احترام به پدر و مادر از دیدگاه قرآن
پدر و مادر به عنوان دو انسان فداکار و زحمتکش که تمام بار مسئولیت های
مربوط به تربیت فرزند را بر دوش دارند، در نزد خداوند از جایگاه منحصر به
فردی برخوردار هستند به طوری که در چندین آیه قرآن کریم، بر لزوم اطاعت و
تکریم آنها فرمان داده شده است و ذات باری تعالی نام آنان را در ردیف نام
خود قرار داده و بر رعایت مقام و منزلت آنها تأکید نموده است. در مقاله
حاضر نویسنده ضمن تشریح موضوع احترام، به پاره ای از تأکیدات قرآن درخصوص
ضرورت تکریم پاسداشت مقام پدر و مادر اشاره کرده است که اینک با هم آن را
از نظر می گذرانیم.
جایگاه احترام در جامعه و رفتارهای انسانی
احترام
در حوزه کنش های ارتباطی از جایگاه خاصی برخوردار است. اصولا انسان های بی
احترام نمی توانند اجتماعی را تشکیل دهند. از این رو احترام متقابل به
عنوان عنصر و مولفه اصلی در ایجاد جامعه دارای جایگاه و اهمیت خاصی است.
باحفظ حریم ها و حرمت هاست که زمینه تعامل سازنده و مثبت میان دو شخص فراهم
می شود. به هر حال دو شخص، شخصیت ها و اندیشه ها و خواسته ها و منافع و
نیازهای مستقل و جداگانه ای دارند و گاه این تفاوت ها خود عامل مهمی برای
اختلاف و جدایی است. از این رو برخی از اندیشمندان چون استاد مرتضی مطهری
بر این باور هستند که اصل، در میان انسان اختلاف است و تنها با بهره گیری
از اصولی انسانی می توان آن را به اتحاد تبدیل کرد.
علامه طباطبایی
خاستگاه و ریشه آن را در اصل استخدام می داند و بر این نکته تأکید می ورزد
که استخدام، خود عاملی مهم در ایجاد اختلافات و هم چنین ایجاد و پدیداری
جوامع است. به این معنا که دو شخص با دو شخصیت مستقل و متفاوت با یک دیگر،
اختلاف طبیعی دارند ولی از آن جایی که می کوشند منافع خود را که به تنهایی
قابل دست یابی نیست با استخدام و بهره گیری از دیگری برآورده سازند و لذا
با دست کشیدن از برخی خواسته های کوچک تر و ریزتر و کوتاه آمدن از برخی
دیگر، اجتماع را تشکیل می دهند تا با بهره گیری و استخدام دیگری به خواسته
ها و منافع بزرگ تری دست یابند. البته استخدام و ایجاد اجتماع، پیامدهای
نابهنجار و تضادهایی را به همراه دارد که گاه به تنازع و حتی درگیری های
خشونت آمیز می انجامد. از این روست که قانون برای جلوگیری از افزایش
اختلافات و تنازع به وجود آمد.
به هر حال اصول اجتماع بر پایه احترام
متقابل و حفظ قانون و رعایت آن نهاده شده است. البته پیش از این که قانون
حضور یابد احترام متقابل است که پایه های اجتماع را حفظ می کند و جامعه را
معنا می بخشد. دو شخص، تنها زمانی نیاز به قانون می یابند که نتوانند با
توجه به اصول انسانی و ظرفیت های عاطفی و اخلاقی با یک دیگر تعامل سازنده
داشته باشند و کنار بیایند.
زمانی قانون پا به میدان می گذارد که
عواطف و اصول اخلاقی انسانی نتواند تعامل را در موقعیت خود به درستی حفظ و
برقرار کند. از این زمان است که عقل به شکل قانون حضور می یابد و با اصول
خشک و غیرعاطفی و احساسی می کوشد تا تعادلی میان دو سوی درگیری برقرار کند.
بنابراین
احترام که خاستگاهی عاطفی و احساسی دارد عاملی مهم و اساسی در حفظ تعادل
اجتماعی و بقای ارتباط میان دو شخص و یا اشخاص و یا گروه های اجتماعی به
شمار می آید.
خانواده، اجتماعی متفاوت
مسئله زن و شوهر در
تحلیل قرآنی از هر اجتماع دیگری متفاوت است و تحلیل و تبیین دیگری دارد.
اصولا نمی توان روابط زن و شوهر را براساس روابط اجتماعی ای سنجید و یا
تحلیل کرد که بیرون از دایره زن و شوهری هستند.
زن و شوهر در تحلیل
قرآنی تنها برای استخدام اجتماع، خانواده تشکیل نمی دهند تا اصول اجتماعی
آن را همانند دیگر اجتماع فرض کرد و یا اصول اجتماعی بیرون از دایره
خانواده را بدان تعمیم و گسترش داد. بررسی این مطلب فرصت دیگری را می طلبد
ولی در کوتاه سخن می توان گفت که خانواده از نظر قرآن تنها نهادی است که بر
پایه عاطفه و احساس شکل می گیرد و مرد در تحلیل قرآنی تنها با زن آرامش و
سکونت می یابد و زن بی مرد اصولا قوام نمی یابد و بی بهره گیری از تکیه
گاهی به نام شوهر اصولا نمی تواند برپا باشد. از این رو زن برای قوام خویش
به مرد نیاز ذاتی دارد و مرد برای دست یابی به آرامش درون، نیاز ذاتی به زن
دارد بر این اساس اجتماع زن و شوهر را نمی توان در دایره دیگر اجتماع دید.
اصول و معیارهای ایجادی و پایداری آن با دیگر اجتماعات، تفاوت اساسی دارد و
تنها وجه مشابهت آن در همان جمع و اجتماع دوتن البته با دو جنسیت مخالف و
متفاوت یعنی زن و مرد است.
هر اجتماعی حتی اجتماع زن و شوهر و
خانواده (دراین جا شامل فرزندان نیز می شود) براساس اصل احترام متقابل قوام
می یابد و پایدار می گردد. از این روست که احترام در همه حوزه های اجتماعی
از خرد تا کلان نقش سازنده و اساسی ایفا می کند.
احترام در آموزه های قرآنی
احترام
از واژه های غیرمصرح قرآنی است که از ریشه حرم و حرمت گرفته شده. حریم چاه
به معنای آن محدوده ای است که نمی توان بدان نزدیک شد و کسی حق تصرف و حفر
چاه دیگر در آن محدوده را ندارد.
حرمت شخص به معنای چیزی است که شخص
از آن حمایت و دفاع می کند. احترام براین اساس چنان که در اصطلاحات عرفی
نیز آمده به معنای تعظیم و تکریم و گرامی داشت شخص است که بی ارتباط با
معنای لغوی آن نیست؛ زیرا شخص یا هر چیز دیگری که محل احترام است، از نظر
مردم دارای حرمت و حریمی است که می بایست آن را حفظ کرده و هتک آن نکرد.
چنان
که گفته شد در قرآن این اصطلاح با لفظ احترام به کار نرفته ولی مفهوم آن
به شکل اصطلاحات دیگر و یا بیان مصداقی احترام، تبیین و توصیه شده است. از
این رو در آیات قرآنی سخن از حرام به معنای محترم شمردن ماه های خاص (توبه
آیه ۵)، نفس و جان آدمی (انعام آیه ۱۵۱) خانه خدا (مائده آیه ۹۷) و نیز
تکریم (علق آیه ۳ و اسراء آیه ۷۰) و احسان و نیکوکاری (بقره آیه ۸۳ و نساء
آیه ۳۶) و توقیر و بزرگداشت (فتح آیه ۹) و تعزیز (همان) و تعظیم (حج آیه ۳۰
و ۳۲)، بسیار آمده که همه این ها همان مفهوم احترام اصطلاحی را به گونه ای
بازگو می کند.
قرآن در برخی از موارد با بیان مصادیق، به بازگویی
احترام پرداخته و با تبیین موضوعی و مصداقی، مردمان را به عملی کردن احترام
توجه داده است. به سخن دیگر احترام را تنها در حوزه گفتاری نگه نداشته و
به حوزه عمل و رفتار اجتماعی سوق داده است تا شخص در کنش ها و واکنش های
رفتاری، هنجار خاصی را به عنوان احترام مراعات نماید. به عنوان نمونه همان
گونه که از صلوات فرستادن بر پیامبر به زبان و دل به عنوان نوعی احترام و
تکریم آن حضرت(ص) یاد کرده (احزاب آیه ۵۶ و نور آیه ۲۷) و یا از سلام و
تحیت گفتن زبانی سخن گفته است، (نساء آیه ۸۶) از سجده کردن (یوسف آیه ۱۰۰)
اذن و پیش اجازه (احزاب آیه ۵۳ و نور آیه ۲۷) به عنوان نمودهای خارجی و
عملی احترام یاد نموده است.
عدم تقدم بر دیگری، بلند نکردن صدا در
برابر دیگران و آرام سخن گفتن، از دیگر نمونه های مصداقی احترام است که
قرآن به آن اشاره کرده است.این آیات هرچند که درباره چگونگی احترام گزاری
به پیامبر(ص) است ولی می توان آن را به دیگر افراد نیز تعمیم داد.
