چهل گام در زمینه خود باوری
هر گاه از افراد اندیشمند، مخترع و حتی کارگران موفق سؤال شود که چگونه به
این مدارج رسیدید، پاسخ همواره یک چیز و آن باور خویشتن است. عوامل متعددی
در ایجاد این حالت در نهاد آدمی موثرند. انسانی که خود باور نشده است، همه
چیز و کس را مقصر می داند و خویش را مبرا و مظلوم. اکنون چهل نکته در خصوص
خودباوری که زمینه خودیاوری است، بیان می کنیم:
گام اول:
معرفت از ابواب بزرگ الهی است که از خویشتن، پیرامون، فراسو و ابعاد
نادیدنی در آن صحبت می شود و معرفت خویش را به انفع المعارف تعبیر کرده
اند. ظریفی می گفت: از مواردی که بعضی افراد ژرف کاو و اندیشه ورز گاهی
ناخود آگاه بیان می کنند، این است که شما سخن مرا درک نمی کنی. گاهی فرد
زاویه ای از ژرف نگری دارد که دست یافتن به آن، بسیار مشکل است.
گام دوم:
مساحت فکر یک فرد، گاهی به حدی در افق، عمق، عرض و طول رشد یافته که گاه
سخنان او را کامل درک نمی کنند. معمولا تکه کلام های افراد باورمند و روش
مند اینهاست: مرا درک نمی کنی؛ مقصود من این نیست؛ بسیار سطحی است؛ مقوله
چند لایه ای است و …
گام سوم:
چگونه به این ساحت ها قدم بگذاریم و ما نیز از این ابعاد کوچک، به ساحت
های عمیق و دقیق برسیم. بودا می گوید:(2)ای انسان! خود، پناه خویشتن باش!
یعنی در این عالم شدن و رَسش را باید از خود آغاز کنی و هر چه شناخت تو به
خویشتن خویش بیشتر شود، خود بهتر می توانی پناهگاه علمی، مأمن روحی، آسایش
روانی، آرامش درونی و شادی جاودانه را برای خویش رقم بزنی.
گام چهارم:
وقتی از حکیم متألهی پرسیدند: چگونه به دو درجه سنگین دانش زاینده و درون
زلال دست یافتی؟ فرمود: به دو چیز به این دو رسیدم؛ یکی غنیمت شماری لحظه
ها و فرصت ها برای گرفتن، شدن و بالندگی و دیگری نگهبان دل خود بودن. باور
داشتم که این دو دریچه، مرا به سعادت دو جهان خواهند رساند.
گام پنجم:
باور خویشتن، آدمی را به خدای نزدیک تر می کند؛ زیرا از نعمت ها و مواهبی
که خداوند در درون ما به ودیعه نهاده، بهتر استفاده می کنیم و این یعنی
سپاس در برابر نعمت های معبود. دانشمندان عقیده دارند که آدمی به هر اندازه
نیز مدارج علمی، تحقیقاتی، کشفیات و ابتکارات را در طول عمر خویش تجربه
کند، باز هم در دم مرگ، تنها حدود 3 تا 6 درصد از توانمندی های خود را از
قوه به فعل درآورده است و حدود 94تا 97 درصد از ظرفیت هایی را دست نخورده
به عالم دیگر می برد.
گام ششم:
تحقیق در زندگی انسان های جاویدانی که خویش را باور کردند و یاور خویشتن
گردیدند، مانند اینشتین، رازی، ملاصدرا، لئونارد داوینچی، ادیسون،
موتزارت(موتسارت)، گوگن و ابن سینا…ثابت می کندکه اینان نیز فقط حدود 4
تا 6 درصد از استعدادهای خویش را به کار بسته اند. و حال اینکه می دانیم
این انسانهای جاویدان در اوج باورمندی بوده اند اما صحبت روی مسأله دیگری
است و آن توانی بی پایان انسان است.
