ضرب المثل در اشعار پارسی1
ضرب المثل در اشعار پارسی1 |
موقوف التفاتم تا كي رسد اجازت از دوست يك اشاره از ما به سر دويدن همام تبريزي
پرسي كه تمنّاي تو از لعل لبم چيست آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است زرگر اصفهاني
مردمچشممبه هجرتشدسفيدازاشكسرخ خودغلطگفتآنكهبالايسياهيرنگنيست آگاه قاجار
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب يا رب مبــــاد آنكه گــــدا معتبـــر شود حافظ
با خرابات نشينان ز كرامات ملاف هر سخن جائي و هر نكته مكاني دارد حافظ
من از بيگانگان هــــرگـــز ننـــــالم كه با من هـــر جه كرد آن آشنـــا كرد حافظ
چاكخواهمزدن ايندلق ريائي چه كنم؟ روح را صحبت ناجنس عذابي است اليم حافظ
از صــــد هزار طفل به پيري رسد يكي مي ريزد از درخت ثمـــــر خام بيشتر فاروق اصفهاني
دندان چو دردهان نبودخنده بد نما است دكّان بي متاع چـــــرا وا كند كسي قصّاب كاشاني
تركجانميگويموميگيرمازلعلتوبوس هركهدستازجانبشويدهرچه ميخواهدبگويد نقي كرهاي
نيم جــــــــاني است تحفة درويش چه كنــد بـــي نــــــــوا هميـــن دارد وحشي بافقي
دعاي گوشه نشينان بلا بگرداند چرا به گوشهچشمي به ما نمي نگري حافظ
چند به ناز پرورم مهــر بتان سنگدل ياد پدرنمي كنند اين پسران ناخلف حافظ
دهقان سالخورده چه خوش گفت باپسر كاي نور چشم من بجزاز كشته ندروي حافظ
عيب رندان مكناي زاهدپاكيزه سرشت كه گنـــاه دگران برتــو نخواهند نوشت حافظ
من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش هركسي آن درود عاقبت كار كه كشت حافظ
خوب گيرد جام را ساقي به دست كار نيكو كردن از پر كردن است شرف قزويني
بلا نديده دعا را شروع بايد كرد «علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد» شرف قزويني
مستمع صاحب سخن را بر سركار آورد غنچة خاموش، بلبل را به گفتار آورد صائب تبريزي |
روابط خانوادگی در ادبیات عامیانه ی ایران
با آن که بسیاری از اصلاحات در قانون خانواده ی ایران
از قوانین غیر ایرانی، به ویژه قوانین اروپایی ریشه
گرفته است، ولی منبع اصلی “قانون خانواده” ی کنونی
ایران، در حقیقت حقوق شیعه اثنی عشری است. (۳)
با این حال ما ناگزیریم منبع دیگر این تأثیر گذاری،
یعنی “سنت و عرف” را نیز در توضیح و تعبیر قوانین
خانواده در ایران بشناسیم. قصد این مقاله پژوهش در این
زمینه ی گسترده نیست، بلکه ارایه ی نشانه هایی از
گرایشها در روابط خانوادگی میان زنان و شوهران، پدران
و مادران و فرزندان و جز آن است که در ادبیات عامه ی
ایران نیز متجلی است. مایه ی اصلی ادبیات عامیانه در
بیش تر موارد بسیار کهنه است، با این حال چون این
ادبیات از یک سو عقاید عامه را بارتاب می دهد، و از
سوی دیگر نیز بر این عقاید تأثیر میگذارد. بررسی و
ارزیابی آن، و نیز تعیین مقبولیتی که به اصلاحات و
قانون
گذاری
اجتماعی میدهد، ارزشمند است. (٤)
در ادبیات عامه ی ایران، برای قصهگوی یک داستان،
سلسله مراتب خانوادگی امری بدیهی و مسلم است. این
موضوع با ظرافت بسیاری در داستان “تقسیم
غاز”
خلاصه شده است (آرن- تامسون، گونه ی ١۵۳۳)؛ در این
داستان سر غاز را به شوهر میدهند که سرپرست خانواده
است، دلش را به زن میدهند که مظهر عشق است، رانهایش
را به پسران میدهند که پا جای پای پدر میگذارند، و
بال های غاز را به دختران میدهند، چون از خانه بیرون
میروند و دور میشوند. کدخدای ده نیز، که در تقسیم
غاز داوری میکند و بدن غاز را برای خود برمیدارد،
بیشک نشانی است از جنبه ی پذیرفته شدهای در جامعه ی
روستایی.
