احادیث امام رضا علیه السلام (356 حدیث)
الرضا عن اللّه عن سعيد بن المُسَيِّب :قالَ
لُقمانُ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، لا يَنزِلَنَّ بِكَ أمرٌ رَضيتَهُ أو
كَرِهتَهُ إلاّ جَعَلتَ فِي الضَّميرِ مِنكَ أنَّ ذلِكَ خَيرٌ لَكَ .
قالَ : أمّا هذِهِ فَلا أقدِرُ أن اُعطِيَكَها دونَ أن أعلَمَ ما قُلتَ إنَّهُ كَما قُلتَ .
قالَ : يا بُنَيَّ ، فَإِنَّ اللّه َ قَد بَعَثَ نَبِيّاً ، هَلُمَّ حَتّى نَأتِيَهُ فَعِندَهُ بَيانُ ما قُلتُ لَكَ .
قالَ : اِذهَب بِنا إلَيهِ .
قالَ : فَخَرَجَ وهُوَ عَلى حِمارٍ ، وَابنُهُ عَلى حِمارٍ ، وتَزَوَّدوا
ما يُصلِحُهُم مِن زادٍ ، ثُمَّ سارا أيّاماً ولَيالِيَ حَتّى
تَلَقَّتهُما مَغارَةٌ ، فَأَخَذا اُهبَتَهُما لَها ، فَدَخَلاها فَسارا ما
شاءَ اللّه ُ أن يَسيرا حَتّى ظَهَرا وقَد تَعالَى النَّهارُ ، وَاشتَدَّ
الحَرُّ ، ونَفَدَ الماءُ وَالزّادُ ، وَاستَبطَئا حِمارَيهِما ، فَنَزَلَ
لُقمانُ ونَزَلَ ابنُهُ ، فَجَعَلا يَشتَدّانِ عَلى سَوقِهِما .
فَبَينا هُما كَذلِكَ إذ نَظَرَ لُقمانُ أمامَهُ ، فَإِذا هُوَ بِسَوادٍ ودُخانٍ ، فَقالَ في نَفسِهِ : السَّوادُ سَحَرٌ ، وَالدُّخانُ عُمرانٌ وناسٌ .
فَبَينَما كَذلِكَ يَسيرانِ إذ وَطِئَ ابنُ لُقمانَ عَلى عَظمٍ ناتِئٍ
عَلَى الطَّريقِ ، فَدَخَلَ مِن باطِنِ القَدَمِ حَتّى ظَهَرَ مِن أعلاها ،
فَخَرَّ ابنُ لُقمانَ مَغشِيّاً عَلَيهِ ، فَحانَت مِن لُقمانَ التِفاتَةٌ
، فَإِذا هُوَ بِابنِهِ صَريعٌ ، فَوَثَبَ إلَيهِ فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ،
وَاستَخرَجَ العَظمَ بِأَسنانِهِ ، وَاشتَقَّ عِمامَهً كانَت عَلَيهِ
فَلاثَ بِها رِجلَهُ ، ثُمَّ نَظَرَ إلى وَجهِ ابنِهِ فَذَرَفَت عَيناهُ
فَقَطَرَت قَطرَةٌ مِن دُموعِهِ عَلى خَدِّ الغُلامِ ، فَانتَبَهَ لَها ،
فَنَظَرَ إلى أبيهِ وهُوَ يَبكي .
فَقالَ : يا أبَتِ أنتَ تَبكي
وأنتَ تَقولُ : هذا خَيرٌ لي ، كَيفَ يَكونُ هذا خَيرٌ لي وأنتَ تَبكي؟
وقَد نَفَدَ الطَّعامُ وَالماءُ ، وبَقيتُ أنَا وأنتَ في هذَا المَكانِ ،
فَإِن ذَهَبتَ وتَرَكتَني عَلى حالي ذَهَبتَ بِهَمٍّ وغَمٍّ ما بَقيتَ ،
وإن أقَمتَ مَعي مِتنا جَميعاً ، فَكَيفَ عَسى أن يَكونَ هذا خَيرٌ لي
وأنتَ تَبكي .
قالَ : أمّا بُكائي ـ يا بُنَيَّ ـ فَوَدِدتُ أنّي
أفتَديكَ بِجَميعِ حَظّي مِنَ الدُّنيا ، ولكِنّي والِدٌ ، ومِنّي رِقَّةُ
الوالِدِ .
