جملات زیبا درباره پدر و مادر
وقتی
پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر
شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه…
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد
بمیری…
.
.
.
.
یادش
بخیر وقتی مریض میشدیم و پزشک ازمون میپرسید بیماریت چیه ؟ منتظر مادرمون
میشدیم و همیشه جواب دادن رو به اون میسپردیم چرا که میدونستیم مادر همون
احساسی رو داره که ما داریم حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکرد !!!
.
.
.
بهشت هم خشک سالیست !!!
این را دیشب از کف پای مادرم که ترک خورده بود فهمیدم …
بی نظیر بود
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
.
تقدیم به کسی که قلبم از اوست
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …
غصه هایت برای من …
همه بغضها و اشکهایت برای من …
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را …
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم …
.
.
.
.
پدر جان
دکتر ها نیز مرا جواب کردند ؛ هیچکس علت بی خوابی ام را نفهمید …
هیچکس ندانست یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند !
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
مادر پیر شده و آشپزخانه از تنها شدن نگران است …
یقه پیراهن پدر هراسان به آخرین دکمه های بسته شده با دست او خیره شده اند …
فرشته مو سفید خانه مان کوله بارش را بسته …
امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت که وقتی وارد کلاس شدم و او میرفت گریه میکردم …
خواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟ اما نگفتم …
.
.
.
مجید (بهروز وثوقی) در فیلم سوته دلان :
حبیب : چرا نیومدی در دوکون ؟
مجید : امروز جمعه س ، تعطیلیه !
حبیب : امروز دوشنبه س ، خیلی داریم تا جمعه !!!
مجید : نخیییر ، تو اون تقویم که آقام اون سال خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعه س !
حبیب : اون تقویم باطله س !!!
مجید : واسه من جمعه جمعه آقامه ، شنبه شنبه آقامه ، خواه مرده خواه زنده …
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
پدرم/مادرم
میخواهم با اشکهایم گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه و در روز تولدت بر مزارت گذارم …
پدرم/مادرم
در این روز آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش ، هنوز باور ندارم که تو رفته ای ؛ هنوز دست احساس تو را حس میکنم چون تو زنده ای …
.
.
.
بهشت هم خشک سالیست !!!
این را دیشب از کف پای مادرم که ترک خورده بود فهمیدم …
.
.
.
امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم
این اشک های من از سردلتنگی است
دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت
کاش بودی …
امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم
می دانم جای تو خوب است
وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند
آخر می دانم که بهشت زیر پای توست …
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم
خدایا کاش فقط یک بار دیگر
آغوشش را داشت
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
.
اگر روزی بافت های تنم را پاره پاره کنند
و بند بند وجودم را از هم بپاشند
و از بافت های تنم طنابی بسازند
و با آن طناب دارم بزنند
و وجودم را بر روی خارهای بیابان بکشند
و تمام تنم را تکه تکه کنند
و هرتکه از تنم را به منقار کلاغی بدهند
و کلاغ را به دریا بیندازند ،
باز هم فریاد خواهم زد که یک نفر را دوست دارم
و آن هم مادرم است.
دوستت دارم مادر……
.
.
.
.
به سلامتی همه پدر و مادرای شهدا…
.
.
.
.
مادر
مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم تا
وقتی که تموم بشه و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم
تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ، فقط یه روز باخبر
میشیم که دیگه نمینویسه …
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر و مادر …
.
.
.
موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!
.
.
.
مادرها شبیه نخ تسبیح میمانند ، به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمیماند !
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود …
.
.
.
مادر یعنی آرامش
پدر یعنی آسایش
خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …
.
.
.
بزرگترین دروغ همه مامان ها :
دیگه دوستت ندارم !
.
.
.
داشتم
با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : نوشته دوست ، عشق ، محبت و چهار حرفیه …
اتفاقا دو حرف اولشم دراومده یعنی ب و الف ! یه دفعه پدرم گفت فهمیدم
عزیزم میشه بابا ؛ با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه
!!! گفت : ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم درمیاد … تو چشام اشک جمع شده بود
که گفتم میدونم میشه بابا ولی اینجا نوشته چهار حرفی ولی تو که حرف نداری !
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود …
دردم گرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم !
.
.
.
مادرم
من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ، زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من …
.
.
.
نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای مـــــــــــــــادر …
.
.
.
مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود ، پسر به مادرش گفت : تو دومین زن زیبایی هستی که تو عمرم دیدم !
مادر پرسید : پس اولی کیست ؟
پسر جواب داد : خود تو وقتی که لبخند میزنی !
.
.
.
در رفاقت تنها مادرم برنده شد چون شیری که به من داد پس نگرفت !
.
.
.
یک گوشه ازقلبم هست که همیشه فقط برای بابام میمونه ، همون جایی که خاطرات کودکی ام هنوز زنده اند حتی وقتی بزرگ میشم …
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
ﭘﺪﺭ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ ﻣﻴﺒﻨﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻴﺰﻧﻪ …
.