ما در این داستان و در همه ی قصههای عامه، تأکید را
بر “خانواده ی هستهای” می بینیم که در تقابل با
“خانواده ی گسترده” است،. گر چه در داستانی که نخستین
بار در
مرزبان نامه
آمده است و هنوز هم در ادبیات شفاهی رایج است، زنی را
میبینیم که وقتی قرار می شود که شوهر، یا پسر و یا
برادر خود را برای زنده ماندن انتخاب کند، برادرش را
برمیگزیند، چون برای او فقط برادر جانشین ناپذیر است
(۵)
با این حال در قصههای ایرانی به طور کلی ازدواج
ساختار اصلی برای یک خانواده است.
“اقتدار”
در خانواده همیشه نقش عمده ی خود را بازی کرده است.
توقع پدران و مادران ، به ویژه از دختران، و تا حد
زیادی نیز از پسران، این است که آنان انتخاب همسر را
به والدین خود واگذارند. البته گاهی نیز از فرزندان در
این باره نظری خواسته می شود. در داستان “اسب
دریایی”
(کرة دریایی) سه دختر
پادشاه با فرستادن سه خربزه ی رسیده به حضور پدر، توجه
او را به آمادگی خود برای ازدواج جلب می کنند. این
اقتدار و اختیار والدین، البته همیشه هم با نفوذ و
موفق نیست و مخالفت جوانان با خواستههای والدین، یا
مخالفت پادشاه، به عنوان قدرت مطلق، با خواستههای
پدران و مادران موضوعی همیشگی در قصههاست. در یک
داستان چهره ی زیبای پسری فقیر چنان شاه را مجذوب خود
میکند که دختر خود (یا دختر ملکالتجار) را، بدون
توجه به نامزدهای قبلی یا خواستههای پدر و مادر دختر
و خود دختر، به همسری این پسر در میآورد. لیکن در
بسیاری از قصهها نیز شاه همچون یک میانجی ظاهر
میشود. در یک قصه، شاه پدر و مادران دختر و پسر را به
سبب کوتاهی در شناخت و پذیرش خواستههای فرزندانشان
سرزنش و توبیخ میکند.
در این قصه ها ازدواج رمانتیک کم تر معمول است، لیکن
ما از ازدواجهایی میان دختران و پسران فراری و
ملاقاتهای پنهانی آنان نیز خبر داریم. عمومیترین
عقیده ی رمانتیک، عشق با نخستین نگاه است، گاهی به شخص
مورد نظر، و بیش تر به تصویر چهره ای یا بازتاب چهره
ای در یک استخر یا آیینه.
ازدواجهای اجباری، با وجود استثنایی که در نخستین
داستان از مجموعه داستان های “حاتم طایی” وجود دارد،
به طور کلی مورد پذیرش داستانسرایان نیست. در نخستین
داستان مجموعه ی حاتم طایی، شاه خرسها حاتم را
میرباید و او را به ازدواج دخترش درمیآورد، و سپس یک
پری دریایی او را میرباید و به ازدواج با خودش وادار
میکند و چون حاتم هر دو زن را به سلامت به سرزمین خود
می آورد، میتوان چنین پنداشت که این دو ازدواج قابل
قبول به شمار آمده است. (٦)
همچنین ممکن است زنی به جایزه به کسی داده شود. در
چنین مواردی، معمولن دختر حرفی برای گفتن و اعتراض
ندارد. قهرمان یا برنده ی جایزه احتمالن کاری مفید
برای پدر دختر انجام داده است یا در شفای بیماری مرموز
دختر (البته به کمک جادو) موفق شده است. همچنین ممکن
است تکالیف یا آزمایشهایی، گاهی یکی دشوارتر از دیگری
و معمولن از نوع تکلیف هایی که تنها با وسایل ماورای
طبیعی میتوان آن ها را انجام داد، بر عهده ی او
بگذارند. این آزمونها در چهارچوب داستانی ِ مجموعه ی
“حاتم طایی”
توسط عروس آینده وسیلهای برای ناامید کردن خواستگاران
ناخواسته نیز هستند و این نمادی استثنایی برای قدرت
داشتن زن است.
یا گاه انتخاب همسر به بخت و اقبال سپرده می شود. مثلن
شاهینی بر فراز سر جمعیتی رها میشود و بر سر قهرمانی
فرود میآید، یا شاه زادهای نارنج یا توپی را به هوا
پرتاب میکند و کسی که آن را میگیرد با او ازدواج می
کند.
