اقبال لاهوری
اقبال لاهوری
علامه محمّد اقبال لاهوری متفکّر و شاعر معروف پاکستانی سال 1250خورشیدی به دنیا آمد و پس از گذراندن دوران مقدماتی تحصیل به کشور انگلستان و آلمان رفت و در فلسفه و حقوق فارغ التحصیل شد . اقبال تحصیل کرده، از پیشروان اصلاح در شبه قارّه ی هند شد و در استقلال کشور پاکستان نقّش مهمی ایفا کرد. گفته می شود اقبال به ایران نیامد و تنها از راه خواندن آثارادبیات فارسی، آثاری زیبا به زبان فارسی پدید آورد. او به دو زبان فارسی و اردو شعر می سرودو تاکید زیادی بر بازگشت به خویشتن و مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب داشت.از جمله آثار او می توان به جاوید نامه ، پیام شرق، اسرار و رموز، ارمغان حجاز اشاره کرد.
یکی از اشعار معروف این شاعر را با هم مرور می کنیم:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شماای جوانانعجم! جان من و جان شما
غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه امتا به دستآورده ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم، نگاهم برتر از پروین گذشتریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیزتر گردد، فروپیچیدمش
شعله ای آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نذر تهیدستانشرق
پاره ی لعلی که دارم از بدخشان شما
می رسد مردی که زنجیر غلامانبشکند
دیده ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکر آب وگل! آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
بی نظیر بوتو می گوید :
ما
با کشورهای منطقه و بخصوص ایران ، اساطیر ، فرهنگ و تاریخی مشترک داریم من
هم همانند بزرگانی نظیر “اقبال لاهوری” و “ارد بزرگ” تمایل دارم کشورهای
ما بر اساس فرهنگ و ریشه های مشترک هر روز بیشتر از پیش به هم نزدیک شوند .
شعر همسایه: اقبال لاهوری
اقبال لاهوری (١٩٣٨–١٨٧٣) |
علامه محمد اقبال لاهوری، فیلسوف و متفکر نامدار و نواندیش ، در سال ١٨٧٣١
میلادی در شهر سیالکوت از ایالت پنجاب هند به دنیا آمد. پس از تحصیلات
مقدماتی در رشتهی فلسفه در دانشگاه لاهور ثبتنام کرد و از محضر سر تامس
آرنولد بهره برد. دورهی فوقلیسانس این رشته را با احراز رتبهی اول در
دانشگاه پنجاب به پایان رساند و به استادی برگزیده شد. در همین حال، به
فراگیری زبان فارسی و عربی روی آورد.
در سال ١٩٠١ نخستین کتاب خود را در زمینهی اقتصاد به زبان اردو تالیف
کرد. سپس به توصیهی سر تامس آرنولد برای ادامهی تحصیلات عازم اروپا شد و
سه سال در آنجا به مطالعه و تحصیل پرداخت. در دانشگاه کمبریج در رشتهی
فلسفه پذیرفته شد و در آنجا با مک تیگارت، از هگلگرایان سرشناس، ادوارد
براون و رینولد نیکلسون، از مستشرقان بنام، آشنا شد. پس از اخذ درجهی
فلسفهی اخلاق از کمبریج وارد دانشگاه مونیخ در آلمان شد و رسالهی دکترای
خود را با عنوان «سیر فلسفه در ایران» تدوین نمود. اقبال از میان متفکران
غرب به آثار لاک، کانت، هگل، گوته، تولستوی، و از شرقیان به اشعار مولوی
دلبستگی خاصی داشت.
اقبال شیفتهی زبان و ادبیات فارسی بود و زبان فارسی را برای بیان آراء و
افکار خود برگزید. اقبال به تدریج از یک شاعر وطنی به شاعری اسلامی-جهانی
تحول یافت، تا جایی که به اعتقاد بسیاری از متفکران وی یکی از نخستین
منادیان وحدت اسلامی به شمار میرود. اقبال در سالهای نخست بازگشت به هند،
«اسرار خودی و رموز بیخودی»٢
را منتشر کرد. این منظومهها به دست رینولد نیکلسون، استاد فلسفهی وی
رسید. نیکلسون که از قبل استعداد وی را میشناخت به ترجمهی این منظومه به
زبان انگلیسی اقدام نمود. بدین ترتیب اقبال پیش از آنکه در هندوستان
شناخته شود، در انگلستان به شهرت و اعتبار رسید.
اقبال در ١٩٢٦ به عضویت مجلس قانونگذاری پنجاب انتخاب شد. منازعات و
کشمکشهای متعدد میان مسلمانان و هندوها و عشق به آزادی وی را به شرکت در
فعالیتهای سیاسی علاقهمند کرد تا اینکه در ١٩٣٠، در جلسهی سالیانهی
حزب مسلم لیگ در احمدآباد، پیشنهاد تشکیل دولت پاکستان را مطرح نمود. با
اینکه اقبال چندان زنده نماند٣
که استقلال کشور پاکستان را در سال ١٩٤٧ ببیند، اما بهعنوان پدر معنوی
پاکستان از احترام فراوانی برخوردار است و هر سال در روز تولد او که به
«یوم اقبال» معروف است، جشنها و آیینهایی ویژه برگزار میشود.