در
عرف مردم، روش های دیگری برای احترام وجود دارد که هریک با توجه به سنت ها
و آداب اجتماعی و فرهنگی مردم هر منطقه و یا هرجامعه متفاوت است. بلند شدن
و یا دست به سینه بودن و یا بوسیدن پای والدین از نمونه هایی است که در
جوامع مختلف برای احترام گذاشتن استفاده می شود.
انسان، نیازمند احترام
انسان
به طور طبیعی احساس نیاز می کند که مورد توجه و احترام و تکریم قرار گیرد.
گرایش ذاتی انسان به این است که آبرومند و با کرامت و با شخصیت و اعتبار
اجتماعی باشد و از سوی مردم تکریم شود و آبروی وی حفظ و حرمت هایش پاس
داشته شود. در داستان یوسف و زن عزیز مصر به این نکته به روشنی اشاره شده
است. با آن که عمل خلاف و ناهنجاری از سوی همسر عزیز صورت گرفته اما وی از
یوسف(ع) می خواهد که به پاسداشت آبرو و حیثیت اجتماعی از بیان داستان و
رخداد خودداری کند. (یوسف آیه ۲۹) هم چنین حضرت لوط(ع) از مردم خویش می
خواهد که به خاطر حفظ احترام و پاسداشت آن، از تعرض به میهمانان وی خودداری
کرده و او را نزد میهمانانش شرمنده نسازند. (حجر آیه ۶۸ و ۶۹)
قرآن
از مردم می خواهد که برای حفظ آبرو و حرمت و احترام خویش به اعمالی
نپردازند که موجبات خواری و بی احترامی شان را فراهم می آورد و آبروی آنان
را در دنیا و آخرت از بین می برد. (نور آیه ۴ و ۲۳ و نیز نساء آیه ۱۴۸ و
زمر آیه ۲۵)
از نظر قرآن احترام به دیگران و بی احترامی به آنان
دارای آثار وضعی و تکلیفی و نیز پاداش و کیفر خاصی است. در برخی از آیات
قرآنی به اثر وضعی بی احترامی، اهانت و تحقیر دیگران در آخرت اشاره شده
است. (مطففین آیه ۲۹ تا ۳۶) در برخی دیگر نیز اشاره شده که کاهش نعمت و عدم
جلب سود و یا خیر، به علت و سبب بی احترامی و عدم پاسداشت امری بوده است
که می بایست حرمت و احترام آن نگه داشته می شد. (حج آیه ۳۰)
جایگاه تکریم پدر و مادر در نزد خداوند
احسان
و تکریم به پدر و مادر از جایگاه بسیار بلندی برخوردار است و خداوند
همواره پس از بیان حکم وجوب پرستش خدای یگانه، به احترام و تکریم پدر و
مادر اشاره کرده و حکم می کند: و بالوالدین احسانا (بقره آیه ۸۳ و نیز نساء
یه ۳۶)
قرآن در آیه ۸۳ سوره بقره احسان به پدر و مادر را به عنوان
پیمان خداوند با بنی اسرائیل یاد کرده است و می فرماید: و اذ اخذنا میثاق
بنی اسرائیل لاتعبدون الاالله و بالوالدین احسانا؛ و هنگامی که از بنی
اسرائیل پیمان و عهد گرفتیم که جز خدا را نپرستند و به پدر و مادر احترام
گذارند و احسان و نیکی کنند.
در این آیه و نیز در چهار مورد دیگر از
جمله در سوره اسراء آیه ۲۳ هنگامی که خداوند به مردمان فرمان می دهد که
تنها او را بپرستند، بی درنگ حکم و فرمان احسان و نیکی به پدر و مادر را
مطرح می سازد که بیانگر میزان اهمیت و جایگاه احسان به پدر و مادر در
پیشگاه خداوند است. به این معنا که پرستش خدای یگانه و احسان به والدین در
کنار هم آمده تا مردمان از جایگاه پدر و مادر آگاه شوند.
اگر خداوند
به عنوان آفریدگار و پروردگار می بایست پرستش شود، پدر و مادر نیز به عنوان
واسطه فیض وجود و نعمت های خداوندی بر انسان، باید مورد احترام و احسان
قرار گیرند. از این رو خداوند امور چندی را که می تواند نسبت به خدا و پدر و
مادر به جا آورده شود در کنار هم می آورد. به سخن دیگر اگر عبودیت و پرستش
کسی غیر از خدا جایز بود آن شخص همان والدین هستند و از آن جایی که چنین
امری کفر و شرک است خداوند فرمان می دهد که به جای پرستش ایشان در حق آنان
احسان شود. احسان، برترین حالتی است که پس از پرستش می توان تصور کرد. به
این معنا که احسان مرتبه دوم پرستش است و اگر پرستشی به غیر خدا جایز بوده
حکم به آن می شد و چون امکان پذیر نیست مرتبه دوم آن مورد تأکید قرار گرفته
است. امور دیگری که جایز است انسان هم نسبت به خدا و هم غیر خدا به جا
آورد، خداوند در آیات قرآنی به آنها فرمان داده و از مردمان خواسته است تا
آنها را انجام دهند. از این رو در آیه ۱۴ سوره لقمان فرمان می دهد: ان اشکر
لی و لوالدیک؛ از من و پدر و مادرتان تشکر کنید.
برخی از مفسران
باتوجه به نکره بودن احسان در آیه ۲۳ سوره اسراء بر این باورند که نکره
آوردن به معنای آن است که فرزندان می بایست در همه امور در حق آنان مراعات
احسان را بکنند و چیزی را فروگذار نکنند. این حکم قرآنی اختصاصی به مؤمنان
نداشته و همه انسان ها را دربرمی گیرد. قرآن به این شیوه دیگرانی را که
ایمان به قرآن و خدا ندارند تشویق می کند که حداقل در حق پدر و مادر خویش
به حکم وظیفه انسانی، احسان و احترام بگذارند.
روشهای احسان و تکریم والدین
احسان
و احترام به پدر و مادر باتوجه به سنت ها و فرهنگ ها متفاوت است ولی اصولی
انسانی است که می توان در همه جا آن را یافت و بدان پای بند بود.
برخورد
پسندیده براساس عرف هر جامعه و به کارگیری واژگان زیبا و شیوا، تواضع و
فروتنی در برابر آنان، مهربانی و محبت، دعای خیر کردن برای ایشان، دوری از
درشت گویی و یا حتی به کار نبردن واژه اف و خسته شدم و آخ و دیگر اصوات
نابهنجاری که ایشان را ناخوش آید از جمله روش های احسان و اکرام و احترام
به پدر و مادر است.
فریاد زدن و درشتی کردن و اف و اخ کردن و اعتراض
نمودن و دشنام و ناسزا دادن و پیشی گرفتن از ایشان در نشستن و دراز کشیدن و
امور دیگر می تواند از مصادیق بی احترامی به آنها باشد که می بایست از
آنها پرهیز کرد.اطاعت کامل از پدر و مادر امری است که قرآن بدان فرمان داده
و تنها موردی که استثنا شده و شخص می تواند از دستور پدر و مادر اطاعت
نکند و با حفظ احترام ایشان از آن سرپیچی کند دستور آنها به کفر خداست که
در این مورد می توان از حکم و فرمانشان اطاعت نکرد. اما در همأ موارد دیگر
می بایست از ایشان اطاعت کرد و فرمان برد.
در روایت اهل بیت(ع)
احترام به پدر و مادر و احسان به ایشان به معنای برخورد نیکو و رسیدگی به
نیازهای آنان پیش از درخواست، و ابراز قول کریم به معنای طلب مغفرت آمده
است.
تعبیر جناح الذل نیز نگاه با رأفت و رحمت و دوری از نگاه های
تیز و تند و بلند نکردن صدا و بالا نبردن دست و پیش نیفتادن از آنان معنا
شده است. (کافی ج۲ ص۷۱۵ تا ۳۱۶) بر جای بلند و برتر نشاندن از دیگر روش های
تکریم و احسان به پدر و مادر و احترام نهادن به آنان است که از آیه ۰۱۰
سوره یوسف می توان آن را به دست آورد.به هر حال تکریم و احترام به پدر و
مادر امری است که بیش از هر کار دیگری بدان تأکید شده و نمی توان از آن چشم
پوشید. نادیده گرفتن و بی احترامی به ایشان در این دنیا موجب می شود تا
شخص گرفتار مصیبت ها و بلایا گردد و خیر و برکت از زندگی او برود و در آخرت
نیز خوار و ذلیل شود.
متن درسی مقطع دیپلم و بالاتر:ویژگی ها و برتری های پیامبران(2)ضرورت و لزوم معجزه
تاریخ پر فراز و نشیب بشر، گویای این حقیقت است که در هر عصر و زمانی، گروهی جاه
طلب برای تأمین خواسته های نفسانی و رسیدن به مقاصد پلید شیطانی، مقدس ترین و
فرهیخته ترین مناصب الهی را چونان (رسالت و نبوت)، (امامت و رهبری) و (مهدویت) را
دستاویز خویش قرار داده، ادعای پیامبری و امامت کرده اند. در این میان مردم هم بی
تقصیر نبودند، چرا که با عقل و درایت خدادادی باید حق را از باطل و سره را از ناسره
بشناسند و با این گونه مسائل حیاتی و اعتقادی، برخورد ساده لوحانه نداشته باشند و
برای روشن کردن صدق مدعیان رسالت به تحقیق و تفحص بپردازند، که بی گمان خدای متعال
آنان را یاری نماید: (و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا;1 هر آن کس که برای
رسیدن به حقایق دینی تلاش کند، قطعاً او را به راه های خود رهنمون خواهیم ساخت. )
لیکن جمعی از مردمان بی خرد به هر ندایی پاسخ گفته و همچون پشه ها در جهت باد حرکت
کردند.