موضوعی که در قصهها برای قصهگویان کاملن روشن است
این است که دو انسانی که با هم ازدواج میکنند، پس از
بسته شدن پیمان ازدواج اخلاقن موظفند آن را بپذیرند.
مثلن “دختری پسر عمویش را دوست دارد، اما او را نامزد
کس دیگری میکنند. در شب عروسی، شوهرش به او اجازه
میدهد که اول برود و پسر عمویش را ببیند. دختر در راه
خانه ی پسر عمو با یک دزد و یک شیر برخورد میکند. دزد
و شیر هر دو پس از شنیدن داستان دختر، میگذارند تا او
راهش را ادامه دهد. لیکن پسر عمویش دختر را نمیپذیرد
و او را نزد شوهرش باز میگرداند. اکنون این پرسش در
این داستان مطرح است که: از این سه نفر (یعنی دزد و
شیر و شوهر) کدام یک با دختر شرافتمندانهتر رفتار
کردهاست؟ کسی دزد را برمیگزیند، کس دیگر شیر را، و
یکی نیز شوهر دختر را. کسی هم می تواند بگوید پاسخ
دهنده ی اول باید خودش یک دزد باشد، دومی یک شکم باره،
و سومی بیشرف، و فقط پسر عموی دختر واقعن مرد شریفی
بوده است.”
قصه های رمانتیک به همین جا پایان نمییابند. برای
کشف این که پس از ازدواج چه چیزی روی می دهد، باید به
گونهی دیگری از قصه، یعنی قصههای خندهدار، هزل و یا
حتا حکایت های اندوه آور بنگریم. برخی از این گونه
قصهها بسیار قدیمی هستند، ولی برخی نیز در مقوله ی ”
فولکلور معاصر” (۷)
قرار می گیرند. این گونه داستانها مواردی از
دیدگاههای مرسوم در باره ی نقش و منش زنان و شوهران
را برای ما روشن می سازند.
با وجود رمانتیک بودن آغاز ازدواجها در قصههای عامه
ی ایرانی، روابط میان زنان و شوهران در بیش تر قصهها
زیاد هم رضایتبخش به نظر نمیآیند. اگر فقط این منبع
از قصهها را مورد بررسی و قضاوت قرار دهیم، بیش تر
شوهران مستبد، ستمگر، خودخواه و بد گمان و بیش تر
زنان نادان، شلخته، نق نقو، و خدعهگر هستند.
” تاجری چنان در باره ی زنهایش سهلانگاری میکند که
دو تا از آنان از تنهایی و بیکسی میمیرند و زن سوم
خود را به صورت یک عروسک جان دار درمیآورد و بدین
ترتیب تاجر به خطای خود پی میبرد.”، ” آهنگری زنش را
به این دلیل که فقط برای خودش غذا میپزد و او را در
آن سهیم نمیکند کتک میزند.”، ” شوهری زنش را به دلیل
پخش شایعهای رسواکننده در باره ی او طلاق میدهد.”
شخصیت اصلی بیش تر داستانهای ابلهانه، زنی احمق است.
” زن بقالی، کوچه ی گِلی را با قالبهای صابون فرش
میکند، یا شکاف ترکهای بام خانه را با روغن خوراکی
میگیرد. زن سبزی فروشی انگور میخورد و در سینه کش
آفتاب مینشیند تا از انگور شراب بسازد. زنی دیگر آرد،
روغن، شربت و زغال را در چاهی میریزد تا برای مهمانش
کاچی بپزد. همچنین زن دیگری از سلمانی میخواهد تا موی
سرش را به جای موی سر شوهرش بتراشد، زیرا شوهرش از
خانه بیرون رفته بوده است. زن جوانی به تلخی میگرید
زیرا خر همسایه کره الاغی بیدم زاییده است.”
شلختگی زن امری مسلم و عادی است. “مردی دو زن داشت،
یکی از زنان خانه را پاک و پاکیزه نگه میداشت، غذای
شوهر را میپخت و از او مراقبت میکرد، لیکن به خودش
نمیرسید. در حالی که زن دیگر کاملن خلاف زن اول عمل
میکرد. داستانسرا میگوید که با همه ی این ها شوهر
هر دو را یکسان ارج مینهاد.” عام ترین تصویری که از
زن ترسیم شده است، بدون درنظر گرفتن این که داستانسرا
زن است یا مرد، به تحقیق تصویر زن غرغرو است.. برخی از
این داستانها جنبه ی بین المللی دارند. مثلن
روایت ویژهای از داستان “شرط
خاموشی” و “بلفاگور”
با رنگ و بوی ایرانی و اسلامی در ایران نیز وجود دارد.
