کمک به روبه رو شدن کودک با ترس هایش

کمک به کودکان برای مقابله با ترسهایشان

 

کمک به کودکان برای مقابله با ترسهایشان

به ترس آنها نخندید: مسخره کردن پاسخ معمول بزرگترها است که به
ترس بچه ها می دهند. اما خندیدن به ترس بچه ها، ترس آنها را کاهش نمی دهد و
فقط اطمینان خاطر او را از بین می برد. جملاتی مانند «مثل بچه های نازک
نارنجی نباش که از تاریکی می ترسند» فقط بچه ها را شرمنده می کند و آنها را
در مورد احساس شان به شک می اندازد. بچه ها (و حتی بزرگسالان) وقتی احساس
می کنند مورد تمسخر قرار می گیرند به زودی سهیم کردن دیگران در احساسات و
تجربیات ناخوشایندشان را کنار می گذارند.

▪ ترس را نادیده نگیرید: با گفتن این حرف به فرزندتان
که «این چیزها به تو صدمه نمی زنند» این احساس را در او به وجود می آورید
که او خودش به تنهایی باید با ترسش روبه رو شود. بچه ها ممکن است ترس را در
خود خفه کنند و برای مواجهه با آن با خود به نتیجه نرسند، مگر اینکه
درباره آن صحبت کنند. به بچه تان اطمینان خاطری که او به آن نیاز دارد
بدهید. او ممکن است از شما بخواهد که به یک اتفاق ترسناکی که برای او پیش
آمده، بیش از یک بار گوش دهید. ممکن است فرزندتان از شما بخواهد که دلیل آن
اتفاق را بارها و بارها برایش توضیح دهید. همه اینها کمک می کنند تا آن
حادثه بچه را کمتر بترساند و در نتیجه به تسلط بر ترسش منتهی شود. تشویق
کردن بچه تان به صحبت کردن درباره شرایط ترس آور کمک می کند که حادثه کمتر
ترسناک شود و به تسلط او بر ترس می انجامد.

▪ به فرزندتان فشار نیاورید: تلاش برای اینکه بر همه
ترس و هراس بزرگ بچه تان به یکباره و مثلا با استفاده از روش های شوک آور
غلبه کنید به ندرت جواب می دهد بلکه به تراکم ترس در او می انجامد. به بچه
تان زمان بدهید تا به تدریج بر شرایط ترس آور غلبه کند. اگر او از سگ های
بزرگ می ترسد به او اجازه دهید که در ابتدا با سگ کوچک یا سگ معمولی آشنا
شود و با آنها رابطه برقرار کند و بعد آرام آرام ترس او بریزد.

▪ به بچه ها دروغ نگویید: دروغ گفتن به بچه ها درباره
یک شرایط ترس آور معمولاً ترس بیشتری به دنبال می آورد. گفتن حقیقت و
آماده کردن کودک برای شرایط ترس آور می تواند به بچه تان کمک کند تا آن را
مدیریت کند. برای مثال، قبل از اینکه بچه شما برای یک عمل جراحی به
بیمارستان برود، او را برای گردش به بیمارستان ببرید، کتاب هایی درباره
بیمارستان ها بخوانید و شرایطی را برایش مهیا کنید که با کسانی که به
بیمارستان رفته اند، صحبت کند. شما می توانید به او یاد بدهید که چگونه
درباره چیزهای ترسناک به شکل عمیق فکر کند و چگونه درباره شرایط جدید نگران
باشد یا نگران نباشد.

▪ ترس های خودتان را به فرزندتان انتقال ندهید: بچه
ها بی درنگ با ترس ها و شرایط ترس آوری که اطراف آنهاست تطبیق پیدا می
کنند. موقعی که یکی از والدین از عنکبوت می ترسد، بچه ها آن را حس می کنند.
حتی ترس و بی اعتمادی و سوء ظن به آدم های مختلف می تواند از والدین به
بچه و از نسلی به نسلی منتقل شود. روشی که شما در مدیریت ترس های تان به
کار می گیرید، به بچه تان الگویی می دهد تا در مواقع مشابهی که برای خودش
پیش می آید، آن را دنبال کند.

▪ ترس ها را به عنوان واقعیت بپذیرید: روبه رو شدن با
اینکه هر بچه می تواند و حق دارد بخندد خیلی از مشکلات را حل می کند، مثلا
بگویید «بعضی وقت ها تاریکی می تواند ترس آور باشد آیا تو نور می خواهی؟»
به بچه ها اجازه می دهد بفهمند مجازند بترسند و ترس های شان را بیان کنند.

▪ با بچه ها تمرین کنید: اگربچه احساس کند که بعضی
کنترل ها روی واکنش هایش مقابل ترس وجود دارد این به او کمک می کند تا برای
مقابله با ترس اعتماد به نفس بیشتری داشته باشد. اگر بچه ها احساس کنند که
مقداری کنترل بر واکنش های شان دارند، احساس مهارت و کفایت و اعتماد به
نفس به دست می آورند. بپرسید «فکر می کنی اگر یک زنبور اطرافت پرواز می کرد
چه کاری می توانستی بکنی؟» به بچه اجازه دهید که به بعضی از راه حل ها
اشاره کند و تجربه رویارویی با موقعیت ترس آور را با پاسخ های مختلف تمرین
کند. به بچه ها اجازه دهید تا با ترس های شان از میان بازی نمایشی مواجه
شوند.

