دانلود رمان زیبا آغوش سرخ pdfوJarوApk
سلام؛ روز جمعتون بخیر… و من باز اومدم با رمان آغوش سرغ نوشته ی نیکدخت که هم یکی از رمانای جدید و پربازدیده و هم رمان درخواستی که دوستان گفته بودن بذارم.
امروز فک کنم باز یکی دو تا رمان دیگه داشته باشیم, البته اگه الان بیرون برم رمانا میمونه واسه شب. اصن امروز یجوریه نمیدونم چرا جمعه ها آدم دلش میگیره، آدم یاد کسایی میوفته که دوستشون داشت و الان دیگه کنارشون نیست فقط مشکل من اینه نمیدونم یاد کودومشون بیوفتم
بچه ها همین الان که داشتم این متنو تایپ میکردم گوشیم زنگ خورد, من باس برم رمان جدیدم ایشالله میمونه واسه شب, شاد باشید
خلاصه: مادر جوانی با وجود دختری نوجوان تصمیم به ازدواجی اشتباه میگیرد…
قسمتی از متن رمان آغوش سرخ: جلوتر رفت.آیلار به پهلو خوابیده بود و بند نازک لباسش روی شانه ظریفش افتاده بود.شکم صاف و خوش رنگش کاملا” نمایان بود و موهای بلند و به رنگ شبقش روی بالشت سفید پخش شده بود.دهان کوچکش کمی باز بود و مژگان بلندش بر گونه های برجسته اش که همانند آلما بود سایه انداخته بود.
نفس بهداد برای لحظه ایی کوتاه از این همه ظرافت و زیبایی گرفت.شانه های ظریف و دستهای کوچکش که ملحفه را در چنگش فشرده بود باعث شد جلوتر برود و آرام روی تخت بنشیند.گردنبند ظریفش باز هم میان اندامهایش افتاده بود و بهداد بی اختیار دستی به پشت گردنش کشید.داغ شده بود!
ضربان قلبش بالا رفته بود و دست راستش آرام آرام به سمت موهای ابریشمی آیلار میرفت.دستش را مهار کرد و بین موهای کوتاه خودش پنجه کرد.میدانست اگر تا چند ثانیه دیگر اینجا بماند وسوسه آغوش این عروسک کوچک و ظریف او را از پای در میاورد.یکدفعه بلند شد و به سمت در رفت.از کی تصمیم به مقایسه مادر و فرزند گرفته بود؟!
اصلا” مگر قابل قیاس بودند؟!
تن آلمایی که دوبار ازدواج کرده بود و فرزندی به دنیا آورده بود کجا و تن آیلاری که بهداد حاضر بود قسم بخورد آن قدر شکننده است که تاب و توان یک مرد را ندارد کجا؟!
*******************************************************************************************
دانلودرمان آغوش سرخ نوشته کیاندخت 70کاربر انجمن نودهشتیا برای موبایل ،کامپیوتر
آندروید،تبلت ،آیفون ،آیپد
خلاصه:
مادر جوانی با وجود دختری نوجوان تصمیم به ازدواجی اشتباه میگیرد…
(طرحی از واقعیت)
قسمتی از متن رمان:
جلوتر رفت.آیلار به پهلو خوابیده بود و بند نازک لباسش روی شانه ظریفش افتاده بود.شکم صاف و خوش رنگش کاملا” نمایان بود و موهای بلند و به رنگ شبقش روی بالشت سفید پخش شده بود.دهان کوچکش کمی باز بود و مژگان بلندش بر گونه های برجسته اش که همانند آلما بود سایه انداخته بود.
نفس بهداد برای لحظه ایی کوتاه از این همه ظرافت و زیبایی گرفت.شانه های ظریف و دستهای کوچکش که ملحفه را در چنگش فشرده بود باعث شد جلوتر برود و آرام روی تخت بنشیند.گردنبند ظریفش باز هم میان اندامهایش افتاده بود و بهداد بی اختیار دستی به پشت گردنش کشید.داغ شده بود!
ضربان قلبش بالا رفته بود و دست راستش آرام آرام به سمت موهای ابریشمی آیلار میرفت.دستش را مهار کرد و بین موهای کوتاه خودش پنجه کرد.میدانست اگر تا چند ثانیه دیگر اینجا بماند وسوسه آغوش این عروسک کوچک و ظریف او را از پای در میاورد.یکدفعه بلند شد و به سمت در رفت.از کی تصمیم به مقایسه مادر و فرزند گرفته بود؟!
اصلا” مگر قابل قیاس بودند؟!
تن آلمایی که دوبار ازدواج کرده بود و فرزندی به دنیا آورده بود کجا و تن آیلاری که بهداد حاضر بود قسم بخورد آن قدر شکننده است که تاب و توان یک مرد را ندارد کجا؟!