضیح
دهم. فرهنگ چند مؤلفه دارد. نخست بُعد انسان شناسانه آن است که به شیوه 
زندگی مردم بر می گردد؛ دوم بُعد زیباشناسانه که به هنرها و فعالیت های
خلاقه برمی گردد. بعد دیگر فرهنگ، معناست. ابعاد انسان شناسانه و
زیباشناسانه هر دو نظا م های دلالت هستند. نظام های دلالت زبان هایی هستند
که ما انسا ن ها از طریق آنها با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم.  آشکارترین
زبان دلالت، همین زبان محاوره است. تمام اشکال ادبیات و صورت های هنری،
نظام های دلالت هستند. از ابتدایی که جامعه انسانی به وجود آمده است ما
اشکال مختلفی از تصویرسازی را داشته ایم.   امروزه سنگ نوشته های باستانی
برای ما تفاسیر و سخنان مختلفی را بازگو می کنند. هنرهای زیبا که در دنیای
معاصر به وجود آمده اند مثل فیلم، تئاتر و … نظام های دلالت هستند.
آشپزی، پوشش، آرایش، دکوراسیون منزل یا به طور کلی تمام اشکال سبک زندگی،
هر کدام گونه ای نظام دلالت هستند. ما از طریق آشپزی فقط به نیازهای
پروتئین و ویتامین بدن مان پاسخ نمی دهیم بلکه ما از طریق شیوه غذا خوردن
به نوعی تولید معنا می کنیم. این که برخی غذاها حلال هستند و برخی غذاها
حرام؛ این که برخی غذاها را در اوقات خاص مثل صبحانه، ناهار و شام باید
مصرف کرد؛ این که برخی غذاها در جشن و برخی دیگر در مراسم عزاداری مصرف می
شوند؛ هر کدام در بردارنده مجموعه وسیعی ازدلالت ها یا  معناهاست.  این که
کِی، کجا و چگونه غذا بخوریم بیان کننده نوع ایدئولوژی و جهان نگری خاص از
انسان است. از این نظر وقتی به شیو ه غذا خوردن اقوام نگاه می کنیم، نوعی
نگاه اجتماعی، سیاسی و تاریخی در آن می بینیم. اما غذا خوردن حیوان فاقد
معناست. نظام دلالت شامل  فرهنگ و تمام ابعاد وجودی انسان است.
تعریفی که از فرهنگ گفته شد بیشتر ناظر بر فرم فرهنگ  است و نه محتوای آن.
با این تعریف می توان از نوع بشر و فرهنگ به طور کلی سخن گفت. در واقعیت
«فرهنگ ها» وجود دارد و نه فرهنگ.  از اینجا به بعد که ما با «فرهنگ ها» سر
و کار داریم و نه فرهنگ، مشکلات و پیچیدگی های بحث شروع می شود. چون وقتی
ما به تنوع فرهنگ ها در بستر زمانی و مکانی نگاه کنیم، می بینیم که گرو ه
های مختلف در جغرافیای هستی، هر یک نظا م های دلالت زبانی خاص خودشان را
تولید کرده اند و این نظا م های دلالت منشأ فرهنگ ها و چالش ها شده اند.
نکته اصلی این است که فرهنگ ها همیشه با مناسبات قدرت سر و کار دارند.  هم
در سطح مفهومی و هم در سطح کاربردی فرهنگ ها، جوهره اصلی فرهنگ را «مناسبات
قدرت» تشکیل می دهد؛ زیرا فرهنگ و فرهنگ ها هم مولد انواع قدرت هستند و هم
مناسبات قدرت در چارچوب فرهنگ ساماندهی می شود. 
برای این که مناسبات قدرت را توضیح دهم به همان مثال آشپزی برمی گردیم. در
آشپزی و فرهنگ غذایی ما انواع امر و نهی و طبقه بندی وجود دارد؛ این که
بعضی غذاها «زنانه تر»  و برخی« مردانه تر»ند؛ این که بعضی غذاها مختص
ادیان و اقوام خاصی هستند؛ این که برخی غذاها در موقعیت های سیاسی خاصی
معنا پیدا می کنند؛ این ها تماما بر مناسبات قدرت در درون فرهنگ دلالت می
کند.  سلطه مردانه فقط از طریق قوانین حقوقی، قضایی و سیاسی اعمال نمی شود،
بلکه بسیاری از آن در اموری نظیر آشپزی نمود پیدا می کنند.
بنابر این، منظور از فرهنگ در این چشم انداز عبارت است از نظام معنایی.
