معرفی پرآوازهترین نویسندگان عرب
جستاری در ادبیات داستانی معاصر عرب
نام
و آوازه اهل قلم و داستان پردازان ممالك عربی درمیان ادبیات داستانی معاصر
جهان كم رنگ و بیجلوه است. اما تعدادی انگشتشمار ازنویسندگان معاصر عرب
آثاری درخور تأمل به نگارش درآوردهاند كه پرداختن به زندگی، شخصیت و آثار
آنان امری ضروری به نظر میرسد. هر چند فقدان ترجمههای قابل اعتماد، منابع
و مآخذ كافی و تعداد كارشناسان ادبیات داستانی عرب از دشواریهای پرداختن
به این مقوله است، با این همه در این مجال، از منظر ادبیات داستانی معاصر
جهان به ادبیات داستانی معاصر عرب نیمنگاه خواهیم داشت.
شاید قدیمیترین داستان مكتوب قصة مصری «دو برابر»
باشد كه در قرن 33 پیش از میلاد مسیح بر پاپیروس نوشته شده است. از سوی
دیگر داستان و قصه از آغاز در قرآن شریف تجلی یافته است و بیشتر آیهها و
سور آن ریشه در یك داستان هدفدار دارد و از آن جمله میتوان به احسن القصص یعنی قصة یوسف و زلیخا
اشاره كرد. داستاننویسان عرب در آغاز تكنیكهای لازم را لحاظ نمیكردند و
اغلب داستانها سادهانگارانه پرداخته میشدند و از وحدت، فوریت، كلیت،
واقعنمایی، ایجاز و … برخوردار نبودند، تا اینكه بعدها با تحول و تطور
ادبیات، داستاننویسی در جوامع عرب نیز چهره هنری و نوین خود را از پس نقاب
سنتگرایی، نشان داد. در ادبیات عرب نوگرایی پس از حمله ناپلئون به مصر در
سال 1798 م. شروع شد. این حمله باعث برخورد و فعل و انفعالات سیاسی ـ
فرهنگی غرب و شرق در مقابل یكدیگر شد. بر همین مبنا سوریه نیز از فرهنگ و
هنر و ادبیات غرب تأثیر گرفت و رفته رفته شعر و داستان در كسوتی جدید در
این ممالك نضج گرفت و آثاری چون «العبرات» (اشكها) اثر منفلوطی مصری و بینالقصرین اثر برجستة نجیب و….. محفوظ خلق شد و نویسندگانی پركار و توانا نظیر جبران خلیل جبران،نقولا حداد (نویسنده سوری و سردبیر روزنامة السیدات و الرجال) استعداد و نبوغ نویسندگی خود رانشان دادند.
اولین نمونههای قصهنویسی در ادبیات عرب با نوولهای تاریخی شروع شد. جرجی زیدان در این زمینه آثار متعددی آفرید. ابومسلم خراسانی، عروس فرغانه، فاجعة رمضان، صلاحالدین ایوبی
و … از آثار اوست. از آنجا كه در ادبیات كلاسیك عرب، قالب قصهنویسی
نوین وجود نداشت، لذا آنها در این خصوص رو به سوی قالبهای غربی آوردند.
چندی نگذشت كه بر تعداد قصهنویسان افزوده شد و آثاری از زبانهای فرانسوی،
انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی ترجمه شد. العبرات منفلوطی، الایام طه حسین، الاطلال تیمور، ابنه المملوك ابی حدید از نوولهای معروف عربی محسوب میشد. در این میان دكتر «هیكلبای»
یا هیك بك بیشتر از دیگران به تكنیك نویسندگی توجه كرد، اما سایر
نویسندگان توجهی به رابطه بین شخصیت و طرح داستان نداشتند. باید توجه داشت
كه قصهنویسی نقش عمدهای در ترمیم سبك نثر عربی داشت. افرادی چون حسین
هیكل بای، احمد امین، مازنی، و توفیقالحكیم تأثیر زیادی در ساده كردن سبك
نثر عربی داشتند.
ادبیات داستانی مصر
قصهنویسی
و داستان پردازی در مصر از قدمت بیشتری برخوردار است، به طوری كه قصه دو
برادر مصری (33 سال پیش از میلاد مسیح) به وسیله نویسندهای نامعلوم نگاشته
شده است.