عشق و علاقهی وافر اقبال به سرزمین، تمدن و فرهنگ ایران در تمامی آثار و
سرودههای وی هویداست، تا بدانجا که تهران را وین آسیا میدانست.
دوبیتیها
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سینه داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی
سحر میگفت بلبل باغبان را
در این گِل جز نهال غم نگیرد
به پیری میرسد خار بیابان
ولی گُل چون جوان گردد بمیرد
چه میپرسی میان سینه دل چیست؟
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود لیکن
چو یک دم از تپش افتاد گِل شد
کنشت و مسجد و بتخانه و دیر
جز این مشت گلی پیدا نکردی!
ز بند غیر نتوان جز به دل رَست
تو ای غافل! دلی پیدا نکردی
همدم و بیگانه
ای چو جان اندر وجود عالمی
جان ما باشی و از ما میرمی
اقبال لاهوری (١٩٣٨–١٨٣٧) |
نغمه از عود تو در ساز حیات
موت در راه تو محسود حیات
باز، تسکین دل ناشاد شو
باز اندر سینهها آباد شو
باز از ما خواه ننگ و نام را
پختهتر کن عاشقان خام را
از تهیدستان رخ زیبا مپوش
عشق سلمان و بلال ارزان فروش
کوه آتشخیز کن این کاه را
ز آتش ما سوز غیرالله را
رشتهی وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد
ما پریشان در جهان چون اختریم
همدم و بیگانه از یکدیگریم
باز این اوراق را شیرازه کن
باز آیین محبت تازه کن
باز ما را بر همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار
رهروان را منزل تسلیم بخش
قوت ایمان ابراهیم بخش
مریم و زهرا (س)
مریم از یک نسبت عیسی عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمةللعالمین
آن امام اولین و آخرین
آن که جان در پیکر گیتی دمید
روزگار تازه آیین آفرید
بانوی آن تاجدار هل اتی
مرتضی، مشکلگشا، شیر خدا
پادشاه و کلبهای ایوان او
یک حسام٤ و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان-سالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیرالامم
تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
وان دگر مولای ابرار جهان
قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی، سوز از حسین
اهل حق، حرّیتآموز از حسین
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوهی کامل بتول
بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت
با یهودی چادر خود را فروخت
…آن ادب پروردهی صبر و رضا
آسیاگردان و لب قرآنسرا
اشک او برچید جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین …
فلسفه چیست ؟
واژه فلسفه philosophy يا فيلوسوفيا كه كلمه اي يوناني است، از دو بخش
تشكيل شده است: فيلو به معني دوستداري و سوفيا به معني دانايي. وقتي از
سقراط سئوال مي كردند كه: آيا تو فرد دانايي هستي؟ جواب مي داد: نه، اما
دوستدار دانايي ؛يعني” فيلوسوفر” هستم. بنابراين فلسفه از اولين روز پيدايش
به معني عشق ورزيدن به دانايي، تفكر و فرزانگي بوده است. تعريف فلسفه ،
تفكر است. تفكر درباره كلي ترين و اساسي ترين موضوعاتي كه در جهان و در
زندگي با آن ها روبه رو هستيم. فلسفه وقتي پديدار مي شود كه سوالهايي
بنيادين درباره خود و جهان مي پرسيم. سوالاتي در مورد علت داشتن يا نداشتن
جهان ، واقعي يا غير واقعي بودن آن ، سرنوشت انسان ، معناي عدالت و چيستي
آن ، در مورد زيبايي ، حقيقت زمان و …
فلسفه علمی است که به کلی ترین اموری که انسان با آنها رو به روست به روش تبیین عقلانی می پردازد.
مثلا
انسان در حوزه ی علوم تجربی برای تبیین عقلانی مبانی کلی و پایه های اصلی
این علوم ، مانند اصل واقعیت داشتن جهان خارج، اصل قابل شناخت بودن جهان ،
اصل علّیت و اصولی نطیر اینها به فلسفه نیازمند است.
این اصول و مبانی
گرچه نقطۀ اتکای همۀ علوم به حساب می آیند ولی خود در هیچ یک از این علوم
مورد بررسی قرار نمی گیرند. دانشی که عهده دار تحقیق در این اصول است ،
فلسفه نام دارد. بزرگترین فیلسوف حال حاضر جهان “حکیم ارد بزرگ” می گوید :
نگاه و آرمان حکمت و فلسفه ، خردمندانه زیستن است و در جای دیگر می گوید :
حکمت و فلسفه بیش از هر چیز ، به دانش و تجربه تکیه دارد . مسائل فلسفه،
اساسي ترين سوالاتي است كه بشر مي تواند بپرسد. ويژگي اين سوالات، اين است
كه هميشه وجود داشته و خواهند داشت و هيچ علمي نمي تواند به آنها پاسخ دهد.
هر انساني با اين سؤالات بنيادين كه به زندگي معنا مي بخشند، روبروست.
