بیداری اسلامی ملتهای مسلمان و تغییر رژیم درکشورهای عربی
چکیده
این
مقاله، از منظر تاریخی و جامعهشناختی به تبیین عوامل و زمینههای تغییر
رژیم در جوامع عربی خاورمیانه در جریان تحولات بیداری اسلامی میپردازد.
پرسش این است که تحول این جوامع که با عنوان بیداری مردم مسلمان خاورمیانه
از آن یاد میشود، تحت تأثیر کدام عوامل و زمینهها شکل گرفته است.
نویسنده، این عوامل و زمینهها را به دو دسته داخلی و خارجی تقسیم کرده و
آنها را شامل تداوم چند دهه حکومتهای نادرست، انحصار قدرت و ثروت، تحول
فکری ـ فرهنگی ملت عرب، کسری دموکراسی در کشورهای عربی، دخالت قدرتهای بزرگ
در پوشش همکاری، سیاست خارجی صلحجویانه در قبال رژیم صهیونیستی و انقلاب
اسلامی مردم ایران دانست.
مقدمه
کشورهای عربی از آغاز استقلال خود، پس از جنگ جهانی دوم، تحت
حکمرانی حکومتهای دیکتاتور و اقتدارگرا بوده و تاریخ یکصد ساله آنها همواره
با مشخصه بیثباتی و اقتدارگرایی شناخته شده است. بیشتر این کشورها پس از
استقلال، دو مسیر متفاوت را پیمودهاند. عدهای به غرب گرایش یافته و
نخبگان حاکم آنها راه نزدیکی به غرب به رهبری آمریکا را در پیش گرفتند و
شماری نیز آمریکاستیزی را مطلوب یافتند. در واقع، این کشورها نیز در دوران
جنگ سرد ـ همچون دیگر کشورهای جهان ـ با مختصات نظام بینالملل هماهنگ شده و
دو گروه مجزا را شکل دادند. گروهی به اردوگاه غرب و گروهی نیز به اردوگاه
شرق پیوستند. در طول جنگ سرد، این کشورها توانستند با کمک همپیمانان خود،
آمریکا یا شوروی، گروههای مخالف داخلی را به بهانه اینکه از بلوک رقیب
دستور میگیرند، به راحتی سرکوب کنند. در این شرایط، در کنار رژیمهای
دیکتاتور عرب، دو ابرقدرت جنگ سرد نیز در راستای حفظ منافعشان خواهان حفظ
وضع موجود بودند. پس از فروپاشی دیوار برلین در تاریخ 9 نوامبر 1989م، جنگ
سرد پایان یافت و دوران جدیدی آغاز شد. نظام بینالملل نیز از دو قطبی
منعطف به سلسله مراتبی غیر دستوری که در رأس آن آمریکا قرار داشت، تغییر
شکل داد. ایالات متحده، به واسطه قدرت عظیم و بیرقیب خود، نفوذش را در
جهان گسترش داد. خاورمیانه نیز در این زمان از اعمال نفوذ آمریکا در امان
نماند.
از این رو، یکی از عوامل تأثیرگذار در هر گونه تغییر یا ثبات
در این منطقه، جهان غرب به رهبری آمریکا است. استراتژی غرب و در رأس آن
آمریکا، از زمان پایان یافتن نظم دوقطبی، بر این اصل استوار شد که ارزشهای
لیبرالی را در جهان حاکم کند. در عین حال، در استراتژی کلی غرب پس از جنگ
سرد، تا سالها خاورمیانه به عنوان موردی خاص و استثنایی بر قاعده مطرح بود و
در بیشتر نقاط خاورمیانه عربی، بنا به دلایلی خاص، به صورت تلاشی برای
ثبات و حفظ وضع موجود نمود پیدا کرد. این در حالی بود که جوامع در
خاورمیانه عربی، به ارزشهای لیبرالی مد نظر غرب تمایل کمتری نشان میدادند.
در نتیجه، جهتگیری غرب چیزی نبود جز حمایت از همان دیکتاتورهای منطقه که
رویکرد فرمانبرداری از غرب را اتخاذ کرده بودند. فقط صدام حسین بود که در
این دوره وارد چالش عمدهای با غرب شد که به دلیل عدول از خطوط قرمز تعیین
شده توسط غرب، از حکومتش ساقط شد. در سایر موارد، استراتژی غرب همواره در
جهت ثبات و حفظ این رژیمها بود. دلیل این حمایتها آن بود که آنچه به عنوان
سیاستهای کلی یا همان استراتژیهای این نظامها خوانده میشد، اولاً؛ کاملاً
در راستای منافع غرب بود، ثانیاً؛ فقط از سوی دولتمردان این کشورها و به
سبب نفوذ بیش از حد آمریکا اتخاذ شده بود، و در واقع، مردم نقش و تأثیر
چندانی در شکلدهی و تنظیم آنها نداشتند و ثالثاً؛ این استراتژیها تنها
میتوانست از سوی حکومتهای اقتدارگرا و دیکتاتور اتخاذ و در نهایت عملی
شود، چرا که تقریباً کوچکترین سهمی برای ملت در جهت مشارکت در اتخاذ
تصمیمات و شکلدهی به استراتژیهای کلان کشوری قائل نبودند. در این صورت،
انتظار میرفت غرب در راستای تأمین منافع خود، از هیچ تلاشی برای حفظ این
حکومتها دریغ نورزد. از مهمترین استراتژیهای دیکتاتورهای عرب که در راستای
منافع غرب بود، میتوان به مواردی اشاره کرد از جمله مدارا و مماشات با
اسرائیل، مخالفت با هرگونه اسلامگرایی با توجه به اسلامهراسی غرب،
فرمانبری محض از غرب در امور بینالمللی، سیاست ایران هراسی و مقابله با
انقلاب اسلامی ایران، به عنوان نظامی که مخالف سلطه غرب در منطقه است،
تأمین امنیت انرژی غرب، انعقاد پیمانهای نظامی، امنیتی و دفاعی با غرب و
اعطای پایگاههای نظامی به آمریکا در منطقه.
این عوامل که به فاصله گرفتن هرچه بیشتر دولت از جامعه منجر
میشد، خیزشی مردمی را در پی داشت که به بیداری اسلامی و یا به اصطلاح متون
غربی، بهار عربی، شهرت یافت. این نوشتار در پی تبیین عوامل و زمینههای
اتفاقاتی است که در کشورهای عربی، از تاریخ 17 دسامبر 2010م همراه با
خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس آغاز شد و به سرعت، به دیگر جوامع سرایت یافت
و در گفتمان جمهوری اسلامی، از آن با عنوان بیداری اسلامی یاد میشود.
بیداری اسلامی
بخش اول مقاله، به دلایل شکلگیری بیداری اسلامی میپردازد که
در واقع، همان خویشتنیابی، غفلتستیزی، تولی و تبری، پاسداری و حراست از
کیان اسلامی، سازشناپذیری در برابر دشمن، نفی سلطه بیگانه و استبداد،
استضعافزدایی و ظلمزدایی در کشورهای اسلامی است (سالار، 1383ش، ص113). که
عدهای از صاحبنظران آغاز آن را از تلاش شخصیتهایی چون امیر عبدالقادر،
سید جمالالدین اسدآبادی، شیخ فضلالله نوری، سید حسن مدرس و همچنین، امام
خمینی(ره) میدانند (شیبانیفر، 1383ش، ص104). عدهای دیگر، نقطه عزیمت آن
را در دهه هفتاد میلادی و به ویژه وقوع انقلاب اسلامی ایران جستجو میکنند.
بخش دوم نوشتار نیز به سازوکار تبدیل بیداری اسلامی به دومینوی تغییر
رژیمهای عرب و دلایل آن پرداخته است.
1) بیداری اسلامی در خاورمیانه عربی
در این بخش موضوع اصلی بحث، تغییراتی گستردهای است که در ملت
و جامعه کشورهای عربی ایجاد شد و آن را دگرگون ساخت. به عبارت دیگر، نوعی
بیداری در این ملل به وجود آمد که توانست تا حدود زیادی استراتژی تعیین شده
غرب را در مورد کشورهای عربی تغییر دهد و در چندین مورد، آنها را مجبور به
پذیرش واقعیت؛ یعنی ضروری بودن تغییرات اساسی که نتیجه آن را در نهایت، در
جریان بیداری اسلامی کشورهای عربی و حمایت غرب از تغییر نظام در تونس، مصر
و لیبی میتوان دید، کند. هرچند آمریکاییها با توجه به بیداری تدریجی
جامعه عرب، مسائلی چون آزادیهای سیاسی ـ اجتماعی، انتخابات آزاد، احزاب و
دموکراسیهای قابل کنترل و لزوم اجرای تدریجی اصلاحات را به مستبدان کشورهای
عربی گوشزد میکردند تا از بروز تغییرات بنیادین جلوگیری کنند، ولی به طور
آشکار با مخالفت دیکتاتورها مواجه میشدند. برای مثال، جواب مبارک به این
درخواستها این بود که نتیجه برگزاری انتخابات آزاد در مصر پیروزی
بنیادگرایان میباشد (متقی، 1390ش)، که در تضاد با منافع غرب است. اینک،
سؤال مهمی که در این رابطه مطرح میشود، این است که دلایل دگرگونی ملت عرب و
بیداری جامعه عرب چیست؟
در این نوشتار، دلایل این تحول در جوامع عربی را به دو دسته داخلی و خارجی تقسیم میکنیم.
الف) عوامل داخلی
در سطح داخلی، آنچه موجب دگرگونی کشورهای عرب شده است،
نارضایتی جامعه عرب و تلاش آن برای تغییر وضعیت موجود به وضعیت مطلوب است
که با عنوان عوامل داخلی بیداری اسلامی در جوامع عربی مورد بررسی قرار
میگیرند.
1. تداوم چند دهه حکومتهای نادرست
یکی از مهمترین دلایل نارضایتی جامعه عرب، استمرار چند دهه
حکمرانی از سوی حکومتهای نادرست میباشد. مقصود از حکومت نادرست در این
مقاله، حکومتی است که با ترکیبی از فقدان اقتدار ریشهای و سیاست رانتی
مشخص میشود. در جهان عرب، آنچه همواره پایدار بوده، حاکمیت فرهنگ
اقتدارگرایی است. در سایه این فرهنگ، رهبران و نخبگان عرب، جایگاهشان را
حق مکتسبه و ملک طلق خود میشمارند. در این رابطه گفتنی است که دو نوع
اقتدار وجود دارد: اول؛ اقتدار مبتنی بر ساختار قانونی و رسمی که منبع و
منشأ آن رضایت مردم نیست. دوم؛ اقتدار ریشهدار، بدین معنا که رهبران و
نخبگان، نظمی اجتماعی را برپا میکنند و شهروندان با تأیید خود آن را
مشروعیت میبخشند و در واقع، مبتنی بر رضایت مردم است.
کشورهای عربی با بهرهمندی از حمایت قدرتهای بزرگ، همواره
براساس اقتدار مبتنی بر ساختار قانونی و رسمی خود عمل کرده و فاقد اقتدار
ریشهای بودهاند؛ به نحوی که نظم به وجود آمده در این کشورها براساس رضایت
مردم نبوده و نوعی ثبات کاذب را در این کشورها به وجود آورده است. هلال
خشان از صاحبنظران لبنانی، در این زمینه میگوید: «اقتدارگرایی مهارنشده
در خیلی از کشورهای عربی، راهی را هموار میکند که یک بحران ژرف در تاروپود
این کشورها به وجود آید» (کریستال، 1375ش، صص65و66).
ناکارآمدی این حکومتها حتی در زمینه اصلاحات و اقداماتشان در
جهت پیشرفت و توسعه نیز عیان است، چرا که در این رابطه، رهبران حاکم در
جهان عرب، اصلاحات را به گونهای گزینشی و در زمینههایی که ضرور تشخیص
میدادند و با هدف تداوم بخشی به فرهنگ اقتدارگرایی پیش میبردند.