وأمّا ما قُلتَ : كَيفَ يَكونُ هذا خَيرٌ لي ، فَلَعَلَّ
ما صُرِفَ عَنكَ ـ يا بُنَيَّ ـ أعظَمُ مِمَّا ابتُليتَ بِهِ ، ولَعَلَّ
مَا ابتُليتَ بِهِ أيسَرُ مِمّا صُرِفَ عَنكَ .
فَبَينا هُوَ
يُحاوِرُهُ إذ نَظَرَ لُقمانُ هكَذا أمامَهُ فَلَم يَرَ ذلِكَ الدُّخانَ
وَالسَّوادَ ، فَقالَ في نَفسِهِ : لَم أرَ ثَمَّ شَيئاً!؟ قالَ : قَد
رَأَيتُ ، ولكِن لَعَلَّ أن يَكونَ قَد أحدَثَ رَبّي بِما رَأَيتُ شَيئاً .
فَبَينا هُوَ يَتَفَكَّرُ في هذا إذ نَظَرَ أمامَهُ فَإِذا هُوَ
بِشَخصٍ قَد أقبَلَ عَلى فَرَسٍ أبلَقَ ، عَلَيهِ ثِيابٌ بَياضٌ ،
وعِمامَةٌ بَيضاءُ يَمسَحُ الهَواءَ مَسحاً ، فَلَم يَزَل يَرمُقُهُ
بِعَينِهِ حَتّى كانَ مِنهُ قَريباً فَتَوارى عَنهُ ثُمَّ صاحَ بِهِ فَقالَ
: أنتَ لُقمانُ؟
قالَ : نَعَم .
قالَ : أنتَ الحَكيمُ؟
قالَ : كَذلِكَ يُقالُ ، وكَذلِكَ نَعَتَني رَبّي .
قالَ : ما قالَ لَكَ ابنُكَ هذَا السَّفيهُ؟
قالَ : يا عَبدَ اللّه ِ ، مَن أنتَ أسمَعُ كَلامَكَ ، ولا أرى وَجهَكَ؟
قالَ : أنَا جِبريلُ ، لا يَراني إلاّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، أو نَبِيٌّ
مُرسَلٌ ، لَولا ذلِكَ لَرَأَيتَني ، فَما قالَ لَكَ ابنُكَ هذَا
السَّفيهُ؟
قالَ : قالَ لُقمانُ في نَفسِهِ : إن كُنتَ أنتَ جِبريلَ ، فَأَنتَ أعلَمُ بِما قالَهُ ابني مِنّي .
فَقالَ جِبريلُ : ما لي بِشَيءٍ مِن أمرِكُما عَلى أن حَفِظتُكُما ،
ائتيني ، فَقَد أمَرَني رَبّي بِخَسفِ هذِهِ المَدينَةِ وما يَليها ، ومَن
فيها ، فَأَخبَروني أنَّكُما تُريدانِ هذِهِ المَدينَةَ ، فَدَعَوتُ رَبّي
أن يَحبِسَكُما عَنّي بِما شاءَ فَحَبَسَكُمَا اللّه ُ عَنّي بِمَا
ابتُلِيَ بِهِ ابنُكُ ، ولَو لا مَا ابتُلِيَ بِهِ ابنُكُ لَخَسَفتُ بِكُما
مَعَ مَن خَسَفتُ .
قالَ : ثُمَّ مَسَحَ جِبريلُ يَدَهُ عَلى قَدَمِ
الُغلامِ فَاستَوى قائِماً، ومَسَحَ يَدَهُ عَلَى الَّذي كانَ فيهِ
الطَّعامُ فَامتَلَأَ طَعاماً، ومَسَحَ يَدَهُ عَلَى الَّذي كانَ فيهِ
الماءُ فَامتَلَأَ ماءً، ثُمَّ حَمَلَهُما وحِمارَيهِما فَزَجَلَ بِهِما
كَما يُزجَلُ الطَّيرُ، فَإِذا هُما فِي الدّارِ الَّتي خَرَجا مِنها بَعدَ
أيّامٍ ولَيالي .