گام هفتم:
عدم باور به توان مندی، نوعی حصارچینی و غصه گزینی است و این حصار، بسیار
خطرناک است؛ حصاری است که شما را از موفقیت جدا می کند؛ زیرا
موفقیت = باورندی + حرکت(3)
گام هشتم:
فراموش نکنیم که عمر کوتاه است، دنیا فرصت است و هر کس دنیای خود را دارد
تا فرصت هایش را معنا دهد، زنده کند، بجوید و اجازه ندهد فرصت هایش را
غفلت ها از بین ببرند. شاید جالب باشد که بدانید محوریت استعداد، هوش و
توان ذهنی، همیشه اولویت غالب نیستند. بسیاری از افراد موفق، پشتکار مدار
بوده اند و نه با استعداد؛ به شرطی که اسیر چرخه تمام نشدنی منفی بافی و
تسلیم نشوند.
گام نهم:
آیا قصه سفید برفی و هفت کوتوله را مطالعه کرده اید؟(4)مطلب زیر را بخوانید هم نکته قصه و هم تحلیل در آن نهفته است.
اولا این قصه را وقتی والت دیسنی به فیلم تبدیل کرد، از موفقیت های عجیبی
برخوردار شد؛ حتی در میان شکاکیون و مشکل پسندان. با این که این فیلم برای
بچه ها ساخته شده بود، اما بزرگسالان تمام سالن های سینما را اشغال می
کردند؛ زیرا حکایت آن از افسانه های قدیم ایرانیان، هندوستان و مصر گرفته
شده بود و بر روی این حقیقت پایه گذاری شده بود که افکار منفی را باید
گسیخت؛ خواه از درون ما باشند یا از محیط پیرامون.
گام دهم:
سفید برفی، شاهزاده خانم کوچولو، زن بابای بدجنسی داشت که به او حسادت می
کرد. این شخصیت در داستان های دیگر هم ظاهر می شود و گرچه نامادری هایی
وجود دارند که از مادر نیز بیشتر دوستدار فرزند خوانده می شوند؛ اما تقریبا
همه ما نیز زن بابایی از نوع ظالم آن در درون خویشتن داریم. برای ما زن
بابای ظالم، همان طرز فکر منفی است که ما در شعور باطن خود شکل داده ایم و
همان گونه که زن بابای بدجنس از روی حسادت، فرزند خوانده خود را لباس ژنده
می پوشاند و در محرومیت نگاه می دارد، تمام افکار منفی و ستمگرانه روی ما
همان اثر را به جای می گذارد.
گام یازدهم:
جالب است بدانیم که وقتی یک فکر منفی شکل می گیرد، به سرعت در چهره ما
نقاشی می شود؛ یعنی همان گونه که در چشمان افراد می توان آیات صداقت کلام
یا شیطنت را به وضوح مشاهده کرد، یک فکر منفی نیز به سرعت چهره، روان و روح
ما را دربر می گیرد، فراگیر می شود وبر جسم ما اثر می گذارد.
گام دوازدهم:
یک فکر منفی، عاقبت تبدیل به یک ذهنیت می شود و سپس بدبینی را شدت می
بخشد و حرکت، استواری و امید را مختل می کند و آدمی اسیر ذهنیت های متواتر و
مخرب می شود و اگر به این وضع عادت کند، از حرکت باز می ماند و برکت را
نخواهد چشید.
گام سیزدهم:
همان گونه که نامادری سفید برفی هر روزاز آینه ای مخصوص درباره بهتر بودن
خویش یا سفید برفی می پرسد و آینه پاسخ می دهد تا سفیدبرفی زنده است، از
تو بهتر است و او تصمیم می گیرد سفیدبرفی را در اعماق تاریکی های جنگل رها
کند و از بین ببرد تا پس از حذف او، خودش بهترین باشد، افکار منفی نیز گاهی
ما را به اعماق جنگل های از خود بیگانگی و بدبختی می کشانند و دریچه های
توهم را به روی ما می گشایند و احساس یأس نومیدی و ناتوانی را القا می
کنند؛ ولی باید مقاوم بود و خویش را باور کرد تا خویشتن را یاوری نمود و
آنگاه به داوری نشست که کدام بهتر است؛ نومیدی یا امید، خودباوری یا از خود
بیگانگی.
گام چهاردهم:
بالاخره سفید برفی را حیوانات مهربان جنگل- خرگوش ها، گوزن ها، پرندگان و
سنجاب ها -دربر می گیرند و او دوستانش را باز می گوید و آنها او را یاری
می کنند و به کلبه ای می برند. این مهرورزان جنگلی، نمادهای پیرامون یاری
کننده و همچنین الهامات قلبی و محرک های درونی ما هستند که همیشه آماده اند
به کمک ما بیایند تا ما را از اعماق جنگل های یأس، وهم و ناباوری برهانند و
به کلبه آرامش، امید و حرکت رهنمون کنند.