.
.
کودک که بودم وقتی زمین میخوردم مادرم مرا میبوسید و تمام دردهایم از یادم میرفت …
دیروز زمین خوردم ولی دردم نیامد اما به جایش تمام بوسه های مادرم یادم آمد !
.
.
.
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ …
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
بی محبت مادر
یک قنات بی آبم
مثل راه بی مقصد
مثل عکس بی قابم
بی محبت مادر
از شکوفه ها دورم
یک کبوتر بی بال
یک چراغ بی نورم
بی محبت مادر
چون لبان بی لبخند
ساکتم و غمگینم
مثل بلبلی در بند
بی محبت مادر
در دلم صفایی نیست
از بهار در قلبم
هیچ ردپایی نیست
.
.
.
“ببخشید بابا ، نتونستم”
این جمله را پدر گفت و پیر شد …
.
.
.
مادر
روسری ات را بردار تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام …
.
.
.
مادرم پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه !
یادم نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد …
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که تا دیروز درداتو میکشیده داره درد میکشه !
اون یه نفر مادره …
.
.
.
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره !
.
.
.
شناسنامه رو بی خیال !
محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
.
.
.
یادش بخیر
اوج زمستون
کوچه های برفی
سردی زمین
حس سرمای عجیب انگشتای پا
عجله برای رسیدن به خونه
ولی
گرمای خونه و مادری که بهار و زمستون نداشت …
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
غفلت کرده ای مادر
پشت این قلب عاشق ، فرزندت آرام آرام جان میسپارد و تو فراموش کردنت را به او نیاموخته بودی !
.
.
.
هیچ قهرمان ماراتنی به اندازه پدرم به دنبال نان ندویده است …
.
.
.
به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود دنیا را برای خود جهنم کردند !
به سلامتی مادرها …
.
.
.
مادرم
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …
.
.
.
بعضی وقتا دروغ خوبه !
به مادر کم طاقت باید دروغ گفت :
باید بهش بگی حالم خوبه
غذا خوبه
هوا خوبه
دلمون خوشه
وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه …
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
بدهکار مهربونی قلب یه زنم که از بچگی صدام کرده پسرم !
.
.
.
آدم ها وقتی کودکند میخواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند
وقتی که بزرگتر میشوند پول دارند اما وقت هدیه خریدن را ندارند
اما میرسد روزی که آدم ها پول دارند وقت هم دارند ولی دیگر مادر ندارند …
.
.
.
دلت که تنگ یک نفر باشد ، خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد …
تو دلت تنگ است ، دلت برای همان یک نفر تنگ است که تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمیشود ، هیچ چیز …
.
.
.
.
وقت زنگ انشا بود
موضوع : بابا نان داد
بچه ها می خواندند
همه از مهر پدر
همه از عشق پدر
سر نانی که دهد بر سر سفره یشان
دخترک آمد و خواند
پدرم
پدرم اهل قلم نیست
اما
می نویسد با سنگ
تا دهد نانی چند
پدرم شاعر نیست
می سراید شعری سر یک تخته ی سنگ
می نویسد سخنی
به نام مادر، ستونی بر در خانه ی دوست
می تراشد متنی
به یاد پدر، سقفی از کاشانه ی دوست
می نویسد با اندوه
سر یک خشتی خام
بهر طفلی که ندانست چطور راه رود
بهر آن کودک خسته…….. که نشد، از تب و تاب رسیدن بدود
بهر آمال جوانی که پی صندوقچه ی گنج، دست خالی به سر دار رود
پدرم پیشه اش حجاریست
می تراشد سنگی تا سخن تازه کند
روزگاری که نماند از ما
جزهمان نامی چند، سر یک تخته سنگ
معلم دستی زد
گفت نوبت مهتاب است
مهتاب
بی دفتر
با بغض
زیر لب زمزمه کرد
بابا
بابا
من ندارم یادش
بچه ها خندیدند
گفت: من فقط میدانم
پدرم شعریست روی یک خشتی خام
پدرم موضوعیست سر سنگ حجار
پدرم قهرمانیست به کلام یک مادر
گفت با اندوه
من ندارم یادش
من فقط میدانم
بابا
بابایی که نان داد………….جان داد
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
.
خدایـــا !
به بزرگیـــــت قســـم …
توعکس های دست جمعی جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار …
آمیـــــن
.
.
.
.
باید دختر باشی تا بدانی پدر لطیفترین موجود عالم است…
باید دختر باشی تا ته دلات قرص باشد که هیچوقت جای دست پدر روی صورتات نخواهد افتاد مگر به نوازش!
باید پدر باشی تا بدانی دختر عزیزترین موجود عالم است…
تا پدر نباشی نمیتوانی درک کنی دختر داشتن افتخار پدر است!!!