الرضا عن اللّه ، ابن أبى الدنيا ـ به نقل از سعيد بن مُسيَّب ـ :
لقمان به پسرش گفت: «[بكوش تا] هيچ كار خوش آيند و ناخوش آيندى براى تو
پيش نيايد ، مگر اين كه در باطن خود ، آن را خيرى براى خوش بشمارى» .
پسر لقمان گفت: به اين سفارش تو نمى توانم عمل كنم ، مگر بدانم كه مطلب ، همان گونه است كه گفتى .
لقمان گفت: «اى پسرم! همانا خداوند عز و جل پيامبرى را مبعوث كرده است .
بيا تا پيش او برويم كه بيان آنچه برايت گفتم ، نزد اوست» .
پسر لقمان گفت: ما را پيش او ببر .
لقمان و پسرش ، هر كدام سوار بر الاغ جداگانه ، به راه افتادند و هر چه
زاد و توشه لازم داشتند ، با خود برداشتند. روزها و شب ها راه رفتند تا به
غارى رسيدند و خود را براى سفر به درون آن غار ، مهيّا كردند . داخل غار
شدند و به اندازه اى كه خداوند خواسته بود ، در آن راه رفتند ، تا اين كه
از غار بيرون آمدند ، در حالى كه روز ، بالا آمده بود و گرما شدّت گرفته
بود و آب و توشه تمام شده بود. الاغ ها ايستاندند . لقمان و پسرش پياده
شدند و الاغ ها را از پشت سر ، به سرعت راندند.
وقتى لقمان جلو را نگاه كرد ، ديد سياهى و دودى ، از دور پيداست. پيش خود گفت: «سياهى، درخت است و دود هم آبادى و مردم» .
در حالى كه در حركت بودند ، پاى پسر لقمان ، روى استخوان تيزى رفت .
استخوان ، از كف پا فرو رفت و از بالاى آن بيرون آمد. پسر لقمان ، بى هوش
به زمين افتاد . لقمان ، وقتى متوجّه شد كه پسرش به زمين افتاده ، به سويش
پريد و او را به سينه اش چسباند . استخوان را با دندان هايش بيرون آورد و
دستارى را كه همراه داشت ، پاره كرد و به پاى او پيچيد . سپس به چهره پسرش
نگريست . چشمانش پر از اشك شد و قطره اى از اشكش بر چهره فرزندش افتاد .
پسر ، متوجّه اشك پدر شد و ديد كه پدرش گريه مى كند. گفت: پدر جان! دارى
گريه مى كنى و با اين حال ، مى گويى : «اين براى تو خير است» ؟! چه طور اين
برايم خير است ، در حالى كه تو مى گريى؟ در حالى كه آب و غذا تمام شده و
من و تو ، در اين جا مانده ايم؟ اگر بروى و مرا رها كنى ، تا زنده اى ، در
غم و اندوه به سر مى برى و اگر با من بمانى ، هر دو مى ميريم. پس چه طور
اين برايم خير باشد ، در حالى كه تو مى گريى؟
لقمان گفت : «گريه ام ـ
اى پسرم! ـ از آن روست كه من دوست دارم همه دنيايم را فداى تو بكنم ؛ من
پدرم و دل پدر ، نازك است . اما اين كه گفتى : چه طور اين كار برايم خير
است؟ شايد آنچه از تو دور شده ، بزرگ تر از اين بلايى باشد كه بدان گرفتار
آمده اى و شايد آنچه بدان گرفتار شده اى ، آسان تر از آن باشد كه از تو دور
شده است» .
لقمان ، در اين حال كه با پسرش حرف مى زد ، بار ديگر
جلوى خود را نگاه كرد ؛ ولى آن دود و سياهى را نديد و پيش خود گفت : «مگر
آن جا چيزى نديديم؟» و گفت: «حتما ديدم ؛ ولى شايد خداوند ، براى آنچه ديدم
، چيز تازه اى پيش آورده باشد!» .
در همين فكر بود كه جلوى خود را
نگاه كرد . ديد شخصى سوار بر اسب ابلق ، به طرف او مى آيد و لباس سفيد و
دستار سفيدى دارد كه هوا را صاف و روشن مى كند. پيوسته با گوشه چشم ، به او
نگاه مى كرد تا اين كه نزديك شد ؛ ولى از او پنهان شد . سپس فرياد زد و
گفت: آيا تو لقمانى؟
گفت: «آرى» .