گام پانزدهم:
در کلبه ای که او را می برند، هفت آدم کوچولو وجود دارد و سفید برفی به
همراه حیوانات، کلبه آشفته را مرتب و منظم می کنند تا این که هفت کوتوله می
آیند و از او تشکر می کنند و به او قول کمک می دهند.
اولا هفت، نماد عدد مقدسی است و شاید دور و بر ما از این هفت های مقدس
زیاد باشد که به صورت یک نماد آمده است؛ مثل هفت آسمان، هفت شهر عشق، هفت
الفبای محبت و … که در اشعار و نثرهای عرفا و حتی قرآن کریم آمده است.
ثانیا هفت کوتوله، مظهر نیروهای پشتیبانی هستند که همیشه گرداگرد ما
هستند و بسیاری از ما، این نیروها را یا نمی بینیم یا می بینیم و باور نمی
کنیم یا می دانیم هستند و تشخیص نمی دهیم یا ساده می انگاریم.
گام شانزدهم:
آیا موفقیت مقطعی و نسبی، تمام موفقیت است؟ به یقین خیر؛ هنوز هم تاریکی و
یأس دست بردار نیست؟ پس در هر موفقیتی، تنها قسمتی از هدف وجود دارد و
هدف، گاهی متضمن گام های زیاد و حتی شکست های متعدد وظاهری است. انسانی
موفق است که شکست یا شکست ها را قسمتی از زندگی خود بداند. انسان بدون شکست
یا افسانه است یا ایستاده و بی حرکت و مثل دیکته نانوشته می ماند که غلط
ندارد.
گام هفدهم:
سفیدبرفی قصه هم همین گونه است و هنوز از دست نامادری بی مهر، مقهور و
مطرود است و وقتی دوباره نامادری از آینه می پرسد چه کسی برتر است، باز
آینه می گوید: او که زنده است؛ پس سفیدبرفی برتر است و سرانجام سایه شوم
توطئه، دوباره در قالب یک سیب مسموم، روح و روان و جسم سفیدبرفی را نشانه
می رود. آدرس از آینه گرفته می شود و جادوگر پیری مأمور می شود تا سیب را
در کام دخترک بریزد.
نماد سیب درقصه آدم و حوا هم همین گونه است؛ چون علاوه بر گندم، از سیب و درخت آن نیز سخن به میان آمده است.
گام هجدهم:
سیب هوس انگیز سبب ساز و موفقیت سوز می شود و این همان تسلیم در برابر
وسوسه ها، رنگ ها، شهدها و شیرینی های زودگذر و ناپاپدار است که آدمی را از
شناخت به کوری رهنمون می کند و دخترک در برابر سیب تسلیم می شود؛ گرچه
حیوانات مهر و عطوفت و خیرخواهان، منع شیرینی زودگذر می کنند.
گام نوزدهم:
او می خورد و می افتد و به ظاهر ضربان قلب او به رنجش متوقف می شود و
حیوانات به دنبال هفت کوتوله؛ یعنی باز هم امید هست؛ گرچه به ظاهر دیر شده
است و همه با تأسف وغم، سرها را پایین می اندازند. امیدها، نویدها،
بازدارنده ها، خیرخواهان و یاوران نیز گاهی تسلیم می شوند؛ اما تقدیر چیست؟
گام بیستم:
گاهی خداوند، فرصت های دیگری می دهد؛ اگر انسان فرصت ها را ضایع نکند.
گاهی خداوند شناخت مجدد می دهد؛ اگر انسان به ورطه باخت مکرر نغلتد. گاهی
خداوند شعور دیگر می دهد؛ اگر انسان به ورطه غرور نیفتد.
