هوش هیجانی (EQ) چیست؟
هوش عاطفی( هیجانی ) چیست ؟
برای سال های متمادی تصور بر این بود که IQ ( ضریب هوشی
) نماینده میزان موفقیت افراد است. در مدارس معیار اهدای جوایز به دانش
آموزان تست هوش بود و حتی بعضی از شرکت ها برای پاداش از تست هوش استفاده
میکردند. در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک
فرد نیست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره EQ ( هوش عاطفی ) هستند.
هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که
از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین
موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار
گرفت که دنیل گولمن در سال 1995 کتاب خود را با عنوان ” چرا هوش عاطفی می
تواند مهمتر از IQ باشد؟ ” به چاپ رساند.
درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان
بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند .
اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی
نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در
خوش بینانه ترین حالت 10 الی 25 درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می
کند.
” علم به این که احساسات شما چیست و چگونه باید از آن ها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید می گوید:
-هوش
هیجانی (عاطفی)، توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه،
امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است.
-هوش هیجانی (عاطفی)، در حقیقت راهی است برای زیرک بودن.
-هوش هیجانی (عاطفی)، همدلی است، درک این که اطرافیان شما چه احساسی دارند.
-هوش هیجانی (عاطفی)، یک نوع مهارت اجتماعی است، همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران. “
هوش هیجانی (عاطفی) یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است:
-خود ( Self )
-دیگران (Others )
-آگاهی (Awareness )
-اقدام ( Action)
که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش هیجانی (عاطفی) به دست می آید .
1-خودآگاهی ( شامل: خود ارزیابی، اعتماد به نفس )
2- خودگردانی ( شامل: خویشتن داری و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاری، انگیزه پیشرفت و ابتکار )
3- آگاهی اجتماعی ( شامل: همدلی، آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت )
4- مهارت های اجتماعی (شامل: توان تاثیرگذاری، رهبری، مدیریت تعارض ایجاد رابطه و کار گروهی )
خودآگاهی ( Self Awareness) :
یک نوع توانایی فردی است برای درک احساسات
و حالات خلقی. خودآگاهی به شخص کمک می کند تا همیشه بر افکار و احساسات
خود نظر داشته و بنابراین در جهت درک آن ها به فرد کمک می کند.
خودگردانی( Self Management) یا مدیریت عواطف( Managing Emotions ):
مهارتی است که به افراد کمک می کند تا
احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان دیگر به
فرد درکنترل عصبانیت، ناراحتی و ترس کمک میکند.
آگاهی اجتماعی ( Social Awareness ): عبارت است از توانایی درک احساسات دیگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستیابی به اهداف.
مهارت های اجتماعی (Social Skills ):
عبارت است از ارتباط با دیکران در موقعیت
های مختلف اجتماعی و در اصل به معنای توانایی ادامه رابطه با توجه به
احساسات افراد یا همان ظرفیت اجتماعی است.
تحقیقات نشان داده است که EQ یا هوش
هیجانی عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. اگرچه کودکان با
سرشت و فطرت گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسایلی چون
برخوردهای اجتماعی، اشتیاق خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش هیجانی
(عاطفی) به والدین و مربیان کمک میکند تا بر روی قابلیت ها و یا عدم وجود
آن ها کار کرده و بنابراین کودکان را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده
کنند. برای مثال والدین به جای جلوگیری از برخورد بچه های خجالتی با دنیای
بیرون، باید آن ها را با چالش های جدیدی مثل دیدار با دوستان جدید و
قرارگرفتن در فضاهای تازه روبرو نمایند. گرچه این تشویق نباید به هیچ عنوان
بچه ها را دلزده یا ترسوتر نماید بلکه باید به آن ها تجربه های جدید
بیاموزد.
مثال دیگری که می توان در این مورد مطرح
کرد این است که برای مثال تحقیقات نشان داده که بچه های کلاس دومی که عصبی
بوده و همیشه با مشکل مواجه هستند، شش تا هشت بار بیشتر از بچه های دیگر در
معرض ابتلا به خشونت در نوجوانی و ارتکاب جنایت میباشند.
