بهره گيري ازشيوه هاي نوين ادبي درشعرپايداري ملّت فلسطين
چكيده
” قدس يك مسألۀ شخصي و مخصوص به يك كشور و يا منحصر به مسلمانان
عصرحاضرنيست، بلكه حادثه اي است براي همۀ موحّدين ومومنان جهان”-(امام
خميني(ره)-يكي از مشخصه هاي مهم واصلي ادبيّات فلسطين، ايجاد زمينه هاي
مناسب براي تعالي وپيشرفت فرهنگي جامعه اسلامي بود وهمين شاخص، وجه افتراق
ملل تحت ستم ديگركشورها با ملت ستمديدۀ فلسطين است. شعربه عنوان يك
عنصرفرهنگي دراين دوره ازرشد وبالندگي چشمگيري دراداي مضامين وتكنيك هاي
بياني برخوردارشد. درحقيقت جنبه اي ازادبيّات به نام”ادبيان مقاومت
وپايداري”به وجودآمد.
شاعران ادب پايداري فلسطين،درابرازاحساسات عميق خويش نسبت به سرزمين غصب
شدۀ خود ودعوت به پايداري واستقامت ونيزايجادباوقۀ اميد درملت ورساندن
فريادمظلوميت مردماني كه ازسوي كفرجهاني موردهجوم قرارگرفته اند،از روش هاي
نوين ادبي سود جسته اند كه اين شيوه ها تحت دو عنوان
كلي”نماد”و”اسطوره”قابل طرح وبررسي است.ما دراين پژوهش سعي داريم تابه
تفصيل به گونه هاي متفاوت “نمادواسطوره”وچگونگي به كارگيري آن درادبيات
پايداري ملت فلسطين-باذكرشواهدشعري-بپردازيم.
مقدّمه
الف-هويّت ادبي فلسطين
بنيان نظام آموزشي وفرهنگي فلسطين تااوايل قرن بيستم،چه درزمان امپراطوري
عثماني وچه پس ازآنكه تحت قيوميّت بريتانيا قرارگرفت،درمقايسه
باديگركشورهاي عربي چون مصرولبنان،وضع نامطلوبي داشت.اين امرناشي از سوء
اداره كشوروسهل انگاري حكومت مركزي”استانبول”وبي توجهي به مناطق تحت كنترل
امپراطوري وعدم وجود مؤسسات آموزشي تا سال1889بود.
جريان موهوم وساختگي”هلوكاست”توسط كشورهاي غربي واهداف استعماري آنان موجب
شد درقرن نوزدهم،غربي هابه سرزمين مقدّس توجه خاصي نمايند وتعداد زيادي
مدارس فرقه اي ومذهبي راايجاد كنند.چاپخانه هاي متعددي توسط فرانسويان
تأسيس شد كه درفاصله1892 تا1909تعداد281كتاب به زبان هاي گوناگون به چاپ
رسيد.
دراواخرقرن نوزدهم،چندانجمن ادبي پابه عرصۀ وجودنهادند مانند:”جمعّيه
الادب”كه عمدتاً درفعاليت هاي فرهنگي نقش داشت وتعداد فارغ التحصيل هاي
دبيرستان ها ودانشگاه ها فزوني يافت.امّا شعراي نيمه دوم قرن نوزدهم
فلسطين،تعدادي انگشت شماري بودند كه شعرشان جنبۀ تقليدي داشت وازخلاقيت
بهره اي نداشت وبيشترمحدود ودرمرثيه ومدح بود.
اندكي پس ازجريان هاي 1908-1909تركيه،نظرشاعران عرب ازجمله فلسطيني ها به
تحولات سياسي تركيه معطوف شد.ازسال1917تا1948كه به ظاهرجنگ قدرت درفلسطين
به خاطرقبول تحت الحمايگي بريتانيا اندكي آرام گرفت،كشمكش فلسطيني ها با
يهوديان ودولت قيّم،موضوع اصلي شعرهاي فلطسين شد.
شاعران دهۀ 30و40چون”ابراهيم توقان”و”عبدالرحيم”و”ابوسلمه”برخلاف شعراي
پيشين،نشان دادند كه ازشخصيت ادبي محكم ومعتمدبه نفسي برخوردارند.آنها گوشه
هايي ازمسألۀ فلسطين رادرآثارخودمنعكس كردند.
ب-سرآغازادبيّات پايداري فلسطين
پس ازجنگ 1948م و ايجاد دولت اسرائيل،زندگي فلسطيني ها به تباهي واضمحلال
كشيده شد؛اغلب مردم،آواره ودركشورهاي عرب همسايه پراكنده شدند وتنها بخشي
كمي ازآنها دراسرائيل ماندند.
ازآن تاريخ،اين”تراژدي”موضوع فراگيرشعرفلسطين شد وآثارشعراي تبعيدي وآنان
كه درسرزمين خودباقي ماندند رابه يك ميزان دربرگرفت وازاواخردهۀ
60ميلادي”شعرپايداري فلسطين”موضوع بسياري ازمطالعات ومقالات قرارگرفت.
ناقدان معاصرعرب براين باورند كه مهم ترين بازده ادبي كشمكش اعراب
واسرائيل،ظهور”شعرمقاومت فلسطين”مي باشد كه شايد بتوان جالب ترين
وارزشمندترين تحوّل ادبيّات نوين عرب رادرپيدايش آثار”شاعران پايداري
فلسطين”به عنوان يك نيروي ادبي محكم واستوارمشاهده كرد.