بی گمان نبوت، یک حقیقت عینی، تاریخی و سرنوشت ساز است. پیامبران با ابلاغ پیام های
الهی، مردم را به حیات پاک و زندگی معقول دعوت می کنند، اما حصول اطمینان عمومی، به
دلایل قطعی و نشانه های خدشه ناپذیری نیاز دارد تا مدعیان صادق از کاذب جدا شوند.
به قول شاعر:
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست
راه های شناخت پیامبران راستین
گر چه برای تشخیص پیامبران راستین از دروغین، به یک اعتبار، چهار طریق وجود دارد که
عبارت اند از:
1 ـ محتوای رسالت;
2 ـ تصدیق و بشارت پیامبر پیشین و راستین به پیامبر جدید;
3 ـ برتری ویژگی های فردی و امتیازات علمی و اخلاقی پیامبران;
4 ـ معجزه; اما می توان از طریق وجود وحی، داشتن علم غیب، مقام عصمت و بلندای
محتوای رسالت، حقانیت پیامبر را شناخت، ولی این راه ها تنها برای نخبگان و خردمندان
با انصاف، مفید است، لکن اکثر مردم با این گونه معیارها قانع نمی شوند و گرنه به
مقتضای منطق عقلانی، چه دلیلی بر صداقت و حقانیت یک مدعی نبوت بهتر از فقدان سوء
پیشینه، حسن شهرت و سابقه درخشان، وجود دارد؟ مگر پاکی و قداست آنان از نوجوانی تا
پیری و رحلت، و همچنین مقبولیت عامه آنه، دلیل و برهان معقولی بر صدق مدعای ایشان
نیست؟ همان گونه که تاریخ گواهی می دهد نجّاشی، پادشاه حبشه، پس از شنیدن بخشی از
محتوای دعوت رسول اکرم(ص) از زبان جعفر بن ابی طالب و جست جو از حالات گذشته آن
حضرت، به حقانیت وی پی برد و ایمان آورد.
در هر صورت هر یک از این طرق یاد شده می تواند کار ساز باشد، ولی از همه مهم تر،
مقبول تر و همگانی تر، معجزه است.
اعجاز و معجزه چیست؟
اعجاز یکی از نشانه های بارز بر صدق ادعای رسالت و اثبات نبوت است، چرا که معجزه
همان گونه که از نامش پیداست، کاری است که دیگران از آوردن عین و یا مشابه آن، عاجز
و ناتوان باشند; به عبارت دیگر، معجزه عملی است خارق العاده که برای اثبات ادعای
نبوت به دست مدعی رسالت تحقق پیدا می کند.
گاهی معجزه سبب و علت طبیعی دارد; مانند نفرین کردن پیامبر به این که صاعقه آسمانی
کسی را بسوزاند، یا قحطی بیاید و یا طوفان دری، همه سرکشان و عاصیان را غرق کند. و
گاهی بدون علل و اسباب طبیعیِ شناخته شده، اعجاز تحقق پیدا می کند; مانند زنده شدن
مردگان، یا رویش درخت خرما در چند دقیقه و نظایر آن.
قرآن و معجزه
واژه معجزه به مفهومی که ذکر شد، از اصطلاحات و ابداعات متکلمان و فیلسوفان الهی
است و در قرآن به این تعبیر نیامده است، بلکه از کلماتی نظیر: (آیه)، (بیّنه) و
(برهان) استفاده شده که به ترتیب به مفهوم: دلیل روشن، نشانه واضح و دلیل خدشه
ناپذیر می باشد.
(بینه)، به دلیل روشن و آشکاری اطلاق می شود که در صورت اقامه آن، برای افرادی که
از عقل سلیم و هوش سرشار و عدل و انصاف، برخوردار باشند، هیچ گونه شک و تردیدی بر
صداقت مدعیان نبوت باقی نمی ماند. برای ازدیاد بصیرت، چند نمونه می آوریم:
1 ـ قرآن از زبان قوم هود بازگو می کند: (یا هود ما جئتنا ببیّنة و ما نحن بتارکی
آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین;2 یعنی ای هود، هنوز بینه و دلیلی برای ما
نیاورده ای و ما به صرف ادعای تو دست از خدایانمان بر نمی داریم و به تو ایمان نمی
آوریم). این یک نوع تقاضای معقول و منطقی است، زیرا پیامبر باید برای اثبات ادعای
خود نشانه روشنی داشته باشد.
2 ـ همین حقیقت را حضرت موسی نیز پس از تهدید و ارعاب فرعون و هوادارانش می فرماید:
(أولو جئتک بشیءٍ مبین;3 حتی اگر یک دلیل روشن برای شما بیاورم، باز هم راه انکار
در پیش خواهید گرفت). (قال فأت به ان کنت من الصادقین;4 گفت: اگر از راست گویان
هستی، بیاور). (فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین;5 بی درنگ عصایش را انداخت، ناگهان
تبدیل به اژدهایی حقیقی گردید). پس از آن به اعجاز دیگری پرداخت: (و نزع یده فاذا
هی بیضاء للناظرین;6 دستش را به گریبان برد، ناگهان نور سفید و درخشانی از آن خارج
شد)، به طوری که چشم ها را خیره ساخت. عموم مفسران، نور سفید را به یک نوع اعجاز
تفسیر کرده اند.
تناسب و تنوع معجزات
تنوع معجزات پیامبران علل مختلفی دارد، زیرا بشر در هر عصری در یک فن و حرفه ای
پیشرفت فوق العاده ای کرده است، از این روی معجزات انبیا متنوع و مناسب با فرهنگ
زمانشان بوده است.
وقتی فرعون در برابر دو اعجاز روشن حضرت موسی قرار گرفت، خطاب به مردم گفت: (ان ّ
هذا لساحر علیم… ;7 بدون شک این مرد ساحر بسیار دانایی است. می خواهد با این اعجاز
ترسناک شما را از شهر و دیارتان اخراج نماید و بنی اسرائیل را جایگزین سازد. )
فرعون پس از مشورت با درباریان دستور داد ساحران بسیج شده و به مقابله برخیزند، ولی
عصای موسی ابزارهای آنان را بلعید.
وقتی ساحران دیدند موسی عملی فوق سحر و جادوی آنان آورد، به سجده افتادند و فهمیدند
که تبدیل عصا به اژدها از جنس سحر نمی باشد، بلکه اعجاز است.
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار
سامری کیست که دست از ید و بیضا بزند
سر این که حضرت موسی پس از اژدها شدن عص، دست در گریبانش برد تا معجزه دیگری ارائه
دهد، شاید برای این بود که اعجاز، تنوعی باشد و معجزه تنها از نوع مقوله رعب آور
نباشد، چون سیره و شیوه دعوت پیامبران بر بشارت و انذار استوار است تا برای ذوق های
مختلف جذاب و امید بخش باشد و از سوی دیگر، هر ساحری در یک رشته خاصی می تواند
مهارت داشته باشد; ولی در معجزه، تمرین و مهارت و رشته خاصی مطرح نیست، چون به اذن
و مشیت حق تعالی انجام می گیرد. سخن گفتن کودک چند روزه در گهواره، زنده کردن مرده،
شفا بخشیدن کور مادرزاد، پرنده گِلی را به پرواز در آوردن و شق القمر، از سنخ
کارهای خارق العاده ای است که دیگران از آوردن همانند آن برای همیشه ناتوان می
باشند.
عوامل ابهام آفرین در شناخت معجزه
در مسئله معجزه، عواملی وجود دارد که شناخت آن را با ابهام مواجه می کنند; از جمله:
1 ـ آمیخته شدن معجزات با یک سلسله خرافات، اساطیر و افسانه های ساختگی که از سوی
دوستان نادان و دشمنان آگاه بازگو شده است. این دوستان بی خرد گمان کرده اند که هر
چه کارهای عجیب و غریب و خارق العاده را به پیامبران (بدون دلیل) نسبت دهند، به
منصب نبوت خدمت کرده اند و عقیده مردم را محکم تر نموده اند; غافل از این که با
چنین کارهایی نه تنها خدمتی نکرده اند، بلکه نخست قشر تحصیل کرده را از دست داده و
در نهایت باعث می شوند که مردم عادی، معجزات راستین پیامبران را نیز زیر سؤال
ببرند. آسیبی که به دین از ناحیه متحجرین وارد می شود، از دشمنان دین به مراتب بدتر
است.