بنابراین، حتی اصلاحات و فرآیند توسعه در ابعاد گوناگون آن نیز دارای
نتایجی به طور کلی دگرگون میباشد. بنابراین، نبود اصلاحات یا به عبارتی،
فقدان اصلاحات کارآمد نیز موجب این بیثباتی است؛ زیرا در این کشورها، یا
اصلاحات انجام نمیشد یا اگر اصلاحاتی صورت میگرفت، در جهت ثبات بیشتر
قدرت مرکزی بود و نه نیروهای مدنی؛ به صورتی که استبداد خواهان مقهور بودن
فرد در برابر حکومت بوده است.
به علاوه، دولتهای خاورمیانه، از نظر اقتصادی، با عنوان
«دولتهای رانتیر» شناخته میشوند که کار ویژه و اصلی آنها تولید ثروت است
نه سرمایه. در تولید سرمایه، تولید و کار است که نقش اصلی را ایفا میکند و
این امر باعث تعامل گسترده گروههای مختلف اجتماعی میشود. دولت نیز به
دلیل نیاز به این سرمایهها باید وارد تعامل با جامعه شود و نقش سازمان
اجتماعی، خدماتی و رفاهی تسهیلکننده را بازی کند و در عین حال، خود نیز از
این وضعیت منتفع شود. در مقابل، دولت رانتیر به دلیل دسترسی به منابع
استخراجی رانتی، خود شروع به استخراج این منابع و استفاده انحصاری از
عایدات آن میکند و به همین دلیل، در مقایسه با دولت غیر رانتیر، تعامل
کمتری با جامعه دارد. همچنین، وضعیت رانتی موجب ثروتمند شدن بخش اقلیتی از
جامعه و فقر اکثریت میشود که خود موجب نارضایتی بیشتر است. در این شرایط،
دولت رانتیر نیز به جای اینکه درصدد راهبردهای خدماتی ـ رفاهی باشد، به
افزایش قدرت خود به وسیله ابزارهای سرکوب در جهت ثبات و حفظ بقای خود
میپردازد (جوکار، 1390ش). بنابراین، وجود دولتهای رانتیر و پیامدهای آن در
کشورهای عربی، موجب نارضایتی مردم از توزیع ناعادلانه درآمدها شده است.
این در حالی است که دولت رانتیر، خود را در مقابل جامعه پاسخگو نمیداند و
رانت را نه براساس فعالیتهای نیروهای انسانی، بلکه براساس اراده سیاسی خود
توزیع میکند و بدین ترتیب، به اقتدارگرایی میل میکند. این اقتدارگرایی و
پیامدهای گسترده آن را میتوان از مهمترین عوامل نارضایتی ملت عرب دانست.
2. تمرکز قدرت و ثروت در دست خاندان حاکم، نهادها و احزاب خاص
از عوامل مهم نارضایتی مردم عرب، تمرکز قدرت و ثروت در دست
خاندان حاکم و نهادها و احزاب خاص و در عین حال، بیتوجهی به نیازهای مردمی
در این کشورها است. در این رابطه، ساختار سیاسی حاکم و نخبگان کشورهای
عربی نتوانستهاند توسعه سیاسی و اقتصادی را حتی در حد پایینترین شاخصها
برای جامعه فراهم کنند. قدرت سیاسی یکسره در دست رهبران سیاسی مستبد و
نخبگان وابسته به قدرت، متمرکز است و مردم سنگینترین فشارهای سیاسی را
تحمل کردهاند. هرم قدرت و امتیازات در کشورهای عربی، تقریباً شبیه به هم
تقسیمبندی میشود. این هرم از بالا به پایین عبارت است از: 1. شخص حاکم
(پادشاه، سلطان، امیر، شیخ)، 2. اعضای مهم خاندان حاکم (وزرا، فرماندهان)،
3. سایر مقامات بلندپایه، 4. شهروندان و اتباع کشور (بازرگانان و شغلهای
درجه دوم حکومتی) و 5. مهاجرین (عرب و غیرعرب) (امامی، 1385ش، صص21-80). در
این کشورها، امیر (بحرین، کویت، قطر)، شیخ (رؤسای هفتگانه امارات متحده
عربی)، پادشاه (عربستان سعودی و اردن) و سلطان (عمان)، همه امور را در دست
دارند (لیسی، 1374ش، ص16). همچنین، در کشورهای عربی، وزارتخانههایی نیز
تأسیس شدهاند که عمدهترین آنها نفت، کشور و خارجه است. این وزارتخانهها و
پستهای مهم آن، در دست اعضای خاندان حاکم است و در پستهایی با حساسیت کم،
از افراد مورد اعتماد خاندان حاکم استفاده میشود (ترزیان، 1367ش، ص317).
بنابراین، بیکفایتی و ناکارآمدی حاکمان عرب در مدیریت منابع مادی،
استراتژیک و انسانی در جهت تأمین رفاه و توسعه، به آگاهی مردم انجامید و
همین آگاهی است که مردم عرب را از شمال آفریقا تا جنوب خلیج فارس، به
خیابانها کشانده تا هرگونه نماد نظم تحمیلی را از میان بردارند.
3. تحول فکری ـ فرهنگی ملت عرب
تحول فکری- فرهنگی ملت عرب نیز از دیگر عوامل داخلی مهم در
بیداری این جامعه است. از دهههای 1950 و 1960م که روند کسب استقلال سیاسی
کشورهای عربی آغاز شد، دورهای از نوسازی در این کشورها شروع شد. فرآیند
نوسازی، نظام اقتصادی و اجتماعی این کشورها را متحول کرد، ولی نظام سیاسی
آنها بدون تغییر ماند.
با این تفاسیر، طبق نظریه ساموئل هانتینگتون که توسعه ناموزون
سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را عامل انقلاب میداند، میتوان این مورد را
نیز از جمله عوامل دگرگونی حکومتهای عربی دانست. طبق نظریه هانتینگتون،
وقتی دولت، همگام با نوسازی اقتصادی به نوسازی سیاسی نپردازد، با پدیداری
حجم گستردهای از طبقه متوسط که نتیجه نوسازی اقتصادی است، رشد روزافزون
آگاهیهای مردمی و نیز بالا رفتن توقعات برای مشارکت و تأثیرگذاری در نحوه
اداره کشور از یک سو و باقی ماندن نظام سیاسی سنتی، بدون هرگونه نوسازی و
اصلاح، از سوی دیگر، مواجه میشود. در این صورت، توانایی پاسخگویی به
توقعات گسترده مردمی را که ناشی از رشد و توسعه سیاسی آنان است، ندارد. در
نتیجه، موجب عدم توازن و در نهایت، اعتراض به سیستم سیاسی میشود. علاوه بر
نوسازی، دو عامل مهم دیگر نیز در تحول فکری ـ فرهنگی جامعه عرب نقش
داشتهاند. یکی رسانههای جمعی هستند که در عصر ارتباطات، تأثیرات
گستردهای در فکر و فرهنگ مردم منطقه داشتهاند و دیگری، عوامل مهاجرتی و
توریستی است که در رفت و آمد بین جوامع عرب و سایر نقاط جهان، تحول عمیقی
را در فکر و فرهنگ عربی، به ویژه، طبقه متوسط آن در کشورهایی چون مصر،
تونس، لبنان، عربستان، قطر و حتی سوریه ایجاد کرده است.
4. کسری دموکراسی
در کنار تحولات فکری و فرهنگی ملت عرب، کسری دموکراسی در
حکومتهای عربی و عدم توجه به آزادیهای سیاسی، مشارکت سیاسی و نهادسازی و در
یک کلام، فقدان جامعه مدنی در کشورهای عربی نیز از عوامل داخلی مهم در
بیداری و نارضایتی مردم عرب است. جامعه مدنی، به سان ضربهگیری میان
نیروهای دولتی و تودههای مردم حائل میشود. در شرایطی که جامعه مدنی
نیرومند است و نهادهای آن، اعم از احزاب، سازمانهای غیردولتی، اصناف و
اتحادیهها شکل گرفتهاند و از استقلال و امنیت نسبی نیز برخوردارند،
انتقال قدرت به ناگزیر با شیوههای مسالمتآمیز صورت میگیرد (ابوطالبی،
1390ش). این در حالی است که بیشتر کشورهای خاورمیانه عربی دارای نظامهای
سلطنتی و پادشاهی هستند که در آن، حکومت دارای ماهیت موروثی و خانوادگی است
و مشروعیت مردمی و دموکراتیک ندارد. در این نوع حکومتها، مولفههای
حکومتهای امروزی مانند انتخابات آزاد، شایستهسالاری، نخبهگرایی و
آزادیهای فردی و جمعی وجود ندارند. در نتیجه، در این کشورها، جامعه مدنی که
مهمترین مشخصه آن استقلال از دولت است، مجال بروز و ظهور نیافته است.
ب) عوامل خارجی
در سطح خارجی نیز میتوان به عواملی چون دخالت قدرتهای بزرگ و
سرسپردگی حکومتهای عرب به آنها، کنارهگیری رژیمهای عرب از مسئله فلسطین و
حتی همکاری با اسرائیل، ماهیت دومینویی روند بیداری اسلامی و پیروزی
انقلاب اسلامی در ایران اشاره کرد.
1. دخالت قدرتهای بزرگ در پوشش همکاری
از جمله عوامل خارجی مهم و تأثیرگذار در جامعه عرب که تا حد
زیادی موجبات نارضایتی مردم را فراهم کرده است، دخالتهای بی مورد قدرتهای
خارجی غربی در این کشورها است که عمدتاً در پوشش همکاری انجام میشود.
ازآغاز پیدایش دولتهای مستقل عربی پس از جنگ جهانی دوم، چالشهای فراوانی
پیش روی اقتدار سیاسی حاکم بر کشورهای منطقه وجود داشته است که میتوان از
آن با عنوان بحران اقتدار نام برد (دلفروز، 1380ش، ص125). علاوه بر چالشهای
یاد شده در قسمت اول مقاله که مربوط به امور داخلی این کشورها شده و از
مشروعیت آنان تا حدود زیادی کاسته بود، حاکمان کشورهای عربی، به ناچار،
برای حفظ حکومتشان، در کنار تقویت قوای نظامی، به اتحاد با کشورهای خارجی
روی آوردند که پیامدهای آن باعث خفقان و متعاقبا،ً کاهش بیشتر مشروعیتشان
شد. برای مثال، مصر خواهان برقراری ارتباط و اتحاد با اروپا بود. اتحادیه
اروپا که طبق سند استراتژی امنیت اروپا، امنیت خود را در سایه ثبات
همسایگان موافق خود میداند، همواره درصدد است طی طرحی موسوم به «طرح عمل
سیاست همسایگان اروپا» (پوراسماعیلی، 1390ش)، با بهبود وضعیت سیاسی ـ
اجتماعی این کشورها، سوپاپ اطمینانی برای ثبات آنها تعبیه کند که موجب حفظ
فضای امنیتی اروپا در منطقه شود. چون تلاشهای اروپا در این موارد در جهت
حمایت همهجانبه از دیکتاتورهای عرب برای حفظ ثبات و تأمین منافع خود بوده
است، خواستههای مردم منطقه از سوی اروپا نادیده گرفته شده و این امر، به
نارضایتیهای گسترده در جامعه عرب انجامیده است.
