شعر در مورد زيبايي شهر

شهرها در شعر شاعران پارسی گو

شاعران در هر دوره متاثر از محیط اطراف خود هستند، آنان به یار و دیار و
شهر و کاشانه خود عشق و الفت خاصی دارند؛ برخی از شاعران تا پایان عمر
حیات خویش در زادگاه خود ساکن بودند و برخی همانند سعدی شیرازی و ناصر
خسروقبادیانی سالها در بلاد مختلف زندگی کردند. بسیاری از شاعران در
اشعارشان نام زادگاه و شهر خود را به نیکی یاد نمودند، و برخی نیز از شهری
که عبور نمودند به پاس بزرگداشت شهر و یا خاطره ی شاعر که از آنجا داشته
ذکری و یادی نموده؛ نگاه شاعران با سایر مردم متفاوت است، آنان چشمانی
بسیار ژرف نگر وحافظه بسیار قوی واز قدرت تخیل بالا و با فصاحت و بلاغت و
شیوایی شعر  بر سمند سخن می تازند.

ایران و شهر های آن

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت

هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان

لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان

موجی است که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران

عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران

هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست

دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ

در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران

بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران

لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ

چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند

این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

 

شعر از : مرحوم دکتر فرشید ورد استاد دانشگاه

 

شیراز در شعر شاعران

چشم بگشا و فرق کن آخر     /  عنبر از خاک و شکر از شیراز

سنایی غزنوی

خوشا سپیده‌دمی باشد آنکه بینم باز  /    رسیده بر سر الله اکبر شیراز 

به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا    /   که دار مردم شیراز در تجمل و ناز

سعدی شیرازی

چون می‌گذری به خاک شیراز   /    گو من به فلان زمین اسیرم

ای باد چو می‌روی به شیراز  /   گو من به فلان زمین اسیرم

سعدی شیرازی

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش   /  خداوندا نگه‌دار از زوالش

به شیراز آی و فیض روح قدسی /  بجوی از مردم صاحب کمالش

حافظ شیرازی

سلام ای شهر شیخ و خواجه شیراز    /  سلام ای مهد عشق و مدفن راز

سلام ای قبله تقدیس و تقوا      /   سلام ای قلعهء سیمرغ و عنقا

سلام ای شهر عشق و آشنایی  /   سلام ای آشیان روشنایی

استاد شهریار

آن بهشت جاودان شیراز می‌باشد که باد   /     مشک تر می‌آورد با خود ز هرسو بار بار

هرکه بیند همچو من شیراز را فصل بهار     /  می‌زند بی‌شک از این‌جا پشت پا بر هر دیار

فریدون مشیری

ای شهر شاعر پَروَرو، شیراز از گل بهترو     /     کو شاعرو، کو دلبرو، کو ساقیو، کو ساغرو

 کو پَرگلو، کو بلبلو، گو دشتِ یاسم و سمبلو      /    کو نهرِ آبو، کو پُلو، کو زمزمه شاخه تَرو