ذكراين نكته ضروري است كه تاسال 1966كه”غسّان كنفاني”رمّان نويس معروف
فلسطيني كتاب”ادب في فلسطين المحتلّه”رامنتشركرد”شعرمقاومت”براي خوانندگان
عرب خارج ازاسرائيل ناشناخته بود.
دوسال بعد،كتاب ديگري باعنوان”ديوان الوطن المتحلّه “اثر”يوسف
الخطيب”شاعرفلسطيني منتشرشد. اين كتاب شامل مقدمه اي است انتقادي
براشعارشاعران فلسطيني ساكن اسرائيل ازسال 1948تاجنگ ژوئن 1967.
عقب نشيني اعراب درژوئن 1967،نقش عمده اي درشناساندن وجلب توجه عمومي نسبت
به شعر”مقاومت فلسطين”داشت.اين واقعۀ اسف بارموجب شد تاشاعران عرب كه شكست
درنظرشان غيرقابل تحمل بود ازخوشبيني بيش ازحدّ شعراي”وطن اشغال شده”شگفت
زده شده ودرآن به ديدۀ ترديد وانكاربنگرند وطنين صداي”سميح القاسم”كه پيشتر
به گوششان دلنواز بود،ناممكن جلوه كند:
در روز پنجم ژوئن
ما تولدي دگرباره يافتيم.
و”توفيق زياد”كه مي گفت:
سپس چه خواهدشد؟من نمي دانم
ولي اين رامي دانم كه زمين وزمان باردارند
وحقيقت پايمال نخواهد شد و
متجاوزي درسرزمين من باقي نخواهد ماند
و”محمود درويش”كه چنين مي خواند:
آوازمن،ازشوقي است كه
درعمق ديدگان وحشت زده مي بينم
گردباد،مژده شرابم داد ونان تازه
پيشكش كرد به من
قول رنگين كمان داد.
بحث
شاعران ادب پايداري فلسطين،درابرازاحساسات عميق خويش نسبت به سرزمين غصب
شدۀ خود ودعوت به پايداري واستقامت ونيزدرايجاد بارقۀ اميد درملّت خود از
شيوه هاي نويني سودجسته اند كه اين شيوه ها تحت دو عنوان
كلّي”نماد”و”اسطوره”قابل طرح وبررسي است.
ما دراين پژوهش،سعي برآن داريم تابه تفصيل به گونه هاي متفاوت”نماد
واسطوره”وچگونگي به كارگيري آن درادبيّات مقاومت وفلسطين-باشواهد
شعري-بپردازيم.
نماد
ازنظرادبي”نماد”نحوۀ خاصي ازبيان وتوضيح درباره چيزي است كه درسايۀ تداعي
معنايي،مفهومي بيشتر يا اصولاً مفهومي ديگر رابيان مي كند.به عبارت
ديگر”نماد”كاربردآگاهانه واژه ياعبارت،درغيرازمعناي خاص آن واژه ياعبارت مي
باشد واين مهم از طريق دلالت يا اشاره،نه از راه مشابهت وقياس حاصل مي
گردد.
با استفاده از نمادگرايي،عقيده اي كه ممكن است ظاهري يكنواخت وتكراري داشته
باشد مي تواند به نظري تازه با بارمعناي بسيارمؤثروزنده تبديل شود وهنگامي
كه لازم است واژه وقافيه،ادبيات مفهومي رازگونه رابيان كنند،شاعرتوانا مي
تواند از قدرت”نماد”بهرۀ لازم راببرد وزماني كه دراثرادبي به معناي متفاوتي
اشاره دارد”نماد”مي تواند جايگزين تمامي يك شعرشود.
وبالاخره نماد،ابزاري است داراي ارزش هاي فرهنگي كه شاعرآن رابه خدمت مي گيرد تاساخت ها وبرداشت هاي خود راازطريق آن بهتر بيان كند.
بيشترناقدان ونويسندگان معاصرعرب براين عقيده اند كه
كاربرداسطوره-نماد،نتيجه تاثير ادبيات انگليسي برشعرمعاصرعرب مي باشد.دراين
ميان،تاثير”تي.اس.اليوت”بسيارعميق وپايداربود.
“جبراابراهيم جبرا”منتقدفلسطيني،دربارۀ علت نفوذ بيش ازحدّاليوت برشعرعربي مي گويد:
دليل اين امراين است كه نويسندگان جوان وشاعران پيشروي نسل كنوني
عرب،درزمرۀ بيشترين كساني بودند كه آثاراليوت راخواندند،آنها رابه عربي
ترجمه كردند وبرآن تفسير نوشتند.ازجمله:بدرشاكرالسياب،يوسف الخال،علي
احمدسعيد(آدونيس)،بلندالحيدري وخودم(جبرا ابراهيم جبرا).
هرزمان كه تاثيراليوت برشعراي برجستۀ عرب پيرو سبك شعرآزاد،كه دراواخر دهۀ
40ظاهرشد،صحبت مي شود منتقدان عمدتاً به شعر”سرزمين بي حاصل”اواشاره دارند.