گام بیست ویکم:
و شاهزاده ای می آید و دارویی می دهد و حیوانات و کوتوله ها، همه از عمر
دوباره دخترک بی گناه خوشحال می شوند. شاهزاده این داستان، نما و برنامه
الهی است؛ وقتی که تمام قدرت ها تعطیل می شود. آیا به یاد نمی آورید که
چندین بار این برنامه به یاری شما آمده است؟ آیا ندیده اید که دست خداوند
همیشه دست اندرکار است؟ آیا خدا را روشن تر از همیشه، در بعضی لحظات ندیده
اند؟ شاید تعریف دکتر میر کمال(5)از خدا زیباتر باشد که می گوید: در کودکی
به ما می گفتند:خدا، یعنی خودآ؛ یعنی اوست که می آید، می خواند، می خواهد،
می رساند و توفیق می دهد.
گام بیست ودوم:
یکی از ویژگی های انسان های خودباور، صبر و شکیبایی است.
نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده شهیر یونانی می نویسد: در کودکی، پیله کرم
ابریشمی را روی درختی یافتم؛ درست زمانی که پروانه خود را آماده می کند تا
از پیله خارج بشود. کمی منتظر ماندم؛ اما سرانجام چون خروج پروانه طول
کشید، تصمیم گرفتم به این فرآیند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پیله را گرم
کردم تا این که پروانه خروج خود را آغاز کند؛ اما بال هایش هنوز بسته بود و
کمی بعد مرد.
کازانتزاکیس می گوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود؛ اما من
انتظار کشیدن، نمی دانستم. آن جنازه کوچک، تا به امروز، یکی از سنگین ترین
بارها بر روی وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد بفهمم که فقط یک گناه
کبیره حقیقی وجود دارد؛ فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان.(6)
گام بیست وسوم:
او نتیجه می گیرد که بردباری لازم است؛ زیرا بردباری معقول، بسیار بهتر
از عجله نامعقول است و آدمی را نه تنها به هدف مطلوب نمی رساند، بلکه وضع
موعودی هم رقم نخواهد خورد. از این رو انتظار زمان موعود را کشیدن و با
خودباوری و اعتماد راهی را که خداوند برای زندگی ما برگزیده، دنبال کردن،
نوعی تعادل رفتاری و روانی را گوشزد می کند. خداوند کریم تمام مسیرهای رشد و
بالندگی را به روی ما گشوده است وتسلیم تقدیر محض بودن را منافی رسالت
خلیفه الهی ما می داند و حتی دنیا را محنتکده مطلق نمی داند و می
فرماید:«بهره ات را از دنیا فراموش مکن.»
گام بیست وچهارم:
یکی از ویژگی های انسان های خودباور و با اراده، داشتن قدرت اشراق است(شهود بالا).
اینشتین می گوید:ما قرن هاست که عالم ناهشیار و اشراق(شهود)را سرکوب کرده
ایم و فقط به هوشیاری و خرد محض بها داده ایم و از یاد برده ایم که
هوشیاری، فقط بخش کوچکی از گستره امکانات و استعدادهای ما را نشان می
دهد(7)و اینها همه از خداوند است که به مصلحت می دهد.
گام بیست وپنجم:
خواجه عبدالله انصاری می گوید:
«الهی! اگر کسی ترا به طلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. اگر کسی ترا به جستن یافت، من به گریختن یافتم.(8) چرا؟
چون هرگاه از تو دور شدم، تو مرا جست وجو کردی و هرگاه به فراموشی و
گمراهی افتادم، چراغ معرفت تو روبه رویم سوسو زد و وسوسه هایم را کم فروغ و
شوق وصل تو را شعله ور ساخت.
گام بیست وششم:
انسان خودباور، کم تر می گوید و بیشتر می جوید.
جبران خلیل جبران می نویسد:
«سکوت را از پرگویان آموخته ام.
بردباری را از نابردباران
و مهربانی از نامهربانان؛
با این همه، عجیب آن که در حق این استادان، ناسپاس هستم.»(9)
گام بیست و هفتم:
انسان خودباور، حتی رنج و زحمت را مرحله ای از شدن می داند؛ همان گونه که شکست را مرحله ای از رشد و پله ای برای شدن.
گام بیست و هشتم:
دکینسون می گوید:
سیمای رنج را دوست دارم؛ چرا که در آن نیرنگ نیست. رعشه درد را نمی توان وانمود یا به اختصار تظاهر نمود.(10)
گام بیست و نهم:
انسان خودباور، حتی پزشک معنوی خویش است. او خود را از تمام تعلقات واهی یا رنگارنگ شفا می دهد و بنابراین، او واقعا سالم است.