از جمله داستانهای گونه ی نخست داستان شوهری ساکت و
خاموش است که ریش و سبیلش را تراشیده و لباس زنانه
پوشیده و مثل یک زن بزک کرده است. مثالی از گونه ی دوم
نیز آن است که “مردی زن غرغرویش را د ر چاهی
میاندازد. وقتی که میخواهد او را از چاه بیرون بکشد
و آزاد کند، ماری بهجایش از چاه بیرون میآید، مار
به آن مرد قول یاری میدهد، به شرطی که زن را در چاه
باقی بگذارد. سپس مار دور گردن شاه میپیچید، و فقط به
فرمان آن مرد از گردن او باز میشود، شاه آن مرد را
برای انجام این کارش وزیر اعظم خود میکند. مار به آن
مرد (که اکنون وزیر شده است) هشدار میدهد که دیگر
چنین چیزی از او نخواهد. ولی هنگامی که مار به گردن
پادشاهی دیگر میپیچید. این شاه از شاه اولی درخواست
میکند که وزیر اعظمش را بفرستد تا مار را از گردن او
جدا کند. مرد این بار در گوش مار به نجوا میگوید که
زنش از چاه گریخته است. مار نیز از ترس زن غرغروی او
گردن شاه را رها میکند.”
داستانی که رواج کم تری دارد، داستان زن جاه طلبی است
که به شوهرش، که حلاج بیچارهای است، آنقدر غرولند
میکند که مرد به کار طالع بینی رضا میدهد و به
استخدام شاه درمیآید و سرانجام هنگامی که حلاج تصمیم
میگیرد آن شهر را ترک کند. ترتیبی میدهد تا خبر مرگش
به شاه برسد و بدین گونه به سلامت از دست شاه و آن شهر
خلاص میشود.
” واعظی خطاب به جمع مردان درباره ی لزوم حفظ رابطه ی
خوب با همسرانشان صحبت میکرد. سپس از همه کسانی که
در طول ٢٤ ساعت گذشته با زنانشان دعوا کرده بودند می
خواهد تا به پا خیزند. همه برخاستند بهجز یک مرد،.
واعظ به او تبریک میگوید. لیکن بعد میفهمد که این
مرد چنان کتک سختی از زنش خورده است که نمیتواند
روی پایش بایستد.”
داستانسرای ایرانی میگوید که هرگز نباید به رازداری
زن باور کرد. ” پدری پسرش را پند میدهد که: اول با
پاسبان رفاقت نکند، دوم هرگز از بیگانه ای پول قرض
نگیرد، سوم هرگز به زنش اطمینان نکند. پسر برای آزمودن
این پند پدر با پاسبانی دوست میشود، از یک آشنای
بازاری پول قرض میکند، و به زنش میگوید که مردی را
کشته است. پس از دعوایی با زنش، زن از خانه بیرون
میرود و شوهر خود را به جنایت متهم میکند. پاسبان
راه خانه ی او را نشان میدهد، و طلبکار تقاضای پس
دادن پولش را میکند.”
داستانهای خیانت همسر یه همان اندازه که در ایران
رواج دارد در جاهای دیگر جهان نیز معمول است، لیکن در
بیش تر داستانهای ایرانی ما رنگ مذهبی مییابیم. اگر
زنی هنگامی که دارد تخم مرغ جمع میکند، رویش را از
خروس نپوشاند این کار میتواند نشانه ی آشکاری از ریا
و بیوفایی زن باشد. چنین زنی شوهرش را نخست برای
آوردن نخود سیاه به هندوستان و سپس برای آوردن خیار
به مراکش می فرستد. شوهر به زنش بد گمان میشود و او
را با معشوقش غافلگیر میکند. “زنی دیگر، جامه ی
خواهرش را به معشوق می پوشاند و او را به شکل خواهرش
درمیآورد. شوهر به اصرار از زن میخواهد که در کنار
خواهرش بخوابد. این شوهر سپس این مرد را در جامه ی
معمولی اش غافلگیر میکند. زن به او میگوید که این
مرد شوهر خواهرش است که به سراغ زنش آمده است. این مرد
نیز شوهر را مطمئن میکند که زن او تمام شب در خانه ی
آنان، یعنی نزد خواهرش بوده است.”