دخترانی که در سنین راهنمایی از احساسات
سردرگم، خستگی و عصبانیت توام با گرسنگی رنج میبرند، احتمال میرود که در
سنین نوجوانی دچار اختلالات گوارشی شوند. این بچه ها از احساسات خود و این
که اصولا این احساسات چه هستند، بی خبرند. اما اگر در شرایطی قرار بگیرند
که بتوانند از هوش عاطفی یا هیجانی خود بهره مند شوند، مسلما به هیچ یک از
این موارد دچار نخواهند شد.
نمونه های وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش هیجانی (عاطفی) خواهد شد :
ترس و
نگرانی، تصویر منفی از خود، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران.
بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش هیجانی (عاطفی) مورد
استفاده قرار نمی گیرد، حرکات افراد به سمت موفقیت متوقف می شود.
پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش هیجانی (عاطفی)، آگاهی از احساسات و تربیت آن ها برای غلبه بر موانع زندگی است.
اولین قدم برای افزایش هوش هیجانی
(عاطفی)، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن
احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل
باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های
احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد.
هوش هیجانی چیست؟
هوشبهر و هوش هیجانی
قابلیت های متضاد نیستند بلکه بیشتر می توان چنین گفت که متمایزند. همه ما
از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوش بالا و هوش هیجانی
پایین و یا هوشبهر پایین و هوش هیجانی بالا ، علی رغم وجود نمونه هایی
نوعی، نسبتا نادرند.
زندگی برای کسانی که فکر می کنند کمدی و برای کسانی که احساس می کنند تراژدی است (هوارس والپول)
در واقعیت امر ما دو ذهن داریم، یکی که فکر می کند و دیگری که احساس می
کند. این دو راه متفاوت شناخت، در کنشی متقابل، حیات روانی ما را می سازند.
ذهن خردگرا همان مقام درک و فهم است که به مدد آن قادر به تفکر و تعمق
هستیم. ولی در کنار آن نظام دیگری نیز برای دانستن وجود دارد، نظامی تکانشی
و قدرتمند و گهگاه غیرمنطقی، یعنی ذهن هیجانی. تقسیم ذهن به دو بخش هیجانی
و خردگرا تقریبا مانند تمایزی است که عوام میان «قلب» و «سر» قائلند.
احساس یقین حاصل از «گواهی قلبی» بر درست بودن چیزی، متفاوت با گواهی عقلی و
تا حدودی عمیق تر از آن است. نسبت کنترل عقلانی ذهن بر بخش هیجانی آن روند
یکنواختی دارد; هر چه احساس شدید تر باشد، ذهن هیجانی مسلط تر و ذهن
خردگرا بی اثر تر می گردد. به نظر می رسد که این ترتیب، از امتیازی سرچشمه
می گیرد که تکامل طی اعصار متمادی به احساسات و ادراک های شهودی ما داده
است تا راهنمای پاسخ های آنی ما در موقعیت های مخاطره آمیز باشند; زیرا
گاها لحظه ای تامل برای فکر کردن درباره کاری که باید انجام شود، ممکن است
به قیمت از دست دادن زندگی ما تمام شود. این دو ذهن در اکثر موارد بسیار
هماهنگ عمل می کنند اما با این وجود، دو ذهن خردگرا و هیجانی نیروهای نسبتا
مستقل از هم هستند. عملکرد ذهن هیجانی بسیار سریع تر از ذهن خردگراست. ذهن
هیجانی بدون آنکه حتی لحظه ای درنگ کند تا بررسی کند که چه می کند، مانند
فنر از جا می جهد و دست به عمل می زند. نقطه تمایز ذهن هیجانی از واکنش
سنجیده و تحلیل گرایانه ای که مشخصه ذهن اندیشمند است، سرعت عمل آن است.