كُندی جریان قصهنویسی مصر وعدم پیشرفت آن با توجه به تمدن
بزرگ مصر معلول عواملی چون بهرهگیری از ترجمههای تلخیصی غرب و اتكا بر
الگوهای كهن و قراردادی بود. تشنگی مردم مصر نسبت به قصه وداستان و تعهد و
رسالت بعضی از نویسندگان مصری باعث شد كه نهضت قصهنویسی مصر، به تدریج خود
را از قید و بند آزاد سازد و به طور پراكنده ومنفرد به تكامل و پیشرفت
برسد. گسترش قصهنویسی مصر از نظر كاربرد اصطلاح «قصه» بیشتر به آثاری
اطلاق میشود كه حالت افسانهای دارند و فارغ از الگوی قصهنویسی هستند.
یكی از گرایشهای مهم نویسندگان مصری حسن وفاداری نسبت به قالبهای سنتی و
پیوند عناصر جدید با این قالبها است. این گرایش با نوعی تركیب نامتعادل و
غیر عادی در اولین رمان مصری «عذرای هند» نوشته احمد شوقی (1933-1868 م.) دیده میشود. مصطفی لطفی المنفلوطی، توفیق الحكیم، هیكلبای، جرجی زیدان و سرانجام نویسنده پرآوازه جهان نجیب محفوظ از داستاننویسان به نام مصر محسوب میشوند.
نجیب محفوظ (فرزند دو تمدن)
یكی
از بزرگترین و شاخصترین نویسندگان عرب نجیب محفوظ است كه جایزة نوبل را
در سال 1988 برای اعراب به ارمغان آورد. او در آغاز طرحهای كوچكی از زندگی
معاصر را در مجلههای ادبی به چاپ رساند كه از تأثیر و تأثرات جوانی متین
وهوشیار نسبت به عرصههای كشمكش و تراژدی در زندگی دیگران حكایت میكرد.
نجیب محفوظ به هنگام دریافت جایزهاش از فرهنگستان سوئد این گونه خود را معرفی كرد: «من فرزند دو تمدن هستم، یكی تمدن فرعونی و دیگر تمدن اسلامی»
داستانهای كوتاه محفوظ متأثر از آثار مصطفی لطفی المنفلوطی
بود. روشن است كه حتی در آن زمان، بر خلاف بسیاری از معاصران خود كه
همچنان داستان منثور را به عنوان یك قالب ادبی به چشم حقارت مینگریستند،
محفوظ داستانهای خود را وسیلهای برای تنویر افكار و اصلاح و بهبود جامعه
میدانست. آن احساس تعهد اخلاقی و دلبستگی به اندیشهها و انگیزههای
دیگران كه در داستانهای اولیة او دیده میشود، وجه امتیاز همه آثار متأخر
او نیز هست و سهم عمدة توجه و احترام وسیعی كه او از آن سود میبرد، مرهون
همین احساس است. از میان آثار ترجمه شده او میتوان به «شرارت شیطان»، «روز قتل رئیس جمهور» و «كوچة مَدَق» و از میان آثار ترجمه نشدة وی میتوان به «خماره القط الاسود» (میكده میمون سیاه) و «الحب فوق هضبه الهرم» (عشق بر بلندی تپه) اشاره كرد.
كوچة مَدَق (1947)
رمان «كوچة مَدَق»
حكایت محلهای است قدیمی و فقر زده در قلب مصر. حمیده دختری جوان است و
بزرگترین آرزویش فرار از این محله نكبتبار و رسیدن به یك زندگی ایدهآل و
پرآسایش است. عباس حلو، جوانی است پاكسرشت كه دچار عشق
حمیده میشود، اما یك زندگی ساده و ابتدایی مانند مردمان معمولی طبقه
پایین جامعه دارد. عباس برای برآوردن خواستههای حمیده به استخدام ارتش
انگلستان درمیآید و … اما این همه داستان نیست. داستان، داستان زندگی
كسانی است كه هر یك دغدغه خود را دارد. «كوچة مَدَق» محل برخورد خیر و شر،
پاكی و پلیدی، عشق و سالوس است. در این رمان مانند بسیاری از آثار محفوظ،
زمان در قالب شخصیت كوچه و محلهای بیمرگ در آمده و كانون مركزی حوادث
داستان شده است. كوچهای كه در آن دایرة زندگی و مرگ جاودانه در دور و
تسلسل است و آمال و آرزوها و تراژدی ساكنان خود را یكسره، با بیتفاوتی
نظاره میكند. رمان چه بسا درام زندگی بشر را یكسره در كانون دید خود قرار
داده است، و این حاصل صنعتكاری ادبی با مهارتی تكاندهنده است. اما در
كوچة مَدَق نیز، مثل نفس زندگی، آن قدر شور و نشاط و رنگآمیزی وهیجان هست
كه به این چشمانداز فانی و زودگذر، روح و حیات ببخشد.