2 ـ غالب مدعیان دروغ پرداز در جهت تثبیت مدعای خود، به دین سازی و جعل مذهب روی
آورده اند، لیکن از آوردن معجزه ناتوان مانده اند; از این روی به سخنان سفسطه آمیز
و مغالطه گرانه دست زده اند تا غیر ممکن بودن اعجاز را به ثبوت رسانده و یا آن را
یک امر عادی نشان دهند.8
3 ـ خلط معجزه با کرامت و کارهای خارق عادتی که از ریاضت کشان، ساحران و یا اولیای
خدا سر می زند، بر ابهام و پیچیدگی آن افزوده است.
4 ـ توجیهات علمی و تفسیرهای روشنفکران جدید، اعجاز را از مسیر طبیعی خود خارج کرده
و به صورت یک امر طبیعی در آورده است.9
فرق معجزه با سایر اعمال خارق العاده
کارهای فوق العاده ای که از سوی مرتاضان، شعبده بازان و جادوگران انجام می گیرد، گر
چه خارق العاده است، ولی معجزه محسوب نمی شود، به علت این که:
اول، آنان اعمال یاد شده را از طریق آموزش های بشری و تمرین و تحمّل ریاضت های
سنگین به دست آورده و انجام می دهند، نه از طریق معمولی و به اذن و درخواست الهی;
ثانی، عمل آنان در راستای ادعای رسالت و پیامبری نمی باشد، گر چه ممکن است داعیه
مقامی داشته باشند;
ثالث، جرأت بر تحدی و مبارزه طلبی حتی به داعیه کرامت داشتن هم، ندارند، زیرا می
دانند اشخاصی مثل آنان و بلکه بالاتر از آنها هستند که این گونه کارها را بسا بهتر
از آنان، بدون ادعای مقامی به نمایش بگذارند. از این رو کمتر ریاضت کش، ساحر و
شعبده بازی دیده شده است که کارهای خارق العاده اش را دلیل بر اثبات نبوت خود
بشمارد و یا هماوردی کند; بلکه آن را یک نوع شغلی برای خود قرار داده اند تا از این
راه شهرت و یا ثروت و موقعیتی به دست آورند.
اژدها شدن عصای چوبین، معجزه است; ولی هر خرق عادتی، اعجاز محسوب نمی شود. همچنین
آب دهان به چاه انداختن و خشک شدن چاه و یا آب دهان به چشم کم سو مالیدن و کور گشتن
آن، با این که خرق عادت است و با ادعای نبوت توأم می باشد، ولی اعجاز نیست، زیرا در
جهت مخالف دعوت صورت گرفته است و خدا بدین سبب می خواهد او را رسوا کند و مردم را
از پذیرش مدعی دروغین نبوت بر حذر دارد.
فرق معجزه و کرامت
پیش از آن که فرق معجزه و کرامت را مشخص کنیم، نخست به تعریف اعجاز و کرامت از
دیدگاه خواجه طوسی و حکیم قدوسی پرداخته، سپس به جدا سازی آن دو می پردازیم.
خواجه نصیر الدین طوسی، معجزه را چنین تعریف می کند: (معجزه عبارت است از ثبوت امر
غیر عادی یا نفی آن، با خرق عادت مطابق با دعوت). 10 امور عادی کارهایی است که تحقق
آنها از طریق علل و اسباب صورت گیرد و برای عموم قابل شناخت باشد، ولی امور غیر
عادی، اگر چه بدون علت نیست، ولی نمی توان علل و اسباب واقعیِ پیدایش آن را شناخت و
به کار گرفت; بلکه تحقق آن، منوط به اذن خداوند است، چرا که هیچ پیامبری از جنبه
بشری نمی تواند معجزه بیاورد و این ذات اقدس الهی است که برای اثبات رسالت رسولانش
به دست آنان معجزه می آورد; چنان که حضرت عیسی می فرماید: (انّی قد جئتکم بآیة من
ربّکم انّی اخلق لکم من الطّین کهیئة الطّیر فأنفخ فیه فیکون طیرا بأذن الله… و احی
الموتی بأذن الله…;11 من از جانب پروردگارتان آیه و نشانه روشنی آورده ام. از گِل
خام چیزی شبیه پرنده می سازم و در آن می دمم، پس به اذن خدا پرنده واقعی شود و
پرواز کند. به اذن الهی، مرده را زنده می کنم و به شما می گویم که چه خورده اید…).
همه این امور، یک نوع اعجاز می باشد; به همین دلیل همواره با داعیه نبوت همراه است
و با کمال قاطعیت، مخالفان را به تحدّی و مبارزه می طلبد.
ولی کرامت عبارت است از ظهور بعضی از حالات و یا اعمالی که برای مردمان معمولی و
حتی مؤمنان و عالمان، در پرتو ریاضت های مشروع و تهذیب نفس و مخالفت با هواهای
نفسانی حاصل می شود. افرادی چون شیخ حسنعلی معروف به نخودکی، مرحوم میرزا مهدی
اصفهانی، مرحوم قاضی طباطبایی و میرزا جواد آقا تهرانی که کارهای غیر عادی انجام می
دادند، در پرتو ریاضت های مشروع بدین مقام رسیده اند. به قول حافظ:
این همه شهد و شکر کز نی کلکم ریزد
اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند
باید دانست که بعضی از طریق ریاضت های نامشروع می توانند کارهای فوق العاده انجام
دهند. دراویشی در ایران هستند که پس ازهای و هوی بسیار و کثرت اذکاری چون (هو، حق،
علی) به عالم خلسه فرو رفته، سپس چاقو به بدن خود می زنند و خون نمی آید، زیرا در
عالم خلسه و مدهوشی، کارهای فوق العاده میسور است 12. شاهدان عینی دیده اند که سر
یک تن از خودی ها را بریده و دو باره به بدنش ملحق ساخته اند. بدون شک در این عمل،
از سحر و افسون و تصرف در چشم و خیال بینندگان استفاده کرده اند و اگر غیر از این
بود، بایستی خود را بهترین جراح پیوند اعضا در دنیا معرفی می کردند.
کرامت های راستین و دروغین
ابتلای شدید جامعه به این گونه مسائل و ضرورت شفاف سازی کرامت های راستین و دروغین،
ایجاب می کند که این بحث را پی گرفته و به جدا سازی حق از باطل و کرامت از اعجاز
بپردازیم.
کرامت در لغت، به معنای بزرگی و ارجمندی است که دو ویژگی اصولی دارد و چند خصوصیات
فرعی:
1 ـ حالت ویژه و یا عمل خارق العاده ای است که برخاسته از ریاضت های مشروع و معقول
باشد;
2 ـ از دارنده کرامت در حالت مکاشفه و یا عمل خارق العاده بهتر از حالت عادی، باید
کار خلاف شرعی سر نزند، بلکه گفتار و کردارش با شرع و عقل مطابق باشد.
لازم به ذکر است که خود سازی و تهذیب نفس، مراقبه و محاسبه آن، به اضافه تحمّل
ریاضت های مشقت باری چون ترک مباحات، اعتکاف های دراز مدت در مکان های مقدس، روزه
داری های زیاد و انجام نمازهای مستحبی، سجده های طولانی، شب زنده داری ها احسان و
انفاق های خالصانه و مخفیانه از ناحیه باری تعالی بی پاسخ نخواهد ماند; چنان که
ریاضت کشان کفر پیشه و جوکی های هندی را هم بی پاسخ نمی گذارد.
صمت و صوم و سحر و عزلت و ذکر به مدام
نا تمامی جهان را کند این پنج تمام
البته عارفان واقعی، نه ادعای کرامت دارند و نه در صدد مطرح کردن و اثبات برتری
خویش بر دیگران هستند. اینان از شهرت، سخت گریزان و ترسانند و از تعریف و ستایش
دیگران، غمگین; بلکه اگر کرامتی هم حاصل شود پیوسته در صدد کتمان کرامت و اخفای
کارهای نیک خویش و کشف و شهودشان می باشند.
کرامت باید مطابق دین و عقل باشد و از خلوص عمل و ریاضت های خداپسندانه برخیزد و به
حفظ کرامت دیگران منتهی شود; بنابر این هر عمل خارق العاده و یا حالت اعجاب آور را
که منجر به گناه شود، نمی توان کرامت نامید.
معروف است ریاضت کشی به مدینه آمده بود که در پرتو ریاضت های نفسانی هر کس هر چیزی
در دست می گرفت، آن را بازگو می ساخت. امام صادق(ع) چیزی در دست گرفت و پرسید: این
چیست؟ ریاضت کش خیلی به فکر فرو رفت، عرض کرد: آنچه در دست شماست می دانم، ولی تعجب
می کنم با این که این جا نشسته بودید، چگونه دست شما رفت و از یک فاصله دور تخم
کبوتر چاهی را از لانه اش برداشت. حضرت فرمود: راست گفتی. اکنون بگو از کجا چنین
قدرتی پیدا کردی؟ جواب داد: به علت مخالفت با هوای نفس. فرمود: آیا هوای نفس تو
اسلام را می پذیرد. گفت خیر؟ فرمود: پس مخالفت کن. وی به آیین اسلام مشرف شد، ولی
این حالت را از دست داد. حضرت فرمود: خداوند پاداش این ریاضت را به آخرت موکول
نمود.