گفت: حكيم تويى؟
گفت: «چنين مى گويند ، و پروردگارم مرا چنين وصف كرده است» .
گفت: اين پسر سفيه تو ، چه مى گويد؟
گفت: «اى بنده خدا! تو كيستى كه من سخن تو را مى شنوم ، ولى روى تو را نمى بينم؟» .
گفت: من جبرئيل هستم . مرا كسى جز فرشته مقرّب و پيامبر مرسَل نمى بيند.
اگر اين نبود ، مرا مى ديدى. اين پسر سفيه تو ، چه مى گويد؟
لقمان ، پيش خود گفت: «اگر تو جبرئيلى ، خودت به آنچه پسرم گفته ، آگاهى» .
جبرئيل عليه السلام گفت: من وظيفه اى نداشتم جز اين كه شما را حفظ كنم .
با من بياييد . پروردگارم به من فرمان داد كه اين شهر و اطراف آن را و هر
چه را در آن است ، فرو برم . آن گاه ، مرا خبر كردند كه شما مى خواهيد به
اين شهر بياييد . از اين رو ، از خدا خواستم كه هر طور خود اراده مى كند ،
شما را از برخورد با من باز دارد . پس خداوند عز و جل شما را با آنچه پسرت
بدان گرفتار شد ، از برخورد با من بازداشت و اگر آن گرفتارىِ پسرت نبود ،
شما را هم با ديگران فرو مى بردم .
سپس جبرئيل عليه السلام به پاى
پسر لقمان دست كشيد ، او به پا خاست ، و به ظرف غذا دست كشيد، پر از غذا شد
، و به ظرف آب دست كشيد، پر از آب شد . سپس آن دو و الاغ هايشان را حمل
كرد و مانند پرنده پروازشان داد تا به خانه اى رسيدند كه چند شبانه روز بود
از آن خارج شده بودند.
مسیر این حدیث در کتابخانه:
حكمت نامه لقمان >
حدیث شماره : 100397
امام رضا عليه السلام : طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياةِ ؛
امام رضا عليه السلام : مزه آب ، مزه زندگى است .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200013
امام رضا عليه السلام : طَبائِعُ الجِسمِ عَلى أربَعَةٍ : فَمِنها الهَواءُ الَّذي لاتَحيَا النَّفسُ إلاّ بِهِ و بِنَسيِمِهِ ؛
امام رضا عليه السلام :طبيعت جسم بر چهار گونه است : يكى از آنها هوا است كه جان با آن و با نسيمش زنده مى شود .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200025
امام رضا عليه السلام : مِن أخلاقِ الأنبياءِ التَّنظُّفُ ؛
امام رضا عليه السلام :پاكيزگى از اخلاق پيامبران است .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200038
امام رضا عليه السلام : مَن أرادَ أن لايُؤذِيَهُ مِعدَتُهُ فَلا يَشرَب بَينَ طَعامِهِ ماءً ؛
امام رضا عليه السلام :هر كه مى خواهد معده اش آزارش ندهد ، در بين غذا آب نخورد .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200048
امام رضا عليه السلام : شُربُ الماءِ البارِدِ عَقيبَ الشَّى ءِ الحارِّ أوِ الحَلاوةُ يَذهَبُ بِالأسنانِ ؛
امام رضا عليه السلام :نوشيدن آب سرد ، پس از خوردن چيز گرم ، يا [خوردن] شيرينى دندان ها را از بين مى برد .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200103
امام رضا عليه السلام : كُلُّ نافِعٍ مُقوٍّ لِلجِسمِ فيهِ قُوَّةٌ لِلبَدَنِ فَحَلالٌ و كُلُّ مُضِرٍّ يَذهَبُ بِالقُوّةِ أو قاتِلٌ فَحَرامٌ ؛
امام رضا عليه السلام :هر
چيز سودمند و نيروزا براى جسم كه موجب تقويت بدن مى شود ، حلال است ، و هر
چيز زيان آور كه نيروى آدمى را مى گيرد ، يا كشنده است ، حرام است .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200184
امام رضا عليه السلام : فَانظُر ما
يُوافِقُكَ و يُوافِقُ مِعدَتَكَ و يُقَوَّى عَلَيهِ بَدَنُكَ
ويَستَمرِئُهُ مِنَ الطَّعامِ فَقَدِّرهُ لِنَفسِكَ وَاجعَلهُ غَذائَكَ ؛