جبران خلیل جبران (ستیزهگر هنجارهای سنتی)
جبران
در سال 1883 میلادی در «بكاری» لبنان به دنیا آمد. مادرش فرزندان خود را
از لبنان به ایالات متحده برد و پدرش برای كار در لبنان باقی ماند. جبران
درچهارده سالگی برای تحصیل ادبیات عرب به مدت دو سال به لبنان بازگشت و پس
از آن دوباره راه آمریكا شد. آشنایی او با عكاسی هنرمند به نام «اف دی» در
این زمان, نقطة عطف زندگی او شد. جبران در بیست سالگی مادرش را از دست داد و
پس از آن تحت حمایتهای مالی خواهرش (كه او نیز نویسنده و نقاش بود) قرار
گرفت. در سال 1904 خلیل جبران اولین نمایشگاه هنری خود را در «بوستون» برپا
كرد. اولین كتاب او نیز سال بعد به نام «الموزیكا» به
چاپ رسید. در سال 1912 به نیویورك رفت و وقت خود را صرف نوشتن و نقاشی كرد.
جبران از سال 1918 بیشتر آثار خود را به زبان انگلیسی نوشت، به طوری كه
تحولی اساسی در ادبیات سالهای 1920 تا 1930 پدید آورد. شیوة نگارش او كه
تركیبی از زیبایی و معنویت بود به عنوان سبك «جبرانیسم» در ادبیات معاصر
ثبت شده است. خلیل جبران انجمنی به نام «المهجر» را برای
نویسندگان عرب پایهگذاری كرد كه زمینهای برای ایجاد تحول اساسی در ادبیات
محافظهكارانه عرب محسوب میشد. جبران در دهم آوریل 1931, درچهل وهفت
سالگی بر اثر ابتلا به بیماری كبد در نیویورك درگذشت. جبران در وصیت
نامهاش تمام امتیاز و درآمد حاصل از آثارش را بهبود وضعیت روستای زادگاهش ـ
بكاری ـ اختصاص داده است معروفترین اثر این نویسنده بزرگ «پیامبر» است كه 26 رساله شاعرانه و گوشهای از تجربههای شخصی وی را دربرمیگیرد. این كتاب به بیش از سی زبان زنده دنیا ترجمه شده است. «حروف آتشین» او مشتمل بر مجموعة داستان, مقاله, شعر سپید و نمایشنامه است. حمام روح, دیوانه, كتاب كوچك عشق و فرزانگی از دیگر آثار اوست. و داستانهای كوتاه «یوحنای مجنون», «وردة الهانی»,«مارتا, دختر لبنان» «بنفشة بلند آرزو»,«حجله گاه عروس» و «بالهای شكسته» از داستانهای موفق ادبیات عرب محسوب میشوند.
طرح داستان حجلهگاه عروس
داستان حجلهگاه عروس,
حكایت عشق است. عشقی كه از صدای فاصلهها متولد میشود و دلدادگی و
شوریدگی عشاق به نحوی پر جذبه به نمایش درمیآید. در داستان «حجلهگاه
عروس», دختری جوان, دوراندیش, پاكدل و زیبا پیش از آنكه حقیقت معنای
زناشویی را دریابد با مردی ثروتمند ازدواج میكند. دختر, تلخی ازدواج
تحمیلی را میچشد و در التهابی جانگداز بر خلاف همه سنتهای مرسوم, شوهر را
ترك میگوید و به محبوب واقعی خود كه همانا عشق راستین است میپیوندد. در
دو قصه «حجله گاه عروس» و «خلیل كافر»
روح سنت ستیزی خلیل جبران به اوج میرسد و ضمن ارائة عشقی راستین, برضد
كشیشان فئودالیزم, جهالت و بدعتهایی را كه در آیین پاك حضرت مسیح راه یافته
به جنگی تمام عیار برمیخیزد. در یك كلام داستانهای كتاب «حجلهگاه عروس» و
«خلیل كافر» برضد هنجارها وقوانین ستمكارانه اجتماعی و دینی سر به شورش
برداشته و با آن به مخالفت برخاسته است. به طور كلی این دو داستان بیانگر
ستیز جدی اندیشههای وی با فئودالیزم سیاسی و سنتهای محرف دینی است.