سلمي خضرالجيوسي درتوصيف اين كه چرا شعراي عرب اين چنين مشتاق ومجذوب شعرفوق شده اند مي گويد:
شاعران عرب دركاربرد تلويحي”اسطوره باروري”توسط اليوت بيان محبتي عميق
وتاكيد برقدرت پنهان از جان گذشتگي را مي بييند،مفهوم جان باختن ومرگ كه به
تولدي دوباره خواهدانجاميد شاعران عرب راسخت مجذوب خودساخت وازاواسط دهۀ
50تا اوايل 60آنها بارها بي حاصل زندگي اعراب رادرفلسطين پس از فاجعه
1948با لم يزرع بودن زمين دراسطورۀ باروري مقايسه كردند وبه اين نتيجه
رسيدند،همان طوركه ريزش باران برزميني خشك وسوخته مي تواند آن راباور
سازد،تنها راه نجات فلسطيني ازتباهي كامل نيز افشاندن خون ونثار جان مي
باشد.
اما كاربرد نماد درشعرنوين عربي موضوع گسترده اي است.زيرا شعرعربي
پرازاصطلاحات نمادين،اسطوره اي وغيره مي باشد.بنابراين دنبال كردن نمادهاي
به كاررفته درشعرهاي مربوط به فلسطين كاراساني نيست.چراكه كاربردآنها اغلب
بسيارزيركانه بوده واگراشاره روشني به فلسطين يا طرف هاي درگير دراين مساله
نشده باشد ممكن است خواننده رابه اشتباه بيندازد.
1- كاربرد نمادين “واژۀ تاتار”:
شاعرمصري،صلاح عبدالصبور،درشعر”هجم التتار”يعني:هجوم تاتارها،كه آن رادرسال
1954سروده ازواژه تاتار،اسرائيل را قصد نموده است.هر چند برخي معتقدند
منظور شاعر از كاربرد واژه تاتاراتحاد نيروهاي سه گانه درحمله به
مصر(سوئز1956)مي باشد.اما ازآنجا كه اين شعر در1954سروده شده،برداشت فوق
نمي تواند صحت داشته باشد.
هجوم تاتارها با توصيف غارت وويراني ناشي ازپيروي دشمن واحساس شرم وتحقير هم ميهنان شكست خوردۀ شاعراغاز مي شود:
تاتارها هجوم مي آورند
وشهرباستاني مارانابود مي كنند
لشكريان ما باز مي گردند،منهدم وخردشده،درگرماي روز
پرچم سياه،زخمي ها،كاروان مرگ
طبل توخالي ونواي تحقير
وهيچ كس حتي نيم نگاهي به پشت سر نمي اندازد
سربازان مست تاتار شاد ومغرور
به پيروزي وبه پايان اين سفر موفقيت آميز مي نگرند.
ازسويي تصويرسالخوردگان دهكده،كه درغارها وكوه هاي اطراف پنهان شده وازسرما
وگرسنگي درعذابند،را مي توانيم درشعرصلاح عبدالصبورببينيم:
مادرم!آن هنگام كه با فراريان ديگر در دامنۀ آن كوه كوچك پنهان شده بودي وتاريكي شب،وحشت رابه زيرپلك هاي كودكان مي نشاند
گرسنگي،لباس هاي مندرس
گنگي،شياطين وسياهي،غارها را دربرمي گرفتند
ودهكده مان به ويرانه اي تبديل مي شد آيا توفرياد نكشيدي!؟
اين شعرنيز،مانند بيشترشعرها،سرانجام نبرد راپيش بيني مي كند وبا خوشبيني واميد انتقام جويي به پايان مي رسد:
مادر!ما هرگز ناپديد نخواهيم شد
من وتمام يارانم سوگند خورديم
كه تا نيمروز،خون تاتار رابر زمين بريزيم
مادر!به كودكان بگو!بامدادان درميان خانه هاي تاريك مان بازخواهيم
گشت وآنچه تاتار نابود ساخت دوباره خواهيم ساخت.
2- كاربرد نمادين “واژه معشوق”:
به طوركلي اشعاري كه با الهام مبارزه فلسطين سروده شده اند از سه دسته نماد بهره برده اند:
نخست:نمادهايي كه جايگزين فلسطين مي شوند وآن رايك سرزمين غصب شده عربي نشان مي دهند.
دوم:آنهايي كه نمايانگر آوارگي اعراب فلسطيني هستند.
سوم:نمادهايي كه جانشين اسرائيل شده،آن راقدرتي مهاجم ونژادپرست وغاصب معرفي مي كنند.
نماد رايج دراشعاري كه به طورغيرمستقيم به فلسطين اشاره دارند
تصوير”معشوقي”است كه از عاشق خود دورافتاده واز وصال او محروم گشته است.