اعمالی که از ذهن هیجانی سرچشمه می گیرند با قطعیت شدید و مشخص همراهند که
حاصل روش جاری و آسان گیر ذهن هیجانی در نگریستن به اطراف است که می تواند
برای ذهن خردگرا کاملا مبهوت کننده باشد. پس از فرو نشستن گرد و غبار یا
حتی در میانه راه متوجه می شویم که داریم از خود می پرسیم «راستی چرا آن
کار را کردم؟» این سوال نشانه ای از آن است که ذهن خردگرا در حال آگاهی
یافتن از آن لحظه است اما نه با سرعت ذهن هیجانی. از متداول ترین پاسخ های
هیجانی سریع و نپخته، ازدواج های غلط است; چرا که در حالات هیجانی
(emotional) ذهن انسان از تفکر منطقی خالی می شود و پس از فروکش کردن هیجان
ها تازه می فهمیم که چه بلایی سر خود آورده ایم. ذهن هیجانی همانند یک
شمشیر دولبه است; امتیاز بزرگ ذهن هیجانی در این نکته است که می تواند
واقعیت هیجانی رادر یک لحظه دریابد (او از دست من عصبانی است، او دروغ می
گوید، او فکر خطرناکی در کله دارد)، و دریک آن به قضاوتی شهودی دست بزند که
به ما می گوید در مقابل چه کسی باید احتیاط کنیم، به چه کسی باید اعتماد
کنیم و چه کسی درمانده است. ذهن هیجانی رادار ما برای اعلام خطر است. اگر
ما (یا پیشینیان ما در طول دوران تکاملی) در برخی از این موارد منتظر
ارزیابی عقل خردگرا می ماندیم نه تنها ممکن بود اشتباه کنیم، که حتی شاید
زنده هم نمی ماندیم. اما همین ذهن هیجانی ممکن است دردسرساز شود; مشکل
اینجاست که این برداشت ها و قضاوت های شهودی از آنجا که در یک لحظه صورت می
گیرند ممکن است اشتباه یا گمراه کننده باشند. حال با این مقدمه بهتر می
توانیم مفهوم «هوش هیجانی» را دریابیم.
● تعریف هوش هیجانی
زنگ تفریح یک مرکز پیش دبستانی است و عده ای پسربچه روی چمن ها می دوند.
امیرعلی زمین می خورد، زانویش زخمی می شود و گریه می کند; اما پسرهای دیگر
به دویدن ادامه می دهند به جز اردشیر که توقف می کند. وقتی گریه امیرعلی
فروکش می کند، اردشیر نیز خودش را زمین می زند و زانویش را می مالد، وی
فریاد می زند «زانویم زخمی شده است!» روانشناسان اردشیر را نمونه ای از
افرادی می شمارند که از هوش هیجانی و بین فردی خوبی برخوردار است. به نظر
می رسد که اردشیر در «شناخت احساسات» همبازی های خود و برقرار کردن «ارتباط
سریع و هموار» باآنان توانایی بالایی دارد. فقط او بود که به درخواست کمک و
درد امیرعلی توجه کرد و فقط او بود که سعی کرد دوست زمین خورده اش را تسلی
دهد، هر چند تنها کاری که توانست بکند، مالیدن زانوی خودش بود. این حرکت
جسمانی جزیی از استعدادی در برقرار کردن ارتباط حکایت دارد، یعنی مهارتی
عاطفی که برای حفظ ارتباط های نزدیک در ازدواج، دوستی یا ارتباط حرفه ای
اساسی است. این مهارت ها در کودکان پیش دبستانی تازه جوانه زده اند و در
طول زندگی شکفته خواهند شد. با این وصف تعریف هوش هیجانی چنین است:
«توانایی زیر نظر گرفتن احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز گذاشتن بین
آنها و استفاده از اطلاعات حاصل از آنها در تفکر و اعمال خود». بنابراین
هوش هیجانی مجموعه مهمی از یک سری توانایی هاست: توانایی هایی مانند اینکه
