سخنان بزرگان درباره دانش و حكمت
مسافرت و ديدن دنيا خود يك نوع آموختن و پروردن است.((جين وبستر))
انسان وقتي در مورد موضوعي كه از آن آگاهي دارد سخن بگويد يا بنويسد، مي تواند سخن خود را به ديگران بقبولاند و موثر واقع شود.((جين وبستر))
افرادي
كه بزرگترين خدمت را به دانش و فرهنگ نموده اند، نويسندگان و پژوهشگراني
بوده اند كه در انزوا مي زيسته اند و هرگز در گفتگوهاي دانشگاهي شركت نكرده
و حقايق صد در صد اثبات نشده را در آكادمي ها ابراز نداشته اند.((فرانسوا ولتر))
حقايق را بگوييد و مردم را آگاه سازيد، هرچند مطمئن باشيد كه كشته خواهيد شد.((فرانسوا ولتر))
از كشوري كه بهاي خدمتكاران و دانشمندان را نداند و از آنان سپاسگزاري ننمايد، نبايد اميد پيشرفت داشت.((فرانسوا ولتر))
بايد هوشيار باشيم و از هر تجربه، فقط حكمتي را كه در آن نهفته است كسب كنيم.((مارك تواين))
زماني
كه پسري چهارده ساله بودم، پدرم آن چنان بيسواد بود كه به سختي
ميتوانستم وجودش را تاب آورم. ولي زماني كه بيست و يك ساله شدم، از اينكه
پيرمرد در طي اين هفت سال، چقدر آموخته، شگفت زده شدم.((مارك تواين))
زماني به آگاهي مي رسيم كه بيدار باشيم.((هنري تورئو))
شناخت خود به معناي ناخداي خود بودن است.((مادر ترزا))
بزرگترين هدف آموزش و پرورش، دانش آموزي نيست، بلكه كنش آموزي است.((هربرت اسپنسر))
جامعه زماني حكمت و سعادت مي يابد كه مطالعه، كار روزانه اش باشد.((سقراط))
دانش پاك در دلهاي ناپاك قرار نمي گيرد.((سقراط))
تنها يك خير وجود دارد كه نام آن، دانش است و تنها يك شر وجود دارد كه نام آن، ناداني است.((سقراط))
اگر مي خواهي هستي را بشناسي، خود را بشناس.((سقراط))
هيچ گنجي به از هنر نيست و هيچ هنري بزرگوارتر از دانش نيست و هيچ پيرايه اي بهتر از شرم نيست و هيچ دشمني بدتر از خوي بد نيست.((سقراط))
تنها خوبي موجود در جهان، شناخت و دانش؛ و تنها شر و زشتي، ناداني است.((سقراط))
من حقيقت را نمي دانم و از راه مباحثه با اشخاص مي خواهم آن را كشف كنم و كسب دانش نمايم.((سقراط))
من
دانش و هنري ندارم، تنها هنر من اين است كه مانند مادرم فن قابلگي مي
دانم، با اين تفاوت كه مادرم زنها را در وضع حمل مدد مي كرد و من، عقلها و
ذهنها را مدد مي كنم كه زاينده شوند؛ يعني علمي كه در نهاد ايشان هست پيدا
شود و به آن آگاه گردند.((سقراط))
دانش حقيقي اين است كه همه بدانيم كه نادانيم.((سقراط))
ادب و حكمت را شعار خود ساز تا بهترين اهل زمان شوي و به نيكان بپيوندي.((سقراط))
اثر حكمت آنگاه در شخص حكيم پديدار شود كه خويشتن را حقير و ناچيز شمارد.((سقراط))
حق را بشناس تا حق، تو را برهاند.((فلورانس اسكاول شين))
هر
انساني با آگاهي كامل به آيين عشق، پا به اين سياره ي خاكي مي گذارد. مشكل
شما هر چه باشد، امتحان محبت است. اگر بتوانيد از راه محبت در اين آزمايش
پيروز شويد، مسأله شما حل خواهد شد. اگر نه، آنقدر به درازا خواهد كشيد تا
از راه محبت، مسأله خود را حل كنيد. زيرا مشكل شما مجالي براي تشرف به آيين
عشق است.((فلورانس اسكاول شين))
هر اندازه دانش آدمي بيشتر باشد، مسئوليت او افزونتر مي گردد.((فلورانس اسكاول شين))
هر
كتابي كه به خواندنش مي ارزد بايد در آن واحد دوبار خوانده شود. رعايت
دستور فوق دو علت دارد: يكي اينكه در مطالعه دوم، قسمت هاي مختلف كتاب بهتر
درك مي شود و قسمت اول كتاب زماني نيك فهميده مي شود كه از پايان آن نيز
آگاه باشيم و ديگر اينكه در اين دو مطالعه وضع روحي ما يكسان نيست، در
مطالعه ي دوم ما نظر تازه اي نسبت به هر قسمت پيدا كرده و جور ديگري تحت
تأثير آن كتاب قرار مي گيريم.((آرتور شوپنهاور))
هوش
و استعداد خود را پرورش بده، اما نه از راه مطالعه صرف، بلكه با تفكر توام
با عمل. تمايل بيشتر دانشمندان به مطالعه شبيه تلمبه است؛ خالي بودن
مغزهاي خودشان موجب مي شود كه افكار مردم ديگر را به سوي خود بكشند؛ هركس
زياد مطالعه كند به تدريج قدرت تفكر [ خود ] را از دست مي دهد.((آرتور شوپنهاور))
نياز و عسرت سد راه فقرا مي شود؛ كار ايشان جاي دانش را مي گيرد و ذهن و افكارشان را به خود معطوف مي سازد.((آرتور شوپنهاور))
مادام
كه مجلات ادبي، معلومات مختصر و پيش پا افتاده ي مردمان معمولي را چاپ مي
كنند، به ويژه ابزار مكارانه اي براي سرقت وقت مردم زيبايي شناس هستند؛
وقتي كه بايد براي پيشرفت فرهنگ به شاهكارهاي اصيل هنري اختصاص يابد.((آرتور شوپنهاور))
فردي
كه دامنه اي وسيع از معلومات در ذهن دارد و با اين حال بر آنها تامل نكرده
و زمينه كاري براي آنها فراهم نياورده، در مقايسه با فردي كه معلومات
كمتري دارد اما به كمال در آنها انديشه كرده، از ارزش و توان كمتري
برخوردار است.((آرتور شوپنهاور))
اساتيد
براي كسب پول درس مي دهند و نه براي خرد، كه براي تظاهر و تفاخر و مشهور
بودن به آن با يكديگر رقابت مي كنند. دانشجويان هم نه براي دانش و معرفت،
بلكه براي روده درازي و باد به غبغب انداختن درس مي خوانند.((آرتور شوپنهاور))
عشق موسی مندلسون و دختر زیبا
موسی مندلسون آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی
زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. روزی
در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام
فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و
هیکل او منزجر بود. زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین
شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با
او استفاده کند.
فرمتژه به حقیقت از زیبایی، به فرشته ها
شباهت داشت، ولی ابداً به موسی نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد.
موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید : آیا می
دانید که عقد انسانها در آسمان بسته می شود؟!
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می
کرد گفت : بله، شما چه عقیده ای دارید؟ موسی گفت: من معتقدم که خداوند در
لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که
من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت:
همسر تو گوژپشت خواهد بود!
درست همان جا و همان موقع من از ته دل
فریاد برآوردم و گفتم: خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً
آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن! فرمتژه سرش را بلند
کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های
سال همسر فداکار موسی مندلسون بود!