از سوی دیگر، آمریکا به عنوان مهمترین بازیگر بینالمللی،
درصدد است در راستای پروژه اسلامهراسی، ارزشهای غربی را جایگزین ارزشهای
اسلامی کند. ریچارد نیکسون در مورد سیاست خارجی آمریکا چنین میگوید:
«سیاست خارجی آمریکا باید به گونهای باشد که با رژیمهای تجدیدنظر طلب
همکاری استراتژیک داشته باشد و پیوند خود را با نظامهای بنیادگرای افراطی و
رادیکال، به همکاری تاکتیکی محدود نماید» (نیکسون، 1371ش، ص246). این در
حالی است که ارزشها، ساختار و ویژگیهای هر جامعه، بیش از هر چیز بازتابی
است از سطح توسعه، فرهنگ و تاریخ آن. ارزشهای مختلف و متفاوتی در سطح جهان
وجود دارند؛ زیرا جوامع، از پیشینه تاریخی و سطوح فرهنگ و توسعه متفاوتی
برخوردارند. بنابراین، تلاشهای غرب و آمریکا برای جایگزینی ارزشهای غربی در
خاورمیانه عربی، به دلیل اینکه فرهنگ ملت عرب با ارزشهای غربی سخت
ناسازگار است، ثمری جز نارضایتی بیشتر مردم ندارد.
2. سیاست خارجی صلحجویانه در قبال رژیم صهیونیستی
بی تفاوتی نسبت به مسئله فلسطین در سیاست خارجی و برقراری
روابط صلحجویانه با اسرائیل را میتوان از جمله دلایل وقوع بیداری اسلامی
در کشورهایی چون تونس، مصر و برخی دیگر از کشورهای اسلامی ـ عربی دانست.
رابطه نزدیک رژیمهای تونس و مصر با رژیم صهیونیستی و کاهش هزینههای امنیتی
آن، از جمله عوامل مهم بیداری مردم مسلمان در این دو کشور بوده است. جمعیت
بالای یهودیان در کشورهای شمال آفریقا، جدا از انگیزههای سیاسی، اقتصادی و
امنیتی اسرائیل، عامل مهمی در توجه ویژه رژیم صهیونیستی به کشورهای این
منطقه است. علاوه بر این، همکاری گسترده اقتصادی، اطلاعاتی و امنیتی بین
اسرائیل و رژیمهای حاکم بر این کشورها، بخشی از منافع حیاتی اسرائیل به
شمار میرود.
همگرایی سیاسی رژیمهای حاکم بر تونس و مصر در مسائل منطقهای و
جهانی با اسرائیل، باعث میشد رژیم این کشور در عرصه منطقهای از انزوا
خارج شود. از سوی دیگر، روابط نزدیک با اسرائیل، برای کشورهایی چون مصر و
تونس، همواره به عنوان یکی از زمینههای اصلی بروز مخالفتهای داخلی مطرح
بود. این موضوع به ویژه در مورد مصر بسیار پر رنگتر بود. پس از انتقاد
معاهده کمپ دیوید، رژیم مصر هزینههای امنیتی سنگینی را برای این رابطه
پرداخت نمود که ترور انور سادات و مخالفت دامنهدار گروهها و جریانهای
اسلامی، تنها بخش کوچکی از آن بود. این وضعیت، بار دیگر در جریان وقوع
بیداری اسلامی در این کشورها بازتولید شد. با روی کار آمدن دولتهای
اسلامگرا در کشورهای تونس، مصر و مراکش، این دولتها بازنگری در نوع تعامل
با رژیم صهیونیستی را در دستور کار قرار دادند.
هرچند روند بیداری اسلامی را نمیتوان منشائی برای قطع کامل
همکاری این کشورها با رژیم صهیونیستی قلمداد کرد، اما در هر حال نمیتوان
تردید داشت که اسرائیل متحدان مهم منطقهای خود را از دست داده و برگشت به
شرایط قبل از وقوع بیداری اسلامی در این کشورها، برای این رژیم غیر ممکن
است.
3. تحولات انقلابی در خاورمیانه
عامل بسیار مهم دیگر که تأثیرگذار عمل کرد، خیزش مردمی و
بیداری خود کشورهای عربی بود. بیداری اسلامی که به صورت اعتراضات خیابانی،
ابتدا در تونس ظهور کرد و به سقوط دیکتاتور این کشور انجامید، دیگر کشورهای
عربی را نیز یکی پس از دیگری تحت تأثیر قرار داد و آنها را به اعتراض علیه
حکومتهای خود واداشت. در این رابطه باید توجه داشت که زمانی فرایند تسری
یک تحول رخ میدهد که شباهتهایی میان طرفین وجود داشته باشد. کشورهای عربی
نیز با توجه به قابلیت تأثیرگذاری بر یکدیگر در مورد مسائل منطقهای، از
این قاعده مستثنی نیستند. مهمترین شباهتهای آنان، فرهنگ اسلامی مشترک،
جغرافیای نزدیک و سابقه مشابه در داشتن حکومتهای خشن و دیکتاتوری است
(انتصار، 1390ش) که موجب تسری حرکتهای مردمی از تونس و به ویژه مصر، به
سایر نقاط جهان عرب شد.
در عین حال، باید توجه داشت که حرکتهای مردمی در جهان عرب،
نتایج متفاوتی داشته است که نشان دهنده تفاوتهایی است که عمدهترین آنها،
داخلی و اجتماعی میباشد. برای مثال، مصر کشوری یکپارچه است، ولی لیبی از
قبایل مختلف و بحرین از نژاد، زبان و مذاهب گوناگون تشکیل شده است. همین
طور، وضعیت جامعه مدنی در این کشورها حائز اهمیت است. در تونس و مصر، جامعه
مدنی قویتری نسبت به سایر کشورهای عربی وجود دارد. بنابراین، عقلانی است
که تونس و مصر راهی به مراتب آسانتر برای حصول خواستههایشان بپیمایند.
4. انقلاب اسلامی ایران
علاوه بر این، انقلاب اسلامی ایران نیز به عنوان عاملی خارجی،
تأثیرات زیادی در بیداری ملت عرب داشته است. همانگونه که شهید مرتضی
مطهری میگوید: «قویترین حربه دفاعی انقلاب اسلامی و مؤثرترین اسلحه
پیشرفت آن، ایمان ملت به نیروهای خویش و بازگشت به ارزشهای اصیل اسلام است»
(مطهری، 1389ش، ص122). مهمترین دستاوردی که انقلاب اسلامی ایران برای ملت
عرب داشت، اعطای باورمندی و آگاهی از توان و قدرت خویش برای استحقاق حقوق
پایمال شدهشان بود. در عین حال، نفس پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، حاوی
پیامهایی از جمله بازگشت به فرهنگ خودی، رشد و آگاهی دینی برای ملتهای عرب
بوده و این گمانه را در ذهن سوژه عربی ایجاد و تقویت نمود که میتوان با
تمسک به آموزههای قرآنی و وحدت کلمه، طاغوت داخلی و استکبار خارجی را که
مانع اعمال اراده مردم هستند، شکست داد و اراده خود را تحقق بخشید. این
پیامها موجب شکلگیری نیرویی بالنده در ملت عرب شد و آنها را در مسیر
بیداری اسلامی و اعتراض به حکومتهای استبدادیشان قرار داد.
2) تبدیل بیداری اسلامی به دومینوی تغییر رژیم
با توجه به تفاسیری که گذشت، بیداری ملل عرب که ناشی از عوامل
متعدد داخلی و خارجی است، توانست در شرایط و مقتضیات خاصی به اعتراضهای
گسترده و آشوبهای خیابانی تبدیل شود. در این بخش از نوشتار، به تجزیه و
تحلیل عواملی پرداخته میشود که شرایط و مقتضیات مناسب را برای به ثمر
نشستن بیداری اسلامی و آگاهی جامعه عرب فراهم نمود. بیشک عوامل متعددی دست
به دست هم دادهاند تا شرایط تغییر دیکتاتورهای عربی فراهم شود. تغییری که
از تونس آغاز شد، مصر را فرا گرفت، لیبی و یمن را در نوردید و همچون
طوفانی سهمگین با رژیم آلخلیفه در بحرین در حال دست و پنجه نرم کردن است.
عوامل مهم تبدیل بیداری اسلامی به تغییر دیکتاتورهای عربی نیز به دو دسته
داخلی و خارجی تقسیم میشوند.
الف) عواملداخلی
عوامل داخلی مؤثر بر تبدیل بیداری اسلامی در کشورهای
خاورمیانه عربی به دومینوی تغییر نظام سیاسی را میتوان در چند مورد ذیل،
خلاصه کرد:
1. وحدتویکپارچگیحرکتهایمردمیوسیاسی
حرکتهای مردمی در جوامع عربی که با وجود سرکوب گسترده از سوی
نظامهای دیکتاتوری حاکم با سردادن شعار «سلمیه سلمیه حتی النصر» (حرکت
مسالمتآمیز تا پیروزی) ادامه یافت، منجر به شکلگیری نوعی همدلی و
یکپارچگی بین توده جامعه و جریانهای سیاسی گردید.
در جریان بیداری اسلامی در کشورهای تونس، مصر و لیبی که
تاکنون به سقوط دیکتاتورها انجامیده است، نوعی وحدت و یکدستی خاص بین مردم
معترض دیده میشود، به گونهای که هیچگونه اختلاف طبقاتی، قومی یا مذهبی
نتوانسته است در آن رخنه کند؛ چرا که همه با یک خواسته مشترک و حفظ وحدت
کامل پا به عرصه مبارزه با استبداد گذاشتند و در این راه پیروز شدند. در
این چهارچوب، گروههای داخلی، به ویژه احزاب و به خصوص در دو کشور مصر و
تونس، به حمایت از حرکتهای مردمی پرداختند. اسلامگرایان کشورهای عربی که
شامل اخوان المسلمین در مصر، طرفداران راشد الغنوشی در تونس و همچنین،
سلفیها و اخوانیها و حتی برخی از جریانهای شیعی در لیبی میشوند، همواره به
صورت مستقیم یا غیرمستقیم حمایت خود را از حرکتهای مردمی اعلام کردند. در
رابطه با حمایت احزاب سیاسی از جنبشهای مردمی، مصر به عنوان الگو مطرح است.
در این کشور، احزاب سیاسی از جمله اخوان المسلمین، همواره نسبت به حوادث
مصر رویکردی میانهرو و محافظهکارانه داشتند و نسبت به تغییرات و تحولات
بسیار محتاطانه عمل میکردند. به عبارتی، احزاب مصر در شرایط بحرانی
محافظهکاری پیشه کردند و در شرایط آرامتر رو به سوی میانهروی و اعتدال
آوردند (احمدی، 1390ش).
علت این محافظهکاری نیز تا حدود زیادی ناشی از فشارهایی بود
که از سوی کشورهایی غربی و نیز دولتهای منطقه و گروههای سیاسی مخالف بر
آنها وارد میشد (پژوهنده، 1383ش، ص216). در این شرایط، این گروهها و
احزاب، به علت نگرانی از بروز خلل در حرکتهای مردمی، در آن شرایط حساس،
محافظهکارانه عمل کردند، اما پس از به ثمر نشستن حرکتهای مردمی، راهبرد
آنها نفوذ در جامعه، تثبیت جایگاه خود و مبارزه برای کسب قدرت است.
2. سیستمنیرومندارتباطاتیواطلاعرسانی
سیستم ارتباطات و اطلاعرسانی قوی نیز از عوامل مهم داخلی بود
که مردم عرب را در پیشبرد خواستههای خود بسیار یاری نمود. ارتباطات، به
ویژه ارتباطات سریع و جامع، از مهمترین ابزارهایی است که در دست مردم
منطقه است و همچنین، ابزارهای قدیمیتر نیز در انقلاب مصر با توجه به
محدودیتی که حکومت این کشور برای مردم ایجاد کرد، از اهمیت زیادی برخوردار
بود (انتصار، 1390ش). شبکههای اجتماعی مجازی، نقش جدیدی در تحولات سیاسی ـ
اجتماعی جوامع بسته بازی میکنند. در عصر ارتباطات و با گسترش فناوریهای
ارتباطی، دولتها کنترل کمتری بر جوامع دارند و از این طریق، جوانان معترض
عرب توانستند حرکتهای خود را هماهنگ کنند، به نحوی که بسیاری از روایتهای
اعتراضات مردمی در جهان عرب، از طریق شبکههای تویتر، فیسبوک و دیگر وسایل
ارتباط جمعی به داخل و خارج از کشور انتقال مییافت (کاردوست، 1390ش) که
موجب هماهنگی در داخل و حمایت از خارج میشد.
