شعرهاي زيبا و با مفهوم

دلنوشته و شعرهای زیبا و با معنی

هیچ گاه

برای دیدارت

زمان تعیین نمیکنم…

شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند…

دل نوشته

del neveshteh

وقتی حصار غربت من تنگ می شود

هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود

از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

دل نوشته

del neveshteh

حافظه ی آدم های غمگین قویست

می دانند کجای آن روز

مُرده اند …

دل نوشته

del neveshteh

همیشه با من قایم موشک بازی می کردی،

تو می بردی !

و من !

پیدایت نمی کردم

“همیشه عاشق باختن به تو بودم”

دل نوشته

del neveshteh

دلم غریبانه بهانه اش را می گیرد

دلتنگ سیب سرخی است که

همسفر هر روز و هر لحظه اش بود

دل نوشته

del neveshteh

زمان هميشه حسادت خود را به من نشان داده

وقتي كه در كنارم بودي دقايق سريعتر ميگذشتند

و در نبودنت هر ثانيه برايم روزي گذشت

دل نوشته

del neveshteh

مرد اگر عاشق شود

دشوار خوابش می برد

مثل بیماری که بلاجبار خوابش می برد

دل نوشته

del neveshteh

زندگی ام به چشمانت گیر کرد

و نخ کش شد …

دل نوشته

del neveshteh

بگذر ز من ای آشنا

چون از تو من دیگر گذشتم

دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم

دل نوشته

del neveshteh

خصلت فردا…

دیر بودن آنست…

همین امروز…

باید دوستت بدارم …

دل نوشته

del neveshteh

کاش می دانستم بعد از مرگم

اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود

و آخرین سیاه پوش که مرا به فراموشی می سپارد

چه کسی خواهد بود…

تا قبل از مرگم ، جانم را فدایش کنم

دل نوشته

del neveshteh

وقتی کسی توانایی گند زدن به اعصابتون رو داره

بدونید که متاسفانه دوستش دارید …

دل نوشته

del neveshteh

گاهی عکس ها  دعوت نامه ای می شوند

برای سفری خیالی به آرزوهایت ، نداشته هایت

به سرزمینی بین آنچه که هستی

و

آنچه که بودی …

به سرزمین سادگی ها…

دل نوشته

del neveshteh

در سختی ها

” صــبـــر “

اوج احترام به حكمت خداوند است

دل نوشته

del neveshteh

نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار

با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان



تک بیتی های ناب و زیبا

چند تک بیتی زیبا و ناب 

 

***

 

 

از بـــــــــــس کــــــــــــــــــــــــه غلو کرده نگاهــــم پی دیدار

 

دیگـــــــــــــر نظر از جنبش مـــــــــــــــــــــــــــــژگان گله دارد

 

*****

 

خوش آن چشمی که گاهی گوشه ی چشمی به من بودش

 

صلای عـــــــــــــــــاشقی میزد نگاه عشـــــــــــــــق آلودش

 

*****

 

تــــــــــــــــو چون جا در دل ویران کنی ، ویــــــــران نمی ماند

 

کـــــــــــــــــــــــه در زندان چو یوسف پا نهد ، زندان نمی ماند

 

*****

 

مــــــــــن و شمع شب و پروانه ســـــــــــــــــه عاشق بودیم

 

سوختند آنـــــــــــــــــدو  شبی ، مــــــن به غمت می سازم

 

*****

 

باکم از کشته شـــــــــــــــــــــدن نیست ، از آن می تـــرسم

 

کــــــــــــــه هنوزم رمــــــــــــقی باشد و قاتل بــــــــــــــــرود

 



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top