فرد بتواند انگیزه خود را حفظ نماید و در مقابل ناملایمات پایداری کند،
تکانش های خود را به تعویق بیندازد و آنها را کنترل کند، حالات روحی خود را
تنظیم کند و نگذارد پریشانی خاطر، قدرت تفکرش را خدشه دار سازد، با دیگران
همدلی کند و امیدوار باشد. هوش منطقی (IQ) و هوش هیجانی (EQ) تضادی با
یکدیگر ندارند بلکه فقط با هم متفاوتند. دانستن اینکه شخصی فارغ التحصیل
ممتازی است تنها به این معنی است که او در جنبه هایی که با نمره سنجیده می
شوند بسیار موفق بوده است و احتمالا فردی با هوشبهر (IQ) بالاست، اما
درباره اینکه او به فراز و نشیب های زندگی چه واکنشی نشان می دهد، چیزی به
ما نمی گوید و مشکل در همین جاست. هوش تحصیلی – کلا کالا هوشبهر یا IQ – در
مواقع بروز بحران و گرفتاری های زندگی، عملا هیچ نوع آمادگی ای در افراد
پدید نمی آورد. با وجود آنکه هوشبهر بالا تضمین کننده رفاه، شخصیت اجتماعی
یا شادکامی در زندگی نیست، با این حال مدارس و فرهنگ ما صرفا بر توانایی
های تحصیلی تاکید می کنند و هوش هیجانی، یعنی مجموعه ای از توانایی ها و
صفاتی که بی اندازه در سرنوشت افراد اهمیت دارند را نادیده می گیرند. نتیجه
این وضع خیل عظیم فارغ التحصیلان دانشگاهی است که در سطوح بالای دانشگاهی
دارای مدرک اند ولی در پیش پا افتاده ترین روابط عاطفی و اجتماعی خود به
شدت دارای مشکل اند. زندگی هیجانی حیطه ای است که مانند ریاضیات یا ادبیات
می تواند در آن مهارتی کم یا زیاد داشت و مجموعه توانش های خاص خود را می
طلبد. میزان شایستگی فرد در آن زمینه برای درک این مطلب که چرا فردی در
زندگی پیشرفت می کند و فرد دیگری با همان میزان استعداد، در نیمه راه متوقف
می شود. برخلاف هوشبهر که سابقه حدود یک صد سال تحقیق بر صدها هزار نفر را
به همراه دارد، هوش هیجانی مفهوم جدیدی است. در حالی که عده ای معتقدند که
هوشبهر را نمی توان از طریق تجربه یا آموزش چندان تغییر داد، ولی هوش
هیجانی و قابلیت های عاطفی مهم را می توان به کودکان آموخت و سطح آن را در
بزرگسالان ارتقا داد.
● مولفه های هوش هیجانی
حیطه های اصلی هوش هیجانی به شرح زیر هستند:
۱) شناخت عواطف شخصی:
خودآگاهی، یعنی تشخیص هراحساس به همان صورتی که بروز می کند سنگ بنای هوش
هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش
روان شناختی و ادراک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص
احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار می کند. افرادی که نسبت به احساسات
خود اطمینان بیشتری دارند بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند. این
افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات زندگی، از انتخاب
همسر گرفته تا شغلی که برمی گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
بعضی از افراد واقعا در زمینه شناخت عواطف شخصی خود فاقد خودآگاهی اند. این
عده وقتی از لحاظ عاطفی و هیجانی به هم می ریزند نمی دانند کهآیا خشمگین
اند یا غمگین؟ خوشحال ا ند یا صرفا پرانرژی؟ این افراد بهای «بی سوادی
هیجانی» خود را در روابط بین فردی و حتی درونی مختل می پردازند.