3. همکاریارتشونیروهاینظامیباحرکتهایمردمی
در رابطه با نقش ارتش و نیروهای نظامی در روند بیداری اسلامی،
شاهد حمایت این نیروها از مردم در مصر، و تونس بودیم. در مصر، نیروهای
نظامی با سرپیچی از دستور حسنی مبارک که خواستار سرکوب مردم شده بود، به
حرکتهای مردمی پیوستند. در مقابل، در لیبی، گروههایی از ارتش که وفادار به
معمر قذافی (دیکتاتور لیبی) بودند، تا آخرین روزهای مبارزه در کنار او
ماندند، در عین حال که بخشی از نیروهای نظامی نیز دست از حمایت از قذافی
کشیدند. در تونس، ارتش و دستگاه امنیتی پس از چند روز مقاومت، از صحنه
تحولات کنار رفتند و در مصر نیز نیروهای نظامی و امنیتی به همین شیوه عمل
کردند (ابوطالبی، 1390ش).
در عین حال، ارتش در رژیمهایی چون قذافی در لیبی، علی عبدالله
صالح در یمن و آلخلیفه در بحرین، از ابتدا در مورد استفاده عریان از
خشونت و سرکوب مردم از سوی نیروهای نظامی و امنیتی مصمم بودند و به همین
دلیل، فرآیند تغییر رژیم در این کشورها به طول انجامید و یا هنوز به
سرانجام نرسیده است.
ب) عواملخارجی
عوامل خارجی مؤثر بر تبدیل بیداری اسلامی در کشورهای
خاورمیانه عربی به دومینوی تغییر نظام سیاسی را میتوان در چند مورد ذیل،
خلاصه کرد:
1. حمایتافکارعمومیورسانههایبینالمللی
با گسترش شبکههای ارتباطی در عصر ارتباطات، مرزهای زمانی و
مکانی تقریباً حذف شدهاند و کوچکترین اتفاقی در هر گوشه دنیا به سرعت به
تمام نقاط جهان مخابره میشود. همین امر باعث شکلگیری گسترده افکار عمومی
بینالمللی شده است که در قبال وقایع مختلف در هر گوشه از جهان، واکنش نشان
میدهند و دولتها نمیتوانند کنترل مؤثری بر آنها داشته باشند. در تحولات
اخیر کشورهای عربی نیز همین افکار عمومی بینالمللی موجب حمایت جهانی از
مردم عرب در مقابل سرکوب رژیمهای دیکتاتور شد. این امر باعث تقویت روحیه
معترضان و تضعیف دولتهای سرکوبگر گردید. همچنین، این رسانهها و شبکههای
ارتباطی بینالمللی هستند که به عنوان عاملی مهم در مخابره کردن رویدادهای
جهان نقش مؤثری در شکلدهی به افکار عمومی جهانیان بازی میکنند. در این
مورد، شبکه عربی الجزیره، نقش بارزی در شکلدهی به افکار عمومی در جهت
حمایت از مردم تونس، مصر و لیبی و تحریک افکار عمومی جوامع انقلابی ایفا
کرد.
2. حمایتبرخیدولتهایخارجی
قدرتهای بزرگ غربی، مواضعی دوگانه را در قبال بیداری اسلامی و
حرکتهای مردمی خاورمیانه، اتخاذ کردند. این قدرتها، به ویژه آمریکا در
مورد برخورد با این جنبشها و حرکتهای مردمی، در موارد متعدد یکسان عمل
نکردند. آمریکا همواره سنت دیرپای پیگیری سیاستهای سلطهجویانه، ناپخته و
خشن را به ویژه در خاورمیانه دنبال کرده است. در واقع، از دید آمریکاییان،
جهان به دو دسته تقسیم میشود: 1. حوزه صلح؛ شامل کشورهایی است که دارای
ارزشهای لیبرالی هستند یا در جهت ارزشهای لیبرال در حرکتند. 2. حوزه آشوب؛
شامل کشورهایی است که ارزشهایی غیر از ارزشهای لیبرال دارند و به عبارتی،
ارزشهای غیر آمریکایی دارند.
آمریکا که در ابتدا به حمایت از رژیم مبارک پرداخت، استراتژی
خود را در چهارچوب این تئوری مطرح کرده است. بر پایه این استراتژی، ایالات
متحده تمام تلاش خود را میکند که ضمن حمایت از حرکتهای مردمی منطقه،
ارزشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که در جهت منافع و ارزشهای
آمریکایی است را در منطقه جایگزین کند. این در حالی است که ارزشها و
ساختارهای فرهنگی جامعه عرب که به طور مؤثری از اسلام قوام مییابد،
نمیتواند پذیرای ارزشهای آمریکایی باشد.
اتحادیه اروپا نیز صرف نظر از نگرانیهایی که در مورد قدرتیابی
اسلامگراها دارد، در جهت تلاش برای توسعه سیاسی مصر و ثبات آن، که
تأثیرگذار بر امنیت اروپا است، در همان آغاز حرکت مردمی مصر از آن حمایت
کرد. در واقع، سیاست اتحادیه اروپا برای حفظ امنیتش، در مورد همسایگان خود
در جنوب مدیترانه، کمک به توسعه سیاسی ـ اجتماعی آنان و جلوگیری از
بیثباتی است. با این حال، آمریکا همچنان در مورد خاورمیانه عربی و حوادث
پیش رو در این منطقه، راهکار مطلوب را به منظور تأمین بهینه منافع
استراتژیک خود از طریق تدوین و اجرای نوعی استراتژی بی نظمی دنبال میکند
تا در موقعیت مناسب و قاب کنترل، از آن بهرهبرداری نماید (کاردوست،
1390ش). در مورد قدرتهای مؤثر منطقه نیز شاهد اقدامات و موضعگیریهایی از
سوی آنان در حمایت از حرکتهای مردمی بودهایم. از جمله میتوان به حمایت
پایدار ایران و ترکیه از حرکتهای مردمی منطقه در مقابل رژیمهای دیکتاتور و
سرکوبگر اشاره کرد. در مقابل، عربستان سعودی، هنوز به عنوان حامی این
رژیمها و پناهگاه برخی دیکتاتورها ـ نظیر بنعلی و صالح ـ نقش بازی میکند و
با اعزام نیروی نظامی به بحرین، به سرکوب مردم معترض این کشور و حمایت از
دیکتاتوری رژیم آلخلیفه میپردازد.
3. حمایتسازمانهاومجامعبینالمللی
در کنار حمایت دولتها، شاهد حمایت مجامع و سازمانهای
بینالمللی نیز از حرکتهای مردمی خاورمیانه عربی بودهایم. مهمترین سازمان
بینالمللی؛ یعنی سازمان ملل متحد، در موارد متعدد، حمایت خود را از
جنبشهای بیداری ملت عرب اعلام کرده و سرکوبهای خشن حکومتهای عربی را محکوم
نموده است که مهمترین و بارزترین آن، قطعنامههای 1970 و 1973 شورای امنیت
با هدف جلوگیری از کشتار غیر نظامیان، علیه حکومت معمر قذافی در لیبی بوده
است. طی این قطعنامهها، نیروهای بینالمللی براساس موازین حقوق بشری و
اصل مسئولیت حمایت به لیبی حمله کردند و بدین صورت، با اجازه سازمان ملل در
لیبی مداخله نظامی صورت گرفت.
شورای امنیت سازمان ملل متحد، با صدور قطعنامه 1971در تاریخ
26 فوریه 2011م، ضمن محکوم کردن اقدامات سرکوبگرانه رژیم قذافی در چهارچوب
فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد، به تحریم مالی و نظامی لیبی پرداخت و
دارایی سران حکومت لیبی را مسدود نمود. همچنین، طبق قطعنامه 1973در تاریخ
17 مارس 2011م، شورای امنیت، خواستار محاکمه عاملان کشتار غیرنظامیان در
لیبی شده و دولت لیبی را مسئول حفظ جان مردم این کشور دانست. این شورا،
همچنین، منطقه پرواز ممنوع را بر فراز آسمان لیبی برای جلوگیری از پرواز
هواپیماهای نظامی قذافی برای سرکوب مردم ایجاد کرد.
نتیجه
چنانکه در این مقاله آمد، دلایل بیداری اسلامی در کشورهای
عربی را میبایست در دو سطح داخلی و خارجی جستجو کرد. در سطح داخلی، اشکال
نادرست حکومت، کسری دموکراسی و کسری توجه به نیازهای مردم، تمرکز قدرت و
ثروت در دست خاندان و احزاب خاص و همچنین، تحول فکری، فرهنگی و اجتماعی
اعراب را میتوان از دلایل عمده این خیزش برشمرد. در سطح خارجی نیز تأثیر
انقلاب اسلامی ایران، دخالتهای بیمورد غرب در پوشش همکاری، اتخاذ
خطمشیهای نادرست در سیاست خارجی توسط حکام عرب و تأثیرگذاری تحولات خود
کشورهای عربی و بیداری اسلامی، هر کدام از جمله عوامل تأثیرگذار بر این
بیداری بودند.
همچنین، تغییر رژیمهای عربی نیز در دو سطح داخلی و خارجی قابل
تبیین است. در سطح داخلی، وحدت و یکپارچگی حرکتهای مردمی و ثابت قدمی
آنها، نظام ارتباطاتی و اطلاعرسانی قوی، همکاری ارتش و نیروهای نظامی با
مردم (مصر، تونس و تا حدودی لیبی) و حمایت جبههبندیها و گروههای مختلف
داخلی از مردم، سرنگونی رژیمهای دیکتاتور عربی را تسهیل کرد. در سطح خارجی
نیز حمایت افکار عمومی جهان، حمایت (اجباری/ یا از روی رضایت) برخی دولتهای
خارجی وحمایت سازمانهای بینالمللی از حرکتهای مردمی، انقلابهای اسلامی
جدیدی را در منطقه خاورمیانه پدید آورد.
انقلاب اسلامي ايران
چكيده
بيداري
اسلامي مقوله اي است كه همزمان با تهاجم همه جانبه غرب در جهان اسلام وعصر
استعمار، شروع شد و از آغاز تا عصر حضرت امام خميني(ره) مراحل گوناگوني
را پيمود. اين حركت كه مشخصا با انديشه هاي كساني چون سيد جمال الدين
اسدآبادي شروع شده بود، همواره در ميان حلقه هاي محدود و معين تبارز يافت و
هيچگاه نتوانست به مثابه يك گفتمان مسلط عمل كند. حتي در زماني كه اين
جريان توسط كساني چون حسن البنا وسيد قطب در مصر، ابعاد گسترده تري يافت،
بازهم نتوانست وارد زندگي همه توده هاي مسلمان شود و طرحي نو دراندازد.
حضرت
امام خميني (ره) براي نخستين بار توانست گفتمان بيداري اسلامي را تبديل به
«عمل سياسي » كرده و نه تنها آن را وارد حوزه عمل همه توده هاي مسلمان،
بلكه وارد خاطر جمعي همه مستضعفان جهان كند.