ادبیات داستانی فلسطین
حلیم بركات
ادبیات داستانی درسرزمین مقاوم فلسطین با نامهای چون حلیم بركات و غسان كنفانی معرفی میشود. حلیم بركات در داستان «شش روز»,
مسئلة وابستگی را در زندگی این تبار پیش میكشاند. حلیم بركات, شخصیت اصلی
خود «سهیل» را در كورة بحران, در قلب مصیبت و در لحظه برندهای ازتاریخ
فاجعه, به بار میآورد. سهیل یكی از فرزندان روستای «دیرالبحر» است كه
یهودیان به آن هشدار دادند یا خود را تسلیم كند, یا نابودی همیشگی را به
جان خریدار شود. رویداد بنیادی داستان «شش روز» همان مصیبت دیرالبحر در
برابر هشدار دشمن است.
سهیل
در داستان «شش روز» در یك بحران قرار میگیرد. آیا وابسته اروپای تنآسا
شود؟, یا نسبت به ارزشهای سرزمینش تعهد داشته باشد و در مهی از امید و یأس,
گریز و مبارزه, مرگ و زندگی و دوستی و خودپسندی گم شده شود؟ سهیل به دختری
به نام «ناهده» كه همكیش او نیست دل سپرده است و … به هر حال حلیم
بركات در داستان «شش روز» كوشش خود را روی بافت زمانی و مكانی متمركز
میكند و ازآنجا است كه تك گویی درونی, پایه بنیادی كار هنری او میشود.
غسان كنفانی
«مردان آفتاب»
یكی از آثار برجسته كنفانی درحوزة ادب مقاومت است. او سرگذشت این مجموعه
بشری را به میان میآورد, مجموعهای كه زورگویان زمین را از زیر پایش بیرون
كشیده, برای او تنها امید «زنده ماندن» به جا گذاشتهاند. «مردان آفتاب» ابوقیس و اسعد و مروان
هستند كه توانستهاند خود را به شهر بصره درعراق برسانند و از آنجا به
كویت بگریزند, شاید به یك زندگی آرام و خالی از رنجهای مكرر زمین دست
یابند. این سه مرد روی هم, ملت آواره فلسطین را نمایش میدهند. هر كدام
فاجعة ویژه خود را دارد. اما هر سه در یك فاجعة بزرگ گرفتار مرگ هولناك
میشوند. سه مرد داستان «مرد آفتاب» برای عبور از پاسگاههای مرزی به ناچار
و به صورت قاچاق خود را درون یك تانكر نفتكش مخفی میكنند. با عبور از
پاسگاه اول و دوم و طی یك سلسله حوادث پركشش, مردان آفتاب درداخل نفتكش خفه
میشوند و رانندة نفتكش بر سر مردگان فریادی بلند میزند كه پژواك آن در
بیابان غریو میافكند.
– چرا بر دیوار نفتكش نزدید؟ چرا بر دیوار زندان مشت نكوفتید؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
شاید
پیام داستان این باشد كه چرا سردمداران عرب بر دیواره ارابه مرگ مشت
نمیكوبند؟ چرا بر دیوار استعمار و اشغالگران نمیزنند؟ سهیل در پایان «شش
روز» به افسر دشمن هشدار میدهد كه خاكستر, زمین را باور میسازد و
ابوالخیزران (رانندة نفتكش) بر مردان آفتاب فریاد میزند كه چرا بر دیوار
زندان مشت نكوفتید, چرا؟
از این دو پایان ناخوش, امید بزرگی نزد حلیم
بركات شكوفا میشود كه «شش روز» او روز هفتم نزدیكی خواهد داشت و آن روز,
روز آزادی خواهد بود و نیز «مردان آفتاب» غسان كنفانی به درون نفتكش مرگ
نخواهند خزید, بلكه راه را به سوی خورشید زندگی خواهند گشود.