مکاشفات رحمانی یا شیطانی
ییکی از کرامت ه، حالت مکاشفه ای است که برای انسان پیدا می شود. اگر بروز این
حالت از طریق صحیح باشد، نوعی کرامت محسوب می شود و گرنه از مکاشفات شیطانی خواهد
بود; به عبارت دیگر، اگر مکاشفه مولود عبادت خالصانه، بندگی، تزکیه نفس و ریاضت های
مأثور و مشروع باشد، رحمانی است و آثار پر برکتی در پی دارد و گرنه شیطانی خوهد
بود; مثلاً اگر کسی اظهار کند فلان ستمگر و جلاّد را در حال مکاشفه به صورت گرگ و
سگ مشاهده کرده، به ظن قوی ممکن است یک حالت ربانی و معنوی باشد; ولی اگر کسی در
حال مکاشفه، یک انسان موجّه و معروف به فضل و کمال را به صورت خوک مشاهده کند و آن
را بر ملا سازد، بدون شک از نوع حالات و مکاشفات الهی نخواهد بود، چرا که باعث غیبت
و افشای اسرار مؤمن گردیده که از گناهان کبیره است، در صورتی که جهان طبیعت مطابق
مشیت حضرت احدیت بر اساس ستر و پوشش استوار می باشد.
وانگهی به فرض آن که مکاشفه راستین باشد و توهم و تسویلات نفسانی نباشد، ولی چون
باعث افشای اسرار مؤمن گردیده است، باید گفت چنین عارفی در این امتحان شکست خورده
است. مؤمنی که حق او از کعبه مهم تر است چگونه بر باد دادن حیثیت او در دنیا توجیه
شرعی دارد، بلکه به موجب روایات، چنین کسی از دایره ولایت الهی خارج و داخل در
ولایت شیطان می شود.13 معروف است عارفی به امام راحل اظهار داشت که فلان مسئول را
به شکل خوک می بینم، لطفاً او را عزل نمایید. امام فرمود: اول، با مکاشفه نمی شود
کشورداری کرد و در ثانی، اگر مکاشفه شما صحیح باشد، برای خودتان حجت است نه دیگران.
آری، مکاشفه الهی مجوزی برای بدگویی دیگران نمی باشد.
متأسفانه برخی از همین مدعیان کرامت پیدا شده اند که بدون هیچ گونه تخصصی در فقه و
فقاهت، خمس آل رسول را زیر سؤال می برند، نماز مسافر را تمام می دانند، شفاعت و
توسل و نذورات را منکر می شوند; در حالی که اگر اشخاصی خود آنان را شفیع بدانند و
به آنها متوسل شوند و یا برای ایشان نذر کنند، عمل این افراد را عین توحید تلقی
خواهند کرد.
در عصر ما برخی پا را فراتر گذاشته و معتقدند با ارواح مؤمنان و ملائکه و جنیان در
ارتباط اند و بیماران روحی را به کمک آنان درمان می کنند. با ترفند و تلقین و یا به
کمک جن و شیطان، انگشت های بسته مراجعه کننده را باز می کنند و از همین نقطه فریب
کاری آغاز می گردد. می گویند ما به جایی رسیده ایم که احکام را از ملائکه می گیریم
و نیازی به تقلید از فقها و مراجع نداریم. گروهی از مدعیان ارشاد به برخی از مریدان
چنین آموزش داده اند که به پرسشگران بگویند در شریعت از مراجع تقلید پیروی می کنیم،
ولی در طریقت و یا اصول عقاید، از مراد و مرشدمان پیروی می کنیم; در صورتی که تقلید
در عقاید، حرام است و تحقیق واجب می باشد و در احکام فرعی ،تقلید جایز است. وانگهی
طریقت از متن شریعت بر می خیزد و حقیقت نیز از شریعت استنباط می گردد.
آیا عمل خارق العاده از غیر پیامبران ممکن است؟
یکی از مسائلی که در باب اعجاز مطرح می شود این است که آیا امور خارق العاده از غیر
پیامبران امکان پذیر است یا خیر؟ در این باره عالمان علم کلام به اختلاف سخن گفته
اند:
جمعی از معتزله، ظهور کرامت و امور خارق عادت را از غیر پیامبران روا نمی دانند،
حتی ظهور عمل خارق العاده ای را که بر ضد ادعای مدعیان اتفاق افتاده، جایز نمی
شمارند; مانند عمل مسیلمه کذاب که معروف است آب دهانش را برای زیاد شدن آب چاه می
انداخت، اما چاه خشک می شد، یا آن را به چشمان کم نور می مالید، به کلی کور می شد.
گروهی دیگر از جمله ابوالحسن اشعری و جمعی از اشاعره، کرامات اولیا را ممکن می
شمارند. مرحوم نسفی می نویسد: (نقض العادة علی سبیل الکرامة لاهل الولایة جائز عند
اهل السنّة;14 از دیدگاه اهل سنت، شکستن و نقض قوانین معمولی بر اثر کرامت، برای
اهل ولایت جایز و ممکن است). دلیل جواز را نزول مائده بهشتی برای حضرت مریم و آوردن
آصف برخیا تخت بلقیس و ملکه سبا را با یک چشم بر هم زدن از یمن به شام، ذکر کرده
اند.
کرامات امامان معصومو اولیای راستین الهی که به گونه متواتر نقل شده است، دلیل
روشنی بر وقوع کرامت می باشد. انکار کنندگان کرامت های اولیا گمان نموده اند که اگر
از غیر پیامبران کرامت صادر شود، لوازم و پیامدهای فاسدی خواهد داشت; از جمله:
1 ـ اولیای خدا بسیار هستند، اگر برای هر کدام کرامتی ثابت شود، اعجاز از دایره خرق
عادت بیرون می آید و اهمیت و عظمتی برای آن باقی نمی ماند.
2 ـ اعجاز، یک نوع امتیاز و برتری برای پیامبران است، اگر بنا شود دیگران هم بکنند
آنچه مسیحا می کرد، در این صورت معجزه امتیازی برای پیامبران نخواهد بود.
3 ـ اگر کسی به راستی ادعای نبوت کند، معجزه، دلیل روشنی بر صدق مدعای او نخواهد
بود، چون ممکن است از نوع کرامتی باشد که از اولیای خدا صادر می گردد و از آن رو که
کرامت مانند اعجاز خرق عادت است، پس نمی تواند ادعای پیامبری او را ثابت کند.
4 ـ اگر کرامت به دست غیر پیامبر امکان پذیر شود، هر کسی می تواند معجزه بیاورد و
ادعای پیغمبری کند، در این صورت بین مدعیان راستین و دروغین امتیازی وجود نخواهد
داشت. 15
در پاسخ گفته اند:
اول، کرامت اولیای خدا در حدی نیست که بتواند با معجزه پهلو بزند، البته اگر هزار
نفر از اولیای خدا به شکل دسته جمعی روی آب حرکت کنند، خرق عادت و اعجاز محسوب می
شود، ولی چنین کاری عادتاً ممکن نیست; لکن اگر شخصی روی آب حرکت کند، کرامت است نه
اعجاز، چون ممکن است علت خاصی داشته باشد; مانند ریاضت کشیدن، تمرین خاص و یا عنایت
خد، به هر حال به گونه ای نیست که مثل آن از دیگران بر نیاید.
ثانی، کرامت هرگز توأم با ادعای نبوت نیست.
ثالث، حرمت و قداست پیامبران تنها به معجزه نیست، بلکه پیامبران فضیلت های بی
شمار و کمالات بسیاری داشته اند. از سوی دیگر، اولیای الهی هرگز به دروغ ادعای
پیامبری نمی کنند، زیرا در این صورت قطعاً نمی توانند دست به کارهای خارق عادت
بزنند که دیگران از آوردن آن عاجز باشند.
نکته دیگر این که پیامبران کوشش می کنند معجزه خود را اظهار کنند تا صدق مدعایشان
روشن شده و حجت بر مخاطبان تمام شود تا اگر کسی پس از آن، راه ضلالت و یا هدایت را
انتخاب کرد، از روی دلیل و برهان باشد. درست بر خلاف کرامت که فلسفه اش بر کتمان از
عامه مردم است و تنها بعضی خواص از آن مطلع می شوند. وانگهی، اهل کرامت از پیروان
انبیا و معصومین می باشند و هرگز داعیه نبوت و امامت ندارند، و گرنه عمل آنان
کرامت نخواهد بود، بلکه از سحر، شعبده و یا ریاضت ها و کارهای نامشروع مایه می
گیرد.