بيداري
اسلامي مقوله اي است كه همزمان با تهاجم همه جانبه غرب در جهان اسلام وعصر
استعمار، شروع شد و از آغاز تا عصر حضرت امام خميني(ره) مراحل گوناگوني
را پيمود. اين حركت كه مشخصا با انديشه هاي كساني چون سيد جمال الدين
اسدآبادي شروع شده بود، همواره در ميان حلقه هاي محدود و معين تبارز يافت و
هيچگاه نتوانست به مثابه يك گفتمان مسلط عمل كند. حتي در زماني كه اين
جريان توسط كساني چون حسن البنا وسيد قطب در مصر، ابعاد گسترده تري يافت،
بازهم نتوانست وارد زندگي همه توده هاي مسلمان شود و طرحي نو دراندازد.
حضرت
امام خميني (ره) براي نخستين بار توانست گفتمان بيداري اسلامي را تبديل به
«عمل سياسي » كرده و نه تنها آن را وارد حوزه عمل همه توده هاي مسلمان،
بلكه وارد خاطر جمعي همه مستضعفان جهان كند. عجين نمودن حافظه جمعي با
گفتمان بيداري اسلامي كه از ضمير روشن و آگاه و نفَس مسيحايي حضرت امام(ره)
سرچشمه مي گرفت، توانست در مدتي بسيار كم دستاوردهاي كلاني براي جامعه
اسلامي وجامعه بشري به بار آورد. نخستين ومهم ترين دست آورد آن بود كه
گفتمان بيداري اسلامي از يك خرده گفتمان تبديل به گفتمان مسلط شد.
اين
حركت اما، هيچ گاه به آساني صورت نگرفت، بلكه گفتمان هاي مزاحم ورقيب،
همواره درپي تنگ كردن عرصه براي آن بوده اند. گفتمان بيداري كه به وسيله
حضرت امام مهندسي شده بود، يك جريان مقطعي نبود، بلكه يك حركت تاريخي بود
كه در طول تاريخ ادامه خواهد داشت و جاودانه خواهد ماند، به همين خاطر اين
گفتمان، همواره مستلزم بازخواني وبازيابي است. مقاله حاضر در پي آن است كه
اين پويش تاريخي را بازخواني كند و نقش محوري امام خميني در آن و نيز جريان
هاي معارض ورقيب را ياد آور شود. باشد كه همگان همدلي وهمراهي با اين حركت
عظيم را از ياد نبريم.
نقش انقلاب اسلامي در ظهور بيداري اسلامي
جمهوري
اسلامي ايران بعنوان كشوري آزاد و مستقل و به دليل موقعيت ژئوپليتيك و
ژئواستراتژيك همواره در تحولات بين المللي تاثيرگذار بوده است. ايران
توانسته در زمينه هاي تاثيرگذار فكري، صدور تفكر مقاومت و مبارزه با
استعمار، امپرياليزم، استبداد و خودكامگي در عرصه هاي مختلف نقش آفريني
نمايد.
جريان مشروطه، ملي شدن صنعت نفت و نهضت 15 خرداد 42 از
نمونه هاي بارز و تاريخي نقش هدايتگري ايران است. در اين مقاطع
حساس و تاثيرگذار، جدايي از سياستهاي دولت و حاكمان بود كه
از ناحيه علماي دين و روشنفكران مذهبي مديريت مي شد. چرا كه در
اين مقاطع خصوصا در عصر پهلوي دولت بيشتر از بيرون(مدل آتاتورك در تركيه)
الگو مي گرفت. به همين جهت تاثيرگذاري در اين دوره تاريخي محدود به منطقه و
بخصوص كشورهاي اسلامي بود.
بيداري اسلامي بعنوان يك پديده متاثر از
نهضت فكري جمهوري اسلامي در عصر امروز در قالب يك جنبش اجتماعي و سازماني
رخ نموده است. اين جريان در عرصه منازعات سياسي و امنيتي علاوه بر اينكه
موجوديت و نفوذ خود را به اثبات رسانيده است مي رود تا به قدرت بلامنازع
نقش آفرين در سطح جهاني تبديل شود.
بدون ترديد انقلاب اسلامي عامل عمده
بيداري اسلامي است و نقش ويژه اي در روند بيداري ملل مسلمان ايفا كرده است.
پديده انقلاب اسلامي پس از چند سده به شكل عملي و عيني، اسلام و جوامع
اسلامي را از انزوا و سكون خارج كرد و انرژي آزاد شده از آن به عنوان موتور
محركه همه تحركات و خيزش جريان ها و جنبش هاي اسلامي از يكسو مردم مسلمان
منطقه را نسبت به حق و حقوق و توانايي هاي خود آگاه كرد و از سوي ديگر طلسم
شكست ناپذير بودن غول استبداد و اختاپوس استعمار و امپرياليسم را ابطال
كرد و اين مساله خود«جسارت و اعتماد به نفس» را به ملتهاي مسلمان
بازگرداند. در چنين وضعيتي بود كه به تعبير اقبال لاهوري تهران قرارگاه
مسلمانان شد و جمهوري اسلامي در فرآيند ظهور، توسعه و تثبيت خود در داخل به
عامل منحصربه فردي در احيا، پايداري و توسعه بيداري اسلامي و در شرايط
كنوني به مركز سازماندهي تمدن نوين اسلامي تبديل شد.
نهضتهاي اسلامي و
جريانهاي فعال متاثر از متن مردم جوامع اسلامي، شعائر و شعارهاي انقلابي
ايران مانند جهاد، شهادت و ايثار را به عنوان اصول اساسي مبارزاتي خود
پذيرفتند. شعارهاي لاشرقيه و لا غربيه، الله اكبر، هيهات منا الذله، الموت
لآمريكا و اسرائيل و ساير شعارهاي با صبغه مذهبي از جمله شعارهاي صادراتي
انقلاب اسلامي است كه جنبش ها و جريان ها در تحركات و راهپيمايي هاي خود
همواره به آن تكيه مي كنند.
اين مضامين كه خود هر يك محتوايي
به فراخي يك مدل و الگوي سياسي و مقاومتي در برخورد با
رخدادها و عوامل آن دارد در ميان نسل جوان مسلمان نيز خصوصا
رسوخ پيدا كرده و تاثير مثبت و كارآمدي خود را به اثبات
رسانيده است.
حدود بيش از 3 دهه است كه گروههاي منسجم و سازمان يافته
كوچك و بزرگ تحت عنوان جنبش هاي اسلامي با استناد و با اعتقاد به اسلام در
سطح محلي، ملي، منطقه اي و بين المللي ظاهر شده اند. اين جنبش ها كه از
حمايت توده جوامع خود نيز بهره مند هستند به شدت در كانون توجه كشورهاي
ديگر قرار گرفته اند.
بيداري اسلامي به عنوان يك آگاهي جمعي با تكيه بر
اراده عمومي و متاثر از اسلام اصيل تحت مديريت جمهوري اسلامي ايران در
شرايط كنوني تبديل به رفتار سياسي شده و در شكل يك ايده سياسي سامان داده
شده است. تئوريزه شدن اين نهضت فكري مرحله فرموليته اي را پشت سر گذاشته و
به عنوان يك مدل سياسي رخ نموده است. وضعيت معادلات منطقه اي در حركت رو به
جلوي خود همسو با منافع و مصالح اسلام و جنبش هاي اسلامي و كاملا در تضاد
با برنامه ها و آرمانهاي غرب در حال رقم خوردن است.
اين مساله خود باعث
تغيير موازنه قدرت به نفع جنبش هاي شيعه با پشتوانه فرهنگي انقلاب اسلامي
است. جبهه بندي فكري جديدي ميان جريان هاي اصيل اسلامي با آمريكا و جريان
هاي وابسته با آن تشكيل شده و جهان اسلام با غرب در مرحله اي سرنوشت ساز
كه نياز به درايت و مديريت هوشمندانه اي دارد قرار گرفته است.
غرب در
نقطه اوج منحني رشد خود دوران افول را آغاز كرده و در موضع انفعالي قرار
دارد. اما نهضت بيداري جمهوري اسلامي د رآغاز خيزش انقلابي به سرعت حركت
تكاملي را تجربه مي كند. حركتي كه هر چه به پيش مي رود به چشم انداز آرماني
خود نزديك مي شود و با اعتماد به نفس تمام در حال ويران سازي بنيادهاي
سياسي و حقوقي غرب در منطقه است.
موج بيداري اسلامي
امروز
امواج بيداري اسلامي به سرعت در حال پيشرفت در سراسر جهان بوده و ارزشهاي
اسلامي در حال احيا مي باشند. موج بيداري اسلامي باعث شكست سياستهاي
استعماري شده است و دشمنان سعي دارند تا با اين موج عظيم كه در سراسر دنيا
فراگير شده از هر راهي با بكار بستن حربه هاي گوناگون مقابله كنند.
در حقيقت بيداري اسلامي به مفهوم احياگري اسلامي است كه با آن استقلال، عدالت و همه آموزه ها و ارزش هاي متعالي الهي زنده مي شود.
با
شكست مكاتب مادي گرا و ارزش هاي مادي رايج، جهان اسلام شاهد حركتي فراگير
است و در اين شرايط دشمنان در صدد ايجاد اختلاف و تفرقه براي مقابله با اين
بيداري و حركت هستند.
با توجه به پيشرفت روزافزون اسلام و گسترش و
ترويج موج بيداري اسلامي در جهان، دشمنان مسلمانان از جمله آمريكا در
تلاشند تا با افزايش فشارهاي سياسي، نظامي و اقتصادي بر آنها و همچنين
تجزيه كشورهاي اسلامي، تحميل جنگ و از بين بردن حكومتهاي مردمي از اين
پيشرفتها جلوگيري كنند.
امروز آمريكا بيش از هر زمان ديگري خطر گسترش
بيداري اسلامي را درك كرده و با ايجاد موانع بزرگ در اين راه، جنبش بيداري
اسلامي را با چالشهاي جدي مواجه مي نمايد. لذا با ارائه طرح خاورميانه بزرگ
كه تئوريسين هاي صهيونيست طراح آن مي باشند در صدد استحاله جوانان كشورهاي
اسلامي و در حقيقت در پي قطعه قطعه كردن جهان اسلام هستند تا بتوانند راحت
تر آن را ببلعند.
شكل گيري اتحاديه اروپا بر اساس منافع مشترك و
دغدغه ها و نگراني هاي مشترك اين كشورها است. دولتها و ملتهاي جهان اسلام
نيز بايد بر اساس اعتقاد مشترك و دشمن مشترك با يكديگر متحد شوند.
بيداري شرط لازم براي موفقيت
بيداري
شرط اوليه موفقيت است ولي تنها و آخرين شرط نيست. موقعي كه بيدار مي شويم
اگر دستور روز نداشته باشيم ممكن است دوباره به خواب برويم. بنابراين دو
چيز لازم است:
اول اينكه دستور روز چه باشد؟ كدام كار اولويت دارد و
ابتدا بايد آنرا انجام دهيم؟ آيا مساله فلسطين؟ يا تغيير الگوي احزاب در
كشورهاي اسلامي؟ دوم اينكه ما بايد از قدرت خود استفاده كنيم و قدر اين
قدرت را نيز بدانيم. البته داشتن قدرت نيز به تنهايي كافي نيست بطوريكه
اگر كار و برنامه ريزي نكنيم و بر قدرت خود مديريت نداشته باشيم و اگر
ندانيم كه از اين قدرت چگونه استفاده كنيم دوباره به خواب خواهيم رفت.
اگر
ما جهاني سازي يعني روند جهاني كردن دنياي غرب و غربي كردن دنيا را يك خطر
بالفعل مي دانيم متقابلا براي جهاني سازي آرمانها در اسلام چه كرده و چه
خواهيم كرد؟ جهان شمولي خود ما از چه نوع است؟ الگوي اسلامي ما چيست؟ تشكل
سياسي ما چقدر با غرب فرق دارد؟
پس مسلمانان براي اينكه بتوانند در عرصه
جهاني حضور فعال داشته باشند و با تكيه بر توانمنديهاي موجود نقش تعيين
كننده اي در تعيين خط و مشي جهاني ايفا نمايند بايستي از خواب غفلت بيدار
شده و با كنار زدن قدرتهاي پوشالي و نقش بر آب كردن نقشه هاي استعماري آنها
زمينه هاي تحقق آرمانهاي اسلامي را در سطح جهاني فراهم آورند.