“زنی همیشه غازهایی را که شوهرش به خانه میآورد با
معشوقش میخورد و هر بار به شوهرش چیزی میگوید. مثلن
گربه یا لاشخور آن را دزدیده، یا غاز پرواز کرده و
رفته، یا اصلن مرد خواب دیده که غازی به خانه آورده
است. سرانجام هم راه دیگری به فکرش میرسد و شوهرش را
به مسجد میفرستد و به او سفارش میکند تا هر مردی را
که در طرف راستش نشست، به خانه دعوت کند و همراه
بیاورد. از بخت بد، مرد دیگری پیش از معشوق زن به مسجد
میآید و در سمت راست شوهر مینشیند. وقتی شوهر این
مرد را به خانه میآورد، زن به مهمان ناخواسته میگوید
که شوهرش قصد دارد اتهامی به او بزند و آبرویش را
ببرد. مردک میگریزد و شوهر زن به تصور این که او غاز
را ربوده است در تعقیب او از حانه بیرون می رود و در
این هنگام زن و معشوق او بار دیگر غاز را با هم
میخورند.”
اغلب ممکن است، قصه منبعی ارزشمند درباره ی رسم و آداب
ازدواج، یا منبعی درباره ی گرایشهای عامه به چنین
موضوعهایی باشد. در این قصه ها اشاره هایی نیز به چند
زنی شده است که پذیرفتنی یا بیاعتبار بودن آنها، به
ندرت مشخص شده است.
” مردی برای هر یک از سه زنش هدیهای میخرد، لیکن با
زنان چنان رفتار میکند که گویی تنها او مورد لطف شوهر
قرار گرفته است. ولی سرانجام زنان به ماجرا پی میبرند
و شوهر را کتک میزنند. چندی بعد زن بزرگ تر به کربلا
میرود، و زن کوچک تر به سبب اینکه شوهرش از پختوپز
زن دوم تعریف میکند، از خانه میگریزد و میدان برای
زن دوم خالی میماند. ” پینه دوزی دوزنه به همسایهاش،
که آهنگر است، میگوید به دلیل رقابت میان دو زن و بر
انگیخته شدن یکی علیه دیگری از او به خوبی مواظبت
میشود! آهنگر نیز زن دومی میگیرد و پس از آن که از
دعوای همیشگی میان دو زن به ستوه میآید به مسجد پناه
میبرد. در مسجد پینهدوز را میبیند و در مییابد که
او این قصه را فقط برای این گفته بوده است تا مصاحبی
در مسجد داشته باشد.” .” دو زن بر سر ارث شوهر مرده ی
خود دعوا میکنند. شوهرشان، که در واقع نمرده است، از
گور بیرون می آید و به خانه میآید. او در خانه در
مییابد که در آن جا چه میگذرد. وی پس از شنیدن
موضوع، بی درنگ هر دو زن را طلاق میدهد.” صادق هدایت
از این قصه (در نوشتن یکی از داستانهایش) بهره گرفته
است. (٨)
طبق قانون حمایت خانواده مصوبه ی ١۳٤٦ش، اگر مردی بدون
رضایت همسر خود با زن دیگری ازدواج کند، زن میتواند
طلاق بگیرد. ولی زنان قصه از چنین حمایت قانونیای
برخوردار نیستند و برای چنین هدف و خواستی تدابیری به
کار میبرند. ” بازرگانی میخواهد زن دیگری بگیرد. زن
اولش به خانه ی مجاور نقبی میزند و خود را همچون
نوعروسی جا میزند. او با مکر و نیرنگ شوهرش را وادار
میکند تا میان او و زن اولش (یعنی خودش) مقایسه ای
بکند و از زنش بد بگوید و به این گونه شوهر را رسوا
میکند.”