مضاف بر این که ظهور کرامت، در پرتو تعلیمات لازم، تهذیب، مراقبت و ریاضت های طاقت
فرسای نفسانی، ولی مشروع امکان پذیر است نه صرف عبادت های رایج و معمولی; به همین
دلیل هر عالم و فقیهی اهل کرامت نمی شود، گر چه احترام و اطاعت او لازم باشد. به
فرض اگر کرامتی هم در سایه اخلاص در عمل و خدمت خالصانه به مردم از وی دیده شود،
بسیار اندک و استثنایی خواهد بود و بسا بر اثر کتمان، کسی از آن مطلع نمی شود; ولی
کسانی هستند که مانند ریاضت کشان هندی و جوکی ها از راه ریاضت های نامشروع و عقیده
باطل، به کارهای خارق العاده دست می یابند. بعضی اشخاص به دلیل بهره مندی از نیروی
مغناطیسی و انرژی مخصوص، به درمان بیماران می پردازند و یا صرفاً در سایه تلقین و
باور در فرد بیمار، تأثیر گذارند. خواب مصنوعی و هیپنوتیزم نیز از این نوع است;
یعنی به روح تلقین می شود، به طوری که جسم و روح خواب شونده، در اختیار تلقین کننده
قرار می گیرد و از این طریق تأثیر می گذارد. به هر حال اگر تلقین موضوعی با اعتقاد
و ایمان مخاطب توأم گردد، گهگاهی اعجاز می کند، گر چه تلقین کننده آدم حقه بازی
باشد. نمونه های زیادی از این نوع درمان ها در تاریخ داریم که مخصوص اهل کرامت هم
نیست، زیرا ناگفته پیداست هرگونه تحمل تمرین و ریاضتی، خواه مشروع و یا نامشروع،
اثرات و خواصی در پی خواهد داشت. گاهی می تواند قدرت تسخیر جنیان را به دست آورد و
گاهی در سایه ریاضت های علمی به تخصص های فوق العاده ای دست یابد. مانند ادیسون که
توانست برق را تسخیر و دنیا را روشن کند. جوکی های هندی نیز پس از سال ها ریاضت می
توانند اطلاعات محدودی پیدا کنند و نام و نشان و حوادثی را که برای مراجعه کننده
پیش آمده، به وی بازگو سازند.
مرحوم شهید مطهری (ره) از آقای دکتر معین داستانی را نقل می کند که می گفت: یک
نوجوان فرانسوی را در حضورم خواب کردند. قسمتی از تهران را از وی خواستم شرح دهد،
دقیقاً شرح داد. گفتم: شاید عامل، فکر مرا می خواند. سپس گفتم: او را به میدان ژاله
بفرستید. تمام خصوصیات آن را گزارش داد. گفتم: او را به چهار صد دستگاه بفرستید، به
طور دقیق خیابان ها را بازگو کرد. گفتم: او را به خانه خودمان بفرستید، اتاق ها را
شرح داد و شکل خانم را هم بیان کرد. داخل کتابخانه رفت، گفت: اتاقی است خالی، فقط
دو عدد تابلو دارد… 16 که معلوم شد برای تمیز کردن کتابخانه تخلیه کرده بودند.
از این داستان معلوم می شود که بر اثر خواب مصنوعی حواس انسان یک نوع حساسیتی پیدا
می کند که می تواند از دور ببیند و بشنود. البته این اعمال غالباً جواب مثبت نمی
دهد و راه مطمئنی نیست.
مرحوم علامه طباطبائی از سید ابوالحسن حافظیان که چند سال پیش ضریح امام رضا(ع) را
ساخت، نقل می کرد ما شاهد بودیم فرنگی ها برای امتحان و آزمایش، شخص جوکی را روی
تخته ای پر از میخ گذاشتند، بعد روی سینه اش تخته دیگری قرار دادند و با پتک محکم
می کوبیدند; ولی میخ ها به اندازه سر سوزنی در بدن او فرو نمی رفت. 17
نمونه های فراوانی از این نوع کارهای خارق العاده وجود دارد که برای پرهیز از
طولانی شدن بحث، به آنها اشاره نمی کنیم. بنابراین، کارهای خارق العاده از غیر
پیامبران هم امکان پذیر است، لکن به هیچ وجه نمی تواند با اعجاز پیامبران هماوردی
کند، ولی به کرامت اولیا شباهت زیادی دارد.
فرق سحر و معجزه
کارهای ساحرانه، حقیقت ندارد و مجرد تصرف در خیال و حواس ظاهری است، به گونه ای که
مثلاً تماشاچی فکر می کند شخص از شکم شتر عبور کرده و از دهانش بیرون می آید. مضاف
بر این که سحر، هنر و صنعتی است که با آموزش و تمرین حاصل می شود، ولی معجزه احتیاج
به آموزش و تمرین ندارد. معجزه به دست اشخاص دروغ پرداز اجرا نمی شود. ساحران هرگز
حاضر نیستند برای اثبات ادعای خود به مقابله برخیزند، چون می دانند ساحرانی داناتر
از آنان هستند که عملی بالاتر انجام دهند; ولی معجزه، حقیقتی است که بدون هیچ گونه
تصرف در چشم و خیال افراد واقع گردد.
فرق معجزه با اختراعات
مخترعان در سایه آموزش و تعلیم فراوان از سوی دانشمندان گذشته و حال، قدرت علم و
اختراع پیدا می کنند; به این معنا که نخست فرضیه ها و تئوری های مطرح شده را مطالعه
کرده سپس آنها را به آزمون می گذارند و در نهایت به اختراعی دست می یازند، ولی
پیامبران نه پیش فرضی در ذهن دارند و نه علم و تمرینی انجام داده اند، بلکه به محض
درخواست، به اذن خداوند معجزه اتفاق می افتد. نوابغ علمی هرگز علم و اختراع خود را
سند ادعای نبوت قرار نداده و تحدی نکرده اند، زیرا مانند آنها فراوانند و اگر
بخواهند مبارزه طلبی کنند، گروه کثیری وارد میدان خواهند شد. مضاف بر این که
اختراعات همواره در تکامل است ولی در اعجاز تکاملی نیست.
رابطه معجزه و قانون علیت
برخی از مخالفان و شماری از ساده لوحان گمان کرده اند که اعجاز از دایره امکان عقلی
و قانون علیت بیرون، و یک نوع صدفه و اتفاق است، در صورتی که تصادف از نظر فلسفی
یعنی پیدا شدن یک حادثه بدون علت و این امر، غیر ممکن و ناشدنی است. اگر خداپرستان
از معجزه چنین تعریف و تصویری را قبول کنند، اولین ضربه را به مکتب وارد ساخته اند،
زیرا با انکار قانون علیت، نه دلیلی بر اثبات وجود خدا باقی می ماند و نه آیت و
نشانه ای برای صدق نبوت پیامبران. در صورتی که اصول عقاید، تحقیقی است نه تقلیدی.
معروف ترین برهان بر اثبات خالق جهان، از طریق حدوث این عالم است. خداپرستان می
گویند: چون جهان طبیعت حادث است و هر پدیده ای پدیدآورنده می خواهد، پس جهان هستی
خالق و آفریدگاری دارد.
در پاسخ باید گفت که واژه (معجزه) از اصطلاحات علم کلام است. در قرآن کریم تنها از
کلمات (آیات)، (بیّنات) و (برهان) برای صدق ادعای پیغمبران استفاده شده است، چرا که
داعیه داران نبوت معتقدند آنان با ماورای طبیعت و غیب الغیوب عالم از طریق (وحی)
ارتباط دارند، پیام ها را از خالق گرفته و به خلق می رسانند. بنابر این باید از خود
قدرتی نشان بدهند تا این ادعا برای مخاطبان روشن گردد و در نتیجه به پیامبر و رسالت
آنان ایمان بیاورند. منتها این قدرت باید به حدی باشد که دیگران از آوردن آن ناتوان
باشند و گرنه معجزه نخواهد بود. به همین سبب از دید شهید مطهری (ره)، کلمه اعجاز یک
واژه رسا و جامع نیست، زیرا در میان افراد بشر در هر عصر و نسلی افرادی بوده و
هستند که از خود قدرتی نشان داده اند که دیگران از آوردن مثل آن عاجز بوده اند;
مانند شاهنامه فردوسی در شعر حماسی و غزل های عرفانی حافظ و سعدی و حتی شاهکارهای
پروین اعتصامی که سال هاست شاعران مانند آن را انشا نکرده اند، در صورتی که هیچ یک
از آن اشعار دلیل بر پیامبری آنان نیست; از این رو به لغت اعجاز کاری نداریم. ما بر
این باوریم پیامبران آیت و نشانه ای دارند که از عهده بشر خارج است، نه از این جهت
که کارشان در حد اعلای اعجاز می باشد، بلکه از این حیث که یک کار خدایی است و از
قلمرو قدرت بشری برای همیشه خارج است.
معجزات پیامبران همگی فراتر از قدرت و نبوغ انسان هاست، کشتی سازی حضرت نوح اعجاز
نمی باشد، ولی استجابت دع، ریزش آب از آسمان و جوشش آن از زمین، استقرار کشتی نوح
در کوه جودی، یک کار الهی است نه بشری. چنانچه صف آرایی سپاه بی شمار فرعون، تعقیب
موسی و بنی اسرائیل، اشاره حضرت موسی با عصا به دریا و شکافته شدن آن و باز شدن راه
از قلب امواج خروشان، خروج آخرین نفرات بنی اسرائیل و غرق شدن فرعونیان، این کارها
را نمی توان حد اعلای قدرت نامید، بلکه یک عمل غیر بشری است. ناقه صالح به دعای
حضرت صالح از کوه متولد می شود: (هذه ناقة الله لکم آیةً فذروها تأکل فی ارض الله و
لا تمسّوها بسوء;18 این ماده شتر خد، برایتان آیت و نشانه است. بگذارید آزادانه
بگردد و به آن آسیبی وارد نسازید که به عذابی سخت گرفتار خواهید شد). قوم صالح بدین
هشدارها توجه نکردند، ناقه را پی کردند، سپس عذاب موعود نازل شد و همه آنان را
نابود کرد.