قرن حاضر قرن بيداري جهان اسلام است
پيروزي
انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني (ره) سرآغاز تحولات نوين در جهان
اسلام بوده و اين خود نويدبخش اين مهم مي باشد كه قرن حاضر قرن بيداري
جهان اسلام است . به بركت قيام حضرت امام خميني(ره) و پيروزي انقلاب
اسلامي بود كه مسلمانان در اقصي نقاط جهان به اين باور دست يافتند كه
دوران تسليم و خودباختگي عالم اسلام در برابر غرب به پايان رسيده و افق
فراروي جهان اسلام بسيار روشن و اميدوار كننده است.
بيداري اسلامي گرچه ادواري را پشت سر نهاده اما امروز دور جديدي از اين جنبش در سراسر جهان بهچشم ميخورد.
تحولات
افغانستان، عراق، لبنان و وقايع اخير فلسطين اشغالي همه حكايت از بيداري
عالم اسلام دارد. كشورهاي اسلامي بايستي ضمن هوشياري بيش از پيش با تقويت
اتحاد و همبستگي ميان خود استقلال جهان اسلام را در برابر غرب حفظ كنند.
با
گسترش روح بيداري اسلامي در اقصي نقاط جهان، در لبنان ملتي كه در محروميت
نگه داشته شده بودند عده اي جوان با ايمان اسرائيل را به زانو درآوردند و
بدون دادن كوچكترين امتيازي آنها را وادار به فرار كردند. در افغانستان كه
معروف به گورستان امپراطوري هاست، بعد از آنكه دولتهاي انگليس و روسيه را
به زانو درآورده اينك مي رود تا امپراطوري آمريكا را هم به زانو درآورد.
در
تركيه، الجزاير و ساير كشورهاي اسلامي تنها بانگي كه امروز بلند مي شود
نداي اسلام است. در فلسطين اشغالي نيز انتفاضه امان را از صهيونيزم و
امپرياليزم گرفته و اگر آمريكا امروز به فكر اشغال عراق است در واقع براي
ضربه زدن به اين بيداري و آگاهي است كه مسلمانان پيدا كرده اند.
مسلمانان
بيدار شده اند و بر پايه سه اصل مهم كار خويش را آغاز
نموده اند: يكي «بازگشت به اسلام ناب» كه در صدر اسلام
توانست بر قدرتهاي بزرگ آن زمان غلبه كند ، دوم « وحدت جهان
اسلام» است كه امپرياليزم و استعمار، ساليان دراز سعي مي
كردند با تكيه بر اصل تفرقه بينداز و حكومت كن بين
فرقه هاي مختلف اسلامي فاصله بيشتر بيندازند و سومين اصل
اين بيداري «استكبار ستيزي» و مقابله با كفر و الحاد و
طاغوت و طاغوتيان زمان است.
جهان اسلام به موج جديد بيداري نيازمند است
در
صدر اسلام پس از اينكه اسلام با تكيه بر قدرت معنوي و نفوذ در دلها و قدرت
نظامي، قدرتهاي بزرگ روم و ساسانيان را شكست داد و به سرعت گسترش
پيدا كرد ديري نپاييد كه بخش عظيمي از دنياي متمدن آن زمان را در
اختيار گرفت. علاوه بر آن دنياي فكر و انديشه اسلامي نيز به
موازات قدرت نظامي و اقتصادي در جهان اسلام گسترش پيدا كرد و اين
زماني بود كه اروپاي متمدن آن دوران، دوران افول خود را طي ميكرد.
زماني كه تمدن اسلامي در اوج شهرت و معروفيت خود قرار گرفت تمدن
غرب در خواب فرو رفت به طرزي كه امروزه غربيها از آن دوران به
نام «عصر تاريكي» در غرب، ياد ميكنند زيرا در برابر اسلام، آنان چيزي
براي ارائه كردن به جهان بشريت نداشتند. جنگهاي صليبي در حقيقت،
پاتكي بود كه غرب به جهان اسلام وارد آورد و اگر چه در طول دو قرن
نتوانست آنچه را ميخواست از نظر نظامي به دست بياورد ولي توانست
خود را با فرهنگ و ادبيات و پيشرفتهاي فكري جهان اسلام به تدريج
آشنا بكند و اين خود زمينهاي براي بيداري غرب شد. دوره رنسانس
براي غرب، درحقيقت، پشت سرگذاشتن عصر تاريكي و آغاز دورهاي بود كه
به آن «عصر روشنايي» ميگويند.
و بدين ترتيب تحت تأثير جهان
اسلام، غربيها بتدريج توانستند پيشرفتهاي شگفتي را به وجود آورند و
قرون 17 و 18 و 19 دوران شكوفايي جهان غرب بود و در اين دوران است
كه متاسفانه جهان اسلام، تحت تاثير دو عامل به خواب فرو رفت: يكي
استعمار و استثماري بود كه غرب در اين منطقه مهم جغرافيايي و فكري
انجام داد و دوم استبداد و انحرافاتي بود كه حكام مسلمان در اين
دوران داشتند و راه انحراف از افكار و انديشه هاي ناب اسلامي را طي كردند.
ظرفيت تمدن سازي انقلاب اسلامي
آنچه
واكنش غرب عليه ايران را برانگيخته، ظرفيت تمدن سازي انقلاب اسلامي و خيزش
مجدد فرهنگ و تمدن اسلامي برگرفته از روح انقلاب در سطح جهان است. خصوصا
آنكه خيزش اسلامي از نقاط مختلف جهان اسلام نيز فراتر رفته و روح بيداري
اسلامي از آسيا گرفته تا آفريقا و آمريكاي لاتين را نيز درنورديده است.
انقلاب
اسلامي بعنوان پديده اي كه بر بنياد ارزش هاي دين با
تكيه بر روش ها و شيوه هاي نوين دموكراسي شكل گرفت و
الگوي جديد از مقاومت و مبارزه با استعمار و استبداد
را به نمايش گذاشت الگوي جديدي از مديريت در عرصه
قدرت، سياست و حاكميت را متجلي و شكل نويني از
تاثيرگذاري و متفاوت از كاركرد تاريخي مزبور را بنا نهاد
و نوع جديدي از احياگري و بيداري فكري را سامان داد
و هدايت كرد.
جمهوري اسلامي براي اولين بار اصطلاح « امت اسلامي»
بعنوان يك مفهوم انقلابي را وارد ادبيات سياسي جهان كرد. در همين چارچوب
تفكر منطقه گرايي به شكل نوين را در دستور كار قرار داد و فرآيند تبديل شدن
به يك قدرت هژمون را پيشه كرد كه امروز پس از 3 دهه تلاش و بالندگي
توانسته است بعنوان الگوي منطقه جايگاه خود را تعريف كند. الگويي كه با
وجود هژمون هاي برون زا و مداخله گر مزاحم توانست به تقويت موقعيت و توسعه
نفوذ خود ادامه دهد و حوزه نفوذ منطقه اي خود را به حوزه جهاني اسلام ارتقا
دهد.
ايران در شرايط فعلي نظم نويني را نويد مي دهد كه بنيادهاي
معادلات سياسي و امنيتي موجود را در اشكال نرم و سخت با چالشهاي جدي و بي
سابقه مواجه كرده است.
آرمان انقلاب اسلامي: هويتيابي و بيداري جهان اسلام
تاريخ
گواه است كه حركت ايرانيان در طول تاريخ هميشه همراه با تفكر و تأمل بوده و
در صحنه جهاني حضوري آگاهانه داشته اند. بخشهايي از تاريخ ايران به
خوبي نشان ميدهد كه ايرانيان در ادوار مختلف در عرصههاي گوناگون سرآمد
بودند و صراط ها و راههاي جديدي را نيز براي بشر نشان دادهاند.
قبل از اسلام دنيا در دست 2 امپراطوري روم و ساساني بود و اين 2 قطب قدرتمند براي دنيا تعيين تكليف ميكردند.
در
دوران پس از اسلام ايرانيان كه يكتاپرست بودند و به فنون اداره كشور
آشنايي داشتند و از تمدن غني نيز برخوردار بودند در مواجهه تفكر اسلامي
با آغوش باز پذيراي آن شدند كه حاكي از پختگي در نهان آنها بود.
ايرانيان تفكر اسلامي را مطابق فطرت خود يافتند و اين مسئله در
كنار برخي بيعدالتيها و مسائل اجتماعي سبب شد روح بلند اين
ملت به سادگي انديشه اسلامي را بپذيرد و هضم كند و تمدني
آراسته با تفكر اسلامي را ايجاد نمايد. تمدن اسلامي در دوران حيات اجتماعي
ايرانيان و در زمان علو انديشه و فرهنگ اسلامي در اين سرزمين باروري گسترده
اي در زمينههاي مختلف يافت در حالي كه در اين برهه شاهد نوعي سكوت در
علم و انديشه غربي از قرن ششم تا دهم ميلادي بوديم.
در طول دو قرن دنياي
اروپا تحت تأثير متفكران اسلامي همچون ابنسينا و ابنعربي قرار گرفت و
نحلههاي مختلفي متأثر از اين شخصيتهاي بزرگ ايجاد شد و تمدن اسلامي فروغ
خود را در ساحت غرب گستراند و به مرور زمان آنها نيز در سايه انديشههاي
عالمان اسلامي به رشد علمي دست يافتند اما در بلاد اسلامي به دلايل مختلف
داخلي و خارجي حركت بالنده دچار فرود شد و نتوانست مسير خود را ادامه دهد.
تمدن اسلامي تا آنجا از استحكام برخوردار بود كه حتي افرادي چون مغولها
كه توحش داشتند و به سرزمين ما حمله كردند تحت تعاليم برخي علماي ديني
همچون خواجه نصيرالدين طوسي دچار تحول فكري شدند و از آبشخور اين انديشه
با صلابت نوشيدند. يكي ديگر از دوران ستايشبرانگيز در تمدن اسلامي ايران
عهد صفويه است كه البته اين دوران را نيز نميتوان بياشكال دانست. در
عصر صفويه چند اقدام مهم همچون ايجاد وحدت ملي در راستاي دستيابي به ايران
بزرگ و جمعآوري منابع اسلامي و اشاعه فرهنگ اهل بيت صورت گرفت كه به
دورهاي ممتاز در تاريخ ما بدل شد كه امروز نيز همان مسير پيموده ميشود.
پس
از عصر صفويه بار ديگر به دلايل داخلي و خارجي و شكلگيري تفكر استعماري
در صحنه بينالمللي تمدن اسلامي دچار ركود شد اما جنبش مشروطه علامت خوبي
بود كه جرقه بيداري فكري را زد . علماي ديني علمدار اين تفكر بزرگ بودند كه
شرايط را تغيير ميداد، اما جنبش مشروطه نيز در سايه تغيير شرايط رنگ باخت
و به دليل برخي تلاشهاي بيروني و فعاليتهاي جريان غربزده داخلي راه به
بيراهه برد و همه تلاشهاي مصلحان اجتماعي و بزرگان ديني در اين وادي
بيدوام شد و كشور ما دچار ديكتاتوري سياه گرديد. پيروزي انقلاب اسلامي
مقطع شكوهمند ديگري از تاريخ ايران است كه بسياري از وجوه ناقص ادوار قبل
را در حركتي تكاملي شكل جديدي بخشيد و امام خميني (ره) به جاي ايجاد
امپراطوري به سبك گذشتگان سرزمينها و قلبها را به يكديگر متصل كرد.