معنا در مطالعات اجتماعی انسان امروز بیش از هر لحظه دیگری در تاریخ بشر
اهمیت پیدا کرده است. علوم اجتماعی اکنون به این تحول رسیده است که برای
درک پدیده ها باید معنا را بفهمیم. سالیان متمادی برای درک مفهوم شهر به
مطالعه کالبد و سیمای شهر می پرداختند. نظام های مارکسیستی و معرفت شناسی
پوزیتیویستی معنا را انکار می کردند. اما این معنا است که در نهایت ساز و
کارهای جمعی ما را رشد می دهد.
فرهنگ لزوما معطوف به گذشته نیست بلکه می تواند معطوف به آینده باشد. اگر
کسی می گوید این مسأله با فرهنگ ما جور در نمی آید یعنی با گذشته ما هماهنگ
نیست. اینجا فرهنگ مفهوم ایدئولوژیک پیدا می کند. دولت ها از فرهنگ به
عنوان ابزار استفاده می کنند. یعنی همه باید خودشان را با مراجع ما که در
گذشته بودند تطبیق دهند و اگر نبود باید بایکوت شوند. اینجا بحث ما نه نگاه
محافظه کارانه است که فرهنگ را به عنوان ابزار بهره برداری از تاریخ
استفاده می کند و نه این که فرهنگ را امری معطوف به آینده دور بداند. در
حالت دوم شما باز هم می توانید از فرهنگ استفاده ابزاری کنید و تمام
ایدئولوژی ها و اتوپیاهای خودتان را با فرهنگ نام گذاری کنید و در واقع به
تولید و بازتولید مناسبات قدرت بپردازید. فرهنگ هم قابلیت فهم تاریخ و هم
قابلیت فهم آینده را دارد.
من گاهی به جای فرهنگ واژه «گفتمان» را نیز به کار می‌برم. گفتمان طرز سخن
و اندیشه ما درباره کلیت انسان، تاریخ و فرهنگ را تشکیل می دهد. این طرز
سخن امری جمعی و کلی است. در هر دوره از تاریخ حال و هوا یا «جریان غالب»
وجود دارد که باعث می شود ما چیزهایی را ببینیم و چیزهای معینی را نبینیم؛ 
به چیزهایی توجه کنیم و به چیزهای دیگر توجه نکنیم. از آنجا که این وجه
غالب اولین بار از طریق زبان ما آشکار می شود به آن گفتمان گفته می شود.
این واژه تا قبل از کاربرد آن توسط میشل فوکو، در زبان شناسی به کار می رفت
که ارتباطی با مفهوم جامعه شناسانه آن ندارد. گفتمان ها، سازنده موضوعات
هستند؛ قدرت هر گفتمان به میزان تولید موضوعات بستگی دارد. 
در گفتمان،«بازنمایی» مهم است. این که چه کسی و چه چیزی دیده شود و چه
چیزهایی دیده نشود.  گفتمان ها در واقع برایند جمعی نیروهای اقتصادی،
سیاسی، تاریخی و اجتماعی یک جامعه است. فرد گفتمان را نمی سازد بلکه می
توان با ارجاع به سخنان یک فرد شاخص آن گفتمان را توضیح داد.
از آنجایی که ما در جستجوی معنا در حوزه شهر هستیم، روش های پژوهش و مطالعه
در چشم انداز فرهنگی رویکرد کیفی هستند. روش شناسی کیفی در چند دهه اخیر
به تدریج به یک استیلا در همه حوزه ها دست می یابد. نه تنها در حوزه علوم
انسانی بلکه در حوزه های فنی مهندسی و پزشکی نیز روش های کیفی در حال گسترش
هستند. امروزه در رشته پزشکی روش های کیفی از گسترش بیشتری برخوردارند. از
آنجایی که در علوم انسانی روش های کمی سلطه پیدا کرده اند و از سوی دیگر
پاسخگو نیستند و اساساً کسی در ایران علوم انسانی را به خاطر ناکارآمدی
مؤاخذه نمی کند، کندتر حرکت خواهد کرد. 
در مطالعات شهر روش های کیفی به طور گسترده ای توسعه پیدا کرده است. 
امروزه آمارها و جداول که در جامعه ما برای دروغ گفتن رواج پیدا کرده اند و
آمارهایی که به نوعی جبران تنبلی ها و ضعف های آکادمیک ما بوده اند، دیگر
مانند گذشته در حوزه  شهر کاربرد ندارند. لذا کسانی که واقعاً می خواهند
متخصص شوند باید یک چرخش عمیق از روش های کمی به رو شهای کیفی داشته باشند.
