رباعیات و دوبیتی ها
گناه
خدای روزی نیارد که این گناه کنم
به غیر حسن تو بر روی کس نگاه کنم
درخشش نگهـ پُر فروغ تو ازدست
دهم به جرم جفا روی خود سیاه کنم
عادت
تو ترک کردیئم و نیست باکم از مردن
چرا که یاد تو کردن همیشه عادت ماست
به حسن خویش منازتکیه برغرور مکن
گل هر چه ناز نماید , عمر او کوتاهست
امید
چشم مست تو چه زیباست نمیدانی تو
دل من عاشق شیداست نمی دانی تو
بیخبر از دل من, داری سر جور و جفا
وصلت امید و تمناست نمیدانی تو
جمال
ای که این دیده به دیدار تو چون حیران است
چه جمال است که در صورت تو پنهان است
دل بر آرد ز قفس نیم نگاه چشمت
صید صیاد کند تیریکه از مژگان است
اولین دیدار
مکن طلب ز من ای دوست قلب پارۀ من
که وقف روی تو سازم در اولین دیدار
که این متاع بسی ارزان بها و کم ارز است
فدای دیدنت ا ین جان خسته و بیمار
صالحه وهاب واصل ٢٠٠٨
دو بیتی ها
رُخ ماهت اگر بینم چه کم گردد ز حسن تو
نمی بینی که نور ماهتاب در شب همی تابد
نگاه چشم تو آبی نگاه من شب تارست
چه ظالم خالقی کاین فرق بین ماو تو انداخت
بگذار تا ببینمت این دم که است بدست
چون آنکه دیده ام همه بگذشته با زمان
مکن با ما تشبیه صورت رخشان دلدارم
که داغ ماهتاب بد صورتی را مینمایاند
نه بخت و طالع آنم که با تو بنشینم
نه صبر و طاقت آنم که از تو در گذرم
قصد کردم که بتو راز نهانی گویم
دل بدر یا زنم و هر چه بخواهی گویم
صالحه ٢٠٠٠
ندادی گوش بر فریاد قلب ناتوان امشب
که شب تا صبحدم ذکر ترا در هر نفس میکرد
دارم در آفتاب رخ خویش زانکه من
از بیم و از امید ترم همچو این غزل
کی میرسد آن روز که باز دیده به آن نرگس خمار بدوزم
آن راز خموش از نگهش خوانم و از لذت دیدار بسوزم
صالحه وهاب واصل ٢٠٠٣
این برهمن ذاده را روز اول نشناختم
من مسلمان دیده بودم در گمان این گبر را
بگوشـــــــــــم تا رسید آواز دلبـــــر
بماند از کار کردن پــــــــــــــاو دستم
چون مردۀ اندر کَفَن ای جان بیتو در تنم
ای بی نُمائی صورتت جمله حققیقت ها خیال
به چشمت آسمان بینم به زلفت اشعۀ خورشید
کجا رنگ دو چشم تو کجا رنگ خیال من
غضب کردی بمن گفتی که شب پیش تو می آیم
تمام شد شب , قیامت شد هنوز هم منتظر بودم
مرا دیدی و دانستی که من بودم سر راهت
رخت بستی به دست و آفتاب را متهم کردی
84. ماه شب چهارده
به نام نامي الله
یوسف ام بنین! ماه شب چاردهم
وصف زیبایی ات انگشت بریدن دارد
:: شاعر ناشناس ::