اشعار عباس آزادمنش
چه میشد ساده و بیرنگ بودیم
همیشه با بدی در جنگ بودیم
فقط یک ذرّه آنهم لحظه ای را؛
برای هم کمی دل تنگ بودیم! عباس آزادمنش
پیامم را به هر وادی رسانید
به جمع ایل اجدادی رسانید
اگر از جور ظلمت جان سپردم
سلامم را به آزادی رسانید ! عباس آزادمنش
گرفتی کاملا جای خدا را
نداری ظاهرا این ادعا را!
برو زاهد که با جنّت فروشی
جهنم کرده ای دنیای ما را! عباس آزادمنش
تنم را با چه می باید بپوشم ؟
که از سرما و گرما در خروشم!
بمیر ای هموطن از درد ، وقتی
برای لقمه ای نان تن فروشم! عباس آزادمنش
به یک باره قنوتم را به هم زد
دلِ چون دشتِ لوتم را به هم زد
کمی در فکر چشمانِ تو بودم؛
که شعر آمد سکوتم را به هم زد عباس آزادمنش
تنش را وحشتِ زندان بگیرد
به ناموسش دو قرص نان بگیرد
هر آنکس باعث بدبختیِ ماست
الهی درد بی درمان بگیرد! عباس آزادمنش
در مذهب دل همیشه سر باید داد
جان در کفِ طوفان و خطر باید داد
چون مرد شدی بدان که با حبِّ وطن
این جانِ عزیز و مختصر باید داد ! عباس آزادمنش
دلم می گیرد از این بی نوایی
از این هنگامه ی بی در کجایی
بیا ای هموطن تا باز گردیم
به دورانِ شکوه آریایی! عباس آزادمنش
نگذار جهان به کام تو سمّ بشود
قلبت هدف هجوم ماتم بشود
خوش باش تو با جمع رفیقان خودت
چون پلک بهم زدی ،یکی کم بشود! عباس آزادمنش
تا این دل من به دلبری پابند است
عمرم همه در حسرت یک لبخند است
حالا که دلم تنگ شده می آیم :
ای عشق پلاک خانه ی تو چند است !؟ عباس آزادمنش
در کشتن ما چه بی نظیری ،ای عشق
از جان بشر همیشه سیری،ای عشق
در طول جهان چه پیچ و خم هاست،ولی
تو گردنه های بد مسیری،ای عشق! عباس آزادمنش
گویند دلت چرا پُر از وسوسه بود ؟
فکرت نه به درس جبر یا هندسه بود
او در پیِ درس و دل من عاشق او
این راز تنفر من از مدرسه بود ! عباس آزادمنش
وفا نكردي و كردم (مهرداد اوستا )
محمدرضا
رحمانی یاراحمدی با نام هنری مهرداد اَوِستا(زاده ۲۰ بهمن ۱۳۰۸بروجرد –
مرگ: ۱۷ اردیبهشت۱۳۷۰ تهران)، نویسنده و شاعر معاصر ایران بود. اوستا علاوه
بر شاعری، در زمینه فلسفه، موسیقی و ادبیات فارسی نیز فعالیت داشت.
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