نکته دیگر در مطالعه شهر توجه به هدف های گوناگونی است که این مطالعات می
توانند دنبال کنند. روش های شناخت شهر نیز تابعی از هدف های تحقیقات است.
تا به امروز مطالعه شهر در ایران عموماً توسط سازمان های اداری دولتی انجام
یا حمایت شده است. این نوع «تحقیقات سفارشی» معمولاً هدف های ابزاری را
دنبال می کنند. شناخت شهر می تواند هدف های رهایی بخش، انتقادی، فکری و
نظری یا هدف های اصلاح طلبانه داشته باشند.
نکته ای که به عنوان مانع بزرگ در راه تنوع بخشی به روش های شناخت شهر در
ایران وجود دارد، محدودیت هدف های مطالعات شهر است. در ایران اهداف رهایی
بخش، فکری، انتقادی، نظری و اصلاح طلبانه به ندرت وجود دارد. به جای آن
تمام مطالعات شهر محدود به هدف های دیوان سالارانه و ابزاری شده است. این
مشکل در تمام مطالعات و آموزش عالی ایران دیده می شود. در نگاه جامعه 
امروز در حوزه آموزش، نگاه ابزاری به علم داریم. علم برای ما معرفت نیست،
علم در ناخودآگاه ذهن ما مثل بیل و کلنگ، قاشق و چنگال و مجموعه ای از
ابزارهاست. از زمانی که دارالفنون در 1239 تأسیس شد، در آن ابتدا علوم
نظامی و سپس علم طب و بعد درباره نقشه کشی و جغرافیا و سپس درباره موسیقی
نسبت به تدریس وآراء علم اقدام شد. وقتی از علم صحبت می کنیم از چگونگی
پدیده ها صحبت می کنیم و نه از چیستی و چرایی پدیده ها. یعنی علم باید مفید
باشد و فایده یعنی« عقلانیت اقتصادی» یا «عقلانیت سیاسی» محض، این که یک
گروه حاکم بتواند از ابزار علم برای تداوم حاکمیت خود استفاده کند.
بنابراین علم به معنای شناختن و در معنای رهایی بخشی، علم به معنای چیزی که
زیست جهان ما را معنادار کند فهم نشد و هنوز هم فهم نشده است. علم کاذب
علم ابزاری است. یعنی علم محدود به فرم و صورت علم است.
• توسعه شهری و فرهنگ
ما از یک تفکر اقتصادی به سوی یک تفکر غیر اقتصادی حرکت کردیم. از سال های
1930 به بعد ایده توسعه شکل گرفت که در واقع همان اندیشه ترقی که از قرن
18 یا دوره روشنگری رایج شده است می باشد. ایده اصلی آن ایده ترقی است که
گفته می شده باید بر پایه علم جدید باشد و انسان باید تلاش کند از محدودیت
های ناشی از طبیعت یا محدودیت منابع رها شود. در ابعاد گوناگونی پیشرفت کند
و از محدودیت ها آزاد شود. در نتیجه ما در جامعه کمیابی زندگی می کنیم.
بخشی از ایده توسعه و پیشرفت این بود که جامعه باید به رفاه برسد همه باید
مرفه بشوند و انواع تبعیض ها باید از بین برود. مثلا شعار انقلاب کبیر
فرانسه آزادی، برابری و نان بود.شعار انقلاب روسیه هم عدالت و برابری بود.
همه انقلاب های عصر مدرن در قرن 18 و19 و 20 به نوعی تحت تأثیر همین شعار
بودند که ما باید به پیشرفت برسیم. ابزار پیشرفت هم تکنولوژی و علم بود و
در مرحله دوم رسیدن به یک سازمان سیاسی بود که جامعه را متناسب با مدل
پیشرفت جلو ببرد. یک دولت مقتدر مرکزی شکل بگیرد که همه چیز را تحت سلطه
بگیرد و این دولت مقتدر بوروکراسی را به عنوان اصلی ترین ابزارش به کار
ببرد.
ایده ترقی ابتدا در اروپای غربی شکل گرفت و امریکای شمالی و بعد به تدریج
وارد کشورهای دیگر شد. در ایران هم از سال های1800 میلادی یعنی 1220 هجری
ایده ترقی وارد ایران شد و روشنفکرانی که انقلاب مشروطه را در 1285 شکل
دادند ایده ترقی را داشتند و می‌گفتند جامعه ایرانی باید به پیشرفت برسد.
یعنی به رفاه، رهایی از محدودیت های طبیعی برخورداری از امکانات و منابع،
داشتن دولت ملی، برقراری نظام بوروکراسی که حاصل این ایده انقلاب مشروطه
شد. از این رو ایران از نخستین کشورهایی بود که یک انقلاب مدرن داشت.
