گزیده اشعار بیدل دهلوی

گزیدهٔ غزل ۲۰

ای باد برقع برفگن آن روی آتش‌ناک را

وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را

ریزی تو خون برآستان من شویم از اشک روان

که آلوده دیده چون توان آن آستان پاک را

زان غمزه عزم کین مکن تاراج عقل و دین مکن

تاراج دین تلقین مکن آن هندوی بی باک را

تا شمع حسن افروختی پروانه وارم سوختی

پرده دری آموختی آن امن صد چاک را

جانم چو رفت از تن برون و صلم چه کار آید کنون

این زهر بگذشت از فسون ضایع مکن تریاک را

گویی بر آمد گاه خواب اندر دل شب آفتاب

آندم کز آه صبح تاب آتش زنم افلاک را

خسرو کدامین خس بود کز شور عشق از پس بود

یک ذره آتش بس بود صد خرمن خاشاک را



بیدل دهلوی / در خموشی همه صلح است‌

بیدل دهلوی

در خموشی همه صلح است‌، نه جنگ است اینجا

غنچه شو، دامن آرام به چنگ است اینجا

چشم بربند،‌گرت ذوق تماشایی هست

صافی آینه درکسوت زنگ است اینجا

گر دلت ره ندهد جرم سیه‌بختی تست

خانهٔ آینه بر روی‌ که تنگ است اینجا

طایر عیش مقیم قفس حیرانی‌ست

مگذر ازگلشن تصویرکه‌ رنگ است‌اینجا

درره عشق ز دل فکر سلامت غلط است

گرهمه‌سنگ‌بود شیشه به‌چنگ است‌اینجا

چرخ‌پیمانه به‌دور افکن یک‌جام تهی است

مستی ما و تو آواز ترنگ است اینجا

شوق دل همسفر قافلهٔ بیهوشی‌ست

قدم راهروان گردش رنگ است اینجا

از ستمدیدگی طالع ما هیچ مپرس

آنچه پیش تو نگاهست خدنگ است اینجا



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top