اشعار اموزنده بزرگان وشعرا

تک بیت های بسیار زیبا و آموزنده از بزرگان شعر و ادب پارسی

تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است /  ذات بد نیکو نگردد گر چه بنیادش بد است

گرچه میدانم نمی آئی ولی هردم زشوق / سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم

1-Sher_Poeml[WwW.KamYab.IR]

خنده ام می بینی و از گریه دل غافلی / خانه ما از درون ابر است و بیرون آفتاب

چنان در قید مهرت پای بندم / که گوئی آهوئی سر در کمندم

هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

آسمان در کشتی عمرم کند دائم دو کار / وقت شادی بادبانی وقت اندوه لنگری

من از چشمان خویش آموختم رسم محبت را / که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید

اشک را گفتم چرا می ریزی ای دیوانه گفت / روزن امیدی از این گوشه پیدا کرده ام

در حسن دو چیز است بلای دل و دیده / چشم سیه و گوشه ی ابروی کشیده

موی سپید را فلکم رایگان نداد / این رشته را به نقد جوانی خریده ام

پشه از شب زنده داری خون مردم می مکد / زینهار اندیشه کن از مردم شب زنده دار

مرا به سبزی دیدار خویش مهمان کن/  که بند بند وجودم اسیر پائیز است

زاحمد تا احد یک میم فرق است / همه عالم در این یک میم غرق است

اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم/ که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان

2-Sher_Poeml[WwW.KamYab.IR]

چه خوش صید دلمکردی بنازم چشم مستت را / که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمی گیرد

پیوسته است سلسله موجها به هم / خود را شکست آن که دل ما شکسته است

خسرو از بس خواب شیرین دیده است/  پلک های او به هم چسبیده است

چوب را چون بشکنی گوید تراق / این تراق از بهر چیست بهر فراق

عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟ / عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر / شایان گذشت تو مرا نیست گناهی

درشیون جنین گه زادن تاملیست / پیداست متن نامه ز عنوان زندگی

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت / نا خلف باشم اگر من به جوئی نفروشم

من از بیقدری خار سر دیوار دانستم که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها

تو گرانمایه ترین تصویری / من اگر قاب تو باشم کافیست

گرگ اجل یکایک از این گله می برد / این گله را ببین که چه آسوده می چرد

زندگی زیباست ای زیبا پسند / زیبه اندیشان به زیبائی رسند

همه عیب خلق گفتن نه مروت است و مردی / نگهی به خویشتن کن که تو هم گناه کردی

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد / بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

جوانی کجائی که یادت به خیر / به پیری رسیدیم در این کهنه دیر

پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال/  یک شب تو را ز مرمر شعر افریده ام

دانی که چرا راز نهان با تو نگویم / طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

3-Sher_Poeml[WwW.KamYab.IR]

گر هنری داری و هفتاد عیب / دوست نبیند مگر آن یک هنر

اندازه نگه دار که اندازه نکوست/  هم لایق دشمن است و هم لایق دوست

از آن خوانند آرش را کمانگیر / که از ساری به مرو انداخت یک تیر

اگر از شوق پریدن شده ای بی تب و تاب / پر پرواز کتاب است کتاب است کتاب

بسیار زدلتنگی خود غنچه غمین است / غافل که شکفتن نفس باز پسین است

بر درخت زنده بی برگی چه غم / وای بر احوال برگ بی درخت

گفتی شتاب رفتن من از برای توست / آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

تو را برای وفای تو دوست میدارم /  وگرنه دلبر پیمان شکن فراوان است

زلیخا گفتن و یوسف شنیدن / شنیدن کی بود مانند دیدن

زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی / چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه / مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه

گر بر سر آنی که زما چهره بپوشی گیسو به رخ افکن که نقابی به از این نیست

آسمان بوی اجابت می دهد بس که قندیل دعا آویخته است

به دل نقش خیال خفتنش بر سینه چون بندم ؟ تپیدن های دل ترسم کند از خواب بیدارش

لبخند تو را چند صباحیست ندیدم یک بار دگر خانه ات آباد بگو سیب

بگذشته و آینده دریغ و هوس است عمری که شنیده ای همین یک نفس است

مرو راهی که پایت را ببندند مکن کاری که هوشیاران بخندند

دلم پر آتش و چشمم پر آب شد هر دو دو خانه وقف تو کردم خراب شد هر دو

قاصد ادای نامه تواند نه عرض شوق حیف از زبان که بال کبوتر نمی شود

4-Sher_Poeml[WwW.KamYab.IR]

نمی گویم فراموشم مکن گاهی به یاد آور رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش

تو باز حسن پراندی و من کبوتر دل کبوتری که رود سوی باز ناید باز

این که دائم می کشم با خود نپنداری تن است گور گردان است و در آن آرزوهای من است

گویند مردمان غم دیوانگان خورند / دیوانه هم شدیم و غم ما کسی نخورد

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن / تا که همسایه ندان که تو در خانه مائی



یک رمان کامل

خدایا: “عقیده” مرا ازدست “عقده ام”مصون بدار.

خدایا:به من قدرت تحمل عقیده “مخالف”ارزانی کن.

خدایا:رشد علمی و عقلی مرا از فضیلت “تعصب” و احساس “و اشراق” محروم نساز.