كاربرد اين نماد به شاعران فلسطيني محدود نبود وشاعران عرب كشورهاي مختلف
بارها ازآن بهره برده اند.اگرچه درشعرفلسطيني،صورت تكامل يافته تري به خود
گرفته وبا سيماي عشق مادري درآميخته است.به عنوان مثال مي توان از سه شاعر
زيرنام برد:
نبيه شعار،شاعرسوري باشعر”حبيبتي والصمت”(مجموعۀ خاموش من)
حميد سعيد،شاعرعراقي باشعر”توقعات حول مستقبل المدن المحزونه”(آينده شهرشكست خورده)
عبدالرحمن غنيم،شاعرمصري باشعر”اغنيه لقريه الصلبه”(سروري براي روستاي تسخيرشده)
اين قطعات شعري هرچند به سه شاعرازكشورهاي مختلف عربي تعلق دارند،اما ويژگي
هاي مشتركي را ارائه مي دهند. درآنها فلسطين به معشوقي تشبيه شده كه به
اسارت “شاه يهود”درآمده وعاشق كه ديوانه وار اورا دوست دارد تصميم مي گيرد
هميشه نسبت به او وفادار باقي بماند.
نبيه شعار ازمحروميت بيست ساله عاشق(ازسال1948 كه فاجعۀ فلسطين به وقوع
پيوست)درشعر خود سخن مي گويد.او درتمام اين مدت همه جا رابه دنبال معشوق
گشته وسرانجام به او گفته شده كه معشوق دربيابان ها سرگردان است ومي كوشد
خود راپنهان سازد،زيرا ازاين كه مجبور شده اين مدت رابا”يهودي ها”به سربرد
شرمگين است.
حميد سعيد نيزدرشعرش چنين تمثيل مشابهي را از فلسطين ارائه مي دهد:
يك شب،”شاه يهود”اورا كه باردار بود ربود
وجنين عربي راكه درشكم داشت كشت.
عبدالرحمان غنيم نيز به معشوقش اطمينان مي دهد كه هيچ زني نمي تواند علاقۀ
اورا به خود جلب نمايد واو براي دوباره ديدنش لحظه شماري مي كند.
غنيم نيز مانند دو شاعرقبلي،ازاين كه معشوق رااسير دشمن غاصب مي بينيد،رنج مي برد.
دراثارشاعرفلسطيني،كاربرد تمثيل معشوق،به عنوان نماد فلسطين ازدست
رفته،فراوان يافت مي شود.براي نمونه موضوع اصلي بسياري ازشعرهاي ابوسلمه پس
از 1948همين نماد مي باشد.ازنظراو،واژه مناسب براي مخاطب قرار دادن سرزمين
محبوب،واژه “السمراء”به معني:”دختري كه پوستش قهوه اي است”مي باشد.اواين
واژه رادراشعاري زيادي تكرار كرده است.مثل:
لولاك يا سمراء،هي والشاعر،هوي الاسمرو…
درشعر عشق سمراء شاعر،معشوق خود رابا نام ثريا از نام هاي متداول عربي مي
خواند.ازظاهرشعرچنين برمي ايد كه خطاب به معشوقي زميني سروده شده است.به
ويژه آنجا كه از نشانه هاي ظاهري معشوق مثل فرورفتگي گونه هايش سخن مي
رود.شاعرخطاب به ثريا ودربيان شيفتگي و وفاداريش نسبت به او مي گويد:
ثريا ايا اين باقي مانده آرزويي ديرين است كه درچشمانت مي بينيم يا …
بيشتراشعاري كه دروصف تو مي سرايم چون ازلب هاي تو شنيده
مي شود فريبنده تراست.
عشق تو درزواياي شعرمن جاري است
هيچ محبتي جزعشق تودرقلب من باقي نخواهد ماند.
شاعران نسل جوان فلسطين مثل محمود درويش،سميع القاسم،حكمت عقيّلي و…نماد
معشوق يعني فلسطين رادرمفهومي گسترده تربه نحوي با”محبت مادري”و”عشق به
وطن”درآميخته اند كه اين سه،پيكري واحد راتشكيل مي دهند.
درويش هم گاهي مانند ابوسلمه،ازاسامي واقعي براي ناميدن معشوقش استفاده مي
كند.ازنظراين شاعر،نام معشوق هرچه باشد معبود،يا مادرويا خاك وطن
است.آنچنان كه درشعر”مذاكرات جرح فلسطيني”يعني:”خاطرات زخم فلسطين”مي گويد
نه وطن من چمدان سفري است
ونه من مسافري رهگذر
من عاشقم وعشق من
سرزمين من است.
ابراز محبت درويش به سرزمين مادري محبوبش،در17زبوري كه تحت عنوان”احبك ولا
اجبك”منتشرشده،كيفيتي رازگونه مي يابد.زماني نااميدي كامل برشاعرچيره مي
شود و معشوقش راكه فراروي ديگان اوقرار گرفته دست نيافتني وغيرقابل حصول مي
بيند وشاعر را وامي دارد تاازمعشوق چشم پوشيده ازاودست بشويد.در زبور8خطاب
به معشوق مي گويد:
چرابيزاريت را از من برملا نمي كني
تا ازمردن رها شوم
يكباره به من بگو:عشق ما به پايان رسيد
تابتوانم بميرم وبروم
بميرتا برتو سوگواري كنم
ويا درنكاح من بمان
تا طعم خيانت رايكبارهم كه شده بچشم.
درويش،رنجي را كه به خاطراين عشق تحمل مي كند به عنوان سرنوشت محتوتش پذيرفته است.
نكته ديگري كه دراشعار اوبه چشم مي خورد تصوير معشوقه اي است كه هرگز
ازنظرش دوروناپديد نمي شود وآنچنان با تاروپود احساس او كه تمام لحظات
زندگي شاعر راپركرده وآني ازاوجدا نمي شود.