در حکایتی شوخی آمیز، مردی چنان ترتیبی میدهد که
بتواند هر شب از هفته نزد یکی از زن هایش باشد. چهارتا
از این زنان عقدی و سه تا صیغه بودند. ازدواج به گونه
ی صیغه (ازدواج قراردادی یا موقت) رسمی قدیمی میان
شیعیان ایران است که در قانون مدنی تا سال ١۳٠۷ش به
رسمیت شناخته شده است. ولی در مواد قانونی مربوط به
ازدواج در سال های ١۳١٠ و ١۳١٦ش و قانون حمایت خانواده
در سال ١۳٤٦ش لغو گردیده است. رسم صیغه، همچون بسیاری
از جنبههای دیگر آداب و رسوم ازدواج در ایران، مضمون
خوبی در قصههای شوخی آمیز است. از طلاق نیز در
قصهها عمومن به عنوان امتیازی برای مردان یاد شده و
در موارد بسیار اندک، توجیهپذیر بوده است: شوهر زن را
نه به سبب خلافهایی جدی، مانند بیوفایی یا کاری غیر
اخلاقی و از این قبیل، بلکه به دلیل حماقت، شایعه
پراکنی، افترازنی و شلختگی طلاق میدهد. “علی
بونهگیر”
(بهانهگیر) زنهایش را یکی پس از دیگری طلاق میدهد.
یکی را برای این که اتاق را جارو نمیکند، یکی دیگر را
برای این که جارو میکند. یکی را چون وقتی او خورشت
فسنجان میخواهد به او خورشت بادنجان میدهد، یکی را
برای این که صورتش را بزک نمیکند، دیگری را چون بزک
میکند و و و. سرانجام نیز رام یک زن اصفهانی میشود
(و دست از بهانه گرفتن برمیدارد.)
رسم محللگیری در ایران معلوم نیست که طبق مقررات جدید
قانون حمایت خانواده هنوز عملکرد داشته باشد! ولی این
رسم در ادبیات عامه هنوز به رسمیت شناخته میشود.
داستان “غیاث خشت مال”
پیرامون همین مضمون پرداخته شده و توجه
صادق هدایت
را نیز به خود جلب کرده است. (٩)
مضمون داستان چنین است که محللی با زنی سه طلاقه
ازدواج میکند تا او را بار دیگر برای شوهر اصلی اش
حلال کند. سپس به تحریک خود زن، محلل از طلاق دادن زن
خودداری می کند.
در قصه ها بچه نداشتن حالتی ناخوشایند پنداشته میشود.
” بازرگانی بیفرزند عروسکی بلورین برای زنش میخرد.
عروسک را در گهوارهای کنار پنجره میگذارند. از قضا
پسر پادشاه عروسک را میبیند و عاشقش میشود. بازرگان
و زنش نمیدانند چه گونه مساله را حل کنند. خوشبختانه
خواهر زن بازرگان نشان میدهد که میتواند جای عروسک
را بگیرد و باب طبع شاهزاده قرار گیرد. ”
داستانهای بسیاری با سرگذشت پادشاهی بیفرزند که
موهای سفیدش را در آینه ی سلمانی دیده است، آغاز
میشود. درویشی نزد پادشاه میآید و به او پیشنهاد کمک
میدهد، به این شرط که پادشاه پسر خود را در سن چهارده
سالگی به او تسلیم کند. سپس سیبی به شاه میدهد که با
زن سوگلیاش بخورد. پس از موعد مقرر پسری به دنیا می
آید. چهارده سال بعد باز درویش نزد شاه میآید، و با
وجود التماس شاه، پسر را با خود میبرد. این داستان
پایانی خوش دارد.
گاهی نیز فرزند خواندگی تنها راه چاره شناخته شده است.
” پادشاهی هنگام شکار گم میشود و شب را در دهکدهای
میگذراند. شاه فرشتهای را روی بام خانه ی کدخدا
میبیند که به او میگوید بچهای امشب در آن جا به
دنیا میآید که سرنوشتش این است که در سن هیجده سالگی
به وسیله ی گرگی پاره پاره میشود. شاه آن پسر را به
فرزندی می پذیرد و میکوشد تا سرنوشت او را تغییر دهد،
لیکن موفق به این کار نمیشود.”. ” پسر چوپانی خدمتکار
بازرگانی است. دختر بازرگان، که به زودی ازدواج
میکند، نیمتنهای گل دوزی شده ای برای نامزدش و
نیمتنهی ساده ای برای پسر چوپان میفرستد.
نیمتنهها به طور اتفاقی با هم عوض میشوند. شاه پسر
چوپان را با نیمتنه ی گل دوزی شده در عروسی میبیند و
او را به فرزند خواندگی می پذیرد. سپس او را به ازدواج
با دختر بازرگان ( یا به روایتی دیگر با دختر خود)
وادار میکند. در مجموعه ی داستان های “حاتم طایی”،
سرگذشت دختر یتیمی هست که درویشی او را اغفال میکند و
از خانهاش فرار میدهد. دختر در خواب به گنجی هدایت
میشود و بدین گونه میتواند بخت بستهاش را بگشاید.
