گلچین اشعار عاشقانه شاملو
اشعار عاشقانه شاملو
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است …
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود…
در نگاه ات همه ی مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
و در سکوت ات همه ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می کند.
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.
شانه ات مجاب ام می کند
در بستری که عشق
تشنه گی ست
زلال شانه های ات
هم چنان ام عطش می دهد
در بستری که عشق
مجاب اش کرده است.
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
عـشق
خـاطره یی ست به انتـظار ِ حـدوث و تـجـدد نـشسته٬
چـرا کـه آنـان اکـنون هـر دو خـفـته انـد.
در ایـن سوی بـستر
مـردی و
زنـی
در آن سـوی.
تــندبـادی بـر درگـاه و
تـندبـاری بـر بـام.
مـردی و زنـی خـفته.
و در انتـظار ِ تـکرار و حـدوث
عــشقی
خـسته.
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم …
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم…
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم!
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام …
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار ِ رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد…
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه یک نگاه حتی ـ حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی…
بلبل من! نوای تو خواهم
عمر را در هوای تو خواهم
زندگی را برای تو خواهم
تو بپائی اگر من نپایم .
بودی آن عهدها خاکبیزان
میخرامیدی افتان و خیزان
من بدنبال تو اشکریزان
تا که در پای تو سر بسایم
بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
از هر بند
بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است… با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
بیابان را
سراسر
مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
آهسته از هر بند…
یادم آید یکی نیمه شب بود
در تن و جان تو سوز تب بود
جان من زین مصیبت بلب بود
شاهدم گریه ها یهایم .
بی خبر بودی از زاری من
غافل از رنج بیداری من
فارغ از درد و غمخواری من
و آنهمه ندبه و ناله هایم .
من کیم؟ گنج مهر و وفایم
من کیم؟ آسمان سخایم
من کیم؟ چهره یی آشنایم
مادرم، جلوه گاه خدایم
من کیم؟ عاشق روی فرزند
جان من پر کشد سوی فرزند
بر نخیزد دل از کوی فرزند
عاشقم، عاشقی مبتلایم
من ز دنیا، تو را برگزیدم
رنج بی حد بپایت کشیدم
تا شود سبز، باغ امیدم ـ
جان ز تن رفت و نیرو ز پایم .
شعر های عاشقانه از شاملو
مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظّ ِ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ی ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاک ام کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم، ــ
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم.
شعر های عاشقانه از شاملو
قصد من فریب خودم نیست,دل پذیر!
قصد من
فریب خودم نیست.
اگر لب ها دروغ می گویند
از دست های تو راستی هویداست
و من از دست های توست که سخن می گویم.
دستان تو خواهران تقدیر من اند.
از جنگل سوخته از خرمن های باران خورده سخن می گویم
من از دهکده ی تقدیر خویش سخن می گویم.
آه ، تو می دانی
می دانی که مرا
سر ِ بازگفتن ِ بسیاری حرف هاست .
هنگامی که کودکان
در پس ِ دیوار ِ باغ
با سکه های فرسوده
بازی ِ کهنه ی زنده گی را
آماده می شوند .
می دانی
تو می دانی
که مرا
سر ِ باز گفتن کدامین سخن است
از کدامین درد ….
چه راه ِ دور !
چه راه ِ دور ِ بی پایان !
چه پای لنگ !
نفس با خسته گی در جنگ
من با خویش
پا با سنگ !
چه راه ِ دور
چه پای لنگ !
اشعار عاشقانه شاملو
گلچین اشعار عاشقانه شاملو را ملاحظه نمایید
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
تنها
هنگامی که خاطره ات را می بوسم
درمی یابم دیری است که مرده ام
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم
از پیشانی خاطره ی تو
ای یار
ای شاخه ی جدامانده ی من
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی ی تو
لنگری ست
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستاره گان
بی نیازم می کند
نگاه ات
شکست ستمگری ست
نگاهی که عریانی ی روح مرا
از مهر
جامه یی کرد
بدان سان که کنون ام
شب بی روزن هرگز
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است
و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
آنک چشمانی که خمیرمایه ی مهر است
وینک مهر تو:
نبردافزاری
تا با تقدیر خویش پنجه درپنجه کنم
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگام ام گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
میان آفتاب های همیشه
زیبایی ی تو
لنگری ست
نگاه ات و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
عشق ما دهکده یی ست که هرگز به خواب نمی رود
نه به شبان و
نه به روز
و جنبش و شور حیات
یک دم در آن فرو نمی نشیند
هنگام آن است که دندان های تو را
در بوسه یی طولانی
چون شیری گرم
بنوشم
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
•
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت
نام کوچکی : تا به جانش می خواندی
تا به مهر آوازش می دادی
همچو مرگ
که نام کوچک زندگی ست…
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
در نگاه ات همهی مهربانیهاست:
قاصدی که زندگی را خبر میدهد.
و در سکوتات همهی صداها:
فریادی که بودن را تجربه میکند.
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد-
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
ظلماتِ مطلقِ نابینایی.
احساسِ مرگزای تنهایی .
.
«ــ چه ساعتیست؟
چه روزی
چه ماهی
از چه سالِ کدام قرنِ کدام تاریخِ کدام سیاره؟» .
تکسُرفهیی ناگاه
تنگ از کنارِ تو .
آه، احساسِ رهاییبخشِ همچراغی !
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
با زمزمهی تو
اکنون رخت به گسترهی خوابی خواهم کشید
که تنها رؤیای آن
تویی …
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
مرا لحظه ئی تنها مگذار
مرا از زره نوازشت روئین تن کن.
من به ظلمت گردن نمی نهم
جهان را همه
در پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام
و دیگر به جانب آنان
باز نمی گردم …
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
ای کاش که دستِ تو پذیرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود
که این
همه
پیروزیِ حسرت است،
بازآمدنِ همه بیناییهاست
به هنگامی که
آفتاب
سفر را
جاودانه
بار بسته است
و دیری نخواهد گذشت
که چشمانداز
خاطرهیی خواهد شد
و حسرتی
و دریغی.
•
•
•
گلچین اشعار عاشقانه شاملو
sms sher
•
•
•
قناری گفت: ــ کُرهی ما
کُرهی قفسها با میلههای زرین و چینهدانِ چینی.
ماهی سُرخِ سفرهی هفتسیناش به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار
متبلور میشود.
کرکس گفت: ــ سیارهی من
سیارهی بیهمتایی که در آن
مرگ
مائده میآفریند.
کوسه گفت: ــ زمین
سفرهی برکتخیزِ اقیانوسها.
انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستینش از اشک تَر بود.