امروز شاهد ثمرات الهامبخش انقلاب اسلامي در تمامي نقاط دنيا هستيم اما
برخي كشورهاي بهانهجو كه در ميان آنها حتي كشورهاي اسلامي نيز قرار دارند
با جهل نسبت به ماهيت انقلاب اسلامي مدعي هستند كه ايران بار ديگر دنبال
امپراطوري است در حالي كه انقلاب اسلامي به دنبال هويتيابي و بيداري جهان
اسلام بوده و هيچ گاه در انديشه گسترش سرزمين و امپراطوري نبوده است.
مهمترين مسئله انقلاب اسلامي بازگشت به هويت خويش بود و در سايه اين نگرش
استقلال در عرصههاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي شكل گرفت و موجي از افكار
جديد ايجاد شد.
از بدو پيروزي انقلاب اسلامي توجه به خودباوري و
ايستادگي بر توانايي خود تحت رهبري داهيانه حضرت امام خميني (ره) و حضرت
آيتالله خامنهاي در درون جامعه ما سرايت كرد و اگر ايران امروز صاحب دانش
و فناوري بويژه فناوريهاي نوين مانند فناوري هوا و فضا و فناوري نانو است
اين همه منوط به روح بيداري اسلامي و انقلابي در ملت ايران است.
امام خميني (ره) و گفتمان بيداري اسلامي
حضرت
امام خميني(ره)، چه تاثيري بر سرنوشت جريان بيداري اسلامي در جهان داشته
است؟ چگونه و با كمك چه عواملي حضرت امام توانست بيداري اسلامي را به يك
گفتمان مسلط تبديل كند؟ برونداد هاي بيداري اسلامي چه بوده است و گفتمان
هاي رقيب چه چيزهايي بوده اند؟
اگر بخواهيم جايگاه حضرت امام را در
بيداري اسلامي بهتر درك وفهم كنيم، بايد از روشهاي متداول در علوم انساني
كمك بگيريم. امروزه مساله روش در مطالعات و پژوهشهاي علوم انساني به مثابه
جعبه ابزار شناخت عمل مي كند و به همان ميزان مهم است.
يكي از روشهايي
كه بسيار بر سر زبانها است و تاكنون بارها از سوي محققان مسلمان براي فهم
پديده هاي سياسي، مخصوصا انقلاب اسلامي و انديشه هاي بزرگ معمار اين
انقلاب، حضرت امام خميني(ره)، به كار گرفته شده است، روش «تحليل گفتماني»
است.
مثلا مواضع سخت امام در برابر گروه هاي چپ ومنحرف و اصطلاحاتي چون
اسلام آمريكايي، شيطان بزرگ، مرفهان بي درد، متحجران ، مستضفعان و
پابرهنگان و… وهمچنين تشكيل نهادهاي انقلابي و حمايت از قيام هاي مسلحانه
در سراسر جهان اسلام، از سوي ايشان، در يك فرآيند قابل تحليل است كه همان
گفتمان بيداري اسلامي است.
در مورد گفتمان بيداري اسلامي مفهوم ضديت و
غيريت سازي بسيار واضح و شفاف است. جهان استكبار به عنوان مهم ترين دشمن
بيداري اسلامي مسبب همه گرفتاريهاي جهان اسلام و مسلمانان شناخته مي شود.
بعد از آن جريان هاي ريز و درشت برآمده از اراده خارجي و امپرياليسم قرار
دارند كه حضرت امام هيچگاه در برابر هيچيك از آنها كوتاه نيامد و همواره بر
خطر آنها تاكيد مي كرد.
اين نكته در مورد گفتمان بيداري اسلامي به
رهبري حضرت امام به اين معنا مي تواند باشد كه ايشان آگاهانه به اين مساله
پي برد كه بيداري اسلامي بدون عمل سياسي امكان پذير نيست وعمل سياسي نيز
بدون تاسيس يك حكومت صد در صد اسلامي ممكن نيست.
لذا حضرت امام
خميني(ره)براي نخستين بار براي تاسيس يك حكومت اسلامي به معناي خاص و ويژه
اقدام كرد وموفق هم شد. اگر ايشان دست به اين اقدام نمي زدند شايد هيچگاه
شاهد تسلط گفتمان بيداري اسلامي بر ديگر گفتمانها نبوديم.
آسيب شناسي نهضت بيداري اسلام
اين
خودآگاهي و احساسي كه آنرا «بيداري ديني» بمفهوم جديد ميناميم
پيام واحدي به تاريخ، مخابره ميكند و مضمون آن اين است كه: «ما
دوباره برگشتيم و نوبتي هم كه باشد نوبت ماست.» شايد حدود يك قرن
قبل، اين عزم بيداري در گروههاي كوچكي از نخبگان جهان اسلام، به
وجود آمده بود ولي امروز در سطح امت اسلام، گسترش پيدا كرده است.
جوهر
اصلي اين بيداري، آن است كه بهتدريج امت اسلام متوجه ميشوند
كه از اسلام، فاصله گرفتهاند و جوامع اسلامي اگر دچار انحطاط اخلاقي
شدهاند، اگر زير بار عقبماندگي اقتصادي و علمي، در دنيا تحقير
ميشوند، اگر دچار تفرقه و تجزيه شدهاند، اگر بهراحتي مورد تهاجم
اشغالگران قرار ميگيرند و استعمار ميشوند و منابع آنها به غارت
ميرود، در همة اين انحطاطها خود مسلمين هم شريك جرم هستند و
مقصرند.
توجه به كوتاهيها و مسئوليتِ خود، نقطه شروع بيداري
اسلامي است چون خوي تجاوز هميشه عليه مسلمين وجود داشته است،
نخبگان جهان اسلام كمكم به اين نتيجه رسيدهاند كه گويا در چند
قرن اخير ما بهتدريج، هم از عقلانيت اسلامي و هم از ارزشهاي
اخلاقي اسلام، و هم از قوانين الهي با فهم اجتهادي فاصله گرفتيم و
دور شدهايم.
اين احساس و خودآگاهي، تركيبي از دو حالت «شرمندگي» و
«عزم بازگشت» است. يكي، «شرمندگي» در برابر عزتي كه خداوند به مؤمنين،
وعده داده و امروز مسلمين، در برابر سابقة فخر و عزت گذشتة امت در
صدر اسلام فاقد آن هستند و دوم، تركيب اين شرمندگي با «ميل بيداري» و
«عزم بازگشت به اسلام» است كه در صد سال گذشته، بتدريج در حلقههاي
خواص و سپس در دو دهة اخير به بركت انقلاب اسلامي به طرز بسيار
انفجاري و عظيم در كل جهان اسلام، تعميم يافت و از حلقة خواص به
متن جهان اسلامي توسعه پيدا كرد.
اين يك نوع، «توبة اجتماعي»
است. يقينا سي سال پيش، مفاهيمي مثل «عدم جدايي دين از سياست»،
«ضرورت جهاد اسلامي»، مفهوم «شهادت» يا «عمليات استشهادي»، مفهوم
«وحدت امت اسلام و شيعه و سني و همه فرقههاي اسلامي»، «تشكيل
اتحاديههاي اسلامي» در سراسر جهان در حوزههاي فرهنگي، اقتصادي، سياسي
و نظامي، مفهوم «امكان نجات مستضعفين عالم»، مفهوم «تشكيل حكومت
اسلامي» يا بازگشت به «حضاره و تمدن اسلامي» در سطح افكار عمومي
جهان اسلام، مطرح نبوده است بلكه حداكثر در سطح خواص و روشنفكران
ديني و بخشي از حلقههاي خاص وجود داشت كه آنهم توأم با عدم
تفاهم بر سر حتي همين مفاهيم بوده ولي امروز اينها همه، پرچمهائي
شدهاند كه در بيشتر كشورهاي اسلامي حتي كشورهايي كه مسلمين، اقليت
هستند برافراشته شده و اين مفاهيم كاملاً برجسته شدهاند. اگر
بخواهيم اين خودآگاهي جديد و اين بيداري اسلامي را در يك عبارت،
جمعبندي كنيم، ميگوييم معنا و پيامش اين است كه به اسلام با همه
جامعيت آن و با همه ابعادش بازگرديم. و وقتي از كلمة «بازگشت»،
استفاده ميكنيم مراد، سير معكوس تاريخي نيست. نبايد از بازگشت،
بازگشت به گذشته و سير قهقرايي تصور بشود بلكه مفهوم و منظور،
«بازگشت به اسلام» و توبهاي تاريخي و يك جبران اجتماعي است يعني
امت اسلام به فاصله عظيمي كه در عقيده، اخلاق و عمل اجتماعي از
مفاهيم و ارزشهاي اسلامي گرفتند توجه كنند و براي جبران كوتاهيهاي
چند قرن اخير، تلاش داشته باشند. هدف از اين بازگشت، ساختن يك تمدن
جديد اسلامي است براساس فرهنگ اسلامي و با استفاده از همه
تجربههاي مباح بشري تا آنجا كه در خدمت اهداف و احكام اسلام قرار
گيرد و اين البته بدون اجتهاد و بدون يك هاضمة قوي اسلامي براي
درك، تجزيه و تحليل و رد و قبول مفاهيمي كه در دنيا جاري است و
تمدني كه در دنيا حاكم و مسلط است امكان ندارد.
نهضت بيداري
اسلامي كه انقلاب ما منادي آن است هدفش تشكيل يك تمدن محمدي جهاني
است كه در آن، عقلانيت با معنويت، قدرت با اخلاق، دانش با ارزش، علم
با عمل، جمع شود يعني خلاقيت درعين اصولگرايي باشد و اصولگرايي هم
با تحجر، و نوانديشي هم با بدعتگذاري، اشتباه نشود.
يكي از
مهمترين نقاط آسيبپذير، اين است كه جامعيت اسلام، مورد تجزيه قرار
بگيرد و برخورد گزينشي با اسلام، صورت گيرد. اين همان خطري است كه
قرآن كريم هم پيشبيني فرموده و اخطار كرده است كه نكند چنين
برخوردي با متن دين، صورت بگيرد. تعبير قرآن كريم، «ايمان به بعض و
كفر به بعض» است يعني اسلام را بهعنوان يك موجود زنده، تفسير كنيد و
همه ابعادش را در كنار يكديگر، بفهميد نه آنكه اسلام را زنده زنده،
تجزيه و مثله كنيد و هر فرقه و گروهي و هر مليتي و حزبي، بخشي از
اسلام را به دليلي برجسته كند و ابعاد ديگر آن را ناديده انگارد يا
تضعيف كند.
قرآن كريم با تعبير ديگري و از زاويه اي ديگر هم به
همين آفت اشاره كرده و تعبير «تحريفالكلم عن مواضعه» را آورده كه
در مورد اديان ديگر هم صورت گرفته و بدينمعني است كه مفاهيم ديني،
جايگاه و موضعشان اگر ديده نشود و هندسه معارف دين درهم بشكند و
همة ابعادش رعايت نشود ما صدمه خواهيم خورد.
يكي از مهمترين مسائل
مطرح و حائز تامل در خصوص بيداري اسلامي، آسيب ها و آفتهاي پيش روي آنهاست
كه چالشهاي بسياري را براي جريان اصيل بيداري اسلامي بوجود آورده است.