به
طور كلی شخصیتها در قصههای نویسندگان فلسطینی به سوی رئالیسم انتقادی
پیش میروند. درواقع درونمایة اصلی اغلب قصههای نویسندگان فلسطینی مسئلة
اشغال فلسطین و مقاومت و پایداری در برابر دشمن است, چنانچه «خلیل سواحری» در داستان «قهوهخانة باشوره» احساسات خواننده را در عشق به وطن برمیانگیزد و نفرتی عمیق از دشمن به وجود میآورد.
«جمال بنوره» نیز در حكایت «جدی و الشی گم شده»,
اعمال وحشیانه و بیرحمانه دشمن غاصب را نسبت به زنان و كودكان بیدفاع
ترسیم میكند. سبك نویسندگان فلسطینی اغلب ساده و به زبان مردم كوچه وبازار
است. همان مردمی كه قهرمانان راستین فلسطین به شمار میآیند و در قصهها
تجلی مییابند. ادبیات داستانی الجزایر
محمد دیب
از پیشگامان داستاننویسی نوین در الجزایر است. سه داستان او «خانة بزرگ», «آتشسوزی» و «تون» (دستگاه قالیبافی) دفتر خاطرات مردم الجزایر به شمار میآیند. داستان «تابستان آفریقایی»
از دیگر آثار دیب است كه از استواری هنری وافری برخوردار است. دیب در
«تابستانی آفریقایی» به آن گره گاه سنتی كه بحران را به اوج میرساند و از
آنجا پله پله رو به سوی گشایش پایانی میآورد, گرایش ندارد. او ساختار فنی
خود را از شخصیتها میتند، به این صورت كه یكی را یك یا دو گام همراه
میكند و سپس او را رها میسازد و به شخصیت دوم وسوم میپردازد, آنگاه از
نو به سوی شخصیت اول رو میآورد.
شخصیت «زكیه»
به وسیله محمد دیب دنبال میشود. زكیه كارنامه پایان تحصیلات دبیرستان را
كسب كرده و میخواهد شغل آموزگاری را برگزیند, اما خانواده از او میخواهد
كه ازدواج كند.
آنگاه نویسنده به شخصیت دوم رومیآورد. او كشاورزی است به نام «مرحوم»
كه سوار بر الاغ است و به سوی شهر میتازد و نمیخواهد سربازان مسیر راه
خود را ببینند. او سربازان فرانسوی را دیده بود كه سراسیمه میدویدند و با
رگبار و خون و مرگ, خیابانها را به گورستان تبدیل میكردند.
محمد دیب در ادامه ما را به شخصیت سوم منتقل میسازد, به مردی كه نیاز به نشانههای توانگری ندارد و او «بابا علال»
است كه صبح زود صدای در خانهاش به گوش میرسد و ناگهان با مردی روبهرو
میشود كه به او آرامش میبخشید و او را به سوی مردی به نام «سیلكا»
راهنمایی میكند تا نزد او پنهان شود… دیری نمیپاید كه نویسنده ما را
به نزد شخصیتهای گذشته باز میگرداند. ما را به نزد «مرحوم» باز میگرداند
و او را میبینیم كه بر خرش نشسته و به روزهایی میاندیشد كه او را به
جاهای بلند رساندند. محمد دیب در پایان «تابستان آفریقایی» ما را به آغاز
آن, به نزد زكیه و پدر و مادر بزرگ و دایی و پسر عموی وی باز میگرداند.
محمد دیب در این داستان استعمار فرانسوی و منظرههای پایداری مردم الجزایر
را به نمایش میگذارد.