سرانجام دختر راز درویش را فاش میکند و شاه او را به
فرزند خواندگی میپذیرد.
در قصههای ایرانی شخصیت خوبی برای پدر و مادر ترسیم
نمیشود. پدران اغلب بیرحم، سهلانگار و بد گماننشان
داده شده اند. “پدری پسرانش را برای چراندن بز
میفرستد. بز به دروغ به پدر پسران شکایت میکند که به
او علف داده نشده است. پدر پسرانش را از خانه بیرون
میکند.”. ” بازرگانی به هنگام رفتن به سفر، دخترش را
به ملایی میسپارد تا از او مواظبت کند. ملا سعی
میکند تا دختر را اغوا کند. دختر از خانه میگریزد.
ملا با اتهامات دروغین پدر دختر را گول میزند. دختر
فراری پس از تحمل ماجراهای گوناگون به خانه باز
میگردد. بعدها پدرش به حقیقت پی می
برد و ملا تنبیه میشود.” .” هیزمشکنی مهمانانی به
خانه دعوت میکند. ولی زن و مادرزنش، پیش از آمدن
مهمانان، غذای تهیه شده برای آنان را میخورند و
دختران او هیزمشکن را برای خوردن غذا سرزنش
میکنند. پدر خشمگینانه دخترانش را از خانه بیرون و در
بیابان رها میکند.”
برخی از پدران و مادران برای خشم خود علتهای بسیار
یافته اند. پدری پسرش را به دلیل میگساری از خانه
بیرون میکند.( داستان بر این
نکته ی
اخلاقی تأکیدی ندارد، زیرا سرانجام پسرک با دختر وزیر
اعظم ازدواج میکند!). دختران هیزمشکنی سهم حلوای پدر
را میخورند و جای آن گِل میگذارند. پدر دخترانش را
در بیابان رها میکند، لیکن بخت به ایشان رو میکند.
شاه آنها را مییابد و با دختر کوچک تر ازدواج میکند
و دو خواهر دیگر را هم به وزیرانش میدهد.” ” پادشاهی
دستور میدهد تا دختر نازش را بکشند. ولی پسرش دختر را
محرمانه پنهان میکند تا به چهارده سالگی میرسد. شاه
حقیقت را در مییابد و پسر و دختر را تبعید میکند.”
نمونهای عجیب از میل والدین به قربانی کردن فرزند در
داستانی از موسا آمده است. در این جا بیتقوایی و
نداشتن دین بیش تر از بیرحمی مطرح است.” موسا با یک
زاهدنما دعوا میکند و به یکدیگر میچسبند. تنها راه
چاره برای جدا شدن آنان از یکدیگر ریختن خون سر فرزند
یک زرتشتی صد ساله است. چنین کسی را پیدا میکنند و او
به قربانی کردن پسر خود رضایت میدهد. ولی پسر او
دوباره زنده میشود. خدا به موسا میگوید که یک کافر
شریف به تر از یک مسلمان بیدین است!”
از سویی دیگر پدر و مادری به پسر خود، که سرنوشتش این
است که عزراییل در شب عروسی جانش را بگیرد، قول
میدهند که آنها به جایش بمیرند. لیکن در آخرین دقیقه
او را ترک میکنند و تنها عروس جوان است که آماده است
خود را قربانی او کند. سرانجام خداوند مرگ هر دو را
به تأخیر میاندازد.
گرایش فرزندان نیز به پدر و مادر خود گرایشی به تر از
پدر و مادرها به فرزندانشان نیست. ” ماه پیشانی به
آسانی فریب ملا باجی خیانتکار را میخورد و مادرش را
میکشد ولی ظاهرن نباید او را برای کشتن مادر زیاد
سرزنش کرد، زیرا مادرش پس از مرگ به شکل ماده گاوی در
میآید و به او کمک میکند. دختر درویشی با کچلک رفیق
میشود و به کمک او به پدرش خیانت میکند. و عاقبت او
را میکشد. دیوی دختری را که در بیابان گم شده مییابد
و با او ازدواج میکند. فرزندی نیمه دیو و نیمه انسان
از آن دو زاده میشود. دختر و دیو با هم طرح قتل برادر
زن را میریزند، لیکن بچه دیو هر دو را میکشد و زندگی
دایی خود را نجات میدهد.”