گام سی ام:
جالب این که خودباوری با خوش باوری یا منفی نگری، کاملا متفاوت است و
شاید نوعی نگرش مثبت و متعال به شمار رود. نویسنده ای می گوید:
من به شما می گویم حتی نیروی منفی و شر درجهان وجود ندارد واگر هست، از
درون ما انسان ها برمی خیزد. تنها انسان هایی وجود دارند که آگاه هستند و
انسان هایی که عمیقا در خواب هستند، وجود ندارند. کسی که در خواب است،
قدرتی ندارد. کل انرژی هستی در اختیار انسان های خودباور، آگاه و بیدار
است.
گام سی و یکم:
یک انسان خودباور و آگاه، می تواند تمامی جهان را آگاه و بیدار کند؛ همان
طور که یک شمع روشن می تواند میلیون ها شمع دیگر را روشن کند و با نورش،
انوار بیافریند.
گام سی و دوم:
جورج فاکس ، روحانی و عضو انجمن دوستان معنوی، رابطه تاریکی و خود باختگی
و روشنایی و خودباوری را به بیانی راز آلود و درهم تنیده تعبیر می کند و
در یادداشت های روزانه خود می نویسد: «من وجود دریایی از ظلمت و مرگ را حس
کرده بودم؛ اما مانند شاعر معاصر خویش (سهنری ون)یک دریای بیکرانه نور و
عشق را که بر دریای تاریکی شناور بود، دیده بودم.»
گام سی و سوم:
جورج فاکس اعتقاد داشت که همگان می توانند عشق و محبت نامتناهی پروردگار
را از طریقی دریابند(11)و باید آن را در درون خود کشف کنند. انسان ها معدن
های نامتناهی اند و خود بهترین کاشف خویش هستند.
گام سی و چهارم:
بیایید گاهی لذت کشف خود را احساس کنیم؛ مثل زمانی که با یک وسیله برقی
یا الکترونیکی جدید مواجه می شویم و بعد از مدتی آن را به کار می اندازیم
یا حتی به زوایای مختلف کارکرد آن واقف می شویم و یا مثل زمانی که حتی بدون
برگ راهنما، نسبت به رموز و خدمات تلفن همراه، اطلاع پیدا می کنیم.
گام سی و پنجم:
مولانا اساس روشنایی و حیات را در درون ظلمت می جوید و آب حیات را جفت
تاریکی می داند و می گوید: در شب بدرنگ، بس نیکی بود / آب حیوان، جفت
تاریکی بود.
گام سی و ششم:
تاریکی ها، ظلمات، ابهامات، ایهام ها و…معماهای وجودند که باید با
خودباوری و اعتماد به خویشتن، آنها را کشف نمود. خردی که خداوند به انسان
داده، جهت کشف، لذت کشف و یافتن است تا اساس وجود که یک چیز بیش نیست -یعنی
اقدس الوجود- کشف گردد.
گام سی و هفتم:
در روایت آمده است:«کور باد چشمی که تو را نبیند.»
خدا دیدن با از خود جستن شروع می شود؛ چون در ذره ذره وجود ما و عالم، خدا را می توان دید.
گام سی و هشتم:
آدرس های خدا زیاد است؛
یکی از آدرس های خدا، زیبایی های موجود در طبیعت، آثار موجود و روی
زیباست. خداوند در هر چیز زیبا، از چهره معصوم یک کودک تا یک برگ درخت و
شاخه ای از گل، نشانه ای از خویشتن به جای گذاشته است.
گام سی ونهم:
یکی دیگر از آدرس های خداوند، دل های شکسته است.
خداوند می فرماید:«من در دل های شکسته جای دارم.»
دل شکسته، دل ور شکسته نیست؛ بلکه دل صادقی است که خود را باور دارد و در
برابر معبود، بنا به صداقت معهود، لبیک حضور می گوید و بی تاب می شود و
مروارید اشک را هم در پشت پلک ها بی قرار می کند و تابلویی به نمایش می
گذارد که کمتر نقاشی به ساحت و مساحت تعریف آن از زاویه، رنگ و قلم مو و
ذوق، نزدیک می شود.