مالك حداد
حداد یكی دیگر از چهرههای داستاننویسی الجزایر است. داستان «شاگرد و درس»
ژرفترین نگارگریهای هنرمندانه او از این تناقضهای خونبار است كه درون او
را بریان كرده است. مالك نگارش خود را از كلمه آغاز كرده و سپس به جمله
میرسد و آنگاه به دیگر بافتهای داستانی كار خود میپردازد و در واقع
داستان نوعی سخن گویی درونی با خویشتن ـ مونولوگ ـ است. «شاگرد و درس» در
گوهر خود, تكگویی درونی دراز دامنی است, زیرا در سراسر داستان جز با یك
چهره آن هم از یك پزشك الجزایری پیر كه تك و تنها زندگی میكند, آشنا
نمیشویم. دخترش كه گاهگاهی به چشم میخورد جز خیالی چرخنده در دل و مغز
وی نیست و … به هر حال داستان بر حول محور پایداری در برابر دشمن پیش
میرود و آلام و آمال یك ملت, هنرمندانه به تصویر كشیده میشود.
ادبیات داستانی سوریه
فرهنگ
و ادبیات سوریه سالهای متمادی تحت تأثیر غرب بود. در واقع نهضت غربگرایی
در سوریه سریع بود و در بیشتر جوامع مسیحی, خاصه جامعه لبنان توسعه یافته
بود. هواداران آن مبلغان و مكاتب آنها بودند كه نسل جوان را تحت نفوذ تفكر
اروپایی درآورده و بررسی و مطالعه آثار غرب و خاصه آثار فرانسوی را بین
آنها اشاعه دادند. این نهضت در مراحل اولیهاش, از نظر غربگرایی توسعة
زیادی یافت و نوعی تعادل سست ایجاد كرد. مشهورترین شخصیت این دورة آغازین،
احمد فارس الشریاق بود. او تعالیم اولیهاش را در سوریه گذراند و تحتتأثیر
غربگرایی مصر قرار گرفت.
به هر حال موج ترجمههای غربی اعم از شعر
وداستان و نمایشنامه ابتكار عمل را از نویسندگان نوپای سوری گرفت. و به
همین دلیل سوریه نتوانست نویسندگان بزرگ و مطرحی را وارد حوزة ادبیات
داستانی جهان كند.
غاده السمان, غادة السمان
نویسنده, شاعر و متفكر معاصر سوریه است. درسال 1942 در دمشق زاده شد. پدرش
دكتر احمدالسمان رییس دانشگاه سوریه و وزیر آموزش و پرورش بود.
غادة از
دانشگاه سوریه لیسانس ادبیات انگلیسی گرفت. فوقلیسانی خود را در دانشگاه
آمریكایی بیروت و دكترایش را در رشتة ادبیات انگلیسی دانشگاه لندن گذراند.
مدتها استاد دیدارگر, در دانشگاه دمشق بود. آنگاه برای همیشه كار مطبوعاتی
را برگزید. او در حال حاضر به عنوان نویسندة ستون نویس (Columnist) به
صورت هفتگی در مجله عربی الحوادث, قلم میزند و صفحة ویژة او با نام
(لحظههای رهایی) طرفداران فراوانی دارد. این بانوی پركار برای نشر آثارش
یك مؤسسه انتشاراتی تأسیس كرده است كه تنها آثار خودش را منتشر میكند.
بیشتر
آثار نظم ونثر غادة السمان به زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. به ویژه
داستانهای كوتاهش به زبانهای انگلیسی, روسی, فرانسوی, آلمانی, یوگوسلاوی,
لهستانی, اسپانیایی, ارمنی, ایتالیایی و … برگردانده شده است.
غاد در
مقالهای با عنوان «نامهای عاشقانه برای خوانندة ایرانی» كه در مجلة
الحوادث منتشر كرده است میگوید: «راز درون مرا كه در شعرهایم پنهان داشتم,
تنها ایرانیها كشف كردند.»