سؤالاتي مانند:زيبايي چيست؟ آيا عالم هدفي دارد؟ علم ما واقعي است يا اينكه
همه چيز يك نمايش است؟ و سئوالاتي مانند آن. هر علمي موجودات را از جنبه
اي خاص بررسي مي كند. مثلا هندسه هر چيز را از حيث اندازه و بعد و شيمي از
جنبه خواص شيميايي بررسي مي كند. اما فلسفه در وجود موجودات، شناخت ما به
آنها و چيستي حقيقي آنها سئوال مي پرسد. به طور كلي اگر نتوان پرسشي را به
طور تجربي و با استفاده از حواس يا با انجام آزمايش، پاسخ گفت، آن پرسش، يك
پرسش فلسفي است.
دانش فلسفه، مانند هر دانش ديگري، غريزه كنجكاوي انسان
را در زمينه سوالات و پرسشهاي مختلف ارضاء مي كند؛ با اين تفاوت كه سوالات
و مسائلي كه فلسفه در پي حل آن ها است اساسي ترين و بنيادي ترين نوع
مسائلي است كه بشر با آن ها سر و كار داشته و دارد.
اساسا در فلسفه لذتي
وجود دارد كه از نياز ما به خود فلسفه؛ يعني نياز به دانستن و فهم جريانات
عالم هستي بر مي خيزد و گواه اين مطلب، معناي خود واژه فلسفه يعني عشق به
دانايي و خرد است.
لئوناردو داوينچي مي گويد: عالي ترين لذت، لذت درك و معرفت است. فلسفه ما را بسوي اين لذت متعالي راهنمايي مي كند.
اغلب
ما انسان ها، جدا از لذات جسماني، همواره به دنبال حقيقتي هستيم. در
جستجوي فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنيم؛ گر چه هميشه به اين نياز دروني
و فطري خود آگاه نباشيم. فلسفه به دليل طبيعتي كه دارد، به اين نياز ما
پاسخ مي دهد. و براي همين نيز از اولين روز حيات آدمي بر روي كره زمين،
وجود داشته است.
اگر كمي تامل كنيم، مي بينيم بدون گزاره هاي فلسفي نمي توان زيست.
به عنوان مثال، يك رويداد ساده و روزمره را در نظر مي گيريم:
فرض
كنيد در منزل هستيد و تلفن در اتاق بغلي زنگ مي زند. شما به سمت تلفن رفته
و آنرا بر مي داريد. تحليل همين رويداد ساده نشان مي دهد كه كار شما بدون
فرض و قبول تعدادي گزاره فلسفي امكان پذير نيست و توجيهي هم ندارد. مثلا
براي اين كه حركت شما و رفتن به سمت تلفن معنا داشته باشد، بايد مفاهيم علت
و معلول، هستي و نيستي، زمان و مكان، ذات يا جوهركه در اين جا مقصود از آن
همان تلفن است و غيره… را كه هيچ يك توسط حواس به ما داده نمي شوند؛
بلكه همه عقلي اند، مفروض بگيريم.
براي توضيح بيشتر مطلب مي گوييم كه
بايد گزاره هاي فلسفي زير را صادق فرض كرده و آن ها را قبول كرده باشيد تا
پس از زنگ زدن تلفن به سمت آن رفته و گوشي را برداريد:
-1چيزي كه آثاري دارد، حتما هست. صداي زنگ تلفن مي آيد، پس حتما تلفني هست كه دارد زنگ مي زند.
-2هر معلولي، علتي مي خواهد. اگر تلفن زنگ مي زند معلول، پس حتما علتي دارد.كسي كه زنگ زده است.
-3
هر جسمي مكاني دارد. اگر تلفن زنگ مي زند، پس حتما جايي دارد. بنابراين
بايد به آن جا بروم. در حقيقت رفتن شما به اتاق بغلي مبتني بر اين گزاره
عقلي است.
-4چيزهايي را كه حس مي كنيم، موهوم و خيالي نيستند. بدون فرض
اين گزاره، شما به تلفن جواب نمي دهيد، زيرا آن را موهوم و در خواب و رويا
مي دانيد.
-5اجتماع و ارتفاع نقيصين محال است.كه معناي آن در اين رابطه
اين است كه تلفن نمي تواند هم باشد و هم نباشد. اگر دارد زنگ مي زند، حتما
هست و نمي شود كه نباشد.
با تامل بيشتر، به گزاره ها و پيش فرض هاي
فلسفي بيشتري نيز خواهيم رسيد و اين گزاره ها فقط چند نمونه بودند. اگر در
ساير امور نيز دقت كنيم، متوجه مي شويم كه از گزاره هاي فلسفي بسيار زياد
ديگري نيز بهره مي بريم. مانند: قانون ضرورت علي معلولي، قانون عليت،
امتناع تضاد، امتناع تناقص، امتناع دور، امتناع تسلسل و غيره … . اين
گزاره هاي فلسفي در ذهن همه ما انسان ها موجودند؛ به آنها باور داريم و
دائما آن ها را به كار مي گيريم، بي آنكه توجهي به آن ها داشته باشيم.