گام چهلم:
خداوند در جای دیگر می فرماید:«همانا من نزدیکم و ندای هر ندا کننده ای
را اجابت می کنم؛ اگر مرا بخواند». انسان خودباور، خدا داور، خدا محور، خدا
سرور است. بیایید در این زندگی چند روزه در دنیا، لذت خودباوری و خدا
داوری و خدامحوری را تجربه کنیم که همه چیز از اوست و بدوست.
روش های افزایش خلاقیت
لاقيت را به معناي انديشه براي خلق راهحل نو تعريف ميكنند. در ذيل شما را با برخي از راههاي افزايش خلاقيت آشنا ميكنيم .
بهدنبال همكاري هاي خلاق باشيد
نيوتن وقتي كه
قوانين گرانش زمين را درك كرد، يادداشتهايش را در اين زمينه همچون
نوشتههاي ديگرش در يك كشو انداخت و تا 5 سال بعد كه يكي از دوستانش به
صورت اتفاقي از او در اين باره سؤال كرد سراغشان را نگرفت. مسلما اگر ما
چنين قوانين انقلابياي را با انجام معادلات پيچيده به دست آوريم آن را در
كشو نمياندازيم كه خاك بخورند و البته اين كاري است كه دانشمندان،
امروزه ما را به انجام آن ترغيب نميكنند.
يك دليلش اين
است كه ديگر نيوتن تكرار نخواهد شد. اما دليل ديگرش را دانشمندان دانشگاه
نيومكزيكو اينگونه توضيح ميدهند: بهترين ايدههايي كه به ذهن يك نفر
ميرسد در لحظات انزوا و تنهايي او نيست بلكه در لحظاتي است كه نظراتش را
با يكي از همكاران مورد اعتمادش رد و بدل ميكند. در همين رابطه ورا جان
اشتاينر در كتابي كه با عنوان همكاريهاي خلاقانه نوشته است موارد زيادي
را در طول تاريخ ذكر كرده است كه رد و بدل كردن نظريات ميان 2 دوست و
همكار باعث ايجاد ايدههاي بسيار ناب و خلاقانهاي شده است؛ مانند آلبرت
انيشتين و نيلز بور، ماري و پير كوري.
زندگي را آبي ببينيد
دانشمندان معتقدند
تاثير رنگها بر زندگي انسان حتي وقتي كه انسان به آنها توجه لازم و كافي
هم ندارد بسيار زياد است. در اين ميان شايد در زندگي رنگ آبي به خاطر رنگ
آسمان و درياها نقشي اساسي براي انسانها داشته باشد اما دانشمندان تاكيد
ميكنند كه براي داشتن ذهني خلاق اين مقدار هم حتي كافي نيست. در همين
راستا در دانشگاه بريتيش كلمبيا كانادا دانشمندان تاثير رنگ قرمز و آبي بر
رفتار داوطلبان را بررسي كردهاند.
در اين تحقيق
دانشمندان به اين نتيجه رسيدهاند در حالي كه رنگ قرمز حافظه داوطلبان را-
كه در اين آزمايش دانشآموزان بودند- تقويت ميكند، رنگ آبي به آنها كمك
ميكند كه تصورات خود را آزاد كنند. دانشمندان براي اثبات اين يافته تصميم
گرفتند از داوطلبان بخواهند يك آزمايش ساده انجام دهند. در اين آزمايش به
آنها قطعاتي به رنگ آبي و قرمز داده شده بود و از آنها خواسته شد با اين
قطعات چند اسباببازي بسازند. دانشمندان مشاهده كردند اسباببازيهايي كه
به رنگ آبي ساخته شده بودند در مقايسه با اسباببازيهاي قرمزرنگ از
ساختار خلاقانهتري برخوردار بودند.
ذهن خود را پرواز دهيد
اينكه ذهن
انسان آمادگي كشف نكتههاي جديد را داشته باشد خود يكي از عواملي است كه
ميتواند به انسان براي خلاقبودن كمك كند. دانشمندان در دانشگاه دركسل
فيلادلفيا مغز را در لحظهاي كه ايده نابي به آن ميرسد مورد تحقيق قرار
دادهاند. دانشمندان در اين آزمايش از 2 گروه داوطلب استفاده كردند. يك
گروه از اين داوطلبها را منتظر گذاشتند تا به آنها يك معما داده شود.