خدایا:مرا همواره آگاه و هوشیاردار،تاپیش از شناختن”درست” وکامل کسی،یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

خدایا:جهل آمیخته با خودخواهی و حسد،مرا،رایگان،ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست،نسازد.

خدایا:شهرت،منی را که:”می خواهم باشم”،قربانی منی که:”می خواهند باشم”نکند.

خدایا:مرا
از چهار زندان بزرگ انسان:”طبیعت”،”تاریخ”،”جامعه”،و”خویشتن” رهاکن،تا
آنچنان که توای آفریدگار من،مرا آفریده ای خود آفریدگار خود باشم،نه که
همچون حیوان خود را با محیط،که محیط را با خود تطبیق دهم.

خدایا:مرا
از فقر ترجمه و زبونی تقلید نجات بخش،تا قالبهای بی ارزش را بشکنم،تا
دربرابر”قالب ریزی”غرب !بایستم و تا همچون اینها و آنها دیگران حرف نزنند و
من فقط دهانم راتکان دهم.

خدایا:مرایاری
ده تا جامعه ام را بر سه پایه “کتاب”،”ترازو” و “آهن”استوار کنم،ودل را از
سه سرچشمه”حقیقت،زیبایی وخیر”سیراب سازم.مذهب بی عوام،ایمان بی ریا،خوبی
بی نمود،گستاخی بی حامی،مناعت بی غرور،عشق بی هوس،تنهایی در انبوه
جمعیت،ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند،روزی کن.

خدایا:به
من زیستنی عطاکن که درلحظه مرگ،بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته
است،حسرت نخورم،ومردنی عطاکن،که بربیهودگی اش، سوگوارنباشم.بگذارتاآنرامن
خودانتخاب کنم اما آنچه که تو دوست داری…

خدایا:چگونه” زیستن”راتوبه من بیاموز چگونه “مردن” را خود خواهم آموخت.

خدایا:می
دانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با نه آغاز شد
(نه ای که علی در شورای عمر در پاسخ عبدالرحمن گفت).مرا ای فرستنده محمد و
ای دوستدار علی ، به “اسلام آری” و به “تشیع آری” کافر گردان.

خدایا:”مسـؤلیت
های شیعه بودن” که علی وار بودن و علی وار زیستن و علی وار مردن است ،و
علی وار پرستیدن و علی وار اندیشیدن و علی وار جهاد کردن و علی وار کار
کردن و علی وار سخن گفتن و علی وار سکوت کردن است تا آنجا که در توان این
بنده ناتوان علی است ،همواره فرا یادم آر.

به
عنوان یک “من علی وار” یک روح در چند بعد :خداوند سخن بر منبر ، خداوند
پرستش در محراب ، خداوند کار در زمین ، خداوند پیکار در صحنه،خداوند وفا
درکنارمحمد(ص)،خداوند مسئولیت درجامعه،خداوند پارسایی درزندگی،خداوند دانش
در اسلام،خداوند انقلاب در زمان،خداوند عدل درحکومت،خداوند قلم درنهج
البلاغه،خداوندپدری وانسان پروری درخانواده،و…بنده خدا درهمه جا و همه
وقت.

و
به عنوان یک شیعی مسئول ، وفا دار به مکتب ،وحدت و عدالت که سه فصل زندگی
اوست ، و رهایی و برابری که مذهب اوست وفدا کردن همه مصلحتها ، در پای
حقیقت که رفتار اوست.

خدایا:”:اینها”
علی را تا خدا بالا میبرند ، و آنگاه او را در سطح کسی که از ترس ، به
“خلاف شرع” رای می دهند و با خائن بیعت می کند پایین می آوردند! تسبیح گوی
ولایت جورند و رجزخوان که:نعمت ولایت علی داریم.

خدایا:”اخلاص” و”اخلاص” و”اخلاص” خدایا : در روح من ، اختلاف در “انسانیت” را ،با اختلاف در “فکر” و اختلاف در “رابطه” ، با هم میامیز، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را، باز شناسم.

خدایا: بخاطر حسد، کینه و غرض ، عملهء آماتور ظلمه مگردان.

خدایا:خود خواهی را چنان در من بکش ، یا چندان برکش ،تا خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.

خدایا:مرا ، در ایمان “اطاعت مطاق” بخش تا در جهان “عصیان مطلق ” باشم .

خدایا:مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان ،اضطراب های بزرگ ،غمهای ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن.

خدایا:اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زندگی های حقیر پستی های نکبت بار و پلید “شبه آدم های اندک “را متوجه شوم.

خدایا:
آتش مقدس “شک” را آنچنان در من بیفروز تا همه “یقین” هایی را که در من نقش
کرده اند ، بسوزد. و آنگاه از پس توده این خاکستر ، لبخند مهراور بر لبهای
صبح یقینی ، شکسته از غبار طلوع کند.

خدایا:
مرا از این فاجعه پلید “مصلحت پرستی” که چون همه گیر شده ،وقاحتش از یاد
رفته و بیماری شده که از فرط عمومیتش ، هر که از آن سالم مانده ، بیمار می
نماید مصون بدار، تا ” به رعایت مصلحت ، حقیقت را ذبح شرعی نکنم”.

خدایا:
رحمتی کن تا ایمان ،نام و نان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را و حتی
نامم را در خطر ایمان افکنم ، تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و
برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار می
کنند.

 



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top