بنيانگذار جمهوري اسلامي در بررسي آسيبها و آفتهاي بيداري اسلامي به چند آسيب كليدي اشاره نموده است:
1-تحريف اسلام و وارونه نشان دادن مفاهيم ديني از سوي رهبران
2-گرايش هاي سياسي حاكمان كشورهاي اسلامي
3-تحجر و جمود فكري
4-روشنفكرنماهاي ملي و مذهبي
5-اختلافات فرقه اي و قومي
6- …
يك
مشكل ما اين است كه بعضي كساني كه در تاريخ گذشته بهعنوان
عناصر بيداري اسلامي در جهان شناخته ميشدند متاسفانه خودشان به
بعضي از ارزشها و شعارهاي اسلامي بعد از مدتي لاقيد و سست ميشدند يا
تجديدنظر و به آن مفاهيم پشت كرده، يا در آن مفاهيم، شك ميكردند و
يا عملاً منحرف ميشدند. قرآن كريم در آيهاي اشاره به بلعم باعورا
ميكند و در روايتي در ذيل آيه آمده است كه ايشان به مقامات
معنوي بالايي هم رسيده بود ولي «اخلد الي الارض»، يعني همة آن
ارزشها را به راحتي با منافع كوتاه مدت دنيوي معامله كرد.
معنايش
اين است كه حتي به عاليترين مقامات انساني هم كه برسيم باز هم
در خطر هستيم. البته از آيه نبايد نتيجه منفي گرفت كه اگر به مقام
عالي معنوي هم برسيم باز فايدهاي نخواهد داشت و سرنوشت همه، بازهم
سقوط و انحطاط است!! بلكه نتيجه مثبت بايد گرفت كه همة ما هميشه
به هوش باشيم و همواره مراقبت از خود كنيم وشرايط را هميشه در
آمادهباش جدي نگاهداريم.
نكتة ديگر آنكه يكي از آسيبها و
خطراتي كه در پيش است و در مورد آن در اردوي دشمن، طراحي و
برنامهريزي شده است، دامن زدن به جنگهاي مذهبي و فرقهاي در
درون جهان اسلام است كه بخصوص از طريق تهمتزدن به مذاهب، تعقيب
ميشود.
مثلاً كتابهائي در گوشه و كنار، راجع به شيعه، پخش ميشود
كه جزءِ عقايد شيعه نيست نسبتهاي عجيب و غريبي به شيعه داده
ميشود كه هيچيك از منابع روايي شيعه، اينها را نگفته و متكلمين
شيعه و فقهاي شيعه به اينها معتقد نيستند. شبيه همين شيوه نسبت به
بعضي فرق اهل سنت، صورت ميگيرد و اين نسبتها ترويج ميشود تا
مفهوم «وحدت فرق اسلامي» تضعيف شود و نقاط اختلافنظر را كه طبيعي
است برجسته ميكنند تا نقاط اشتراكنظر كه اصل است كمرنگ شود حال
آنكه ما در متن، متحديم اما آنها اختلافات را ميخواهند تبديل به متن
و اشتراكات را تبديل به حاشيه بكنند. در حالي كه اگر با نگاه علمي،
اين اختلافنظرها بررسي شود همين اختلاف فقهي يا كلامي كه بين
شيعه با برادران اهل سنت است بين خود فرقههاي اهل سنت با يكديگر
هم همين اختلافات (و گاهي در بعضي موارد، شديدتر) وجود دارد. روش
برخورد سالم با اين اختلافات بسيار مهم است تا آن تضادها برجسته
نشود. ما انگليس را در سده گذشته تجربه كرديم و امروز هم صهيونيستها و
آمريكا را كه دو كار در جهان اسلام ميكنند: اولاً فرقهسازي به
نام اسلام ميكنند و ثانياً جنگهاي فرقهاي بين مسلمين راه
مياندازند.
خطر بعدي، تقويت جنگهاي نژادي و ناسيوناليستي و قومي
است. نمونه آن جنگهاي داخلي است كه بين مسلمانان در سده گذشته
بنام نژاد و قوميت و مليت، به راه انداختند به خصوص در نيم قرن
گذشته كه جهان اسلام تكهتكه شد.
آسيب بعدي، اين است كه دو
جريان در جهان اسلام، سد راه بيداري و رشد اسلام ميشوند: يكي
كساني كه برخورد انجمادي با متن دين ميكنند و راه اجتهاد را
ميبندند و اسلام را طوري تعريف ميكنند كه فقط در زمان و مكان
خاصي، اجرا شده و امروز ديگر جزء تاريخ است.
طرف مقابل هم
كسانياند كه اسلام را در ذيل مكاتب غيراسلامي ميخواهند تعريف كنند
يعني اسلام را با ليبراليسم يا ماركسيسم يا… تطبيق ميدهند و تحريف
ميكنند و اگر در مواردي متفاوت باشد اسلام را تغيير ميدهند تا با
ليبراليسم و يا مكاتب ديگر غربي، هماهنگ شود و يك اسلام سيال، اسلام
مشكوك، نسبي و شخصي، اسلامي كه از جهاد و سياست در آن خبري نيست،
بازسازي كنند. با متن دين، برخورد گزينشي ميكنند. ما در مقابل هر دو
جريان بايد بيدار باشيم چون اين دو جناح ظاهراً در تقابل با هم
هستند اما درواقع، هر دو، جهان اسلام را به سمت سكولاريزم پيش
ميبرند يعني دو جريان ظاهراً مقابل كه نهايتا يك كار را ميخواهند
با امت اسلام بكنند.
بيداري اسلامي باعث شكست آمريكا
در
واقع امروز جنبش هاي مردمي در كشورهاي مختلف در سطوح و ابعاد جدي در حال
فعاليت هستند و بعضا نيز نقش گسترده تر از دولتهاي ملي را در عرصه بين
المللي بازي مي كنند و تاثير قابل توجهي بر روند تحولات جهاني مي گذارند.
يك گروه اندك با تعداد كمي از نيروي انساني با تكيه بر توانايي ايدئولوژيك و
قدرت ايمان مي توانند قدرتهاي بزرگي را فراري دهند و آنها را به زانو
درآورند.
جمهوري اسلامي بايد در جهت دادن به بيداري و احياي تفكر اسلامي
نقش هدايت كننده را داشته باشد و ضمن مقابله با حركتهاي انحرافي در جهت
وحدت اسلامي و حمايت از نهضت هاي اصيل اسلامي تلاش نمايد.
در سايه بيداري اسلامي است كه با برنامه ريزي صحيح و گسترده مي توان در خنثي سازي طرح خاورميانه بزرگ نقش آفريني نمود.
بيداري
اسلامي نقش ويژه اي در حركت ملل مسلمان ايفا كرده است. انقلاب اسلامي كه
خود معلول حركت بيداري اسلامي است در يك حركت متكي به اراده عمومي، تمامي
زيرساختهاي سياسي، اجتماعي و فكري كشورهاي استعمارگر را دگرگون كرد و در يك
زايش تاريخي الگويي مقتدر و هوشمند را ارائه كرد.
آنچه كه امروزه باعث
شكست سياستهاي يكجانبه آمريكا در خاورميانه و آفريقا و حتي در كشورهاي حوزه
آمريكاي لاتين شده موج بيداري اسلامي است كه روزبه روز در ميان اقشار
مختلف اعم از جوانان و دانشگاهيان نمود بيشتري پيدا مي كند.
آمريكا و تقابل با بيداري اسلامي
با
پيروزي انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي ايران بعنوان محور خيزش و بيداري
اسلامي در عرصه جهاني مطرح شد. در اين ميان كه خاورميانه در طول 4 قرن
گذشته جولانگاه يكه تازي قدرتهاي استعماري غربي بوده است اينك با الهام از
انقلاب اسلامي بپا خواسته و به تقابل با غرب و بويژه آمريكا برخاسته است.
حمايت
از جنبش هاي آزادي بخش در سراسر جهان از سوي جمهوري اسلامي باعث شد تا
منافع مستكبران غرب و شرق خصوصا آمريكا در نقاط مختلف جهان هرچه بيشتر و
جدي تر لطمه بخورد.
در دوران پس از پيروزي انقلاب استراتژيست هاي
آمريكايي به نبرد با انقلاب اسلامي ايران پرداختند تا بدينوسيله سدي در
مقابل شيوع اسلام ايجاد كنند و پروژه صدور و نهادينه نمودن انقلاب را ناكام
گردانند.
نمونه بارز اين مساله جنگ 33روزه ميان دلاورمردان حزب ا.. با
رژيم اشغالگر قدس مي باشد. قضيه لبنان و بيرون راندن اسرائيل از اراضي
اشغالي در واقع زنگ خطري براي آمريكا و همپيمانانش بود تا مبادا موج
اسلامگرايي، منافع آنها در سطح جهان را تهديد نمايد و موجبات سرخوردگي آنها
را در ميان ملتهاي جهان فراهم آورد.
حزب ا.. با يك تفكر متاثر از
انقلاب اسلامي و حمايتهاي مادي و معنوي جمهوري اسلامي ايران به جايگاه و
رشد قابل توجهي در ميان مردم لبنان دست يافت و توانست آنگونه كه بايد در
راه تحقق آرمانها و اهداف اسلامي گام بردارد.
فارغ از اين نمونه نيز
بايد اشاره كنيم كه آمريكا با طرح موضوعاتي همچون خاورميانه بزرگ و استفاده
از اهرم هاي تبليغاتي مثل مبارزه با ترورسيم روز به روز سطح درگيري اش را
با اين خيزش و موج اسلامي افزايش مي دهد و قصد دارد اين سياستها را هرچه
قدرتمندانه تر براي سركوب حركتهاي اسلامي و تقابل با اسلام سياسي و ترويج
نظام فرهنگي سكولار بكار گيرد.
نتيجه:
انقلاب اسلامي ايران يكي از
عوامل مهم و تأثيرگذار در پيشبرد روند بيداري و آگاهي مسلمانان و افزايش
فعاليتهاي مؤثر اسلامي در جوامع مسلمانان بوده است.
انقلاب اسلامي موجب
تغيير و دگرگوني معادلات سياسي و موازنه قوا در مقياس جهاني به سود ملت
هاي اسلامي شده و اكنون با گذشت سه دهه از عمر پر بركت آن، راهبرد تفكر
اسلامي به مثابه الگويي نجات بخش براي تمام ملت هاي اسلامي و بشريت محسوب
مي شود.
بدون ترديد موارد مشترك فراواني بين انقلاب اسلامي ايران و
آرمان هاي جهان اسلام وجود دارد كه اهم آنها عبارتند از: ايده واحد، آرمان
مشترك، دشمن يكسان، وحدتگرايي، مردم مداري و…
بدون ترديد انقلاب
اسلامي تحت رهبري حضرت امام خميني(ره) با برشمردن نقاط اشتراك مسلمانان
سراسر جهان و با زنده كردن روح بيداري و خيزش اسلامي توانست اعتماد به نفس
را در بين توده هاي مسلمانان بازگرداند و مي رود تا بيدار نمودن مسلمانان
از خواب غفلت، آنها را از زير يوغ استعمار و استبداد خارج نمايد.
ملت
هاي مسلمان سراسر جهان با تأسي از آرمان هاي والاي انقلاب اسلامي و با تكيه
بر قرآن و شعائر اسلامي، سرنوشت خود را از دست حاكمان وابسته به امريكاي
سلطه گر جدا كرده و زير پرچم انقلاب اسلامي در مسير استقلال و آزادي گام
برمي دارند.
امام خميني(ره) همواره بر اين نكته اساسي تاكيد داشتند كه
معناي صدور انقلاب ما، اين است كه همه ملتها بيدار شوند و همه دولتها
بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتاريهايي كه دارندنجات بدهند.اميد مي
رود به بركت انقلاب اسلامي و گسترش روح بيداري و خيزش اسلامي در سراسر
جهان اسلام و حتي ساير ملتهاي آزاديخواه، بارقه هاي استكبار ستيزي و ضد
استعماري بيش از پيش نمود يابد و سردمداران نظامهاي سلطه ضمن گردن نهادن به
خواسته هاي به حق مستضعفان و مسلمانان جهان به خاك مذلت كشيده شوند و نداي
الله اكبر در سراسر گيتي طنين انداز شود.