اگرچه شعر”عاشق من فلسطين”،تنها شعري نيست كه درويش دراين زمينه سروده ولي
مي توان ازآن به عنوان نمونه بارزي از بهره گيري هنرمندانۀ نماد معشوق
(فلسطين) درشعرمقاومت فلسطين نام برد:
چشمان تو،چون خاري قلب مرا نيش مي زند
ولي من مي پرستمشان
واز باد محافظتشان مي كنم
مي دانم اين زخم فراتر ازتاريكي ودرد
چراغي خواهد افروخت
واز امروزمن،فردايي براي او خواهد ساخت،
ارزشمندتر از جان من
ديروز ديدمت،در بندرگاه
تنها وبي زاد ونوا
چون يتيمي به سويت دويدم
واز حكمت اجدادمان پرسيدم:
چگونه ممكن است بيشۀ درختان سبز كه زنداني شده
وبه تبعيد ودريا كشانده شده
دركشاكش رحلت ها ورفتن ها،درتلاطم شوق ها وشوره بختي ها،هنوز
سبزباقي بماند؟
ديدمت،برفرازكوه هايي كه ازگياهان خاردار پوشيده بود
شباني بي رمه
سرگردان ميان ويرانه ها
درنظرم بسان بوستان بودي
وامروز براي تو بيگانه ام!
درهاله اي از شك وآه ديدمت
تو،نفس زندگي من هستي
تو،آواي لب هاي من،توآبي،آتش براي من
ديدمت دردهانۀ غاري
لباس هاي مندرس يتيمانت را مي آويختي
درترانۀ يتيمي وبدبختي ديدمت.
درقطره قطرۀ دريا،
در دانه دانۀ شن ها،
ديدمت،وه كه چه زيبا بودي!
بسان زمين،بسان كودكي
به زيبايي گل ياس.
سوگند مي خورم:
ازمژگانم حمايلي خواهم بافت واشعارم را برآن گلدوزي خواهم كرد
نام تورانيز.
نامي كه چون با ستايش هاي دل آوازه خوان من،آبياري شود
درخت ها را دگرباره شكوفان خواهد ساخت و
بران حمايل،چندحرف بيشترنخواهد بود،پرارج تر ازخون شهيدان:
“او فلسطيني است وهمواره چنين خواهد بود”.
اسطوره
ازديگرروش هايي كه شاعران ادب مقاومت درباره فلسطين سروده اند،تا ژرفاي
مظلومين ملت خويش رابه گوش جهانيان برسانند وهمه آزادگان رابه مقاومت وبسيج
عليه دشمن فرا خوانند،بهره گيري از اسطوره درشيوه بياني آنهاست.
اسطوره،داستاني است كه دراعصارقديم براي بشرباستاني معنايي حقيقي داشته است
ولي امروزه درمعناي لفظي واوليه خود،حقيقت محسوب نمي شود وبشر امروزي به
آن باورندارد.به عبارت ديگر،اسطوره زماني”تاريخ”بوده است ولي امروزه به
صورت داستان فهميده مي شود.
ازديدگاه علم بيان،اسطوره مشبه بهي است كه بايد مشبه محذوف آن رابا تخيل ويا قرائن تاريخي ومردم شناسي وجامعه شناسي دريافت.
بحث اساطير درادبيات سنتي ما،تاحدود زيادي همان بحث تلميحات است.منتهي
اسطوره،داستان است وتلميح،اشاره به داستان.ازسويي درتلميح لازم نيست كه
معناي باطني وفراموش شدۀ داستان فهميده شود.
اكنون به چند مورد از كاربرد اسطوره درادب پايداري مردم فلسطين مي پردازيم:
1- اسطورۀ سندباد
براي اشاره به تجربيات تلخ اعراب فلسطين پس از1948،شاعران نمادهاي متفاوتي
رابه كاربرده اند كه دراين ميان سندباد واوليس بيش ازديگران كاربرد داشته
اند.
بررسي اشعاري كه بالهام ازمشكلات اعراب پس ازاخراجشان ازفلسطين سروده شد
نشانگر تشابهي است كه شاعرعرب دراحوال شخصيت هاي اسطوره اي باشرايط نامناسب
زندگي اعراب اخراجي مشاهده مي كند.
وجه مشترك سندباد واعراب فلسطيني دررنجي است كه حيات وسرنوشت اين
دورافراگرفته وآنها رابي خانمان وآواره ساخته واين موضوع مورد توجه شاعران
پايداري فلسطين قرارگرفته است.
سندباد،ازقهرمانان كتاب هزارويك شب است.او دريانوردي است كه طي هفت سفر
پرحادثه با خطارات موحشي روبه رو شده وبا اتكاء به تدبير وابتكار شخصي وگاه
بخت خوش،برتمام مشكلات غلبه مي كند.
عبدالوهاب البياتي،درشعرالعرب اللاجثون،يعني:”آوارگان عرب”كه
درسال1961سروده،سندباد رابهگدايي كه به درخانه اعراب مي رود وصدقه مي
طلبد،تشبيه كرده است:
من سندبادم
گنج من دراعماق سينه كودكانتان جاي دارد
بسان گدايي بي نوايم،برهنه وآشفته
ومورچگان وجانوران موذي كه نشان سال ها آوارگي منند،
گوشت تنم را مي جوند.
