چه خوش باشد دل امیدواری – که امید دل و جانش تو باشی!
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
خوشا چشمی!که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی!
همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
مپرس از کفر و ایمان بیدلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی
مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی
عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی
امید در اشعار پارسی
گر درآيد ز درم دامن آن صبح اميد شب من روز شود يكسر و روزم همه عيد
فروغي بسطامي
دل خون شد از اميد و نشد يار يار من اي واي بر من و دل اميدوار من
هلالي جغتايي
بر ما خط بطلان مكشاي شيخ كه ما را گر هيچ دگر نيست اميد كرمي هست
نقي كمرة
در نوميدي بسي اميد است پايان شب سيه سپيد است
نظامي
گرچه رفتي ز دلم حسرت روي تو نرفت در اين خانه به اميد تو باز است هنوز
عماد خراساني
زكار بسته مينديش و دل شكسته مدار كه آب چشمة حيوان درون تاريكي است
سعدي
هربار كز تو خواستهام بر كنم اميد آغوش گرم خويش به رويم گشادهاي
نادر نادرپور
اميد خواجهگيم بود بندگي تو كردم هواي سلطنتم بود خدمت تو گزيدم
حافظ
كيم من؟ آرزو گم كردهاي تنها و سرگردان نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي
رهي معيّري
نامه اعمال را زين پيش ميكردم سياه گــــر اميد گـــريه مستانهاي ميداشتم
صائب تبریزی
صد هزاران عاشق سرگشته بينم پر اميد بر سر كــــــوي غمت الله گويان آمده
خواجه انصاري
بامدادی خوش دلی بار سفر بربست و رفت اینک امید از پیش غمگین و پژمان می رود
ناتل خانلری