۲) به کار بردن درست هیجان ها:
قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی ای است که بر حس خودآگاهی متکی باشد و به
ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دورکردن اضطراب ها، افسردگی ها یا بی
حوصلگی های متداول اشاره دارد. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند،
دایما با احساس نومیدی، خشم مزمن و افسردگی دست به گریبان اند، در حالی که
افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری می توانند ناملا
یمات زندگی را پشت سر بگذارند. برای مثال بیرون ریختن غضب را برخی افراد به
عنوان روشی برای مقابله با عصبانیت به کار می گیرند چرا که این باور در
میان عموم مردم رواج دارد که «انجام این کار باعث می شود احساس بهتری پیدا
کنی». از دهه ۱۹۵۰ روانشناسان با این روش مخالفت کردند چرا که دریافتند
برون ریزی خشم یکی از بدترین راه های خاموش کردن آن است، زیرا انفجار غضب
عموما برانگیختگی مغز هیجانی را تقویت می کند و باعث می شود افراد در عوض
احساس خشم کمتر، عصبانیت بیشتری احساس کنند. به همین ترتیب بسیاری از افراد
در زمینه مدیریت اضطراب و نگرانی های خود دچار مشکل اند. ذهن نگران در
زنجیره بی پایانی از ناراحتی های جزیی گرفتار می شود، از یک موضوع به موضوع
دیگر می رود و به عقب باز می گردد.
نگرانی های مزمن و مکرر، شبیه چرخش به دور خود است که هیچ گاه به راه حل
مثبتی منجر نمی شوند. توانایی تنظیم هیجانات مختلف – خشم، نگرانی، افسردگی و
غیره- از مولفه های هوش هیجانی است و عامل تاثیر گذاری در خدمت بهداشت
روان محسوب می شود.
۳) برانگیختن خود:
برانگیختن خود به زبان ساده یعنی کنترل تکانه ها (تکانه هایی مثل خشم، میل
جنسی و…) تسلط بر نفس، تاخیر در ارضای فوری خواسته ها و امیال، رهبری
هیجان ها و توان قرار گرفتن در یک وضعیت روانی مطلوب. خویشتن داری عاطفی یا
همان به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانه ها یکی از مولفه های
اساسی هوش هیجانی است. افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده می
گیرند بسیار مولد و اثربخش خواهند بود.
۴) شناخت عواطف دیگران:
همدلی، توانایی دیگری بر خود آگاهی عاطفی متکی است و اساس مهارت رابطه
بامردم است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردارند به علا یم اجتماعی ظریفی
که نشان دهنده نیازها یا خواسته های دیگران است توجه بیشتری نشان می دهند.
این توانایی آنان را در حرفه هایی که مستلزم مراقبت ازدیگرانند، تدریس،
فروش و مدیریت موفق تر می سازد. انسان هایی که در شناخت عواطف دیگران مهارت
دارند به راحتی و گاهی بدون دیدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند
حالت روحی دیگران را حدس بزنند. شناخت عوطف دیگران به ویژه در روابط بین
زوجین اهمیت دارد. تا هنگامی که انسان در این کشور کویری که زمان و زندگی
نام گرفته زندگی می کند، تنهایی و انزوایش نیز پابرجاست.
پس به ۲ دلیل مهم می بایست توانایی شناخت عواطف دیگران را در خود بالا
ببریم: اول اینکه چون ما هرگز نمی توانیم مستقیما وارد تجربه دیگران شویم،
هیچ گاه نمی توانیم کاملا بدانیم که طرف مقابل ما چه چیزی را می خواهد به
ما برساند. وقتی پی می بریم که هر قدر تلا ش کنیم نمی توانیم چنان با هوش
یا حساس باشیم که بفهمیم دیگری چه تجربه ای می کند، احساس گناه می تواند ما
را یاری دهد که از روی اصالت، متواضع باشیم. در این بین هر چقدر قدرت و
مهارت شناخت و عواطف دیگران در ما بالا تر باشد بیشتر می توانیم در دنیای
خصوصی و گاهی درد دیگران سهیم شویم و تنهایی و انزوای آن ها را کم کنیم.
دوم اینکه «زبان» نمی تواند تجربه را به خوبی منتقل کند زیرا تجربه نهفته
در دل تجارب عمیق انسانی غنی تر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آن ها را
داشته باشند…
۵) برقراری رابطه با دیگران:
بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است.