شهرها هم به تبع این ایده ترقی کردند، این ایده در قرن 18 در واقع ایده
پیشرفت نامیده می شد و این ایده خیلی وسیع، ذهنی و آرمانی بود البته پیش
فرض های فلسفی و نظری هم داشت. یکی از ایده های فلسفی ترقی این بود که
انسان باید مستقل از متافیزیک، خداوند و اندیشه های دینی پیشرفت کند. یعنی
باید به کمک عقل خود پیشرفت بکنیم، که به آن انسان خود بنیاد می گویند که
معتقد است خدا مرده.
ایده ترقی منجر به انقلاب صنعتی و مدرنیته و تشکیل دولت های ملی شد و نظام
اجتماعی سرمایه داری را به وجود آورد و بعد درکشورهای دیگر انقلابات دیگر
را به وجود آورد. در ایران هم از زمان فتحعلی شاه ایده ترقی شکل گرفت.
به تدریج اندیشه ترقی از سال های30-1920 به بعد در مفهوم توسعه مطرح شد.
مفهوم توسعه در قالبModernization (نوسازی) است. نوسازی را کشورهایی مثل
امریکا به کار بردند. به این معنا که دولت از بالا شروع به برنامه ریزی می
کند که براساس الگوها و مدل هایی بود که سطحی از منابع و امکانات را تأمین
کند. دولت های ملی جدید هم نگاه می کردند در غرب چه می کنند، مدرس دانشگاه و
بیمارستان تأسیس می کردند و همان نهاد های تمدنی را تأسیس می کردند که در
ایران از زمان امیرکبیر این کار آغاز شد. تأسیس دارالفنون توسط امیرکبیر
نقش زیادی داشت. ایده ترقی در این دوره در ایران شکل گرفت.
ایده توسعه ایده ای است که از دل پارادایم نوسازی به وجود می آید. نوسازی
به این معناست که به کمک فناوری های جدید و عقل جدید جامعه را دوباره
بسازیم و با پیشرفت های جدید سازگار کنیم. در عین حال بر اساس الگوی نظام
مدیریتی جدید دموکراسی، انتخابات، لیبرال دموکراسی، حکمروایی جدید به وجود
بیاوریم.
ولی پشت ایده مدرنیزاسیون نکته اصلی نهفته این است که فرهنگ حذف می شود و
وجوه مادی و اقتصادی ارجح می شود. تولید انرژی، مصرف انرژی، تولید ناخالص
داخلی، تولید فولاد افزایش پیدا می کند. ایده توسعه بر اساس توسعه اقتصادی
برای چندین دهه ایده غالب در اندیشه توسعه بود. نظام سرمایه داری نظام
اقتصاد محور است که از طریق سوداگری و اقتصاد کارخانه ای رشد توسعه اقتصادی
را امکان پذیر می کند. برای همین ایده نوسازی چیزی جز رشد اقتصادی نبود و
ایده های دیگر از جمله آزادی رفاه، برابری، سامان اجتماعی، بیشتر شعارهایی
بود که ایده رشد را اجتماعی می کرد و پذیرشش را آسان تر می کرد. در حالی که
رشد شهرها باعث افزایش تبعیض ها شد دین را از بین برد سامان های خانوادگی
را تضعیف کرد حتی شهرهای عقب افتاده به رشد نرسیدند و نابرابری های بین
المللی تشدید شد. از این رو از سال های 1960 و70 به بعد ایده توسعه بر
مبنای اقتصاد به چالش کشیده شد. از این رو اندیشمندان به نقد نظریه توسعه
بر مبنای اقتصاد پرداختند و گفتند نباید تنها به توسعه اقتصادی بپردازیم.
چندین بحث جایگزین نظریه توسعه شد. اولین بحثی که بعد از این نظریه مطرح شد
این بود که ما به توسعه اجتماعی بپردازیم. باید به شاخص های اجتماعی توسعه
هم توجه شود. یعنی توسعه سواد، بهداشت، امنیت اجتماعی و شاخص هایی که
زندگی اجتماعی در شهرها را بهبود ببخشد. اما این هم پاسخگو نبود. از این رو
ایده جدیدی شکل گرفت که ما برای رسیدن به توسعه فرهنگی با موانع فرهنگی
روبرییم. فرهنگ های کشورها مانع توسعه است. فرهنگ مانع توسعه است و باید
این فرهنگ را از بین ببریم. اسکار لوییس در کتاب «فرزندان سانچز» ایده
فرهنگ فقر را مطرح کرد. بر پایه این ایده، فقر یک فرهنگ است که خود را باز
تولید می کند. فرهنگ تقدیرگرایی  و قضا و قدر، فرهنگ قناعت، فقر، صبر و… .