2- اسطورۀ اوليس
برخي ازشاعران،باالهام ازاساطيريونان،”اوليس”شوهر”پنلوپ”رابه عنوان نماداعراب فلسطين درشعرمقاومت پس ازسال 1948برگزيدند.
پنلوپ،دراساطيريونان،مظهروفاداري به همسر،سال ها درانتظاربازگشت شوهرش به
بافتن كفني براي پدر اوليس مشغول بود.اوشرط كرده بود زماني به درخواست هاي
متعدد خواستگارانش جواب خواهد داد كه بافتن كفن به پايان برسد ودرحالي كه
روزها مشغول به بافتن بود،شب هاآنچه را كه بافته بود مي شكاف.
به نظر”شاعران مقاومت”،”پنلوپ”،نمايانگر فلسطين وزن فلسطيني است كه
درانتظار بازگشت همسرش روزشماري مي كند.هارون هاشم رشيد شعر”صخره
الانتظار”را درسال 1953درهمين زمينه سروده است.
شعرهاشم رشيد اززن فلسطيني آواره اي سخن مي گويد كه همسرش مانند”اوليس”به
جنگ رفته تا حقوق زايل شده اش رابازستاند.اوهرروز برصخره اي درساحل دريا مي
رود ومنتظر شوهرمي ماند.روزها مي گذرد ونشانه اي ازاونيست.علي رغم اين
مساله،زن همچنان به ساحل مي رود وهرگزاميد بازگشت شويش راازدست نمي دهد.
گذشته ازنمادهايي كه ذكرشد عنوان هاي ديگري نيزازسوي شاعران به عنوان نماد
اعراب فلسطيني به كاررفته اند كه ذكرتمام آنها دراين نوشتارمقدورنيست.
اما اصطلاحات نماديني كه براسرائيل دلالت دارندفراوان است.واژه هايي
چون:تاتار،هيولا،گرگ ودزد كه همه مفهوم خطر،خشونت،شيطنت ونابودي را مي
رسانند وتصوير اسرائيل رادرذهن زنده مي كنند.يكي ازاين واژگان”قرقاش”است.
3- اسطورۀ قرقاش
هرچند ابن خلكان دروفيات الاعيان،قرقاش را از امراي بسيارمتنفّذ وصديق دورۀ
صلاح الدين وپسرش ملك عادل (1193م)معرفي مي كند،اما درداستان هاي عاميانه
عرب،قرقاش سيماي قاضي نادان وظالمي رايافته كه عملكردش شبيه يك ابله است
وحاكمي نادان وفاقد قدرت پيش بيني است ودرعين حال،ظالمي است ضعيف النفس كه
شيفتۀ خونريزي است.بعدها شخصيت اصلي اوفراموش شد وتنها جنبه اسطوره اي او
مطرح شد.سميح القاسم چهرۀ شخص شاعران گروه مقاومت فلسطين نمايشنامۀ منظوم
قرقاش را نماد هيات حاكمه دولت اسرائيل است دراين زمينه سرود:
درهمۀ اعصار
درهركجا
اوبا نممايي بشري ظاهرمي شود
ومرگ را با خود به ارمغان مي آورد.
درهركجا وهرزمان كه مي زيد،
اين صدا به گوش مي رسد،
قرقاش، قرقاش
درصحنه اي ديگر ازاين نمايشنامه، شاهد مكالمۀ طولاني ميان قرقاش و
روستاييان هستيم. روستاييان ازقحطي و گرسنگي درهراسند و قرقاش اطمينان مي
دهد كه مانع سقوط كشور ازخشكسالي وگرسنگي خواهد بود.
مكالمه زيرنشانگراختلاف عقيده يكي از روستاييان وقرقاش است:قرقاش:ازشما مي پرسم:
وقتي چاه هاي آب،زيرحرارت سوزان آفتاب تابستان خشك مي شوند،ما چه چاره داريم؟
روستايي: بايد شكم زمين رادرجستجوي چاهي ديگربشكافيم.
قرقاش برافروخته:چرادرزمين هاي دورتردنبال آب نگرديم؟
ازمكالمه فوق،چنين استباط مي شود كه سياست قرقاش دراساس مبتني برگسترش
سرزمين هاي تحت تملك خود مي باشد وتصميم ندارد درزمين هاي خود به دنبال
منابع تازه آب بگردد.به احتمال زياد،شاعر،علت وقوع جنگ ژوئن 1967را دراهداف
اقتصادي اسرائيل مي بيند.
پس ازبالا گرفتن اختلاف نظربين روستايي وقرقاش،روستايي كه آيندۀ مهلك اين نگرش راپيش بيني مي كند،به سايرين هشدارداده مي گويد:
من مي ترسم
حرف مرا درك كنيد
درغيراين صورت روزي پشيمان خواهيد شد
اين مرد كه به شما آرامش خيال مي بخشد
ازگورشما براي خود نهرها جاري خواهد ساخت
او مدّعي نجات شماست
ولي مرگ شماست كه با ادّعاي او همدوش مي شود.
آري،زمين بارور خواهد شد ولي فقط با ارادۀ بازوان شما
نه با سخنان ياوۀ او
برادران!قرقاش با ما نيست
ازاوبپرهيزيد وبه من گوش فرا داريد
كه درغير اين صورت،پشيمان خواهيد شد.