از هنر استفاده کنید تا به بچه ها کمک کنید ترس های
شان را بیان کنند. اگر بچه شما می تواند تصویر یک دیو را بکشد، دیو ممکن
است برایش کمتر ترسناک شود.

▪ به بچه ها اجازه دهید واکنش دیگران را تماشا کنند:
تماشای بچه دیگری که یک بچه مارمولک را در دست گرفته ممکن است بیشتر از هر
کلمه ای به بچه شما کمک کند ترسش از خزندگان بریزد.

▪ انتظارتان باید با سن بچه تان تطابق داشته باشد:
اگر انتظارات شما با رشد کودک تان و سن او متناسب باشد، بعضی از ترس های او
از بین خواهد رفت. مثلا انتظار از یک بچه چهارساله که روی یک چرخ فلک بزرگ
سوار شود، ممکن است شرایط ترسناکی برایش به وجود آورد تا یک بچه ۱۰ساله که
عاشق این کار است.

▪ راه را به او درست نشان دهید: مهم است که به بچه ها
کمک کنید تا بیاموزند از راه هایی که احترام و شأن و ارزش شان حفظ می شود
از عهده ترس های شان برآیند. هنگامی که شما به تدریج به بچه تان کمک کنید
تا با ناشناخته ها آشنا شود، تجربیاتش در این کار به او اطمینانی را که
نیاز دارد تا بر وضعیت ناآشنا تسلط پیدا کند، می دهد. این ترجیح دارد بر
اینکه جلوی مواجهه او با شرایط جدید را بگیرید



خطر نادیده گرفتن احساسات بچه‌ها

هنگامی‌که فرزندتان در مورد احساس خود با شما صحبت می‌کند، بسیار مهم است
که این احساسات را سبک نشمارید. برای مثال، اگر فکر می‌کنید که فرزندتان
“نباید” در مورد برنده نشدن در بازی فوتبال ناراحت باشد، بهتر است که این
را به او نگویید. در چنین شرایطی، بهتر است از جمله‌ای با مفهوم حمایتی
استفاده کنید؛ مانند این‌که “می‌دانم که واقعا می‌خواستی برنده شوی، بعضی
وقت‌ها تحمل باختن خیلی سخت است”. در مورد کودکانی با سن چهار تا شش سال،
می‌توان از جملات و کلمات ساده و عینی استفاده کرد (برای مثال، “پدرت و من
می‌دانیم که تو از مردن خرگوشت ناراحت هستی.”). بچه‌ها نیاز دارند که از
احساسات‌شان حمایت شود. شما به عنوان والدین او می‌توانید هدیه‌ای
فوق‌العاده را با درک احساسات او و نشان دادن احساس خود در این مورد به او
بدهید.

تمامی رفتارهای منفی پدر و مادر که در بالا ذکر شد باعث افزایش رفتارهای
مبارزه‌جویانه در فرزندان می‌شود. گفتن جمله‌ی “دیگر این کار را انجام
نخواهم داد” و انجام الگوی تکرار آن رفتار بسیار آسان است. امکان وقوع
اشتباهات گاه به گاه در هر شخصی وجود دارد. وقتی چنین اتفاقی در مورد
فرزندتان افتاد این رفتارهای منفی را به فرزند خود یادآور شوید.

سال، پدر آنتونی سیزده ساله، چالش‌های زیادی را با فرزند خود تجربه کرده
است. در واقع، او یک پدر سخت‌گیر بداخلاق بوده است که اکنون در حال بهبود
رفتارهای خود است. او در خانه یا بازی فوتبال، سر آنتونی فریاد می‌کشیده
است. رابطه‌ی صمیمی او با آنتونی رفته رفته کمرنگ شده بود تا این‌که یک شب،
هنگامی‌که سال و آنتونی در جشن اهدای جوایز فوتبال حضور داشتند، سال فرزند
خود را به خاطر آن‌که در هنگام دریافت جایزه‌اش سر خود را پایین نگه داشته
است دعوا کرد. مشاور سال به او پیشنهاد داد که زیاد در این مورد سخت نگیرد
و کمتر سعی کند آنتونی را کنترل کند؛ سال به سوی آنتونی رفت و به او گفت
“آنتونی! معذرت می‌خواهم که این‌قدر از تو انتقاد کردم. دیدن تو در آن‌جا،
گرفتن آن جایزه، باعث افتخارم است. افتخار می‌کنم که پدر تو هستم.”. آنتونی
در جلسات بعدی مشاوره عنوان کرد که حس می‌کند پدرش به تازگی بیشتر او را
درک می‌کند. هرچه بیشتر سعی کنید که فرزندتان روی شما حساب کند بیشتر
می‌توانید فرزند خود را تحت تاثیر رفتارهای مثبت قرار دهید.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top