سهراب سپهری
من از نوشتن ميترسم. با ترس به زيبايي و هنر نزديك ميشوم. سهراب سپهری
…..من مسلمانم.
قبله ام يک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم.
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف.
سنگ از پشت نمازم پيداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتي مي خوانم
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پي “تکبيره الاحرام” علف مي خوانم،
پي “قد قامت” موج…. سهراب سپهری
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده می لغزد درون گور.
دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا می خواند،
لیک پاهایم در قیر شب است. سهراب سپهری
..نقش هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود… سهراب سپهری
…کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. سهراب سپهری
به باغ همسفران
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید… سهراب سپهری
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم. سهراب سپهری
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند. سهراب سپهری
خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا. سهراب سپهری
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است. سهراب سپهری
شب بود و چراغك بود.
شيطان ، تنها، تك بود.
باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
بويي نه براه.
ناگاه
آيينه رود، نقش غمي بنمود: شيطان لب آب.
خاك سايه در خواب.
زمزمه اي مي مرد.بادي مي رفت، رازي مي برد سهراب سپهری
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
وکف دست زمین
گوهر ناپیدائی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید… سهراب سپهری
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
رزن زیبایی آمده لب رود …. سهراب سپهری
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست … سهراب سپهری
باز آمدم از چشمه خواب کوزه تر دردستم
مرغانی می خوانند نیلوفر وا میشد کوزه تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم… سهراب سپهری
آری ما غنچه یک خوابیم
غنچه خواب ؟ ایا می شکفیم ؟
یک روزی بی جنبش برگ
اینجا ؟
نی در دره مرگ
تاریکی تنهایی
نی خلوت زیبایی
به تماشا چه کسی می اید چه کسی ما را می بوید
…
و به بادی پرپر …؟
…
و فرودی دیگر ؟ سهراب سپهری
صبحی سر زد مرغی پر زد یک شاخه شکست خاموشی هست
خوابم برد خوابی دیدم تابش آبی در خواب لرزش برگی در آب
این سو تاریکی مرگ آن سو زیبایی برگ اینها چه آنها چیست ؟ انبوه زمان چیست ؟
این می شکفد ترس تماشا دارد آن می گذرد وحشت دریا دارد …. سهراب سپهری
تهی بود نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی سهراب سپهری
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
و ….
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است سهراب سپهری
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟… سهراب سپهری
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست مثلا این خورشید… سهراب سپهری
روزی خواهم آمد، وپیامی خواهم آورد
در رگها، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد:ای سبد هایتان پر خواب
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید
خواهم آمد، گل سرخی به گدا خواهم داد ….. سهراب سپهری
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچشتان جای است
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک
روی شن ها هم
نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپۀ معراج شقایق رفتند
پشت هیچسان، چتر خواهش بازاست
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایۀ نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من سهراب سپهری
چیز ها دیدم در روی زمین : کودکی دیدم، ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پر پر میزد
نردبانی که از آن، عشق میرفت به بام ملکوت …. سهراب سپهری
…و خدايي که در اين نزديکي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن کاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه .. سهراب سپهری
زندگي رسم خوشايندي است.
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ،
پرشي دارد اندازه عشق.
زندگي چيزي نيست ، که لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
…….
زندگي “مجذور” آينه است.