درفرازهاي اين نمايشنامه،روستايي ياغي،نماد روشنفكرهاي اسرائيل است كه حساب
خود را از نقشه هاي شوم صهيونيستي”قرقاش”جدا كرده اند.اما گفته هاي اين
روستايي،توان همپايي با وعده هاي قرقاش را ندارند وبه تحريك او،روستاييان
عليه رفيق عصيانگر خود مي شورند وبه مرد روستايي حمله ور شده او را مي
كشند.
درصحنه آخر اين نمايشنامه،درقيامي به رهبري روستاييان ودهقانان،قرقاش اين
حاكم خائن،به قتل مي رسد وبدين ترتيب،حكومتي تازه براساس عدالت برسركارمي
آيد.
نمايش،بافريادهاي شادمانۀ روستاييان،به خاطررهايي از قيد واسارت به پايان مي رسد:
زنده باد ملك عادل
ما ملك عادليم
ما ملك عادليم.
تحليل نمايشنامه
بابررسي نمايشنامۀ سميح القاسم،مي توان چند نكتۀ با ارزش را كه مورد توجه ويژه شاعربوده است برشمرد و به ان اشاره كرد:
نخست آنكه قرقاش،بعنوان خائني ابله،نه تنها براي دشمن،بلكه براي رفاه وامنيت مردم،خودش نيز تهديدي جدي به شمارمي رود .
دومين نكته:به نظر شاعر،وضعيت كنوني اسرائيل درجهان كه قرقاش نماد آن
است،مانند يكي ازحلقه هاي زنجيرۀ طولاني دولت هاي ستمگري است كه درطول
تاريخ،ظاهر شده اند.نمونۀ اين دولت ها در دوران باستان،يونان مصر و دردنياي
معاصرحكومت نازي ها مي باشد.
سومين نكته،اين است كه شاعر،مساله رهبران كشور قرقاش را ازمردم جدا مي داند
وروزي را پيش بيني مي كند كه مردم وطبقه مستضعف جامعه،دولت اسرائيل
راسرنگون ساخته وحكومت تازه اي را با كمك اعراب ويهوديان آزاديخواه ومعارض
با صهيونيسم ازنو بسازند.
اين نكتۀ آخر،ازاهميت ويژه اي برخوردار است.زيرا آثارادبي فراواني كه از
1948به بعد توسط شعرا ونويسندگان “ادب پايداري فلسطين”نوشته شده،براي
نابودي اسرائيل به اعراب چشم اميد دارند وتا آنجا كه مي دانم سميح
القاسم،نخستين كسي است كه فروپاشي دولت اسرائيل را از درون جامعۀ خويش مطرح
مي سازد.
بررسی مراحل چهارگانه ادبیات مقاومت فلسطین
جنگ و درگیری مردم
فلسطین با رژیم صهیونیستی موجب ظهور جریانی نو در ادبیات این کشور با نام
“ادبیات مقاومت” شد. در این مقاله به بررسی مراحل مختلف شکل گیری و رشد این
نوع ادبی می پردازیم.
گروه پژوهش جبهه جهانی مستضعفین / نویسنده: حسین آشوری (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عرب)
پیمان نامه بالفور با تمام خسارت های جبران ناپذیری که برای مردم فلسطین و
جهان اسلام داشت، دستاوردهای بزرگی همچون ادبیات پایداری را به ارمغان
آورد.
همچنانکه که در مقاله گذشته گفته شد، مقاومت ریشه در تاریخ
بشریت دارد اما فلسطین و حوادث آن موجب شکل گیری اصطلاح جدیدی به نام
“ادبیات مقاومت” شد که باید آن را حاصل تلاش های بزرگانی چون غسان کنفانی،
محمود درویش، سمیح القاسم و … دانست.
مقاله حاضر برآنست تا دور نمایی از ادبیات مقاومت فلسطین چه در حوزه نثر و چه در حوزه شعر به خوانندگان محترم عرضه دارد.
ادبیات
مقاومت فلسطین در بردارنده مفاهیم تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی فراوان
است با گذر از فراز و فرودهای و طی مراحل مختلف به مرحله شکوفایی دست
یافته است.
پژوهشگران مراحل مختلفی برای شکل ادبیات مقاومت در
فلسطین ذکر کردهاند که از جمله آن می توان به تقسیم بندی چهار گانه دکتر
مصطفی عبدالغنی در کتاب “الاتجاه القومي في الرواية” (رویکرد ملی در روایت)
اشاره کرد.
مرحله اول: که از اوایل قرن بیستم آغاز و تا سال ۱۹۴۸
در
این مرحله ادبا با احساس خطر از پیمان نامه بالفور و اقدامات بریتانیا در
زندانی کردن و شکنجه مخالفان این پیمان نامه، نسبت به عواقب این رخداد
هشدار داده و با صدور آثار ادبی به مقابله پرداختند. از جمله شاعران و
نویسندگان برجسته این دوران می توان از “مصطفی وهبی التل” شاعر اردنی،
“خلیل بیدس” در داستان “البطلة”، “نجوی قعوار” در رمان “أيّ السبیلین”،
“عیسی العیسی” در رمان “فلسطین تستغیث” نام برد.