افرادی که در این زمینه مهارت دارند، به خوبی و عمیقا به دیگران گوش می
دهند، دیگران را می پذیرند و دست به قضاوت نمی زنند، در دیگران احساس ارزش و
عزت تولید می کنند نه احساس گناه و در هر آن چه که به کنش متقابل آرام با
دیگران بازمی گردد به خوبی عمل می کنند. آنان ستاره های اجتماعی هستند
ستاره هایی که حتی در روز نیز درخشان اند!
البته افراد از نظر توانایی های خود در هر یک از این حیطه ها با یکدیگر
تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلا در کنار آمدن با اضطراب های خود
کاملا موفق باشیم اما در تسکین دادن ناآرامی های دیگران چندان کارآمد
نباشیم. بدون شک زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، زیستی و عصبی است اما مغز
به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری. سستی افراد را در
مهارت های عاطفی می توان جبران کرد، هر کدام از این حیطه ها تا حد زیادی
نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنش هاست که با تلا ش صحیح می توان آن ها را
بهبود بخشید.
● ویژگی افرادی که هوش هیجانی بالا دارند
هوشبهر و هوش هیجانی قابلیت های متضاد نیستند بلکه بیشتر می توان چنین گفت
که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوش
بالا و هوش هیجانی پایین و یا هوشبهر پایین و هوش هیجانی بالا ، علی رغم
وجود نمونه هایی نوعی، نسبتا نادرند. فی الواقع میان هوشبهر و برخی جوانب
هوش هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد، هر چند این ارتباط آن قدر است که
روشن کند این دو قلمرو اساسا مستقل اند. گونه خالص دارای هوشبهر بالا ،
یعنی کاملا فاقد هوش هیجانی، تقریبا تصویر اغراق آمیزی از روشنفکرانی است
که در قلمرو ذهن استادند اما در دنیای فردی ناکار آمدند. نیم رخ های آماری
مردان و زنان در این خصوص تا حدودی متفاوت است. مرد دارای هوشبهر بالا با
طیف گسترده ای از علا یق و توانایی های ذهنی مشخص می شود که البته جای
تعجبی ندارد. این مرد بلند پرواز و مولد، قابل پیش بینی وسرسخت است و در
بند علا یق فردی خود نیست. او همچنین عیب جو و فخر فروش مشکل پسند و
بازدارنده، در تجارب احساسی ناراحت، غیر بیانگر و مستقل و از نظر عاطفی سرد
و بی روح است. مردانی که از نظر «هوش هیجانی» بالا هستند، از نظر اجتماعی
متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران کننده یا ترس آور
مقاومند. آنان در زمینه خدمت به مردم یا حل مشکلا ت، قبول مسوولیت و
برخورداری از دیدگاه های اخلا قی، ظرفیتی قابل توجه دارند; در ارتباط خود
با دیگران هم حسی و توجه نشان می دهند. زندگی عاطفی آنان غنی اما همخوان
است، آنان با خود، دیگران و مجموعه اجتماعی که در آن زندگی می کنند راحتند.
زنان دارای «هوشبهر» بالا از اتکا به نفس هوشمندانه ای که از آنان انتظار
می رود برخوردارند، تفکرات خود را به راحتی مطرح می کنند، برای موضوعات
ذهنی ارزش قائلند و طیف گسترده ای از علا یق ذهنی و زیبایی شناختی دارند.