زندگي گل به “توان” ابديت،
زندگي “ضرب” زمين در ضربان دل ما،
زندگي “هندسه” ساده و يکسان نفسهاست…. سهراب سپهری
سخنان فرانسیس بیكن
عطر گلها زمانی كه در باغچه هستند، لذت بخش تر است، تا زمانی كه آنها را می چینی.فرانسیس بیكن
بد
گمانی در افكار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است كه همیشه در سپیده
دم یا هنگام غروب كه نور و ظلمت به هم آمیخته است بال فشانی می كند.فرانسیس بیكن
انسان دانا به جای آنكه در انتظار یك فرصت خوب در زندگی بنشیند، خود، آن را به وجود می آورد. فرانسیس بیكن
همان گونه كه بچهها از رفتن به تاریكی میترسند، مردم نیز از مرگ هراسانند. فرانسیس بیكن
مرگ، این لطف را دارد كه كاخ نیكنامی را بهرهی انسان میسازد و رشك و تنگنظری كسان را نسبت به وی نابود میكند.فرانسیس بیكن
بیان پرسشی بجا، یعنی به نیمهراه خردمندی رسیدن. فرانسیس بیكن
پروردگار، در آغاز یك باغچه آفرید و براستی، این باغچه نابترین شادمانیهای انسان است.فرانسیس بیكن
خطاكارترین افراد كسانی هستند كه عیب دیگران را می بینند.فرانسیس بیكن
آنچه مردم را دانشمند می كند، مكاتبی كه می خوانند نیست، بلكه چیزهایی است كه یاد می گیرند. فرانسیس بیكن
همه چشم امید به محبت دیگران دوخته اند و بیخبر از آنند كه خود نیز می توانند عامل محبت برای دیگران باشند.فرانسیس بیكن
برخی كتب را باید چشید، برخی دیگر را باید بلعید و تعداد محدودی را هم باید جوید و هضم كرد.فرانسیس بیكن
در جهان هیچ عیبی آدمی را شرمگین تر از آن نمی كند كه دیگران دروغش را كشف كنند.فرانسیس بیكن
مطالعه، انسان را كامل می كند، سخنرانی به او حضور ذهن و سرعت انتقال می دهد، اما نوشتن، انسان را دقیق می كند. فرانسیس بیكن
كتاب، سفینه ای است كه اقیانوس بیكران زمان را درمی نوردد.فرانسیس بیكن
پول مانند كود است؛ نیك است در صورتی كه پراكنده باشد.فرانسیس بیكن
در طبیعت و اخلاق انسان هیچ ضعف و انحرافی نیست كه با آموزش مناسب درست نشود.فرانسیس بیكن
بدتر از بیماری، وسیله ی مداوای آن است.فرانسیس بیكن
گشادن
عقده های درون در پیش دوستان دو تأثیر دارد؛ یكی آنكه شادی را دو برابر می
كند و دیگر آنكه غم را دو نیم می سازد. زیرا آن كس كه دوستان را در شادی
خویش شریك می كند، سرور خاطرش بیشتر می شود و آن كه غم دل به یاری همراه می
گوید، بار اندوه خویش را سبك تر خواهد یافت.فرانسیس بیكن
دهان زشتگوی را باید با خاموشی وقار بست. فرانسیس بیکن
بشر
به طور معمول بر اساس سیرت خود فكر می كند و بر اساس دانش خود و افكار
عمومی رایج سخن می گوید، اما عموماً بر مبنای عادت عمل می كند.فرانسیس بیكن
انسانیت نیازمند حقیقت است. فرانسیس بیكن
دوست از دوست حق گله گذاری دارد. گله گذاری دلیل دوستی و علاقه به دوام روابط نیكو است. فرانسیس بیكن
سرشت و بخت یك انسان در دستان خود اوست. فرانسیس بیكن
ما باید برای خوشبخت زیستن، موقعیت های مناسب ایجاد كنیم، نه اینكه در انتظار آن باشیم. فرانسیس بیكن
دانش یعنی قدرت. فرانسیس بیكن
آدمی
نمی تواند به طبیعت فرمان بدهد، مگر آنكه قوانین ابدی آن را بپذیرد. تنها
با وجود چنین شناختی است كه طبیعت فرمانبردار آدمی می گردد.فرانسیس بیكن
شعر، قسمتی از دانش بشری است.فرانسیس بیکن
مطالعه
اجمالی و جزیی در فلسفه، فرد را به تفكر و بی دینی وا می دارد، اما اگر به
فلسفه عمیق بیندیشد او را به سمت دین متوجه می سازد.فرانسیس بیكن