مهم ترین مضامین این دوره عبارتند از: محکومیت عهدنامه بالفور، دعوت به اتحاد، عشق ورزی به وطن و …
مرحله دوم: از سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۶۷
این
مرحله از بدترین و دردآورترین مراحل تاریخ فلسطین است که بخش اعظم سرزمین
های این کشور به اشغال درآمد و قراردادهای ننگین کشورهای عربی همچون مصر با
استعمارگران موجب وخیم تر شدن اوضاع گشت.
در این مرحله شاعرانی
چون “امل دنقل” مصری با سرودن دفترهای شعری (که منجر به بازداشت او گشت) به
مقابله با این قراردادها، رسوایی سازش سران ترسوی عرب، بی خبری مسلمانان
از وضع فلسطین و بی دردی روشنفکران این جوامع پرداختند. اما نکته قابل توجه
در این دوره انتشار کتاب “شهید غسان کنفانی” قصه پرداز مشهور رئالیستی با
نام “أدب المقاومة” یا “الأدب المقاوم الفلسطینی تحت الاحتلال” در سال ۱۹۶۳
بود که برای اولین بار اصطلاح “ادبیات مقاومت” را به طور رسمی وارد عرصه
ادبیات کرد.
تأثیر این نوع ادبیات در این دوره منجر به ترور و زندان نویسندگان مقاومت می شود که از جمله آن ترور و شهادت غسان کنفانی است.
هر
چند از منظر نقد ادبی، روایت و داستان نویسی در این مرحله از لحاظ ساختار،
مضمون و ساخت فنی به پای شعر نمی رسد اما در عین حال شاهد آثار برجستهای
همچون “رجال في الشمس”(مردانی در آفتاب) از غسان کنفانی هستیم که می توان
آن را آغاز داستان نویسی فنی در فلسطین دانست. از شاعران این دوره می توان
به ابراهیم طوقان، فدوی طوقان، محمود درویش، سمیح القاسم و سالم جبران و از
داستان نویسان به جبرا ابراهیم جبرا، رجب توفیق و توفیق فیاض نام برد.
مرحله سوم: از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۷ (آغاز انتفاضه اول)
این
مرحله به دنبال شکست ۵ ژوئن اعراب در برابر رژیم صهیونیستی(جنگ شش روزه)
شکل گرفت. این شکست ضربه ای سنگین بر پیکره جامعه عربی وارد ساخت اما آنچه
از منظر ادبی بسیار مهم است عدم پذیرش این شکست توسط ادبا است؛ زیرا آنان
به مقاومت، اعتراض و مبارزه ملت یقین داشتند. ادبیات در این برهه به مثابه
شمعی بود که تاریکی حاکم بر وجدان عربی و آگاهی ملی را روشن می کرد.
از ویژگیهای این دوره می توان به تحول مضامین شعری به ویژه موضوع آوارگان
اشاره کرد. ادبیات در دوره های قبل بیشتر تصویرگر ناامیدی، آوارگی و غم
بود اما در این مرحله انسان های آوارهی انقلابی، ایثارگر و مبارز و تغییر
اردوگاهها به پادگانهای انقلابی را به تصویر می کشد.
شکل گیری
ادبیات حُزَیرانی “ادبیات ژوئنی” از دستاوردهای این مرحله است که تأثیر
شگرفی بر افکار عمومی داشت. گرایش به رمز و نماد، توجه به شعر آزاد نیز از
جمله ویژگیهای این دوره است.
یکی دیگر از ویژگیهای بارز این
مرحله، گسترش پژوهشهای ادبی و نقدی در مورد ادبیات مقاومت فلسطین است که
می توان به کتاب “محمود درویش شاعر الأرض المحتله”(محمود درویش شاعر سرزمین
اشغالی) از “رجاء النقاش” در سال ۱۹۶۹، “الحرکة الشعرية فی الأرض
المحتلة”(جنبش شعر در سرزمن اشغالی) از “صالح ابو اصبع” در سال ۱۹۷۹ و …
اشاره کرد.
مرحله چهارم: مرحله انتفاضه سنگ و قدس
این
مرحله از پائیز ۱۹۸۷ به دنبال یک حادثه رانندگی در جنوب غزه اتفاق افتاد و
به دلیل استفاده مردم از سنگ، “انتفاضه سنگ” نیز نامیده میشود.
ادبیات
در این مرحله که با گسترش کوچ اجباری فلسطینیان توسط رژیم صهیونیستی همراه
است مملو از مضامین بازداشت، زندان، وضعیت اسفناک اردوگاهها، محاصره،
گذرگاهها و… می شود. شعر در این مرحله مقام اول را در بیان مقاومت دارد و
هنوز “داستان” با ضعف و کندی حرکت می کند؛ اما حجم آن به نسبت دوره قبل
بسیار گسترش می یابد و حوادث تاریخی فلسطین را پوشش می دهد.
بنابراین ما در این مرحله با دو نکته قابل اهمیت در حوزه شعر روبه رو می شویم:
1. مباحث زیبایی شناختی شعر؛
2. دلالتهای معنایی آن که در پاراگراف قبل اشارهای ضمنی به آن شد.
از شاعران این دوره می توان سعدی یوسف، غسان زقطان، ولید خازندار، ابراهیم نصرالله و … را نام برد.