باید دختر پدر باشی تا احساس غرور کنی…
باید پدر-دختر باشید تا بدانید چه شگفتیهایی دارد این عالم!
چه عزیز است اخم تلخ پدر و ناز دختر…
چه نازک است دل پدر که طاقت دیدن اشک دختر را ندارد…
باید پدر-دختر باشید تا…
پدرم، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند!!!
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
.
مـمکن اســت شاهــزاده ام را پـیدا کنــم اما پـــدرم همـیشه پادشاه مـن خواهد ماند
.
.
.
.
خدارا شکر ما دیگر فقیر نیستیم..دیروز پزشک آبادی گفت چشمان پدرم پر از آب مروارید است…!!!
.
.
.
اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است…
.
.
.
وقتی
پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر
شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه…
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد
بمیری…
.
.
.
.
بهشت
از آن مادران است در حالی که به جز پرستاری و نگهداری از فرزندان ، هیچ حق
دیگری نسبت به آتها ندارند و برای بیشتر چیزها اجازه ی بابا لازم است
!!!!!
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
.
تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم”
تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم”
تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون”
تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود”
تو ۳۵ سالگی : “میخوام برم خونه پدر و مادرم ”
تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن …!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم…
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست …
.
.
.
.
مردان پیامبر شدند و زنان مادر
قداست پیامبران را توانستهاند به زیر سوال ببرند ولی قداست مادران را هرگز..!
.
.
.
.
پدرم هر وقت میگفت “درست میشود”…
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت…!
.
.
.
.
مادر
یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای
آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو،
بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو
چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی
تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن….
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
.
مادر تنها کسیست که میتوان “دوستت دارم”هایش رااا باور کرد حتی اگر نگوید…
.
.
.
.
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم…
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری…!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا…
.
.
.
.
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد !
.
.
.
.
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
جملات زیبا درباره پدر و مادر
.
.
.
مهم نیست در چه سنی باشم ، هر زمان چیز جدید یاد میگیرم دلم میخواهد فریاد بزنم : مامان بیا نگاه کن !
.
.
.
زنـــــــــــــــــدگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی توست؛
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن؛
پـــــــــــــــــدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد
.
.
.
.
به سلامتیه مادرایی که با حوصله ای راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن!!!!
ج
داستان کوتاه : مهر پدر و مادر
مادری گوش فرزندش را گرفته کشان کشان با خود می برد . مردی را دید که از روبرو می
آمد به آن مرد گفت کودکم را دعوا کنید او حرف مرا گوش نمی دهد پسرک مات و مبهوت به
سیمای مردانه و استوار مرد می نگریست اشکهایش زیر چشمانش حلقه زده بود لباسی کهنه
بر تن داشت و کفش در پایش نبود ، انگشتان پاهایش در زیر لایه ایی از خاک پنهان بود
. مرد نشست و دست پسر را گرفت به چشمان کودک خیره شد و سرش را کنار گوش کودک آورد و
چیزی گفت . کودک هم چیزی آهسته به او گفت و مرد خندید و با سر چیزی اشاره کرد تبسمی
دلنشین بر لب کودک نشست ، مادر به مرد گفت شما به جای دعوا کردن او ، می خندانیدش ،
نمی دانید چه آتشپاره ایی است . زندگیم را سیاه کرده از صبح تا شب دنبالش هستم و از
روی دیوار، پشت بام همسایه و بازار پیدایش می کنم . مرد به چشمان کودک نگاه می کرد
و کودک لبانش به خنده باز شده بود . کم کم مادر داشت از عصبانیتش فوران می کرد که
دید اشک برگونه مردانه مرد می لغزد مات و مبهوت شد مرد دستش را بالا آورد ناگاه چند
افسر نظامی جلو آمدند به آنها گفت نیازهایشان را برطرف سازید . و بدون آن که سرش را
برگرداند ، رفت ….
زن از کودکش پرسید آن مرد در گوشت چه گفت ؟
کودک پاسخ
داد : از من پرسید چه کسانی را دوست می داری ؟ و من هم گفتم پدر و مادرم …
آن
زن همسری بیمار و دختر کوچکی نیز داشت .
زندگی آنان با همان یک لبخند و اشک مردی
که در راه دیده بود دگرگون شد . و درهای روزی به رویشان گشوده گشت . حکیم ارد بزرگ
اندیشمند کشورمان می گوید : خوی مهربان ، ریشه در طبیعت گل ها دارد .
یک هفته
بعد از آن ، زن در کنار بازار کرمانشاه در حال خرید نان بود که دید سران ارتش از
شهر خارج می شوند سواران رشید ایرانزمین ، سوار بر اسبهای رزم و آن مرد که پیش آهنگ
همه بود …
یاد و نام نادر شاه افشار جاودانه باد ! که مهر پدر را بر سر
هیچ گاه حس نکرد و مادر خویش را در زمان اسارت بدست قبایل وحشی از دست داد و …