در روابط میان خواهران و برادران نیز صفات بیاعتبار و
پستی مانند بیرحمی، خیانت، حسادت و تقلب ظاهرن برجسته
و مسلط است. اغلب، جوانترین پسر قربانی میشود. دو
برادر، کوچکترین برادر خود را در چاهی میاندازند.
دختران حسود پادشاه نقشه ی قتل برادر جوانتر خود را
میریزند. مردی دو برادر کوچکتر خود را بر سر ارث
فریب میدهد. برادری خواستگاری را به خیال کمک به
خواهرش رد میکند. زن ثروتمندی خواهر فقیرش را به دروغ
متهم و از خانه بیرون میکند. دختر حسودی که میخواهد
خواهر تازه عروسش را مسموم کند، به اشتباه با همان سم
خود را میکشد.
از خویشاوندان دیگر نیز در قصهها سخن میرود. عمو و
دایی و عمه و خاله نیز مانند ناپدریها و نامادریها
شخصیتهای بدخواهی انگاشته میشوند. در داستان “گل
خندان“،
در روایتهای گوناگون، جای عمه ی بیرحم با نامادری
عوض میشود. داستان “سه
برادر“،
از عمو نقشی شبیه به نقش غول در ادبیات عامه ی غربی،
یا درویش بدنهاد در قصههای ایرانی ترسیم میکند. “هر
پسری باید یک سال به نوبت به عموی خود خدمت کنند. اگر
پسری وظیفهاش را بدون خطا انجام دهد، میتواند با
دختر عمو ازدواج کند، و اگر از عهده ی آن برنیاید
خواهد مرد. دو برادر بزرگتر زندگیشان را بر سر این
کار میبازند. کوچکترین برادر وضع را عوض میکند. او
نه تنها وظایف بزرگ و دشواری که بر عهدهاش گذاشته شده
است، انجام میدهد، بلکه کاری میکند که زندگی بر
عمویش چنان تنگ شود که بهستوه آمده و تسلیم او شود.”
زن پدرهای بیرحم در قصهها بسیار زیادند. همه ی
قهرمانان زن در داستانهای
گل خندان،
ماه پیشانی،
و
سنگ صبور
از نامادریهای خود در رنج و عذابند. شاه زاده ی جوان
داستان “اسب
دریایی”
از دست زن پدر حسودش زجرکش میشود. مادرزنها نیز،
آنچنان که در حکایت شوخی آمیز زیر نشان داده شده است،
هدف و آماج طبیعی این جامعه ی مردزده هستند. ”
بازرگانی فقط به این شرط راضی به زن گرفتن میشود، که
آن زن هیچ خویشاوندی نداشته باشد. این بازرگان زنی را
پیدا میکند که فقط یک مادر دارد. مادرزن قول میدهد
که هیچگاه دخترش را نبیند. پس از یک سال، بازرگان به
مادرزنش اجازه میدهد از دخترش دیدار کند. بازرگان در
جایی گوش میایستد و میشنود که مادرزنش، زنش را
میآموزد که چه گونه شوهر را بفریبد. بازرگان قرار را
به هم میزند و از آن به بعد مادرزنش را از آمدن به
خانهاش منع میکند. از آن پس زن و شوهر پیوسته به
خوشی زندگی میکنند.”
آنچه گذشت نمونههایی از شخصیتها و گرایشها در
گروهی از قصههای عامیانه ی فارسی بود که به روابط
خانوادگی مربوط میشد. بدیهی است که کسی نمیخواهد
ادعا کند که این نوع تحقیق را میتوان جایگزین تحقیق
جدیتر جامعهشناختی در رفتار واقعی انسان ها کرد.
لیکن دنیای قصه و مردمی که در این دنیا زندگی میکنند
برای خردسالان، و حتا بسیاری از بزرگسالان، در نخستین
بار که این قصه ها را از زبان مادربزرگها، مادران یا
دایههایشان میشنوند، کاملن واقعی مینماید. زمانی که
کودکان به اندازه ی کافی بزرگ شدند و طبیعت افسانهای
قصه ها را دریافتند، اصول اخلاقی و معنوی ای که تلویحن
در این قصه ها آمده، و از پیش عمیقن در ضمیر
ناخودآگاه آنان جای گرفته است، با رشد طبیعی بعدیشان
کاملن از میان نمیرود. از این رو برای آن که بدانیم
مردم در یک فرهنگ معین چه گونه میاندیشند، دانستن آن
چه که در کودکی به آنان گفته شده است سودمند خواهد
بود.