آنان همچنین درون نگر هستند، مستعد ابتلا به اضطراب، فرو رفتن در خیالات و
احساس گناه بوده و در ابراز آشکار خشم خود درنگ می کنند، هر چند که آن را
به طور غیرمستقیم ابراز می دارند. زنان دارای «هوش هیجانی» سرشار با جرات
هستند و احساسات خود را به طور مستقیم ابراز می دارند و درباره خودشان
احساس مثبتی دارند و زندگی برای آنان سرشار از معنا است. آنان نیز همانند
مردان، خوش برخورد و اجتماعی هستند و احساسات خود را به طور مقتضی ابراز می
دارند، نه اینکه آن را به صورت انفجارهایی ابراز دارند که بعدها از آن
تاسف بخورند. همچنین به خوبی با فشارهای عصبی منطبق می شوند، جایگاه
اجتماعی آنان به آنها امکان می دهد تا به آسانی با افراد جدید روبه رو
شوند، با خودشان به قدر کافی راحت هستند تا آنکه بتوانند شوخ طبع، خود
انگیخته و درمقابل تجارب عاطفی پذیرا باشند. برخلاف زنان دارای هوشبهر بالا
و ناب، زنان دارای هوش هیجانی بالا، به ندرت احساس اضطراب یا گناه می کنند
یا در خیالات واهی غرق می شوند. البته این تصایر نشانگر دو جنبه افراطی هر
حالت است – هوشبهر و هوش هیجانی به درجات مختلف در وجود همه ما در هم
آمیخته شده اند.
● چگونه هوش هیجانی خود را افزایش دهیم؟
الفبای یادگیری هوش هیجانی شناخت هیجان های اصلی و ترکیبات فرعی آنهاست.
برخی از هیجان ها را می توان «اصلی» تلقی کرد; هیجان هایی که به مثابه رنگ
های اصلی آبی، زرد و قرمز اند و سایر ترکیبات از آنها سرچشمه می گیرند.
عنوان برخی از خانواده های اصلی و برخی از اعضای آنها از این قرار است:
ـ خشم: تهاجم، هتک حرمت، تنفر، غضب، اوقات تلخی، غیظ، آزردگی، پرخاش، خصومت، اذیت، تندمزاجی، دشمنی.
ـ اندوه: غصه، تاثر، دلتنگی، عبوسی، مالیخولیا، دلسوزی به حال خود، احساس
تنهایی، دل شکستگی، ناامیدی و در سطح آسیب شناختی افسردگی شدید.
ـ ترس: اضطراب، بیم، ناآرامی، دلواپسی، بهت، نگرانی، ملاحظه کاری، تردید،
زودرنجی، ترسیدن، ترس ناگهانی یا شوک، وحشت و از نظر آسیب شناسی روانی هراس
(Phodia) و وحشت زدگی (Panic).
ـ شادمانی: شادی، لذت، آسودگی، خرسندی، سعادت، شوق، تفریح، احساس غرور،
وجد، به هیجان آمدن، خشنودی، رضایت، شنگولی، از خود بی خود شدن و در سطح
آسیب شناختی شیدایی (mania).
ـ عشق: پذیرش، رفاقت، اعتماد، مهربانی، هم ریشگی، صمیمیت، پرستش، شیفتگی.
ـ شگفتی: جا خوردن، حیرت، بهت، تعجب.
ـ شرم: احساس گناه، دست پاچگی، حسرت، احساس پشیمانی، احساس پستی، افسوس، دل شکستگی، توبه.
فهرست مذکور یقینا نمی تواند کلیه سوال های مربوط به طبقه بندی هیجان ها را
پاسخ دهد. برای مثال حسادت را که گونه ای از خشم آمیخته با اندوه و ترس
است چگونه می توان طبقه بندی کرد. با این حال، قدم اول در این مسیر شناخت
دقیق و ظریف انواع هیجانهاست. قدم بعدی خودآگاهی است; خودآگاهی به معنای
وسیع کلمه عبارت است از تشخیص احساسات و یافتن واژگانی برای بیان آنها،
یافتن پیوند موجود میان افکار، احساسات و واکنش ها، آگاهی بر اینکه در
تصمیم گیری فکر یا احساسات غلبه دارد، توجه کردن به پیامدهای انتخاب راه
های مختلف و پیاده کردن این بینش ها در تصمیم گیری درباره موضوع هایی نظیر
سیگار کشیدن.