او بعد از جنگهای لبنان به پاریس مهاجرت
كرده است و اكنون در پاریس زندگی میكند. همسرش دكتر داعوق استاد دانشگاه
است و تنها فرزندش حازم سالهای آخر دانشگاه را تمام میكند. غادة السمان
آثار نظم و نثر بسیاری دارد كه از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره كرد:
– عیناك قدری (چشمانت سرنوشت من است), 1962
– اعلنت علیك الحب (بر تو اعلان عشق میكنم), 1967
– رحیل المرافیء القدیمة (كوچ بندرهای قدیمی), 1973
– حب (عشق), 1973
– كرابیس بیروت (كابوسهای بیروت), 1976
– اشهد عكس الریح (شهادت میدهم برخلاف باد), 1987
– بیروت 75, 1995
– لا بحر فی بیروت (در بیروت دریایی نیست), 1995
– عاشقة فی مبحرة (زنی عاشق در میان دوات), 1995
– رسائل الحنین الی الیاسمین (غمنامهای برای یاسمنها), 1996
– القلب نورس وحید (دل, چلچله دریایی تنهایی است), 1998
– الابدیه لحظه حب (ابدیت لحظة عشق است), 1999
خلاصه و نقدی بر رمان “مسخ” اثر: “کافکا”
گره گوار در
را به سختی باز می کند و با دیدن او همه وحشت زده هر یک به سمتی می
گریزند. پدرش سعی می کند گره گوار را وادار کند که به اتاقش باز گردد و با
این کار باعث می شود که گره گوار قدری زخمی شود.
رمان مسخ از آنجایی آغاز می شود که گره گوار سامسا از خواب آشفته ای می
پرد و خود را در حالی می یابد که به حشره ایی تمام عیار تبدیل شده است. گره
گوار آشفته و پریشان از ظاهر وحشتناک خود به اطراف نگاه می کند تا از
حقیقت داشتن آنچه که رخ داده اطمینان کسب کند. او در حالی که به علت جثه ی
سنگینش به سختی می توانست تکان بخورد به شغل اجباریش می اندیشد. به اینکه
هر روز می بایست به علت قرض سنگین خانواده اش کار بکند و زندگیشان را
بچرخاند. این کار سنگین همیشه مانع از آن می شد که گره گوار بتواند دوستی
داشته باشد و او را بیش از پیش در انزوا می کشید. «اگر پای بند خویشانم
نبودم، مدتها بود که استعفای خودم را داده بودم.»
مادر گره گوار به او یادآوری می کند که می بایست هر چه سریعتر سر کار
برود. او همین که سعی می کند جواب مادرش را بدهد متوجه می شود که صدایش
تغییر کرده. با زحمت بسیار می کوشد که از روی تخت پایین بیاید. در همین حال
معاون گره گوار از راه می رسد تا علت تأخیر او را جویا شود. « چرا باید
محکوم به خدمت در تجارتخانه ای باشد که در آنجا کوچک ترین غفلت کارمند موجب
بدترین سوءظن درباره ی او می شود؟ آیا همه ی کارمندان بی استثناء دغل
بودند؟»
گره گوار در را به سختی باز می کند و با دیدن او همه وحشت زده هر یک به
سمتی می گریزند. پدرش سعی می کند گره گوار را وادار کند که به اتاقش باز
گردد و با این کار باعث می شود که گره گوار قدری زخمی شود. گره گوار در
حالی که بسیار خسته بود به خواب می رود.
هنگامی که از خواب بر می خیزد متوجه می شود که در گوشه ی اتاق کاسه ای
شیر و تکه ای نان قرار گرقته است. او می فهمد که به هیچ وجه از مزه ی شیر
خوشش نمی آید در حالی که در گذشته یکی از غذاهای مورد علاقه اش بود. روز
بعد خواهرش، گرت، به آرامی وارد اتاق می شود و شیر دست نخورده را با آشغال
سبزیجات گندیده جا به جا می کند. این بار گره گوار با اشتهای زیاد همه را
می خورد! گرت نسبت به دیگر اعضای خانواده با ظاهر وحشتناک گره گوار راحت تر
کنار آمده است. پس از این اتفاق تنها گرت است که وظیفه ی غذا دادن به گره
گوار را پذیرفته.
بعد از مدتی گره گوار بیش از پیش با اندام تغییر یافته اش احساس راحتی
می کند. بالا رفتن از دیوار و سقف یکی از تفریحات ویژه ی او می شود و ترجیح
می دهد که ساعت ها زیر مبل قرار بگیرد و از روشنایی فرار کند. گرت که
متوجه این تغییر روحیه در گره گوارشده از مادرش می خواهد که با کمک یکدیگر
وسایل داخل اتاق را بیرون ببرند. این کار باعث عصبانی شدن گره گوار می شود و
او خود را دیوانه وار به قاب عکس روی دیوار آویزان می کند و از اتاق بیرون
می جهد. در همین حال پدر که به علت شرایط مادی مجبور به کار کردن بود خسته
از سر کار باز میگردد و چشمش به گره گوار می افتد که دیوانه وار در سالن
می چرخید. شروع می کند به پرتاب کردن سیب به سمت گره گوار تا او را وادار
کند که به سمت اتاقش برود. سیبی در پشت گره گوار فرو رفته و او از درد به
اتاقش پناه می برد.