امام رضا عليه السلام :بنگر
چه چيزى با تو و معده تو سازگار است ، و بدنت از آن نيرو مى گيرد و آن را
گوارا مى داند ؛ چنين غذايى را براى خود برگير و آن را خوراك خود بدان .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200347
امام رضا عليه السلام : إجتَهِدوا أن
يَكونَ زَمانُكُم أربَعَ ساعاتٍ : ساعَةً مِنهُ لِمُناجاةِ اللّه ِ و
ساعَةً لِأمر المَعاشِ و ساعةً لِمُعاشَرَةِ الإخوانِ و الثِّقاتِ و
الَّذينَ يُعَرِّفُونَ عُيُوبَكُم و يَخلِصونَ لَكُم فِي الباطِنِ و ساعَةً
تَخلُونَ فِيها لِلَذّاتِكُم و بِهذِهِ السّاعَةِ تَقدِروُن عَلَى
الثَّلاثِ ساعاتٍ ؛
امام رضا عليه السلام :بكوشيد
كه زمانتان را به چهار بخش تقسيم كنيد : زمانى براى مناجات با خدا ؛ زمانى
براى تأمين معاش ؛ زمانى براى معاشرت با برادران و معتمدانى كه عيب هايتان
را به شما مى شناسانند و در دل شما را دوست دارند ، و ساعتى براى كسب لذّت
هاى حلال با بخش چهارم توانايى انجام دادن سه بخش ديگر را به دست مى
آوريد. .
مسیر این حدیث در کتابخانه:
آينه يادها >
حدیث شماره : 200373
امام رضا عليه السلام : إنَّ يَومَ الحُسَينِ أقرَحَ جُفُونَنا و أسبَلَ دُمُوعَنا و أذَلَّ عَزيزَنا ؛
امام رضا عليه السلام : روز شهادت حسين عليه السلام ديدگان ما را مجروح ، اشك هاى ما را روان و عزيز ما را خوار كرد .
حدیث هایی در مورد نعمت
– حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) می فرمودند:
کسیکه از نعمت های خداوند درباره ی خودش جز خوردن و نوشیدن و پوشیدن چیزی
نبیند رفتارش نارسا و عذابش نزدیک خواهد بود.
منبع : سفینه (دنا) صفحه 464
2- حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده اند:
کسیکه از همه ی نعمت های خداوند تنها به خوردنی و نوشیدنی متوجه است و دیگر
نعم الهی را در وجود خویش نمی بیند نادان و کفران کننده ی نعمت است، او
راه غلط می پیماید و زود است که به عذاب الهی دچار شود.
منبع : تحف العقول، ص52
3- حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: نان
را که فراورده ی کشاورزی است عزیز دارید چه آنکه عوامل سماوی و ارضی و
بسیاری از آفریده های الهی در ایجاد آن مؤثر بوده اند.
منبع : کافی6،ص302
4- حضرت امام رضا (علیه السّلام) فرموده اند: با نعمت های خداوند، خوب برخورد کنید.
منبع: تحف العقول،ص472
5- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: بیشتر توجهّت به
کسانی باشد که تو بر آن برتری داری، چه این خود یکی از درهای شکرگزاری و
استفاده از نعمت های الهی است.
منبع :غررالحکم، ص117
6- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: برای تسکین
خاطر و تخفیف اندوه خود، همواره به کسی نظر کن که نصیبش از نعمت های الهی
کمتر از تو است تا شکر نعمتهای موجود را به جای آوری و برای افزایش نعمت
خداوند، شایسته باشی و قرارگاه عطیه ی الهی گردی.(عطیه : بخشش)
منبع : مستدرک2، ص 64
7- حضرت امام محمدباقر (علیه السّلام) فرموده اند: خداوند از
مردم خواستار دو فضیلت است: به نعمتها اقرار کنند تا بر آن بیفزاید، و به
گناهان اعتراف نمایند تا آن ها را ببخشد.
منبع : کافی جلد2ص426
8- حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده اند:
وجود پیران سالخورده بین شما، باعث افزایش فیض ربوبی و بسط نعمت های الهی
است.
منبع: نهج الفصاحه، کلمه ی 1110،ص 222