یکی از اقدامات عملی برای غنا بخشیدن به خودآگاهی این است که هنگام هیجانی
شدن از خود بپرسیم: «الان دقیقا چه احساسی دارم؟ آیا رنجیده ام؟ آیا حسودی
می کنم؟ الان دقیقا چه فکری به ذهنم خطور کرد؟». پس از مدتی تمرین در می
یابیم که همیشه برای واکنش نشان دادن نسبت به احساسات، طرق مختلفی وجود
دارد. هر قدر شخص برای پاسخگویی به یک هیجان، راه های بیشتری را بداند
زندگی پربارتری خواهد داشت. راه دیگر برای بسط خودآگاهی، نوشتن حالات درونی
است. بعد از چندین ماه نوشتن حالات روحی مختلف خود – از آنجا که کلمه ها
در ذهن گم می شوند نه روی کاغذ – می توانیم خود را در یک نمودار تاریخی
بررسی کنیم. مثلا می فهمیم که سال قبل در برابر یک مساله چگونه عصبانی می
شدیم و امسال چگونه واکنش نشان می دهیم. همدلی، توانایی اجتماعی و هیجانی
مهمی در این زمینه است، یعنی درک احساسات دیگران و خود را در جای آنان فرض
کردن و احترام گذاشتن به تفاوت هایی که در احساسات افراد نسبت به چیزهای
مختلف وجود دارد. توانایی برقراری ارتباط با افراد دیگر نیز از مولفه های
هوش هیجانی است: فرد می بایست تمرین کند تا شنونده و پرسشگر خوبی باشد،
بتواند میان آنچه دیگری انجام می دهد و آنچه می گوید تمایز قایل شود و سعی
کند به جای رفتارهای نپخته ای مثل عصبانی شدن یا منفعل بودن راه های
بالغانه تری مثل جسارت و جرات ورزی را یاد بگیرد.
□□□
شکل گیری اجزای هوش هیجانی، ابتدا در سال های اولیه زندگی کودک انجام می
گیرد، اگرچه شکل گیری این ظرفیت ها در خلا ل سال های مدرسه نیز ادامه پیدا
می کند. پیامی که یک دختر کوچک هنگامی که برای درست کردن پازل خود از مادر
گرفتارش کمک می خواهد، دریافت می کند، بر حسب نحوه پاسخ دهی مادر متفاوت
است. چنانچه پاسخ مادر ابراز خشنودی آشکار از کمک کردن به او باشد، وی یک
نوع پیام دریافت می کند و اگر پاسخ مادر این جواب موجز باشد که «مزاحم من
نشو، کارهای مهمی دارم که باید انجام بدهم» برداشت کاملا متفاوتی پیدا می
کند. تمام مبادلات کوچک میان والد و فرزند، دارای زیرمجموعه ای عاطفی است و
تکرار این پیام ها در طی سالیان به شکل گیری دیدگاه ها و توانایی های
عاطفی اساسی در کودکان می انجامد.
تحقیقات نشان می دهند که صرف بی توجهی به کودک، از سو»رفتار آشکار بسیار
مضرتر است; کودکانی که نادیده گرفته می شوند از همه کودکان دیگر بدتر عمل
می کنند، از همه مضطرب تر، بی توجه تر و بی احساس تر هستند و به صورت
متناوب پرخاشگر و گوشه گیرند. میزان اجبار به تکرار کلاس اول در میان این
کودکان ۶۵ درصد است. سه چهار سال اول زندگی دوره ای است که مغز کودک نوپا
حدود دو سوم اندازه کامل خود رشد می کند و به لحاظ پیچیدگی، به گونه ای
متحول می شود که در تمام دوران زندگی، هیچ گاه به این میزان رشد نخواهد
کرد. در خلال این دوره، نسبت به دوران بعدی زندگی، فراگیری مطالب اساسی با
سهولت بیشتری تحقق می پذیرد و فراگیری عاطفی نیز در پیشاپیش تمام آموخته ها
انجام می گیرد. در خلال این دوران فشار روانی جدی می تواند به مراکز
یادگیری مغز آسیب برساند و از این رو به هوش افراد زیان وارد آورد.