معجزات سایر پیامبران نیز مانند حضرت ابراهیم، موسی و عیسی از همین سنخ است، منتها
همه آنها مطابق با قانون علیت است، با وجود این، هیچ انسانی در هیچ عصر و نسلی نمی
تواند مثل آن را بیاورد.
سه نظریه در اعجاز پیامبران
مرحوم شهید مطهری (ره) مطالب متنوع و مبسوطی در باره معجزه دارد که برای مزید
اطلاع، چکیده و روح آن را می نگاریم.
ایشان می فرماید: مجموع نظریاتی که در باره معجزه می توان بیان داشت، سه نظریه است:
یکم ـ نظریه تأویل
این گروه، اصل معجزه را پذیرفته اند، ولی دست به تأویل و تفسیر روشنفکرانه زده اند.
این نظریه در واقع انکار محترمانه از معجزه است. طراح این نظریه، سید احمد هندی
است. وی سعی می کند تک تک معجزات را تفسیر عادی و طبیعی نماید. این گروه برای اثبات
مدعای خود به آیاتی تمسک جسته اند که به صورت گذرا مطرح کرده و سپس به پاسخ آن می
پردازیم.
1 ـ قل انّما انا بشر مثلکم یوحی الی ّ…;19 بگو: تحقیقاً من بشری مانند شما هستم،
جز این که به من وحی می شود. )
تنها امتیاز پیامبران بر دیگران، داشتن قدرت وحی است و گرنه در سایر جهات مانند
دیگر افرادند و معجزه ای ندارند.
2 ـ در آیات دیگر، این حقیقت مفصل تر و روشن تر بیان شده است. قرآن از زبان تقاضا
کنندگان معجزه چنین بازگو می سازد: (و قالوا لن نؤمن لک حتّی تفجر لنا من الارض
ینبوعا…;20 گفتند: ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر آن که از زمین چشمه ای
جاری سازی، یا باغی از درختان انگور و خرما داشته باشی که چشمه سارهایی را در
لابلای درختانش جاری سازی، یا آسمان را قطعه قطعه کنی و بر سر ما فرود آری، یا خدا
و ملائکه را آورده و با ما روبرو سازی، یا خانه ای از طلا داشته باشی، یا به آسمان
صعود کنی، و تازه مجرد صعود تو به آسمان منشأ ایمان ما نمی شود مگر این که نامه ای
به امضای خدا برای ما بیاوری تا بخوانیم). پس از طرح این نوع خواسته های ضد و نقیض
و بعضاً غیر ممکن، می فرماید: (قل سبحان ربی هل کنت الاّ بشراً رسولا;21 بگو:
پروردگار من منزه است. آیا جز این است که من انسانی هستم که برای پیامبری و ابلاغ
رسالت آمده ام؟)
این گروه از این آیات چنین برداشت کرده اند که پیامبران معجزه ای نداشته و زیر بار
خواسته های مشرکان نرفته اند، و گرنه پیامبر نمی گفت: من بشری بیش نیستم و این
خواسته ها از دست من بر نمی آید.
مفسران در پاسخ گفته اند: آوردن معجزه برای کسانی است که واقعاً می خواهند ایمان
بیاورند، ولی در صحت ادعای پیامبر، تردید دارند. بی گمان هر رسولی باید معجزه ای
داشته باشد تا صدق مدعای خود را روشن سازد، لکن پیامبران از جانب خدا مأمور نیستند
که هر نوع اعجازی را که مردم طلب کردند، انجام دهند. مضاف بر این که پیشنهاد
کنندگان این گونه معجزات دنبال بهانه جویی و عناد ورزی هستند; به تعبیر دیگر
درخواست آنان معجزه نیست، بلکه جوسازی و شانتاژهای مغرضانه و لجوجانه است، زیرا
بعضی از آن خواسته ه، غیر ممکن و ناشدنی است. برخی لغو و بی فایده است; مانند رفتن
به آسمان و آوردن نامه از جانب خدا. بعضی از پیشنهادها هم به معامله و ساخت و پاخت
شبیه تر است; مانند جاری ساختن چشمه ها و داشتن باغ انگور و خرما. از تعبیر (لن
نؤمن لک) فهمیده می شود که آنان دنبال حقیقت نبودند. گمان می کردند پیامبر می خواهد
بساط قدرت و حکومتی بگستراند و نیازی به کمک مردم دارد، به همین دلیل مأموریت یافت
تا در پاسخ آنها بفرماید: (سبحان ربّی ما کنت الا بشراً رسولاً. )22
دوّم ـ نظریه اشاعره و مسئله مشیت
گروهی از متکلمان اسلامی به نام (اشاعره) بر این باورند که چرا باید قوانین طبیعت
را از آغاز چنان ضروری، قطعی و غیر قابل تردید بدانیم تا مجبور شویم معجزه را یک
امر بر خلاف قانون به حساب آوریم؟ سپس بگوییم قانون طبیعت، شکست ناپذیر است و چون
معجزه در واقع در هم شکننده قانون طبیعت است، از این روی امکان وقوع ندارد؟
پاسخ این است که فرق است میان قوانین هندسه، ریاضیات، قواعد منطقی و فلسفی با
قوانین علوم طبیعی، زیرا قوانین فلسفه و ریاضیات قوانینی هستند که عقل، ضرورت و
حتمیت آنها را به مجرد تصور، کشف می کند; مانند: کل بزرگ تر از جزء است، یا هر
مثلثی مساوی با دو زاویه قائمه می باشد; چنان که قانون علیت از نظر فلسفی هم قابل
تخلف نمی باشد; هر معلولی را علتی است و هر مسببی را سببی; ولی قوانین علمی و تجربی
این گونه نیست، چون از متد تجربه و حس وارد ذهن می شود; مثلاً هر فلزی در حرارت
انبساط پیدا می کند; عقل هرگز بین حرارت و انبساط فلزات، ضرورت و حتمیّتی را کشف
نکرده و نمی کند، تنها تجربه و مشاهدات بشر چنین چیزی را به طور متوالی و مکرر
یافته و چنین قانونی را می سازد; ولی ممکن است آزمایش ها و تجربیات آیندگان، این
قانون را نقض کند. (لاوازیه) اصل بقای ماده را کشف می کند. اما آزمون های (میکلن)
به آن ضربه وارد می سازد، یا نیوتن قانون جاذبه را اعلام و چهارده قرن بر اندیشه
های علمی بشر حکومت می کند، ولی قانون عمومی (اینشتاین)، یک حالت کلی تر از قانون
جاذبه نیوتن را کشف می کند23.
در هر حال، قانون در طبیعت وجود دارد، ولی درک و برداشت ما نسبت به آن متغیر است.
بسا ممکن است انسان معجزات پیامبران را در صد سال گذشته نفهمیده و گمان کرده بر
خلاف قانون طبیعت است، ولی امروز می فهمد و این، ناقض آن قانون نمی باشد.
مرحوم محمد تقی شریعتی بر این باور است که معجزه نه استثنای در قانون علیت است و نه
سنت شکنی در نظام خلقت، چرا که قوانین طبیعی یک سلسله امور وضعی و قرادادی است.
خالق هستی این گونه وضع کرده و محال است بشر بتواند از آن تخلف کند; به عبارت دیگر
قوانین علمی حاکم بر طبیعت متغیر نمی باشد، ولی استنباطها و برداشت هایی که انسان
از قوانین عمومی دارد، قابل تغییر است; یعنی آنچه را که متفکران بشری قانون علمی و
طبیعی می پنداشتند، ممکن است قانون واقعی جهان نباشد و با گذشت ده ها سال معلوم شود
که قانون حاکم بر جهان، چیز دیگری بوده است.
از سوی دیگر، قوانین کلی و قراردادی جهان، برای بشر قابل تخلف و نقض نیست، چرا که
تخلف از آن در واقع عصیان بر ضد مشیت خداوندی است; ولی تغییر آن برای خدای متعال
محال نمی باشد، چون خدای متعال در مواردی مشیت خود را با معجزه تغییر می دهد; مثلاً
آتش را از سوزانندگی می اندازد و عصا را تبدیل به اژدها می کند24.