بیژن سمندر

بود آیا که دگر بار به شیراز رسم     /   بار دیگر بمراد دل خود باز رسم

هست راز ازلی در دل شیراز نهان    /    خرم آنروز که کس بر سر آن راز رسم

استادمحمد تقی بهار

هر باغبان که گل به سوی برزن آورد

شیراز را دوباره به یاد من آورد

آن‌جا که گر به شاخ گلی آرزوت هست

گل‌چین به پیشگاه تو یک خرمن آورد

نازم هوای فارس که از اعتدال آن

بادام‌بن شکوفه مه بهمن آورد

نوروز‌ماه، فاخته و عندلیب را

در بوستان، نواگر و بربط‌زن آورد

ابر هزارپاره بگیرد ستیغ کوه

چون لشکری که رو به سوی دشمن آورد

من در کنار باغ کنم ساعتی درنگ

تا دل‌نواز من خبر از گلشن آورد

آید دوان دوان و نهد برکنار من

آن نرگس و بنفشه که در دامن آورد

دکتر صورتگر

اصفهان در شعر شاعران

اصفهان سرچشمــــه ی علم هنر

شهر زیبا مردمـــانت بختـــور

شهـره در عالم بـــه تاریخ بشـر

مردمـانت اهـل دانش باهنـــر

صد نشانت یادگار انــــدر جهان

باغ و بستـــانی یقین عین جنان

كاخ عـالی چلستــــونت با صفا

مسجـــد شیخت پـر از عطرخدا

هر پلی بر زنـــده رود ت استوار

نام نیكـــویش بـودصد افتخار

نام خواجو برلبــــــان گل آورد

سی وسه,پل از دلـت غم می برد

مارنان وجـــی صفا بر زنده رود

زندرودت خوش بودباعطر وعود

منصور مقدم

 

گر چه صد رود است از چشم روان   /   زنده رود و باغ کاران یاد باد

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند   /  اى دریغ از روزگاران یاد باد

حافظ

از آن پس ز کشور مهان جهان /  برفتند یکسو سوی اصفهان

استاد فردوسی

گرچه زنده‌رود آب حیات است / ولی شیراز ما از اصفهان به

جناب حافظ

اصفهان نیمی از جهان گفتند/ نیمی از وصف اصفهان گفتند

استاد محمد تقی بهار

حسن‌انداز بیان از من مجو/خوانسار و اصفهان از من مجو

گرچه هندی در عذوبت شکر است/ طرز گفتار دری شیرین‌تر است

اقبال لاهوری

نیل کم از زنده‌رود و مصر کم از جی/ قاهره مقهور پادشای صفاهان

خاقانی شروانی

کنون سر همه التفات‌ها آنست/ که یک دوسال دهی رخصت صفاهانم

صائب تبریزی

مشهد در شعر شاعران

این دست ما نشانی ز خواسته است/ دست گل محبت از این بیت عطا کنند

در دل ما محبت مشهد نوشته است/ گویی روی پشت سرت را مکن نگاه

منتظر فرج

تبریز در شعر شاعران

این همان تبریز كز جانبازی  و  مردانگی  / در ره عشق وطن صدره فزون دادامتحان

استاد شهریار

بریز  مرا  مونس   جان   خواهد   بود    /    پیوسته  مرا   ورد   زبان   خواهد بود

کمال خجندی

باخطی برجسته درتاریخ ایران نقش بست   /   همّت  والای  سردار  مهین  ستارخان

استاد شهریار

شهر تبریز است مشکین مرز و بوم

کوی شمس و کعبه ملای روم

شهر   تبریز   است و   مهد انقلاب

آشیان شیر و شاهین و عقاب

شهر تبریزاست وجان قربان جانان می کند

سرمه چشم از غبار کفش مهمان می کند

شهر   تبریز   است  و  پیر روزگار

سر گذشت   او   بهین آمورگار



دیدار خدا

L128946650710.jpg

با
کراوات به دیدار خدا رفتم و شد

بر
خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد.

 

ریش
خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

همچنان
آینه با صدق و صفا رفتم و شد.

 

با
بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

عطر
بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد.

 

حمد
را خواندم و آن مد “ولاالضالین” را

ننمودم
ز ته حلق ادا، رفتم و شد.

 

یک
دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی

گفتم
ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد.

 

همچو
موسی نه عصا داشتم و نه نعلین

سرخوش
و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد.

 

“لن
ترانی” نشنیدم ز خداوند چو او

“ارنی”
گفتم و او گفت “رثا” رفتم و شد.

 

مدعی
گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟

من
دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد.

 

تو
تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست

من
خدا گفتم و او گفت بیا رفتم وشد.

 

مسجد
و دیر و خرابات به دادم نرسید

فارغ
از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد.

 

خانقاهم
فلک آبی بی سقف و ستون

پیر
من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد.

 

گفتم
ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top