وقتي كه معما به آنها داده شد از آنها خواسته شد كه بگويند وقتي كه معما
را حل كردند آيا يكباره به ذهن آنها خطور كرده است يا براي انجام آن فكر
كردهاند. دانشمندان با آزمايش مغز اين افراد متوجه شدند سمت راست مغز
آنها به شدت درگير است؛ بخصوص بخشي از مغز كه مسوول ديدن است. به اين
ترتيب به اين نتيجه رسيدهاند كه وقتي داوطلبان براي انجام حل يك مساله
متمركز ميشوند كارايي مغز خود را پايين ميآورند.
در يك آزمايش
ديگر دانشمندان در لندن شرايط مشابهي را براي داوطلبان برقرار كردند. در
اين آزمايش آنها پرتوهاي آلفا امواج گاماي با فركانس بالا در مغز داوطبان
را مورد آزمايش قرار دادند. در اينجا هم دانشمندان مشاهده كردند كه داراي
امواج آلفاي زياد و چند مورد موج گاماي با فركانس بالا بودند؛ اين موج دوم
همانند همان موردي است كه وقتي انسان با چشم بسته استراحت ميكند در مغز
او به جريان ميافتد. به همين ترتيب دانشمندان در لندن هم اعلام كردند
وقتي كه مغز در حالتي ملتهب قرار بگيرد كه انسان از آن انتظار داشته باشد
راهحلي را ارائه كند، كارايي كمتري دارد.
نوازندگي كنيد
موسيقي مسلما
نقش عمدهاي در افزايش خلاقيت انساني دارد. در اين رابطه دانشمندان در
دانشگاه واندربيت نشويل آمريكا براي بررسي نقش موسيقي بر افزايش خلاقيت
انساني يك آزمايش ساده انجام دادند. آنها از چند دانشجوي موسيقي و چند فرد
عادي ديگر با مشخصات يكسان در آزمايش خود استفاده كردند. به هر كدام از
اين دانشجويان چند جسم ساده مانند مسواك يا خميردندان داده شد و از آنها
خواسته شد كاربردهاي جايگزيني براي چيزهايي كه در دست دارند معرفي كنند.
در پايان آزمايش مشخص شد كه دانشجويان موسيقي كاربردهاي جايگزيني
خلاقانهتري نسبت به ديگر افراد ارائه كردهاند. حين آزمايش، دانشمندان با
بررسي عملكرد مغز داوطلبان مشاهده كردند افراد عادي تنها از بخش جلويي چپ
مغز خود استفاده ميكردند، در حالي كه دانشجويان موسيقي علاوه بر آن از
طرف راست مغز خود هم استفاده ميكردند.
دانشمندان
ميگويند اين كاركرد مغزي غيرعادي است و دليل آن ميتواند اين باشد كه
دانشجويان موسيقي چون مجبور هستند از هر دو دست خود حين نوازندگي استفاده
كنند بايد از هر دو بخش مغز خود هم كار بكشند. اما آيا براي افزايش خلاقيت
ميتوانيم از نوازندگي يك آلت موسيقي يا انجام كارهايي كه در انجام آنها
هر دو دست درگير هستند، شروع كنيم؟ در اين باره سوهي پارك كه روي
موسيقيدانان و افراد عادي كار كرده است، ميگويد: هنوز با اطمينان
نميتوانيم بگوييم كه استفاده همزمان از 2 كره چپ و راست مغز دليل اين است
كه موسيقيدانان از ذهن خلاقتري برخوردار هستند.
تا ميتوانيد بازي كنيد
دانشمندان زيادي
تاكيد ميكنند كه براي خلاق بودن، انسان بايد تا ميتواند از عادتهاي
رايج دوري كند و به بازيهايي كه گاهي طبق عرف جامعه مناسب حال او نيست،
بپردازد. در اين باره مارك بكوف از دانشگاه كلورادو معتقد است اينكه مردم
براي بازي در زندگي نقشي حاشيهاي در نظر ميگيرند اشتباه است. او به نقش
بازي در زندگي حيوانات گوشتخواري همچون گرگ و سگ پرداخته و به اين نتيجه
رسيده است كه اين بازيها به شخصيتهاي فردي اين اجازه را ميدهد كه
تجربههاي جديد و اشتباهي داشته باشند بدون اينكه مجازاتي به خاطر آن در
انتظار آنها باشد.