از این طریق امریکا تمام سیاست های استعماری خود را توجیه کرد که در جهان
سوم نیز طرفدارانی پیدا کرد که از ماست که بر ماست. ایده دیگر این است که
از فرهنگ برای روشی برای توسعه استفاده کنیم یعنی ارزش ها، باورها و نگرش
هایی ایجاد کنیم که مردم به سمت توسعه حرکت کنند؛ یعنی میراث ملت ها را در
جهت توسعه استفاده کنیم. ایده توسعه به سمت ایده فرهنگ متمایل شد.
از سال های 80 ایده توسعه انسانی مطرح شد. توسعه باید بر مبنای توسعه
انسانی باشد و اهمیت آموزش، اهمیت مهارت های زندگی و کیفیت زندگی و رضایت
از زندگی مطرح شد. توسعه معطوف شد به این که آدم ها در جامعه چه احساسی
نسبت به زندگی دارند. از این سال ها به بعد اقتصاد مبتنی بر صنعت، افول کرد
و اقتصاد مبتنی بر نماد مطرح شد که به آن سرمایه داری فرهنگی می گویند،
ایده توسعه شهری هم تحت تأثیر این تحولات تغییر کرد.
از سال های 1970 به بعد مفهوم توسعه شهری معنای جدیدی پیدا کرد. شهر ها با
مفهوم جدیدی ظاهر شدند. توسعه شهر در گروی توسعه فرهنگی شهر شد. توسعه
فرهنگی با الگوهای جدیدی روبرو شد. الگوی مجموعه های فرهنگی، بدین معنا که
شهر را با ساخت فرهنگسراها و پردیس های سینمایی توسعه دهید. هر شهری در یک
موضوع توانایی دارد، در نتیجه شهرها به مجموعه های بزرگ فرهنگی، هنری تبدیل
می شوند. حال ما به این نسل نرسیده ایم که ما هنوز به نسل قبل از مجموعه
های فرهنگی شهر خلاق است که در تهران امکان پذیر است چون دارای طبقه خلاق
است و مصرف کنند های فرهنگی وجود دارند.
توسعه شهری با توسعه فرهنگی شهر مساوی شده که توسعه اقتصادی، اجتماعی در
درون توسعه فرهنگی است. توسعه فرهنگی شهر، تنها توسعه کتابخانی و اوقات
فراغت و مذهب نیست بلکه توسعه فرهنگی عنوانی است برای الگوی توسعه عمومی
شهرها که این الگو شامل ایده های مختلف می شود. اول از ایده توسعه فرهنگی
شروع شد که از گسترش خدمات، همگانی کردن فرهنگ و دسترسی همه به مدرسه و
دانشگاه و کتاب و ایجاد یک نوع انسجام در شهرها شروع شد اما ما در نسخه های
بعد تر الگوی هوشمند را داریم، بعد الگوی شهرهای خلاق و بعد الگوی مجموعه
های فرهنگی را داریم، که ما یک روند تکاملی را در الگوهای توسعه می‌بینیم
که همه این ها یک ایده دارند و آن این است که فرهنگ مبنای شهرهای جدید است.
به خصوص Metropolitan  ها و Metropolis ها. این نوع شهرها بر مبنای فرهنگ
حرکت می کنند. بحث فرهنگ تنها هنر نیست. بحث فرهنگ ارزش ها، قومیت ها، نگرش
ها است. وقتی می-گوییم توسعه فرهنگ یعنی بسیج همه منابع فرهنگی. مثلا
جنسیت یک سرمایه و قابلیت است. تنها نفت ثروت نیست. شهر را باید طوری
مدیریت کنیم که از منابع مختلف آن استفاده کنیم.
• تغییر اجتماعی و شهر
بحث های تحولات از مهم ترین بحث های مدرنیته است. اگر بنا بود مدرنیته را
با یک جمله بیان کنیم آن واژه تغییر بود وقتی از مدرنیته صحبت می کنیم
منظورمان تغییر نسبت به وضعیت پیشین و سنتی است که بوده و دیگر نیست. به
نظر بعضی متفکران مدرنیته ماهیتا بدیل ( دیگری )سنت است. البته خیلی ها
معتقدند مدرنیته بدیل سنت نیست بلکه یک نوع تغییر سنت و سازگار کردن سنت با
جامعه امروز است چون سنت هیچ وقت از بین نمی رود بلکه تغییر می کند،
بنابراین تغییر هست، تغییر ذا


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top