داستان غم انگیز زندگی گره گوار سامسا حاکی از این
بیگانگی با هنجارهاست. گویی او خود می خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و
مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می توان گفت که مسخ شدن گره گوار
نوعی فرار از واقعیت حاکم است.
خانواده ی گره گوار پس از مدتی در اتاق او را نیمه باز می گذاشتند تا او
بتواند آنها را ببیند. شرایط خانواده پس از مدتی به شدت تغییر می کند و
این تغییرات را گره گوار بهتر از هر کس دیگری می تواند درک کند. گرت کمتر
به گره گوار سر می زند و به ظاهر او را فراموش کرده است. خانواده ی گره
گوار برای چیره شدن بر فقر خود مجبور می شوند که سه اتاق از خانه شان را به
مستأجر بدهند. یک بار که اتفاقاً در اتاق باز مانده بود و گرت در حال
نواختن ویالون برای مستأجران بود گره گوار متوجه علاقه ی بیش از حدش به
موسیقی می شد. به طوری که به یاد نداشت که پیش از این تا این حد به صدای
موسیقی واکنش نشان دهد.«حس می کرد که راه تازه ای جلویش باز شده و او را به
سوی خوراک ناشناسی که به شدت آرزویش را داشت راهنمایی می نمود.» در حالی
که هنوز در اتاق گره گوار باز بود گرت خطاب به پدر و مادرش می گوید که می
بایست از دست گره گوار راحت شوند یا اینکه از بین خواهند رفت. گره گوار
هنگامی که متوجه می شود که در آن خانه تنها سرباریست برای دیگران و از طرفی
به خاطر اینکه مدتی بود که نتوانسته بود غذایی بخورد، از غم و غصه همان شب
می میرد.
داستان مسخ کافکا نشان تنهایی انسان معاصر است. انسانی که نخواهد تابع
بی چون و چرای جامعه و هنجار های حاکم بر فرهنگ باشد برچسب کجروی بر او می
زنند. داستان غم انگیز زندگی گره گوار سامسا حاکی از این بیگانگی با
هنجارهاست. گویی او خود می خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن،
مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می توان گفت که مسخ شدن گره گوار نوعی فرار
از واقعیت حاکم است. سر انجام همانطور که علاقه ی بیش از حد گره گوار به
موسیقی و به طور عام هنر نشان می دهد، او به طور کامل خود را از جهان مادی
خلاص کرده است. گره گوار تنها زمانی توانست از شنیدن موسیقی لذت ببرد و نفس
واقعی خودرا در یابد که از اجتماع و قراردادهای آن گریخت و به معنای دیگر
مسخ شد.
در یکی از صحنه ها که پدر گره گوار به سمتش سیب پرت می کند تا او را به
اتاق خود براند را می توان کنایه ای از گناه حضرت آدم و رانده شدن او از
بهشت دانست. گره گوار هنجارشکنی کرده بود و می بایست از بهشت اجتماع رانده
شود.
از طرفی می توان گفت مسخ شدن گره گوار باعث شد که تنها ظاهر او تغییر
کند ولی شیوه ی تفکر او بدون تغییر باقی ماند. هرچند او پس از مدتی شروع به
بالا رفتن از دیوار می کند و بیشتر سعی می کند که در تاریکی باشد تا
روشنایی اما هنگامی که مادر و خواهرش می کوشند که وسایل اتاقش را بیرون
ببرند با مقاومت شدید او رو به رو می شوند. او دیوانه وار به تابلوی روی
دیوارش چنگ می زند و سعی می کند که وسایلی که مربوط به گذشته ی انسان
بودنش است را حفظ کند. این تعارض تا آخر داستان باقی می ماند.
ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی”مسخ” کافکا را
چیزی بیش از یک خیال پردازی حشرهشناسانه بداند به او تبریک میگویم چون
به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.»