اما شهید مطهری بر این باور است که معجزه، حکومت یک قانون بر قانون دیگر است نه
ابطال یک قانون و نه ظهور یک قانون جدید و نسخ قانون قدیم. اگر معجزه را بر مبنای
علوم طبیعی توجیه کنیم، سخن اشاعره و مرحوم شریعتی درست است، ولی اگر بخواهیم بر
اساس مبنای فلسفی به تحلیل معجزه بپردازیم، مسئله ابعاد مشکل تری پیدا می کند، چرا
که فیلسوف معتقد است هر چیزی که در جهان به صورت پدیده پیدا می شود بدون علت نخواهد
بود و اصولاً هر معلولی باید علتی داشته باشد و محال است چیزی بدون علت پیدا شود،
گر چه علت آن را نشناسیم. این امر، بر اساس متد عقلی و فلسفی است، ولی علوم طبیعی
با شیوه تجربی نمی تواند ادعا کند که چیزی بدون مقدمه و بدون سابقه، امکان وجود
ندارد. علم می گوید: (من ندیده ام چیزی بدون علت تحقق پیدا کند)، ندیدن غیر از
(نبودن) و (نشدن) است; علم تنها توالی و تعاقب چیزی به دنبال چیز دیگر را مشاهده می
کند و مدعی است آزمون های مکرر تا زمان حاضر، چنین حقیقتی را به اثبات می رساند;
ولی فلسفه به اتکای برهان عقلی، قانون علیت را یک قانون ثابت، ابدی و غیر قابل نقض
می داند و گذشته از قانون علیت، به اصل دیگری به نام (سنخیت بین علت و معلول) نیز
پای بند است. اصل سنخیت، ایجاب می کند که هر علتی تنها معلول خاصی را ایجاد کند و
هر معلولی از علت ویژه ای وجود پیدا نماید و به اصطلاح، گندم از گندم بروید جو زجو.
مرحوم شهید مطهری در ادامه می فرماید: این که می گویند قوانین طبیعی یک امر وضعی و
قراردادی است، صحیح نیست; گر چه مرحوم شریعتی معتقد است که این وضع را خدا قرار
داده و یا به قول اشاعره عادت و مشیت حضرت باری تعالی بر این تعلق گرفته است که
همواره به دنبال فلان عامل مؤثر، فلان اثر را خلق کند; یعنی در واقع این اثر مال آن
مؤثر نیست. آن قدرتی که پشت پرده است، بر اساس مصلحت و جلوگیری از هرج و مرج و
اختلال نظام، چنین اموری را وضع کرده است و گرنه خداوند از هر علتی می تواند هر
معلولی را ایجاد کند. اصولاً مصلحت و نظم ایجاب می کند که هر مؤثری اثری داشته باشد
و هر معلولی از علت خاصی صادر شود.
شهید مطهری می گوید: این که می گوییم برای مصلحت چنین سخنانی را بازگو ساختیم; یعنی
در سخنان من اثری بود که نامش مصلحت است و گرنه تحقق آثار مصلحت بدون علت، امکان
ندارد، چرا که همواره باید رابطه ذاتی بین این وسیله و آن نتیجه برقرار باشد. اگر
میان اشیا هیچ گونه رابطه ذاتی برقرار نگردد، در این صورت حکمت و مصلحت معنا نخواهد
داشت. باید بین علت ها و معلول ها و اسباب و مسببات رابطه تنگاتنگی باشد تا به یاری
یک وسیله، به هدف و نتیجه مطلوب برسیم. همچنین برای رسدن به هدفی خاص، باید از
وسیله مناسب و خاص استفاده شود و گرنه هدف محقق نمی شود. بدون تردید اهداف متنوع،
وسیله های گوناگون می طلبد. در صورتی کارهای ما مقرون به حکمت است که هر هدفی با
وسیله مخصوص خودش انجام شود و میان علل و اسباب با هدف ه، رابطه واقعی وجود داشته
باشد. اگر برای رفع تشنگی از آب شیرین استفاده کنیم، عمل ما مقرون به حکمت خواهد
بود، چرا که آب شور نه تنها رفع عطش نمی کند، بلکه بر تشنگی می افزاید.
جهان طبیعت، جهان علل و اسباب است و هر چیزی اثرات و خواص مشخصی را به دنبال می
آورد; خاصیت سکنجبین، رفع صفرا است و روغن بادام، مزاج را ملیّن کرده و یبوست را
دفع می کند. اگر نظم و حسابی در کار نباشد، نظام جهان به هم می خورد. به قول ملای
رومی:
عاقبت سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می فزود
بعضی می گویند عالَم قوانینی دارد که قطعی و تخلف ناپذیر است، پس باید قدرت خدا را
محدود بدانیم و در این صورت معجزه، دیگر توجیه ندارد.
در پاسخ می گوییم: گاهی انسان به آرمانش نمی رسد، زیرا توانش محدود است; مثلاً می
خواهد بدون وسیله مثل یک پرنده پرواز کند و یا در تمام علوم موجود، یک ماهه متخصص
شود; ولی گاهی کاری را می تواند ایجاد کند اما انجام نمی دهد; مانند دزدی، حیله
گری، دروغ و تزویر، چون ملکه تقوا و ایمان مانع صدور این گونه اعمال زشت از انسان
می شود. اکنون می گوییم: خداوند می تواند هر کاری را بکند و قدرتش نامحدود است، ولی
هرگز کاری را بر خلاف عدل، حکمت و نظم انجام نمی دهد، و بدون علت، معلولی را به
وجود نمی آورد. او می تواند مؤمن مطیع را به جهنم ببرد و کافر مطلق را به بهشت وارد
کند; ولی هرگز چنین کاری را انجام نمی دهد، چون در قرآن فرموده: (ان الله لیس
بظلاّم للعبید)25 یا (ان الله لا یخلف المیعاد)26. علوّ مقام الهی اقتضا می کند به
احدی ظلمی روا ندارد و از وعده ها تخلف ننماید. البته علوم طبیعی با ابزارهای تجربه
و آزمایش نمی تواند به قانون علیت برسد. علم، دو پدیده را مقارن و یا متعاقب هم
مشاهده می کند. وقتی هر فلزی را حرارت لازم دادیم همواره انبساط پیدا می کند، ولی
این امور به صورت یک قانون کلی و قطعی نیست; ممکن است ناگهان وضع عالم به هم بخورد;
معلول، علت شود و علت، معلول; مقدمه در جای نتیجه بنشیند و نتیجه به جای مقدمه قرار
گیرد. خداوند بر هر چیزی قدرت دارد و مجبور نیست طبق قانون عمل کند. قوم یهود می
گفتند: (ید الله مغلولة;27 دست خدا بسته است). خداوند در جوابشان می فرماید: (غلّت
ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان;28 دست های خودشان بسته باد. آنان با
این گفته مورد لعنت قرار گرفتند. دست های قدرت الهی کاملاً باز و گسترده است. )
این عده نتیجه می گیرند که قوانین طبیعی، صد در صد وضعی و قراردای است و بشر نمی
تواند قوانین را نقض کند، ولی خداوند می تواند قانون خود را خنثی و باطل سازد.
معجزه نیز از همین سنخ است. این گروه در تأیید مدعای خود می گویند: علمای امروز هم
این موضوع را تأیید کرده و معتقدند: قوانین طبیعت، ثابت و یکنواخت نیست، بلکه متنوع
و گاهی متناقض است. هر چیزی در پرتو انجماد حجمش کوچک تر می شود، جز آب که حجمش
بزرگ تر می گردد. این گروه در باب معجزه نیازی به توجیه ندارند، زیرا همان خدایی که
قانون را وضع کرده می تواند با معجزه نقض کند. می گویند: آیاتی چون: (و لن تجد
لسنّة اللّه تبدیلاً;29 هرگز قوانین و سنت های الهی تغیّر و تبدیل ندارد)، مربوط به
قانون خدا در باره بندگان است; یعنی خداوند در خصوص بندگانش از یک سنت غیر قابل
تغییر پیروی می کند، چون اگر غیر از این باشد، برای خدای متعال قبیح است و هرج و
مرج پیش می آید; ولی در باب طبیعت، سنت ها قابل نقض و تغییر می باشند.
نظریه سوم ـ معجزه و قانون علیت
علامه طباطبائی، فلاسفه اسلامی و شهید مطهری نظر سوّمی دارند. اینان معتقدند: اعجاز
بر خلاف قانون علیّت نیست و قرآن این قانون کلی و فلسفی را قبول دارد، زیرا وقتی
آیات خود را برای ما بیان می دارد، از طریق قانون علت و معلول وارد می شود; مثلاً
می فرماید: (خداوند به وسیله ابرها باران را نازل و زمین مرده را زنده می کند).
بنابر این هر چیزی در عالم طبیعت قانون تخلف ناپذیری دارد، ولی علل و اسبابی که ما
می شناسیم با علت های حقیقی فرق دارد و ممکن است علت واقعی نباشد. به همین دلیل
علوم طی پیشرفت های خود ممکن است چیزی را که در سابق علت می دانست، دیگر علت نداند;
از این رو تفکر و برداشت بشر عوض می شود; مثلاً در قانون توالد و تناسل، از طریق
جنس نر و ماده، انسان به وجود می آید، ولی علم که تکامل پیدا کرد، معلوم شد رحم
مادر نیز از علل پرورش جنین است. تمام این تغییرات، تحولی است که در استنباط و
تفکرات ما به وجود آمده نه در قوانین پرورش جنین. این که قرآن می فرماید: (قد جعل
الله لکل شیء قدراً)30 منظورش اندازه و مقدار کمّی اشیا نیست، بلکه می خواهد
بفرماید قوام هر چیزی به مرتبه وجودی او بستگی دارد و زمان، مکان و علل وجودی در
تکوین یک چیز سهیم و دخیل می باشند. خداوند کار خودش را به سامان می رساند، زیرا
برای هر چیزی حد و اندازه قرار داده است و بر اساس آن، اشیا را به وجود می آورد.
بنابر